هنر و ادبیات
شعر مرگ ناصری (اثر احمد شاملو)
شعر مرگ ناصری (اثر احمد شاملو)
با آوازی یکدست
یکدست
دنبالهی چوبینِ بار
در قفایش
خطی سنگین و مرتعش
بر خاک میکشید.
- «تاجِ خاری بر سرش بگذارید!»
و آوازِ درازِ دنبالهی بار
در هذیانِ دردش
یکدست
رشتهیی آتشین
میرشت.
- «شتاب کن ناصری، شتاب کن!»
از رحمی که در جانِ خویش یافت
سبک شد
و چونان قویی مغرور
در زلالیِ خویشتن نگریست
- «تازیانهاش بزنید!»
رشتهی چرمباف
فرود آمد،
و ریسمانِ بیانتهای سُرخ
در طولِ خویش
از گرهی بزرگ
برگذشت.
- «شتاب کن ناصری، شتاب کن!»
از صفِ غوغای تماشاییان
العازر
گامزنان راهِ خود گرفت
دستها
در پسِ پُشت
به هم درافکنده،
و جانَش را از آزارِ دگرانِ دِینی گزنده
آزاد یافت:
- «مگر خود نمیخواست، ورنه میتوانست!»
آسمانِ کوتاه
به سنگینی
بر آوازِ رو در خاموشیِ رحم
فرو افتاد.
سوگواران
به خاک پُشته برشدند
و خورشید و ماه
به هم
بر آمد.
۷ بهمنِ ۱۳۴۴
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |