من میخوام به یک مسلمون در مورد تثلیث توضیح بدم، ممنون میشم من را راهنمایی کنید و از کلام خدا هم برای من، منبع بگین؟
به منظور داشتن دید روشن و واضح درباره تثلیث اقدس و تعلیم کتاب مقدس در این باره، توصیه می کنم به وب سایت پرپاسخ مراجعه کرده و مقالات متعددی را که در این وب سایت به تفصیل درباره تثلیث اقدس و این آموزه الهی تعلیم داده اند، به دقت مطالعه کنید. اما برای سهولت کار شما، بنده دو مقاله از مقالات بسیار وب سایت پرپاسخ را برای شما در زیر می فرستم:
دفاعیه ای بر راز تثلیث
الوهیت مسیح و راز تثلیث دو آموزه بنیادین و جدایی ناپذیر مسیحیت هستند. اگر کسی تعلیم کتاب مقدس در مورد الوهیت مسیح را بپذیرد، یقیناً قبل از آن به این باور رسیده که الوهیت بیش از یک شخص است. از سوی دیگر، اگر آموزه تثلیث را بپذیرد، در این صورت از قبل، الوهیت مسیح را به عنوان بخشی از تثلیث پذیرفته است و دقیقاً به همین دلیل است که مسلمانان هر دو را رد می کنند، زیرا پذیرش هر کدام از این دو، در نظر آنان، انکار یگانگی مطلق خدا است.
سوءتعبیر مسلمانان از داده های کتاب مقدس در مورد تثلیث
در اذهان مسلمانان، موانع چندی وجود دارد که آنان را از پذیرش آموزه مسیحی تثلیث خدا بازمی دارد. برخی نیز مربوط به خود کتاب مقدس هستند. قبلاً در این مورد صحبت کردیم که محققین مسلمان چگونه با استفاده گزینشی و دلخواه از متن کتاب مقدس، آنها را برای پیشبرد مقاصد خود بکار می برند (فصل چهارم).
بهرحال، حتی متونی که آنها «معتبر» می شمارند، چنان پیچانده می شوند یا مورد سوءتعبیر قرار می گیرند که در راستای تعالیم شان باشند. بررسی چند نمونه مهم از این متون، این موضوع را بهتر نشان خواهد داد.
شاید از میان تمام اصطلاحات خاص مسیحی، هیچ مفهومی به اندازه عبارت عیسی، «یگانه پسر مولود خدا» عکس العمل های شدید مسلمانان را برنیانگیخته باشد. در نظر آنان، این عبارت به منزله برافراشتن پرچم قرمز است.
در واقع، همانطور که خواهیم دید، مسلمانان این مفهوم را به صورتی کاملاً انسانی و به معنی «قائل شدن جنبه انسانی برای خدا» می پندارند. رفع این سوءتفاهم برای گشودن ذهن مسلمانان به روی مفهوم تثلیث اهمیتی خاص دارد.
کتاب مقدس، عیسی مسیح را «پسر یگانه خدا» می نامد (یوحنا 8:1؛ رجوع کنید 16:3). با این وجود، متفکرین مسلمان غالباً این عبارت را به غلط به مفهومی جسمانی و شهوانی تعبیر می کنند، درست به همان معنی که انسانها از روابط جنسی زن و مرد به وجود می آیند.
از آنجا که در این مورد به مفهومی غیر از جسم و امور جنسی نمی اندیشند، این آموزه مسیحی برایشان مضحک و بی معنی است، چراکه خدا روح است و فاقد جسم. همانطور که احمد دیدات، متفکر و نویسنده برجسته مسلمان در مخالفت با آن می گوید:
«خدا تولید مثل نمی کند، زیرا تولید مثل عملی حیوانی و متعلق به اعمال پست جنسی است و ما هرگز چنین عملی را به خدا نسبت نمی دهیم».[1] از دیدگاه تفکر اسلامی، داشتن فرزند یعنی آفریدن و «خدا نمی تواند، خدای دیگری بیافریند… او نمی تواند نامخلوق دیگری را خلق نماید».[2] اظهارات فوق میزان عدم آگاهی و سوءتعبیر متفکرین مسلمان از مفهوم کتاب مقدسی «پسر خدا» بودن مسیح را آشکار می سازد.
زیرا هیچ متفکر اصولگرای مسیحی، مفهوم «فرزندی» را معادل «ساختن» یا «آفریدن» نمی داند. تعجب آور نیست که عبدالاحد داود در کتاب خود، «محمد در کتاب مقدس» می گوید: «از دیدگاه اسلامی، باور آئین مسیحیت به تولد یا تولید ازلی پسر کفر است».[3]
بهرحال، چنین واکنش شدیدی به «پسر ازلی بودن» مسیح هم بی جهت و هم بی پایه است. منظور از عبارت «پسر یگانه» نه تولد جسمانی، بلکه رابطه مخصوص با پدر است و می توان آن را به درستی «یگانه و تنها» پسر خدا ترجمه نمود. این عبارت بدان مفهوم نیست که پدر او را آفرید، بلکه اشاره به رابطه منحصر به فرد او با پدر است.
درست همانطور که در میان انسانها پدر و پسر رابطه خاصی با هم دارند، به همین ترتیب نیز پدر ازلی و پسر ازلی اش رابطه ای خاص و منحصر به فرد دارند. این آموزه مسیحی، هیچ دلالتی بر تولید مثل جسمانی ندارد، بلکه به صادر شدن ازلی از پدر اشاره می کند.
درست همانطور که مسلمانان ، کلام اللّه (قرآن) را خود اللّه نمی دانند، بلکه معتقدند به صورتی ازلی از اللّه صادر شده است، مسیحیان نیز مسیح را «کلمه خدا» (نساء 171) می دانند که از ازل از خدا صادر شد. مسیحیان از کلماتی نظیر «مولود شدن» و «صادر شدن» نه به معنی جسمانی یا جنسی بلکه به مفهومی ارتباطی و فرزندی استفاده می کنند.
درک اشتباه مسلمانان از پسر خدا بودن مسیح آنجا به اوج خود می رسد که برخی از صاحب نظران مسلمان، آن را با تولد وی از باکره اشتباه می گیرند.
مایکل نذیر، اشاره می کند که در «تفکر اسلامی، مولود شدن پسر غالباً به معنی تولد او از مریم باکره است».[4] همانطور که انیس شوروش، گفته است، بسیاری از مسلمانان معتقدند که مسیحیان «مریم را به صورت یک الهه درآورده اند که عیسی پسر او و خدای متعال شوهر او است».[5]
با چنین سوءتعبیر جسمانی از واقعیتی روحانی، هیچ جای تعجبی ندارد که مسلمانان آموزه مسیحی «پدر و پسر ازلی» را رد می کنند.
سخنان خود محمد در قرآن، باعث تشدید سوءتعبیر مسلمانان از آموزه تثلیث شده است، آنجا که می گوید: «ای عیسی پسر مریم، آیا تو مردم را گفتی که من و مادرم را دو خدای دیگر سوای خدای عالم اختیار کنید؟» (مائده 116). حتی مسیحیانی که صدها سال قبل از محمد می زیستند، چنین درک به شدت اشتباهی از «پسر خدا بودن» عیسی مسیح را محکوم می کردند.
لاکتانتیوس، یکی از نویسندگان مسیحی در ابتدای قرن چهارم میلادی گفته است: «کسی که عبارت پسر خدا را می شنود نباید حتی این تصور بسیار شرارت آمیز را به ذهن خود راه دهد که پسر خدا حاصل ازدواج و آمیزش با زن است، عملی که اختصاص به موجودات مادی و فانی دارد و از خدای متعال و باقی به دور است».
به علاوه «چون خدا یگانه و تنها است با چه کسی می تواند بپیوندد؟ و نیز چون خدا قادر متعال و توانا به انجام هر کاری است، یقیناً هیچ نیازی به داشتن یار و یاور برای آفرینش ندارد».[6]
خلاصه کلام اینکه ردّ آموزه «پسر خدا بودن مسیح» از سوی مسلمانان، ریشه در سوءتفاهمی عمیق تر از این موضوع دارد که نتوانسته اند به درستی منظور الهیات مسیحی در این خصوص را درک کنند. معنی «پسر» را باید به مفهومی مجازی درک نمود (مانند کلمه عربی ابن) و نه به مفهوم مادی و جسمانی (مثل کلمه عربی ولد).
متن دیگری که اکثراً مورد تحریف و دستکاری محققان مسلمان قرار گرفته، متنی مشهور و عمیق از انجیل یوحنا است که الوهیت مسیح را به زبانی باشکوه بیان می کند: «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود» (یوحنا 1:1).
آنان بدون توجه به هزاران نسخه خطی قدیمی به زبان یونانی، قسمت اخیر آیه را اینگونه ترجمه می کنند: «و کلمه از آنِ خدا بود». محقق مسلمان، عبدالاحد داود، بدون هیچ دلیلی (که شاید از ناآگاهی وی نسبت به زبان یونانی نشأت می گیرد) به تحریف این متن پرداخته و می گوید: «در زبان یونانی، حالت مِلکی Theou یعنی «از آنِ خدا» به حالت فاعلی Theos یعنی «خدا» تحریف شده است!»[7]
این ترجمه و نتیجه گیری های پیامد آن، از روی عمد صورت گرفته و در حقیقت هیچ اساسی ندارد، چراکه در بیش از 5300 نسخه خطی انجیل نمی توان موردی یافت که مؤید این برداشت باشد. به علاوه، خود این برداشت با مابقی انجیل یوحنا منافات دارد که مرتب و مکرر از الوهیت عیسی سخن می گوید (یوحنا 58:8؛ 30:10؛ 41:12؛ 28:20).
وقتی عیسی از میان مردگان رستاخیز کرد و برای اولین بار بر جمع رسولان ظاهر شد، تومای رسول حضور نداشت و از همین رو منکر رستاخیز وی شد. بار دوم که توما نیز حاضر بود، عیسی از توما خواست که زخم های صلیب در دست و پا و پهلوی او را ببیند و ایمان بیاورد.
توما در جواب این درخواست، با گویاترین زبان ممکن به الوهیت عیسی اعتراف نمود: «ای خداوند من و ای خدای من» (یوحنا 28:20).
بسیاری از نویسندگان مسلمان سعی کرده اند این اعتراف توما به الوهیت عیسی را کمرنگ کنند و گفته اند که اظهار توما فقط «خدای من!» و آنهم از فرط تعجب بوده است.
احمد دیدات می گوید: «چه؟ توما، عیسی را خداوند خود و خدای خود خطاب کرد؟ خیر. این عبارت تنها نوعی اظهار تعجب است که مردم معمولاً در هنگام تعجب بر زبان می آورند. آیا اگر در هنگام صحبت با کسی بگویم: «خدای من» منظورم این است که او خدای من است؟ خیر. این تنها نوعی بیان احساس است».[8]
بهرحال، دلایل روشن متعددی وجود دارد مبنی بر اینکه طرز تلقی محققان مسلمان از بیان توما ناشی از سوءتفاهم و ناآگاهی است.اول، در ادامه همان متنی که توما خطاب به عیسی می گوید «ای خداوند من و ای خدای من»، عیسی مسیح «دیدن» و «ایمان آوردن» او را تصدیق می کند و او را برکت می دهد (یوحنا 29:20).
دوم، اقرار توما به الوهیت عیسی در نقطه اوج انجیلی مطرح می شود که در آن، شاگردان عیسی براساس نشانه ها و معجزات وی در حال عمیق تر نمودن ایمان خود هستند (یوحنا 11:2؛ 37:12).
سوم، اعتراف توما به الوهیت مسیح، با موضوع اصلی انجیل یوحنا همخوانی کامل دارد که می گوید: «اینقدر نوشته شد تا ایمان آورید که عیسی، مسیح و پسر خدا است و تا ایمان آورده به اسم او حیات یابید» (یوحنا 31:20).
بدون شک، در گفتار توما به هنگام اعتراف به الوهیت عیسی، رنگ و بویی از تعجب وجود داشته، اما تنزل دادن آن به بیانی احساسی و ناخودآگاه که هیچ مفهوم خاصی ندارد، باعث بی معنی شدن متن واقعه و حواشی آن می شود، چراکه در این صورت عیسی توما را به خاطر بی حرمتی به نام خدا که بیهوده بر زبان آورده بود، برکت داده است!
در انجیل متی 42:22، عیسی از فریسیان که مخالفان سرسخت وی بودند، پرسید: «درباره مسیح چه گمان می برید؟ او پسر کیست» بدو گفتند: «پسر داود». سپس در آیات 43-44 با نقل قول از مزمور 1:110 ایشان را گفت: «پس چطور داود در روح، او را خداوند می خواند؟ چنان که می گوید: خداوند به خداوند من گفت…» طبق نوشته عبدالاحد داود: «عیسی با این توضیح که خداوند (ادونای) نمی تواند پسر داود باشد، این عنوان را از خود دور می سازد».[9]
بهرحال، نگاهی دقیق به زمینه متن مندرج در انجیل یوحنا، خلاف این را نشان می دهد. عیسی با قرار دادن منتقدان شکاک یهودی در وضعیتی معماگونه، آنها را خلع سلاح نمود. داود چگونه می توانست مسیح موعود را «خداوند» بنامد (مزمور 1:110).
در حالی که کتاب مقدس هم می گوید که مسیح «پسر داود» خواهد بود (دوم سموئیل 12:7 به بعد)؟ تنها پاسخ ممکن این است که «مسیح» می بایست انسانی از نسل داود باشد تا پسر وی گردد و در عین حال خدا باشد تا خداوند داود شود.
به عبارت دیگر، در تأیید این دو حقیقت نهفته در کتاب مقدس، عیسی تعلیم می داد که هم خدا است و هم انسان. متفکرین اسلامی نباید در فهم این موضوع دچار مشکل شوند که چگونه عیسی می تواند دو طبیعت الهی و انسانی در یک شخص واحد باشد، در حالی که خود معتقدند که انسان از جسم فانی و روح باقی در یک شخص تشکیل شده است (فجر 27-30؛ رجوع کنید آل عمران 185).
علاوه بر این، حتی طبق باور مسلمانان، آنچه خدای قادر مطلق، آفریدگار و فرمانروای عالم در حکمت بی منتهای خود اراده کند قادر به انجام آن است، زیرا «اوست خدایی که قهر و اقتدارش مافوق بندگان است» (انعام 61).
بسیاری از صاحب نظران مسلمان ادعا می کنند که عیسی خدا بودن خود را انکار کرده است، آنگاه که جوان ثروتمند را سرزنش نمود و گفت: «چرا مرا نیکو گفتی؟ و حال آنکه کسی نیکو نیست جز خدا فقط» (مرقس 18:10). برخلاف ادعای این صاحب نظران، با نگاهی دقیق به زمینه این متن به روشنی درمی یابیم که عیسی، به هیچ وجه الوهیت خود را رد نکرد و آن جوان را تنها به این دلیل سرزنش نمود که این کلمات را بدون توجه جدی به مفهوم و مصداق آن بر زبان آورده بود.
ادامه این روایتف نشان می دهد که عیسی مسیح چقدر از نیات باطنی آن شخص آگاه بوده و در سرزنش او تا چه اندازه محق بوده است، چراکه آن جوان در نهایت به خاطر امور مادی از پیروی عیسی سر باز زد. عیسی مسیح هیچ وقت و هیچ جا نگفت «من خدا نیستم، چنان که شما ادعا می کنید» یا «من نیکو نیستم».
در حقیقت، هم کتاب مقدس و هم قرآن بر بی گناهی و نیکویی عیسی شهادت می دهند (یوحنا 46:8؛ عبرانیان 15:4). در داستان جوان ثروتمند، عیسی می خواست آن جوان را متوجه سازد که وقتی او را «استاد نیکو» خطاب می کند، آیا واقعاً می داند منظورش چیست؟ آیا حقیقتاً به کلماتی که بر زبان آورده ایمان قلبی دارد یا اینکه تنها از روی تعارف سخن گفته است؟
منظور اصلی عیسی این بود که «آیا وقتی مرا استاد نیکو خطاب می کنی، به معنی دقیق گفته خود پی برده ای؟ تنها خدا نیکو است. آیا تو مرا خدا خطاب می کنی؟» این واقعیت که جوان ثروتمند از انجام فرمایش مسیح خودداری نمود، ثابت می کند که وی عیسی را واقعاً استاد خود نمی دانست.
در عین حال، عیسی هیچ جا منکر این نشده که وی استاد یا خدای آن جوان ثروتمند است، بلکه همواره و همه جا می گفت که خداوند و استاد همه است (متی 21:7-28؛ یوحنا 40:12). مسلمانان همچنین در این گفتار مسیح که «پدر بزرگتر از من است» (یوحنا 40:12).
مسلمانان همچنین در این گفتار مسیح که «پدر بزرگتر از من است» (یوحنا 28:14) دچار سوءتعبیر شده اند. آنان این جمله را از بقیه انجیل جدا کرده تا به معنی موردنظر خود برسند که پدر در ذات بزرگتر است، اما منظور عیسی این بود که پدر در مقام بزرگتر است.
این را به روشنی می توان در همین انجیل یوحنا دید، آنجا که عیسی ادعا می کند او همان «یهوه» عهدعتیق (من هستم) می باشد (خروج 14:3) و نیز آنجا که گفت: «من و پدر یک هستیم» (یوحنا 30:10، 33). به علاوه زمانی که مردمان به پرستش او می پرداختند، نه تنها جلوی آنها را نمی گرفت، بلکه آنها را نیز برکت می داد (یوحنا 38:9؛ رجوع کنید متی 11:2؛ 2:8؛ 18:9؛ 33:14؛ 25:15؛ 9:28؛ لوقا 52:24) و نیز فرمود: «کسی که به پسر حرمت نکند به پدری که او را فرستاد احترام نکرده است» (یوحنا 22:5).
علاوه بر این، عیسی زمانی از «بزرگتر» بودن پدر سخن می گفت که موضوع «رفتن وی به نزد پدر» مطرح بود (یوحنا 28:14). تنها سه باب بعد، عیسی به پدر می گوید: «من بر روی زمین تو را جلال دادم و کاری را که به من سپردی تا بکنم به کمال رسانیدم» (یوحنا 4:17).
اما این تفاوت در عملکرد و نقش وی به عنوان پسر، در آیه بعدی به روشنی نشان می دهد که هرگز نباید آن را طوری درک نمود که موجب کمرنگ شدن این حقیقت گردد که عیسی در ذات و جلال با پدر یکی بود، زیرا خود فرمود: «الان تو ای پدر مرا نزد خود جلال ده به همان جلالی که قبل از آفرینش جهان نزد تو داشتم» (یوحنا 5:17).
آیه دیگری که منتقدین مسلمان آن را به اشتباه درک نموده اند، آیه 21 از باب 17 انجیل یوحنا است، آنجا که عیسی در مورد شاگردانش می گوید: «تا همه یک گردند چنانکه تو ای پدر، در من هستی و من در تو، تا ایشان نیز در ما یک باشند».
یکی از منتقدان مسلمان به نام بقیل، با توجه به این آیه سؤال می کند که «اگر عیسی را به خاطر یکی بودن با خدا، خدا بدانیم، پس چرا شاگردان را که آنان نیز مانند عیسی با خدا یکی هستند، خدا ندانیم؟»[10]
سوءتفاهمی که اینجا پیش آمده هرچند ساده اما بسیار جدی است: در این متن، عیسی از ارتباط سخن می گوید و نه از ذات. یعنی هرچند ما نیز می توانیم مانند عیسی ارتباطی نزدیک و صمیمانه با خدا داشته باشیم ولی هرگز نمی توانیم مانند عیسی از همان ذات خدا باشیم، چراکه او «قبل از آفرینش جهان» در جلال ازلی خدا سهیم بود (یوحنا 5:17).
عیسی با خدا یکی است، زیرا او خدا است اما یگانگی ما با خدا نه به دلیل خدا بودن ما، بلکه به خاطر ارتباطی است که با او داریم.
بررسی مختصر برخی از اصلی ترین آیات کتاب مقدس که مورد سوءتعبیر و گاه تحریف عمدی مسلمانان قرار گرفته، به روشنی نکته مهمی را نشان می دهد که یکی از محققان مسلمان به نام اسماعیل بالیک به درستی به آن اشاره کرده است: «مبلغین مسیحی و بعضی از شرقشناسان که یا خود الهیدان هستند یا آشنایی زیادی با الهیات مسیحی دارند… در مورد نقش عیسی در قرآن مبالغه می کنند. آنان به خاطر شیوه درک خود از عیسی که از سنت مسیحی خویش گرفته اند، دچار گمراهی شده اند. تعجب آور نیست که تحت چنین شرایطی به ارزیابی ها و نتیجه گیری های غلط برسند».[11]
ولی این دیدگاه به شمشیری دودم می ماند که هیچکس را مصون نمی گذارد، زیرا بسیاری از محققان مسلمان چنین برخوردی با کتاب مقدس دارند و به جای تلاش در جهت درک واقعی تعلیمات آن، سوءتعبیرهای خود را بازخوانی می کنند. این واقعیت مخصوصاً وقتی کتاب مقدس به موضوع خدا و مسیح به عنوان پسر خدا می پردازد کاملاً مصداق می یابد.
بنابراین همانطور که مسیحیان به مسلمانان حق می دهند که کتاب خود (قرآن) را تفسیر کنند، مسلمانان نیز باید همین حق را برای مسیحیان قائل شوند که کتاب مقدس خود را تفسیر نمایند. برای مثال، درست همانگونه که مسیحیان حق ندارند آیات قرآن را به میل خود بپیچانند تا الوهیت مسیح را تعلیم دهند یا آن را اثبات نمایند، مسلمانان نیز نباید به خود اجازه دهند که برای انکار الوهیت مسیح، آیات کتاب مقدس را تحریف نمایند و به عمد مفهوم واقعی آن را نادیده بگیرند.
کسی که عهدجدید را می خواند و در آن الوهیت عیسی مسیح را نمی بیند، مانند کسی است که در یک روز آفتابی و بدون ابر به آسمان نگاه می کند و می گوید که نمی تواند خورشید را ببیند!
[1] Ahmed Deedat in a debate with Anis A. Shorrosh cited in Shorrosh, s book, Islam Revealed (Nashville: Thomas Nelson Publisher, 1988), 254.
[2] Ibid., 259.
[3] Abdul Ahad Dawud, Muhammad in the Bible (Kuala Lampur: Pustaka Antara, 1979), 205.
[4] Michael Nazir Ali, Frontiers in Muslim- Christian Encounter (Oxford: Regnum Books, 1987), 29.
[5] See Shorrosh, 114.
[6] C. G. Pfander, The Mizanu’l Haqq (Villach, Austria: Light of Life, 1986), 164.
[7] See Dawud, 16-17.
[8] See Shorrosh, 278.
[9] See Dawud, 89.
[10] Christian Muslim Dialogue (Kingdom of Saudia Arabia: Maramer, 1984), 17.
[11] Smail Balic, ‘The Image of Jesus in Contemporary Islamic Theology’ in We Believe in One God, ed. Annemarie Schimmel and Abdoljavad Falaturi (New York: The Seabury Press, 1979), 3.
نویسندگان: نورمن گایسلر و عبدالصلیب
کتاب پاسخ به اتهام
و مقاله دوم:
تثلیث از دیدگاه کتاب مقدس چه معنایی دارد؟
حساس بودن موضوع مسیحیان در باره خدا چه اعتقادی دارند؟ آیا به سه خدا قائلند؟ آیا معتقدند که خدا همسری اختیار کرد و صاحب فرزندی شد به نام عیسی مسیح؟ آیا خدا شریکی برای خود اختیار کرده است؟ تثلیث چیست؟ موضوع تثلیث و پسر خدا بودنِ عیسی مسیح از حساسترین و بحثانگیزترین موضوعات کتابمقدس و مسیحیت میباشد. بسیاری به هنگام تشریح این دو عقیدت، کوشیدهاند آنها را به گونهای شرح دهند که برای ذهن بشری، موجه و منطقی و قابل قبول باشد. توضیح، نه اثبات اما در این مقاله، قصد نداریم تثلیث یا پسر خدا بودنِ عیسی را اثبات کنیم و نشان دهیم که چنین اعتقادی منطقی است. ما فقط خواهیم کوشید این موضوعها را آنطور تشریح کنیم که در کتابمقدس و اعتقادنامههای مسیحی آمده است. قصد ما آشنایی خوانندگان عزیز با اندیشه و دیدگاه مسیحیت است، نه اثبات موضوع و جَدَل در مورد آن. ضرورت پذیرش ناتوانی بشری یقین و اعتقاد ما این است که درک ذات الهی فقط به کمک خود او امکانپذیر است، و گرنه نباید از مغز چند صد گرمی انسان که مخلوق دست خداست، انتظار برود که خالق خود را بشناسد، همانگونه که کامپیوتر، علیرغم تواناییهای خارقالعادهاش، قادر به درک ذات سازندهاش نمیباشد. ترتیب موضوعات این مقاله در این مقاله، نخست اعتقاد مسیحیان را در خصوص وحدانیت خدا و تثلیث تشریح کنیم و آن را تا آنجا که ممکن است روشن سازیم. سپس شرح خواهیم داد که چرا عقیده به تثلیث شکل گرفت. پس از آن، با تشریح بخشهایی از کتابمقدس، توضیح خواهیم داد که منظور مسیحیان از «پسر خدا بودنِ» عیسی مسیح چیست.
آیا مسیحیان به «یک خدا» اعتقاد دارند؟ پیش از بحث در خصوص «تثلیث» و «پسر خدا بودنِ عیسی مسیح» لازم است بر اعتقاد مسیحیت به خدای واحد تأکید بگذاریم. در عهدعتیق در کتابمقدس همه صفاتی که ادیان ابراهیمی برای خدا قائل شدهاند، تأئید شده است که مهمترین آنها، وحدانیت یا یگانگی خداست. آیههای متعددی، چه در عهدعتیق و چه در عهدجدید، وحدانیت خدا را با قاطعیت اعلام میدارد. یکی از این آیات، در تورات موسی یافت میشود که در واقع در حکم «شهادتین» یهودیان میباشد. در عصری که تمام ملل دنیا پرستش خدایان متعدد را امری بدیهی میپنداشتند، موسی به قوم اسرائیل چنین فرمود: «ای اسرائیل، بشنو! یهوه خدای ما، یهوه واحد است. پس یهوه، خدای خود را به تمامی جان و تمامی قوت خود محبت نما» (تثنیه ۶:۴ و ۵) . در کتاب اشعیای نبی نیز که حدود ۷۰۰ سال پیش از مسیح نوشته شده، خداوند چنین میفرماید: «خداوند، پادشاه اسرائیل… که ولی ایشان است چنین میگوید: من اول هستم و من آخر هستم، و غیر از من خدایی نیست» (اشعیا ۴۴:6).
در عهدجدید اندیشه یکتا بودن خدا توسط عیسی مسیح و رسولان او در عهدجدید نیز مورد تأکید قرار گرفته است. عیسی مسیح در بحثی که با یکی از فقهای یهود داشت، این موضوع را تأکید کرد؛ ماجرا به این شکل بود: «و یکی از کاتبان چون مباحثه ایشان را شنیده، دید که ایشان را جواب نیکو داد، پیش آمده، از او پرسید که "اول همه احکام کدام است؟" عیسی او را جواب داد که "اول همه احکام این است که بشنو ای اسرائیل، خداوند خدای ما خداوند واحد است. و خداوند خدای خود را به تمامی دل و تمامی جان و تمامی خاطر و تمامی قوت خود محبت نما که اول از احکام این است"…» (انجیل مرقس ۱۲:29-30). پولس، رسول برجسته مسیح نیر چنین فرموده است: «ما را یک خدا است، یعنی پدر که همه چیز از اوست و ما برای او هستیم، و یک خداوند، یعنی عیسی مسیح که همه چیز از اوست و ما از او هستیم» (اول قرنتیان ۸:6). در این زمینه، در کتابمقدس آیات بیشماری هست که بهخاطر محدودیت زمان، از نقل آنها خودداری میکنیم. بنابراین، مطابق تعلیم صریح کتابمقدس، بدون هیچگونه تردیدی، خدا یکی است و خدای دیگری جز او وجود ندارد. کسی را نیز در جلال خود شریک نمیسازد. پس اعتقاد به تثلیث چیست؟ پس اگر مسیحیان فقط به یک خدا قائلند، عقیدت «تثلیث» چیست؟ چرا مسیحیان معتقدند که عیسی مسیح و روحالقدس نیز از ذات الهی برخوردارند؟ آیا این بدان معنی نیست که سه خدا وجود دارد، یعنی پدر و پسر و روحالقدس؟ تعریف "علمی" تثلیث پیش از آنکه «تثلیث» را به زبانی ساده تعریف کنیم و توضیح دهیم، لازم است نخست تعریف «علمی» آن را ارائه دهیم. این تعریف «علمی» مورد قبول تمامی فرقههای مسیحی است و مرجع نهایی اعتقاد مسیحیان در خصوص این موضوع میباشد. اصطلاح «تثلیث» از کلمه عربی «ثَلاثَه» به معنی «سه» میآید . بنابراین، تثلیث یعنی «سه بخش کردن… قائل به سهگانگی (در اُلوهیت) شدن ». در کتاب فرهنگ لغات کتابمقدس در مورد تثلیث آمده، نقل میکنیم؛ این فرهنگ، تثلیث را در سه عبارت ساده، اینچنین توضیح میدهد: «1- خدایی نیست جز یکی؛ ۲- پدر، پسر، و روحالقدس هر یک به طور کامل و ابدی خدا است. 3- پدر، پسر، و روحالقدس هر یک شخص متمایزی میباشد. » اما خدای تثلیث قابل تجزیه نیست، یعنی نمیتوان گفت که خدای پدر یک سومِ تمامیت خداست، و پسر نیز یک سوم و روحالقدس هم یک سوم. اینها تعریف ساده و درضمن رسمی آموزه تثلیث میباشد. اکنون به تعاریف فنیتر که از کتابهای اصول اعتقادات متعلق به فرقههای مختلف مسیحیت اخذ شده، توجه بفرمایید.
نخستین تعریف را از کتاب «الهیات مسیحی» نقل میکنیم. این کتاب معرف اعتقادات «آرمینیوسی» از فرقه پروتستان میباشد. در این کتاب، تثلیث چنین تعریف شده است: «در الهیات مسیحی، اصطلاح "تثلیث اقدس" به این معنی است که در خدای واحد، سه شخصیت یا اُقنومِ مشخص وجود دارد که هم ذات بوده و به نام پدر و پسر و روحالْقُدُس معروف اند. ما خدای واحد را که دارای سه اقنوم میباشد، عبادت میکنیم. اعتقادنامه آتاناسیوس این اعتقاد را به این صورت بیان میکند: "ما خدای واحد را که دارای تثلیث میباشد و تثلیث را که دارای وحدت میباشد، عبادت مینماییم. اقانیم ثلاثه از یکدیگر متمایز هستند، ولی ذات الهی را قابل تقسیم نمیدانیم. این سه اقنوم با یکدیگر دارای ابدیت و تساوی همانند میباشند، به طوری که ما وحدانیت کامل را در تثلیث، و تثلیث کامل را در وحدانیت عبادت مینماییم.» تعریف دیگری را از کتاب «خلاصه اعتقادات مسیحی» نوشته عالِم بزرگ الهیات، لوئیس برکوف (۱۸۷۴-۱۹۵۷) نقل میکنیم. این کتاب معرف اعتقادات «کالوینیستی» میباشد (اکثر پروتستانها پیرو این نظام عقیدتی هستند). در این کتاب، عقیدت تثلیث چنین تبیین شده است: «کتابمقدس تعلیم میدهد که خدا در عین حال که واحد است، به صورت سه شخص (یا اقنوم) وجود دارد، یعنی پدر و پسر و روحالقدس… این سه در عین حال، چنان ماهیتی دارند که میتوانند با یکدیگر وارد رابطه شخصی شوند. پدر میتواند با پسر سخن گوید و بالعکس، و هر دو میتوانند روحالقدس را صادر کنند. راز واقعی تثلیث در این است که هر یک از شخصها از تمامی و کل ذات یا جوهر الهی برخوردار است، و اینکه این جوهر الهی خارج و جدا از این شخصها موجودیت ندارد. این سه در ذات، یکی تابع دیگری نیست، گرچه میتوان گفت که به ترتیب موجودیت، نخست پدر قرار دارد، دوم پسر، و سوم روحالقدس. این ترتیب در نقشهای ایشان نیز منعکس میباشد. » در کتاب «اصول اعتقادات کلیسای کاتولیک» نیز تثلیث اینچنین تبیین شده است: «اصل جزمی تثلیث اقدس: تثلیثْ واحد است. ما قائل به سه خدا نیستیم، بلکه به یک خدای واحد در سه شخص، یعنی «تثلیثِ هم ذات». شخصهای الهی در الوهیتِ یکتا شریک نیستند، بلکه هر یک از آنها، خدای کامل است: "پدر همانی است که پسر است، و پسر همانی است که پدر است، و پدر و پسر همانی هستند که روحالقدس است، یعنی در طبیعت خود، یک خدای واحد." هر یک از این سه شخص همین واقعیت است، یعنی ذات، جوهر، یا ماهیت الهی. »
تعریف و توضیح ساده
بهعبارتی ساده، مسیحیت به یک خدای واحد عقیده دارد. اما این خدای واحد در درون خود دارای سه «شخص» میباشد، یعنی پدر و پسر (عیسی مسیح) و روحالقدس. این هر سه شخص به یک اندازه «خدا» هستند؛ هیچیک از دیگری «بیشتر» یا «کمتر» خدا نیست. اما این سه شخص، «سه خدا» را تشکیل نمیدهند، بلکه یک خدای واحد را. درضمن، هر یک از این سه شخص، برای خود وجودی مستقل است، یعنی اینکه «پدر» نه پسر است و نه روحالقدس. «پسر» نیز نه پدر است و نه روحالقدس. «روحالقدس» نیز نه پدر است و نه پسر. همچنین باید تذکر داد که منظور از تثلیث این «نیست» که خدا گاه خود را به صورت «پدر» متجلی میساخت، گاه به صورت «پسر» و گاه به صورت روحالقدس.
وحدانیت و تثلیث: یک تناقض؟ تعریف وحدانیت خدا در کتابمقدس برای پاسخگویی بهتر به این سؤال، نخست باید تعریف «وحدانیت» خدا را در کتابمقدس مشخص کرد. در کتابمقدس، واحد بودنِ خدا در مقابل تعدد و کثرت خدایان بت پرستان و شیطان پرستان قرار داشت. ایشان قائل به خدایان متعددی بودند که هر یک بخشی از عالم هستی را آفریده بود و بر آن حاکمیت داشت. این خدایان به خاطر منافع خود اغلب با هم در تخاصم بودند و بشر و طبیعت نیز از نزاع میان آنها دچار مصائب میشد. این موضوع به تفصیل در مقاله A-1مورد بحث قرار گرفته است. اعتقاد به این حقیقت که تمامی عالم هستی با تمامی جزئیات آن را فقط یک خدا به تنهایی آفرید، برای نخستین بار در دین یهود مکشوف گشت؛ این ایمان فقط در میان قوم یهود حاکم بود و بس. با ظهور مسیحیت، این اعتقاد برای نخستین بار به نقاط مختلف جهان برده شد. جالب است بدانیم که وقتی مسیحیان اعتقاد به خدای یگانه را در امپراطوری روم ترویج میدادند، رومیها و یونانیهای چندگانه پرست ایشان را متهم به «الحاد» میکردند، چون منکر وجود خدایان متعدد بودند! بدینسان، وحدت خدا در کتابمقدس، در نقطه مقابلِ تعدد خدایان متخاصم و بوالهوس بت پرستان قرار داشت. یعنی کتابمقدس میگفت که منشأ و مقدراتِ عالم هستی در دست «یک نظام» یا «یک حکومت» یا «یک خدا و خالق» قرار دارد، نه چندین «حکومت» یا «خدا». فقط یک «حکومت» در عالم هستی! شاید یک مثال ناقص به درک مطلب در چارچوب تاریخیاش کمک کند. هر کشوری را یک حکومت واحد اداره میکند که بر تمامی شئون آن کشور حاکمیت دارد. اما اگر در اثر مسائل سیاسی، کشور دچار بحران گردد و مدعیان مختلف بر بخشهای مختلف مملکت حکمرانی کنند، آنگاه دیگر نمیتوان گفت که آن کشور دارای یک حکومت واحد است. یا در کشورهایی که به صورت ملوک الطوایفی اداره میشدند، حکومت واحدی وجود نداشت. اما باز گردیم به کشورهایی که در آنها حکومتی واحد وجود دارد. آیا منظور از وحدت حکومت یعنی اینکه تمام امور را یک شخص واحد انجام میدهد و اداره میکند؟ طبعاً چنین نیست. در بطنِ یک حکومت و دولتِ واحد، ارگانهای مختلفی وجود دارد، اما اینها همه هدف و اراده و برنامه مشترکی را دنبال میکنند. اعتقاد به خدایان متعدد مشابه حکومت ملوک الطوایفی است، یعنی هر بخش از عالم خلقت را یکی از خدایان اداره میکند! اما در اعتقاد تک خدایی، اعتقاد بر این است که یک نظام حکومتی، یا یک وجود، یا یک ارگان، خالق تمامی هستی است و بر امور آن حاکمیت دارد. یک «حکومت» متشکل از سه «شخص» با چنین توضیحی، شاید ذهن ما نسبت به مسأله وحدانیت خدا در مسیحیت اندکی روشن تر شده باشد. در مسیحیت وقتی میگوییم خدا یکی است، منظورمان همین است که در پاراگراف پیشین ذکر کردیم. اما این به آن معنا نیست که این خدا لزوماً در وجود یگانه خود دارای کثرت نیست. مسیحیت در مورد وجود خدا، به کثرت در وحدت معتقد است، یعنی یک خدای واحد که از سه شخص تشکیل یافته است. این سه شخص دارای ذات و جوهر یکسانی هستند، و از یک هدف و یک اراده برخوردار میباشند. کار هر «شخص» در تثلیث در تثلیث مقدس، هر یک از سه شخص، کار و نقش خاصی را ایفا میکند. خدای پدر «والد» است؛ «پسر» مولود اوست. پسر از ازلیت از پدر مولود شده است. در آفرینش عالم هستی، خدای پدر «طراح» بود، پسر «مجری طرح»، و روحالقدس «ضامن بقا» یا گرداننده طرحِ اجرا شده میباشد. یعنی طرح را پدر ریخت؛ پسرش عیسی مسیح این طرح را به مرحله اجرا در آورد؛ و روحالقدس حافظ جهان خلقت و ضامن بقای آن میباشد. در امر نجات بشر، طرح را باز پدر ریخت؛ پسر به آمدنش به این جهان آن را به موقع اجرا گذاشت؛ و اینک روحالقدس است که برنامه نجات را در دل انسانها و در این جهان بهعمل میآورد.
برای روشن شدن موضوع، یکی دو مثال میآوریم.
فراموش نکنید که اینها مَثَل هستند و در مثل نیز مناقشه نیست. این مثلها قطعاً ناقصند و تماماً حق مطلب را ادا نمیکنند. درضمن، جزئیات مثلها الزاماً ربطی به اصل موضوع ندارد. فرض کنید خانواده «یوسفی» متشکل از سه عضو است، آقای یوسفی که پدر است، و منوچهر و سعید که دو پسر او میباشند. این سه نفر به یک میزان «یوسفی» هستند؛ منوچهر همانقدر «یوسفی» است که آقای یوسفی و سعید هستند، نه کمتر و نه بیشتر. او از همان «ذات» پدرش و برادرش سعید برخوردار است، و نیز از همان اقتدار. هر که منوچهر را دید، انگار خانواده یوسفی را دیده است. هر چه منوچهر بگوید، همان است که «خانواده یوسفی» میگوید. اما فقط «یک» خانواده یوسفی وجود دارد! حکومت کشوری را در نظر بگیرید. این حکومت متشکل از یک رئیس مملکت است و چند وزیر. آیا به این علت که این حکومت را چند نفر تشکیل میدهند، میتوان گفت که این حکومت واحد نیست؟ نه! درضمن، اگر این حکومت بخواهد با حکومت کشور دیگری مذاکره کند، آیا تمامی اعضای حکومت دست به سفر میزنند و به آن کشور میروند؟ نه! بلکه یکی را از میان خود انتخاب میکنند و به عنوان نماینده به آن کشور میفرستند. هر چه آن نماینده بگوید، همان است که آن حکومت میگوید. و این درست همان چیزی است که در الوهیت رخ داد. خدای یکتا اراده فرمود که برای نجات بشر به کره خاکی بیاید. اما لازم نبود تمامی «حکومت» به زمین بیاید. «مجری طرح» یعنی عیسی مسیح، پسر خدا، انسان شد و به زمین آمد. هر چه «خدا» بود، او نیز «بود». هر که او را دید، خدا را دید. هر چه او گفت، سخن خدا بود. هر که به او ایمان آورد، به خدا ایمان آورد. او ذات خدا بود. او پسر خدا بود!
چگونگی شکل گیری آموزه تثلیث برای اینکه ببینیم آموزه و عقیدت تثلیث از کجا آمد و چگونه شکل گرفت، نخست باید اشاراتی را که در کتابمقدس آمده، مطرح کنیم. در کتابمقدس، چه در عهدعتیق (توارت و کتب انبیای یهود) و چه در عهدجدید (انجیل و نوشته های رسولان مسیح)، رویدادها و مطالبی عجیبی ذکر شده است، رویدادهایی حاکی از آن که در مقاطع خاصی از زمان، جلوهای از خدا به صورت قابل رؤیت بر بشر ظاهر شده است، در عین حال که ذات الهی کماکان در تمام عالم هستی وجود داشته است. در واقع مقولهای مطرح میشود که میتوان آن را «تجلی قابل رؤیت خدا» نامید. برای روشن شدن موضوع، فقط به چند نمونه از این رویدادها و مطالب میپردازیم. در عهدعتیق در عهدعتیق گرچه موضوع «تثلیث» به روشنی مکشوف نشده بود، اما رویدادهایی در آن قید شده که برای یهودیان سؤال برانگیز بود، رویدادهایی که طی آنها انسانی بر انبیا یا افراد برگزیده ظاهر میشد و کاری میکرد که آنها یقین بیابند که آن انسان خدا است! علمای یهود برای توجیه این مطلب، آن وجود را «فرشته خاص» خدا میدانستند؛ نه فرشتهای به سان فرشتگان دیگر، بلکه فرشتهای که مظهر ذات خدا بود و میشد او را خدا خواند. بهعنوان مثال، زمانی که یعقوب، نوه ابراهیم، به سرزمین پدری خود باز میگردد، بهخاطر ترسی که از برادر خود در دل داشت، دچار اضطراب و تلاطم روحی میشود. در شب پیش از ملاقات دو برادر، مرد ناشناسی بدون مقدمه قبلی، به سراغ یعقوب میآید و تا پگاه با او کشتی میگیرد. پیش از طلوع آفتاب، آن مرد که هنوز هویتش آشکار نشده، قصد رفتن میکند. اما یعقوب به او میگوید: «تا مرا برکت ندهی، تو را رها نکنم!» آن مرد یعقوب را برکت میدهد و نام او را به اسرائیل تغییر میدهد. یعقوب که عمیقاً تحت تأثیر این رویداد قرار گرفته، میگوید: «خدا را روبرو دیدم و جانم رستگار شد!» (پیدایش ۳۲:2۴-۳۰). سالها پس از این ماجرا، وقتی قوم اسرائیل در سرزمین کنعان سکنی گرفته بودند، زن نازایی با مردی مواجه میشود که به او نوید تولد پسری را داد، پسری که برگزیده خدا خواهد بود. شوهر آن زن، از آن مرد نامش را میپرسد. مرد در جواب میگوید: «چرا در باره اسم من سؤال میکنی چونکه آن عجیب است!» شوهر آن زن وقتی در مقام سپاسگزاری از خدا، در حضور آن مرد برای خدا قربانی تقدیم میکند، آن شخص ناگهان در میان آتش و دود قربانی به آسمان بالا میرود. آن زن و شوهر با دیدن این رویداد خارقالعاده، از وحشت بر زمین میافتند. در این لحظه، شوهر به زن خود میگوید: «البته خواهیم مرد زیرا خدا را دیدیم!» در واقع آنها، آن مرد یا آن فرشته را مظهر وجود خدا میدانستند و کتابمقدس نیز این تصور را نفی نمیکند. این ماجرا شباهت زیادی به ماجرای ملاقات یعقوب با آن مرد دارد. وقتی فرزندشان به دنیا آمد، او را «سامسون» نامیدند، همان قهرمان معروف. در قسمتهای دیگر کتابمقدس نیز آیاتی وجود دارد که به شخصی اشاره میکند که الوهیت دارد و مظهر وجود خدا شناخته شده است. به عنوان مثال، در کتاب اشعیای نبی، در مورد مسیحای موعود چنین پیشگویی شده است: «برای ما ولدی زاییده و پسری به ما بخشیده شد و سلطنت بر دوش او خواهد بود؛ و اسم او عجیب و مشیر و خدای قدیر و پدر سرمدی و سَرور سلامتی خوانده خواهد شد» (اشعیا ۹:6). این یکی از عجیب ترین آیههای عهدعتیق میباشد. توجه کنید که در این آیه آمده که این پسر، پادشاه بوده، نامش نیز «خدای قدرتمند» خوانده خواهد شد. عجیب است که یک پسر، «خدا» خوانده شود. به علاوه او «پدر سرمدی» نیز نامیده شده است، یعنی «سرمنشأ ابدیت». تمام این صفات و القاب، صفات خدا هستند که به یک موجود انسانی نسبت داده شده است. جالب اینجاست که این مطالب در کتابی نوشته شده (یعنی عهدعتیق) که شدیداً مروج یکتاپرستی است و بارها مؤکداً اعلام داشته که هیچ موجود دیگری نباید در کنار خدا مورد پرستش واقع شود و خدا هیچگاه کس دیگری را در جلال خود شریک نمیسازد. در عهدجدید موضوع «تجلی قابل رؤیت خدا» در عهدجدید بسیار روشنتر از عهدعتیق مطرح میشود. نخست، پیش از تولد عیسی ناصری، فرشتهای در خواب به یوسف، نامزد مریم، ظاهر میشود و به او میگوید که فرزندی که از مریم به دنیا خواهد آمد، از جانب روحالقدس در بطن مریم قرار گرفته و او همان نجات دهندهای خواهد بود که اشعیا در مورد او پیشگویی کرده و گفته است که نامش «عمانوئیل» خواهد بود، یعنی «خدا با ما» (اشعیا ۷:1۴ و متی ۱:20-2۴). در واقع، لقب عیسی ناصری، «عمانوئیل» بود، زیرا او خدایی بود که «با انسانها» و «در میان انسانها» بود. همین عیسی ناصری، چون رسالت خود را آغاز کرد، در مباحثههایی که با علما و فقهای یهود داشت، خود را «پسر خدا» و «مساوی با خدا» معرفی میکرد . به چند نمونه توجه بفرمایید: روزی عیسی در روز شنبه بیماری را شفا داد. کاهنان یهود به او اعتراض کردند. «عیسی در جواب ایشان گفت: "پدر من تا کنون کار میکند و من نیز کار میکنم." پس از این سبب، یهودیان بیشتر قصد قتل او کردند زیرا که نه تنها سبت را میشکست بلکه خدا را نیز پدر خود گفته، خود را مساوی خدا میساخت» (انجیل یوحنا ۵:16 و ۱۷). در مباحثه دیگری با سران مذهبی یهود، عیسی فرمود: «من و پدر یک هستیم.» واکنش سران یهود این بود: «آنگاه یهودیان باز سنگها برداشتند تا او را سنگسار کنند. عیسی بدیشان جواب داد: "از جانب پدر خود بسیار کارهای نیک به شما نمودم. به سبب کدامیک از آنها مرا سنگسار میکنید؟" یهودیان در جواب گفتند: "به سبب عمل نیک تو را سنگسار نمیکنیم بلکه به سبب کفر، زیرا تو انسان هستی و خود را خدا میخوانی!» (یوحنا ۱۰:30-33). و یک بار نیز وقتی در شب آخر با شاگردانش صحبت میکرد، چنین گفت و گویی رد و بدل شد: «عیسی بدو گفت: "من راه و راستی و حیات هستم. هیچکس جز به وسیله من نزد پدر نمیآید. اگر مرا میشناختید، پدر مرا نیز میشناختید و بعد از این او را میشناسید و او را دیدهاید." فیلیپس بدو گفت: "ای آقا، پدر را به ما نشان ده که ما را کافی است." عیسی بدو گفت: "ای فیلیپس، در این مدت با شما بودهام، آیا مرا نشناختهای؟ کسی که مرا دید، پدر را دیده است؛ پس چگونه تو میگویی پدر را به ما نشان ده؟"» (یوحنا ۱۴:6-9). در صدر مسیحیت از همان آغاز مسیحیت، به گواهی اسناد تاریخی غیرمسیحی، مسیحیان در تجمعات خود، عیسی مسیح را همچون خدا ستایش و نیایش میکردند. آنان طبق تعلیم رسولان مسیح، عیسی را یک وجود الهی میدانستند. شکلگیری آموزه تثلیث پس از عروج مسیح به آسمان پس از مرگ و قیامش، رسولان و بعدها پدران کلیسا با بررسی زندگی و تعالیم او، تحت هدایت روحالقدس به این آگاهی رسیدند که مسیح همان «تجلی قابل رؤیت» خدا در عهدعتیق بوده که در مقطعی خاص از زمان، تن گرفت و انسان شد و در میان ما زیست تا کفاره گناهان ما را بپردازد. آنان ایمان داشتند که عیسی مسیح صاحب الوهیت بود؛ و همیشه با خدا بوده است. اما تبیین و بیان دقیق این موضوع سؤالاتی را بر میانگیخت. آیا مسیح، این «تجلی قابل رؤیتِ» خدا با خدا برابر است؟ آیا با خدا هم ذات است؟ آیا با خدای پدر هم مرتبه است یا پایینتر از او قرار دارد؟ آیا مخلوق است یا مولود، یا اینکه همراه با خدا ازلی است؟ آیا به این ترتیب سه خدا نخواهیم داشت، یعنی پدر و پسر و روحالقدس؟ رابطه این سه با هم چگونه است؟ جمع بندی و بیان و تبیین این اصول کار سادهای نبود. در کتابمقدس حقایق به صورت غیرسیستماتیک و عمدتاً در لابلای رویدادها و تعالیم مختلف ابراز شده بود، حال چگونه میشد تمام آنها را به شکل یک اصل منسجم بیان داشت که هم جامع باشد و هم مانع؟ هم تمامی حقایق کتاب مقدسی را بیان دارد و هم از شرک و چند خدایی به دور ماند؟ هم تمامی مندرجات کتابمقدس را مد نظر داشته باشد و هم پاسخ بدعتکاران را بدهد، بدعتکارانی که پسر خدا را در مرتبهای پایینتر از خدای پدر قرار میدادند؟ در قرون دوم و سوم، علمای الهیات و پدران برجسته کلیسا به تدریج نیاز به تدوین یک آموزه رسمی و جامع را احساس کردند. از اینرو، علمای الهی برجستهای چون ایرِنهئوس، ترتولیان، اُریجن و دیگران، در کتابها و رسالات الهیاتی و فلسفی خود، به تشریح این آموزه بر اساس کتابمقدس و سنت رسولان پرداختند. تا اینکه سرانجام، با برگزاری چند شورای بینالکلیسایی در سدههای چهارم و پنجم میلادی، آموزه و عقیدتی تدوین شد که برای نامگذاری آن، از کلمه «تثلیث» استفاده کردند. برای این منظور، نوشتههای علمای الهی برجسته نیز که از بعضی از آنها نام بردیم، مد نظر قرار داده شد.
چند توضیح و تمثیل غلط
برخی، برای اینکه تثلیث را توضیح دهند و آن را قابل درک بسازند، دست به ارائه توضیحات، یا بهتر است بگوییم، تمثیلها میزنند. ذیلاً چند مورد از این تمثیلهای غلط را مورد اشاره قرار میدهیم.
تمثیل مثلث
میگویند همانطور که مثلث دارای سه ضلع است، اما این سه ضلع مجموعاً یک مثلث واحد را تشکیل میدهند، خدا نیز از سه شخص تشکیل شده که با هم یک خدای واحد را بوجود میآورند. در وهله اول، این مثال منطقی به نظر میرسد، اما با تعریفی که از تثلیث به دست دادیم ناسازگار است. در مثلث، هر ضلع بهخودی خود فقط یک "ضلع" است، نه یک مثلث. اما در تثلیث، هر شخص (پدر یا پسر یا روحالقدس) به تنهایی کاملاً ذات الهی دارند و با دو شخص دیگر از نظر ذات الوهی و ابدیت برابرند. ما در واقع، سه مثلث داریم که روی هم یک مثلث را بوجود میآورند و این یک راز است. تمثیل مولکول آب
برخی دیگر نیز میگویند که مولکول آب یعنی هاش-دو-اُو، میتواند به سه صورت ظاهر شود، به صورت آب، به صورت بخار، و به صورت یخ. اما در هر سه صورت، همان یک مولکول وجود دارد. و میگویند خدا نیز طبق صلاح دید خود، خود را به صورتهای مختلف نشان میدهد. این تمثیل نیز نادرست است، زیرا در اینجا ما یک مولکول واحد داریم که "بر حسب شرایط محیطی" به صورتهای مختلف ظاهر میشود. آب میتواند تبدیل به بخار یا یخ شود، یخ و بخار نیز همینطور. اما در تثلیث، پدر هیچگاه به صورت پسر ظاهر نمیشود، پسر نیز هرگز به صورت پدر ظاهر نمیشود، و روحالقدس نیز به همین شکل. این سه شخص هیچگاه تبدیل به یکدیگر نمیشوند. درضمن، خدا "بر حسب شرایط" هیچگاه تغییر شکل و صورت نمیدهد و سه شخص الوهی در تثلیث همواره هویت ذاتی خود را حفظ میکنند. تمثیل تخم مرغ
بعضی دیگر هم میگویند که تثلیث مانند تخممرغ است. با اینکه تخممرغ از زرده و سفیده و پوسته تشکیل شده، اما کماکان یک تخممرغ است. و میگویند که تثلیث هم به همین صورت است. این تمثیل نیز بسیار نادرست است. در تخممرغ، زرده تخممرغ نیست، سفیده و پوسته هم تخممرغ نیستند. اما در تثلیث، هر یک از سه شخص، به تنهایی کاملاً خدا است. در واقع ما سه تخم مرغ داریم که به گونهای که برای بشر رازگونه است، یک تخممرغ واحد را تشکیل میدهند. تمثیل مردی که نقشهای مختلف دارد
عدهای نیز میگویند مثلاً نادر برای فرزند خود پدر است و برای پدر خود پسر است و برای همسر خود، شوهر، و او در "شرایط مختلف" نقشهای مختلفی ایفا میکند. لذا سه شخص تثلیث نیز همینطور هستند. این کاملاً اشتباه است. نادر یک شخص واحد است که برای افراد مختلف فقط "نقشهای" مختلف و روابط متفاوت دارد. در حالیکه در تثلیث ما واقعاً سه شخص داریم. این سه شخص هر یک نقش خاص خود را دارند. خدا در شرایط متفاوت نقشهای متفاوت ایفا نمیکند. خدای واحد از سه شخص الوهی تشکیل شده که هر یک نقش خاص خود را دارند. آیا تثلیث منطقی است آیا تثلیث منطقی است؟ آیا قابل درک است؟ یک نکته مهم را فراموش نکنیم، و آن اینکه ما انسانها مخلوقیم و مخلوق طبعاً قادر به ادراک خالق خود نیست. علاوه بر این، شعور و ادراک ما از پدیدههای اطرافمان، به واسطه یک ارگان ۴۰۰ر۱ گرمی صورت میپذیرد که آن را مغز مینامیم. آیا درست است که انتظار داشت این ارگان کوچک خالق نامتناهی خود را ادراک کند و بر او شعور و وقوف بیابد؟ مثالی بزنیم: جانداران از نظر شعور و ادراک به درجات مختلفی تقسیم میشوند. موجوداتِ با درک محدود قادر به ادراک اموری نیستند که حیوانات با درکی گستردهتر ادراک میکنند. مثلاً ادراک یک مگس از محیط خود با ادراک سگ بسیار متفاوت است. انسان در میان موجودات زنده بالاترین سطح و قدرت ادراک را دارد. با اینحال، در مقایسه با فرشتگان که مخلوقاتی روحانی هستند، درک انسان بسیار محدود است، چه برسد در مقایسه با خدا. این امر حتی در میان انسانها نیز صادق است، یعنی اینکه یک خردسال، قادر در درک اموری نیست که بزرگسالان ادراک میکنند. و امروزه، آن انسان بزرگسال و بالغ که به بالاترین مدارج علمی رسیده است، اذعان میدارد که عالم هستی بسی پیچیدهتر از آن است که میپنداشته است. به عبارتی دیگر، انسان حتی قادر به درک عالم مخلوق نیست، چه برسد به درک وجود خالق خود! لذا اگر تثلیث گاه سؤال برانگیز یا غیر قابل درک مینماید، جای تعجب نیست، چرا که ذات خدا را کدام مخلوق است که بتواند درک کند؟ تثلیث به راستی یک راز است. آن را باید آنگونه که خدا در کلامش مکشوف ساخته بپذیریم. خردمندانه ترین راه برای انسان لذا خردمندانه ترین راه برای انسان این است که در مقابل خدای خود فروتن شود و او را آنطور بپذیرد که او خود را در کلامش مکشوف فرموده است. انسان هیچگاه نخواهد توانست به چگونگی و ماهیت وجود خالق خود وقوف و آگاهی بیابد. اما خالق، تا آنجا که برای درک انسان مقدور بوده، خود را به بشر شناسانده است. او در کتابمقدس، با استفاده از اصطلاحات قابل درک برای بشر، نظیر «پدر»، «پسر»، و «روح مقدس» خود را به صورت تثلیث به انسان مکشوف ساخته است. او وجود خود را فقط تا آن حد بر ما آشکار فرموده که ما قادر به درکش بودیم و لازم بود بدانیم. موضوع مهم دیگر این است که ذات خدا را باید به یاری و مدد خود او بشناسیم، نه با کمک عقلی که حتی قادر به شناخت عالم مخلوق نیست. از اینروست که کلام خدا میفرماید: «خدا این همه را به وسیله روح خود از راه الهام به ما آشکار ساخته است، زیرا روحالقدس همه چیز حتی کنه نیات الهی را کشف میکند… ما در باره این حقایق، با عباراتی که از حکمت انسان ناشی میشود سخن نمیگوییم، بلکه با آنچه روحالقدس به ما میآموزد، و به این وسیله، تعالیم روحانی را برای اشخاص روحانی بیان مینماییم. کسی که روحانی نیست، نمیتواند تعالیم روح خدا را بپذیرد، زیرا به عقیده او این تعالیم پوچ و بیمعنی هستند. و در واقع، چون تشخیص این گونه تعالیم محتاج به بینش روحانی است، آنها نمیتوانند آن را درک کنند» (رساله اول قرنتیان ۲:10-1۴، ترجمه مژده برای عصر جدید). ب: پسر خدا، چند توضیح از کتابمقدس پس از پرداختن به موضوع تثلیث، اینک میتوانیم توضیحات بیشتری در باره عیسی مسیح بدهیم و شرح دهیم که منظور مسیحیان از اینکه میگویند «عیسی پسر خداست» چیست. «پسر خدا» چه معنایی دارد؟ آیا منظور این است که خدا همسری اختیار کرد و نتیجه آن تولد عیسی مسیح بود؟ عیسی که بود؟ رابطه او بهعنوان پسر خدا با خدای پدر چه بود؟ برای تشریح این نکته، بهترین راه بررسی بخشهایی از عهدجدید است که مقوله «پسر خدا» را تشریح میکنند. «پسر یگانه ای که در آغوش پدر است…» بحث خود را در خصوص پسر خدا بودنِ عیسی، با نقل یک آیه بسیار مهم از انجیل یوحنا آغاز میکنیم. میفرماید: «خدا را هرگز کسی ندیده است؛ پسر یگانه ای که در آغوش پدر است، همان او را ظاهر کرد» (یوحنا ۱:18). در این آیه، سه نکته بسیار مهم نهفته است: نخست اینکه خدا را هیچکس ندیده است. طبق تعلیم کتابمقدس، انسان قادر به دیدن خدا نیست. این خدای نادیده و نادیدنی، وجودی را در آغوش خود دارد که «پسر یگانه» نامیده شده است. خدا در بخش دوم این آیه، «پدر» نامیده شده است. اصطلاح «پسر یگانه» که طبعاً حالتی استعاری و مجازی دارد، به یک حقیقت روحانی بسیار مهم اشاره دارد و آن اینکه این «وجود» که در آغوش پدر است، مخلوق نیست، بلکه مولود است. همانطور که انسان فرزند خود را خلق نمیکند بلکه او را مولود میسازد، «پسر یگانه» نیز مولود خداست، یا به عبارت ساده تر، از ذات خودِ پدر است. هر چه «پدر» هست، او نیز هست؛ همانطور که فرزند انسان نیز انسان است و ذات انسانی دارد و تمام خصوصیات ژنتیکی پدر و مادر را دارا است. بر اساس این آیه، این «پسر یگانه» همواره در «آغوش» پدر است، چرا که در بخش دوم این آیه، فعل به زمان حال به کار رفته است. یعنی هیچ زمانی وجود نداشته که «پسر یگانه» نبوده باشد یا پدر و پسر یگانه بدون وجود یکدیگر و مستقل از هم وجود داشته باشند. اصطلاح «آغوش پدر» نیز که حالتی استعاری و مجازی دارد، بیانگر رابطه حیاتی و تنگاتنگی است که میان «پدر» و «پسر یگانه» برقرار میباشد. و بالاخره، در بخش سوم این آیه میبینیم که گرچه خدا یا پدر را هرگز کسی ندیده و نمیتواند هم دید، اما «پسر یگانهای که در آغوش پدر است»، هم اوست که پدر را بر ما ظاهر میکند. در زبان اصلی انجیل، یعنی زبان یونانی، عبارت «ظاهر کردن» به معنی «تفسیر کردن» است. یعنی «پسر یگانه» وجود خدا را بر ما کشف میکند و آن را برای ما تفسیر و تشریح و معرفی مینماید. به همین جهت، در انجیلها میبینیم که چگونه عیسی مسیح آینه تمام نمای وجود خداست. «و کلمه جسم گردید…» آیه آغازین و معروف انجیل یوحنا نیز به درک بهتر مطلب کمک شایانی میکند؛ میفرماید: «در ابتدا کلمه بود، و کلمه نزد خدا بود، و کلمه خدا بود» (انجیل یوحنا ۱:1). و بعد در آیه ۱۴ همان فصل میفرماید: «و کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد پر از فیض و راستی. و جلال او را دیدیم، جلالی شایسته پسر یگانه پدر.» این «کلمه» کیست؟ از آیه ۱۴ پی میبریم که «کلمه» همان پسر یگانه خداست. اما چرا پسر یگانه خدا «کلمه» نامیده شده است؟ واژه لوگوس (Logos) در زبان یونانی، به معنی کلمه، سخن، و نیز معرفت و شناخت میباشد. لوگوس نزد یونانیان آن خرد کل بود که در پس جهان هستی وجود داشت و آن را ابقا و حفظ میکرد. یهودیان نیز «حکمت» یا خرد را آن بخش از وجود خدا میپنداشتند که عالم هستی را به وجود آورد. یوحنای رسول تحت الهام روح القدس از همین واژه استفاده میکند تا رابطه عیسی مسیح را با خدا توضیح دهد. «کلمه» از ازل وجود داشت؛ این «کلمه» از همان ازل نزد خدا بود؛ و این «کلمه» خدا بود. به عبارت دیگر، خدا همیشه وجود داشته است، و در بطن او «کلمه» بوده است. این «کلمه» گرچه جزئی از خدا بوده، اما در عین حال، به گونهای از او متمایز است. شاید با یک تمثیل ساده، موضوع روشنتر شود. اگر من در مقابل شما بنشینم و بهجای سخن گفتن با شما، فقط به شما نگاه کنم، آیا قادر خواهید بود بدانید من چه فکر میکنم یا چه میخواهم بگویم؟ قطعاً نه! پس چه باید کرد؟ طبیعی است! باید سخن گفت؛ باید «کلمهای» از دهان من خارج شود تا فکر من به گونهای قابل درک یا «قابل لمس» در آید. در غیر اینصورت، هیچکس نخواهد توانست به فکر من پی ببرد. فکر ما تا زمانی که به صورت «کلمه» در نیاید، برای دیگران قابل درک و دسترسی نخواهد بود. در اینجا نکته ظریفی وجود دارد. آیا در ذهن من، اول «فکر» به وجود میآید و بعد کلام؟ یا هر دو همزمان به وجود میآیند؟ اما سؤال مهمتر این است که آیا اساساً فکر کردن بدون کلمات امکانپذیر است؟ آیا کسی که هیچ زبانی نیاموخته، اصلاً قادر به فکر کردن میباشد؟ گویا نه! پس میتوان گفت که فکر و کلمه گرچه از هم قابل تمایز و تشخیص میباشند، اما از یک ذات و جوهر برخوردارند. تفکر آن فرایندی است که طی آن فکر ما شکل میگیرد؛ کلمات وسایلی هستند که به واسطه آنها تفکر میکنیم. اما علاوه بر این، کلمات وسایلی هستند که فکر ما را به دیگران انتقال میدهند و آن را آشکار میسازند. خدا آن «فکر اعظم»، آن خرد کل میباشد. اما چگونه میتوانیم او را بشناسیم اگر «کلمهای» از او صادر نگردد؟ عیسی آن «کلمهای» بود که از آن خردِ اعظم صادر شد، و به صورت قابل درک و قابل لمس، او را به ما شناسانید. او از آغاز وجود داشت، از همان زمانی که خرد اعظم وجود داشت. هر چه خرد اعظم بود، او نیز بود. این «کلمه» در مقطعی از زمان که آن «خرد اعظم» مقرر فرموده بود، از او صادر شد، و به گونهای که برای بشر خاکی «قابل شنیدن»، «قابل درک»، و «قابل لمس» باشد، ظاهر گردید. همانطور که در یوحنا ۱:۱۴ آمده، «کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد، پر از فیض و راستی…» بدینسان، هر که این «کلمه»، این «پسر یگانه» را دید، خدا، آن خرد اعظم را دیده است. به همین جهت بود که عیسی به شاگردانش فرمود: «کسی که مرا دید، پدر را دیده است» (یوحنا ۱۴:9). و در جای دیگر فرمود: «من و پدر یک هستیم» (یوحنا ۱۰:30). پرتو جلال خدا و مُهر دقیق وجود او آیههایی در رساله به عبرانیان نیز روشنگر این موضوع میباشد. در آیات اولیه این رساله که یکی از کتب عهدجدید میباشد، چنین میخوانیم: «خدا در ایام قدیم، در اوقات بسیار و به راههای مختلف به وسیله پیامبران با پدران ما تکلم فرمود. ولی در این روزهای آخر، به وسیله پسر خود با ما سخن گفته است… آن پسر، فروغ جلال خدا و مظهر کامل وجود اوست…» (عبرانیان ۱:1و۳، ترجمه مژده برای عصرجدید). خدا پیش از فرستادن پسرش، از طریق انبیا با بشر سخن میگفت؛ اما وقتی پسرش را فرستاد، به گونهای مستقیم با انسان تکلم کرد، چرا که این پسر «فروغ جلال خدا و مظهر کامل وجود او» میباشد. برای درک مطلب، باید دو اصطلاح «فروغ جلال خدا» و «مظهر کامل وجود خدا» را توضیح دهیم. عیسی «فروغ جلال خدا» بود؛ او پرتوِ خورشید تابناک خدای متعال میباشد. خورشید را چگونه میدیدیم اگر پرتو و اشعه و فروغ او به زمین نمیرسید؟ آیا پرتو خورشید از خود او جداست؟ آیا درخشش خورشید در پرتو و اشعه آن ظاهر نمیشود؟ آیا آن دو، گرچه از یکدیگر قابل تشخیصاند، اما از یک ذات نیستند؟ عیسی «مظهر کامل وجود خدا» بود. این عبارت در متن اصلی یونانی، به طور دقیق تر چنین معنایی میدهد: «او مُهر دقیق وجود خدا بود.» در دوران باستان که امضا مرسوم نبود، افراد مهم انگشتری بر انگشت داشتند که مُهر ایشان بود و با آن اسناد رسمی را مهر میکردند. وقتی مُهر را روی موم فشار میدادند یا آن را بر روی کاغذ میزدند، تصویری عیناً مشابه مهر تولید میشد. عیسی مهر خداست و تصویر دقیق ذات و ماهیت او را منعکس میسازد. «و خدا گفت: روشنایی بشود…» در فصل اول کتاب پیدایش، به هنگام شرح آفرینش جهان هستی، میبینیم که تمامی اجزاء عالم صرفاً با «گفتنِ» خدا خلق شد. خدا کلامی بر زبان آورد و پدیدهها آفریده شدند. اما واقعیت این است که این گفتن یا این کلام خدا، همان کلمهای است که «نزد خدا بود و خدا بود» (یوحنا ۱:1). طرح آفرینش را خدای پدر ریخت؛ پسر یگانه او این طرح را به اجرا در آورد. از اینرو، یوحنای رسول در ادامه آیه نخست انجیلش میفرماید: «همه چیز به واسطه او آفریده شد و به غیر از او چیزی از موجودات وجود نیافت» (یوحنا ۱:3). نویسنده رساله به عبرانیان نیز که قبلاً به آن اشاره کردیم، میفرماید: «خدا در ایام قدیم، در اوقات بسیار و به راههای مختلف به وسیله پیامبران با پدران ما تکلم فرمود. ولی در این روزهای آخر، به وسیله پسر خود با ما سخن گفته است. خدا این پسر را وارث کل کائنات گردانیده و به وسیله او همه عالم هستی را آفریده است. آن پسر، فروغ جلال خدا و مظهر کامل وجود اوست، و کائنات را با کلام پر قدرت خود نگه میدارد» (عبرانیان ۱:1-3). بدینسان، کلمه خدا نه فقط در مقطعی از زمان انسان شد تا نجاتدهنده بشریت گردد، بلکه هم او بود که از جانب خدای پدر، مجری طرح آفرینش بود. افزون بر این، هم اوست که تمام هستی را با کلام پر قدرت خود نگاه میدارد، یعنی عامل بقای حیات و عالم هستی است. اینچنین است معنی پسر خدا بودن عیسی عیسی مسیح از ازل بود؛ از زمانی که خدا بود، او نیز بود. او جزئی از وجود خدا است. نه اینکه دو خدا وجود داشته باشد؛ خدا واحد است و «پسر» در آغوش اوست. این «جزء از وجود خدا» برای زمانی از پدر جدا شد، انسان گردید، به زمین آمد، بر روی صلیب جان سپرد تا کفاره گناهان بشر را بپردازد، و در روز سوم زنده شد، و به آسمان به جایگاه ازلی و ابدی خود بازگشت، به نزد خدای پدر. مسیحیان یک انسان را به مقام خدایی نرساندهاند. این انسان با زندگی و تعالیم و معجزاتش نشان داد که همان کسی است که انبیای عهدعتیق وعدهاش را داده بودند، همان کسی که طبق پیشگوییها «سلطنت بر دوش او خواهد بود و اسم او عجیب و مشیر و "خدای قدیر" خوانده خواهد شد» (اشعیا ۹:6). حتی شاگردانش نیز از ابتدا به این حقیقت پی نبرده بودند. این امر به تدریج بر آنها آشکار شد. عیسی به هنگام شام آخر، به شاگردانش فرمود: «از نزد پدر بیرون آمدم، و در جهان وارد شدم، و باز جهان را گذارده، نزد پدر میروم.» چون این را گفت، شاگردان شاد شده، گفتند: «هان، اکنون علانیه (یعنی آشکارا) سخن میگویی و هیچ مثل نمیگویی! الان دانستیم که همه چیز را میدانی … بدین جهت باور میکنیم از خدا بیرون آمدی!» (یوحنا ۱۶:28-30). یوحنای رسول که آیات فوق را در انجیلش نوشته است، در سالهای واپسین زندگانی، در رساله اول خود با اطمینان مینویسد: «ما دیدهایم و شهادت میدهیم که پدر پسر را فرستاد تا نجاتدهنده جهان بشود» (اول یوحنا ۴:1۴). هم او فصل اول همین رساله را چنین آغاز میکند: «آنچه از ابتدا بود، و آنچه شنیدهایم و به چشم خود دیده، آنچه بر آن نگریستیم و دستهای ما لمس کرد در باره کلمه حیات. و حیات ظاهر شد و آن را دیدهایم و شهادت میدهیم و به شما خبر میدهیم از حیات جاودانی که نزد پدر بود و بر ما ظاهر شد» (اول یوحنا ۱:1 و ۲). آنچه در انجیل در باره شخصیت و هویت واقعی عیسی مسیح آمده، زاییده توهمات خود عیسی یا احساسات شاگردانش نبود. آنان عمیقاً متقاعد شده بودند که آنچه عیسی در مورد خود فرموده بود، حقیقت داشته است. آیا مقوله «پسر خدا بودن» تعلیم ابداعی عیسی بود علمای دینی یهود نیز در مقابل ادعاهای عیسی، همان مشکلی را داشتند که بسیاری از مردم در هر دورهای داشتهاند. آنان نمیتوانستند ادعاهای او را بپذیرند؛ میپنداشتند که عیسی انسانی است که ادعای خدایی میکند. وقتی عیسی به ایشان فرمود که «من و پدر یک هستیم»، ایشان قصد کردند که او را سنگسار کنند. عیسی از ایشان پرسید: «از جانب پدر خود بسیار کارهای نیک به شما نمودم. به سبب کدامیک از آنها مرا سنگسار میکنید؟ یهودیان در جواب گفتند: به سبب عمل نیک تو را سنگسار نمیکنیم، بلکه به سبب کفر! زیرا تو انسان هستی و خود را خدا میخوانی!» (یوحنا ۱۰:30-33). طبق اناجیل، علت اصلی اعدام عیسی نیز همین ادعای او بود. اما علمای یهود غافل بودند از اینکه درست عکس تصور آنان صادق است: عیسی انسانی نبود که ادعای خدایی میکرد، بلکه وجودی خدایی بود که انسان شده بود! نکته مهم اینجاست که سران یهود باور داشتند که مسیحای موعودشان وجودی الهی خواهد بود؛ اما مشکل آنان با عیسی این بود که ایشان او را آن مسیحای موعود نمیانگاشتند، چرا که انتظار ایشان این بود که مسیحای موعود با شکوه و جلال الهی و قدرتی حاکمانه به ناگاه در مقابل چشمان همه از آسمان نزول کند و قدرت حکومت روم را در هم بشکند و تمام جهان را تحت سلطه قوم یهود در آورد. ج: پاسخ به چند سؤال در رابطه با پسر خدا بودنِ عیسی، گاه مسیحیان و غیرمسیحیان سؤالات متفرقهای مطرح میکنند که ذیلاً به طرح و پاسخگویی آنها میپردازیم: آیا عیسی را مسیحیان به این مقام رساندند بعضی ممکن است تصور کنند که عیسی خودش هیچگاه ادعای الوهیت نکرد، بلکه این پیروانش بودند که او را به این مقام رساندند. به پندار ایشان، عیسی انسان فرهیختهای بود که به کمالات و کرامات دست یافته بود، و چون پیروانش تعالیم و معجزات او را دیدند، بعد از وفاتش به مرور زمان او را به مرتبت الهی رساندند. برای پذیرش چنین تصوری، نخست لازم است که معتقد باشیم که کتابمقدس فاقد اعتبار و اصالت است؛ به عبارت دیگر، مطالب آن بازتاب واقعی و اصیل زندگی و تعالیم عیسی نیست، بلکه ساخته و پرداخته توهمات رسولان او، یا در بهترین حالت، تراوش شیدایی ایشان به مولایشان بود. برای پاسخگویی به این مسأله، شما را به مطالعه بخشهای Aو Bمقالات این کانون دعوت میکنیم. وقتی عیسی روی زمین بود، خدا کجا بود با توجه به تعریفی که از تثلیث به دست دادیم، پاسخ به این سؤال مشخص است. عیسی پسر خدا بود، یا بهعبارت فنی، او دومین اقنوم از تثلیث بود. وقتی پسر خدا انسان شد و بر روی زمین بود، خدای پدر و روحالقدس کماکان در همه جا حضور داشتند. خدا مطلقاً محدود به مکان و زمان نشد. خدا همه جا بود. چرا عیسی دعا میکرد؟ بعضی از مسیحیان که آموزه تثلیث را به درستی درک نکردهاند، تصور میکنند که وقتی میگوییم عیسی خدا بود، منظورمان این است که در دورهای که مسیح بر روی زمین بود، خدا هیچ جای دیگری نبود. پس میپرسند که چرا عیسی دعا میکرد؟ به چه کسی دعا میکرد؟ آیا تظاهر میکرد تا فقط به شاگردانش بیاموزد که ایشان نیز باید دعا کنند؟ عیسی، پسر خدا، جسم شد و به زمین آمد. او انسان شد. در طول آن سالها، پسر خدا هم از الوهیت کامل برخوردار بود و از هم بشریت کامل. او به عنوان بشر نیاز داشت که دعا کند، همانطور که نیاز داشت غذا بخورد و استراحت کند. درضمن، او در مقام پسر خدا، نیاز داشت به پدر مشارکت داشته باشد، همانگونه که در آسمان مشارکت داشت. لذا وقتی عیسی دعا میکرد، واقعاً دعا میکرد. او با پدر خود که در آسمان بود، سخن میگفت. تفاوت معنی کلمات «خدا» و «خداوند» چیست؟ بعضی گمان میبرند که کلمات خدا و خداوند یک معنی میدهند. اما باید دانست که کلمه خداوند در اصل به معنی ارباب و صاحب است. در ادبیات کلاسیک فارسی، کلمه خداوند در همین معنا به کار رفته است. خدا هم خدای ماست و هم خداوند ما. یعنی او هم خالق ماست و هم ارباب و صاحب و مولا و سَروَر ما. در عهدجدید، عیسی مسیح، «خداوند» خوانده شده است. کاربرد این اصطلاح برای مسیح دو معنی میداده است. در وهله اول، همان معنی ارباب و مولا و سَروَر را ادا میکرده است. وقتی رسولان و سایرین او را خداوند صدا میکردند، در واقع او را پیشوا و سرور خود اعلام میکردند. اما، در کابردِ خاصِ کلمه «خداوند» برای مسیح، این اصطلاح به الوهیت او نیز اشاره دارد. در این معنا، این اصطلاح او را «خدا» اعلام میدارد. خاتمه خوانندگان گرامی، گمان نمیکنیم که توضیحات ما پاسخگوی تمامی سؤالات شما بوده باشد؛ چنین ادعایی نیز نداریم. تا آن حد که در توانمان بود، موضوع را بر اساس مندرجات کتابمقدس توضیح دادیم. اما سؤالات شما قطعاً کمکی خواهد بود در تکمیل این مقاله. لذا نظرات و سؤالات خود را حتماً با ما در میان بگذارید.
نویسنده: آرمان رشدی
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |