فرهنگ لغات (قاموس) کتاب مقدس

فرهنگ لغات (قاموس کتاب مقدس): الف

رای بدهید

فرهنگ لغات (قاموس کتاب مقدس)

الف

فرهنگ لغات کتاب مقدس

آب. ماه پنجمین از سال ملی و یازدهمین از سال دولتی یهود بود و غرّه آن بنابر قول مورخین گذشته با سلخ مرداد و غرّه شهریور ماه فرس مطابق و همواره در تقویم های یهود ماه غم و ماتم محسوب می شد. و چون در غرّه این ماه هرون وفات کرد یهود آن روز را روزه می دارند اعداد 33: 38.

و نیز در روز نهم همین ماه بود که امر الهی بسیاری از آنهائی را که از زمین مصر بیرون آمده بودند از دخول در زمین موعوده مانع شد علی الجمله هیکل اوّل و ثانی نیز در این ماه خراب گشت. (ملاحظه در ماه).

آب. در قدیم الایّام برکه ها و اصیلها علی الخصوص در اماکن کم آب که زراعات را به واسطۀ نهرهای جاریه و از آبهای دامن کوه آبیاری می کردند بسیار معمول بودند. مزامیر 1: 3؛ امثال سلیمان 21: 1. و در آن زمان هم مثل این روزها آب را به توسط چرخ با پا می کشیدند. تثنیه  110: 1. اما مطلبی را که در کتاب 2 پادشاهان 19: 24 می گوید که من حفره ای کنده آب غریب نوشیدم و به کف پای خود تمامی نهرهای مصر را خشک خواهم کرد قصد از کندن چاه و زیادی اثر حملۀ سپاه دشمنان است بر اماکنی که او قدم زند.

و باید دانست لفظی که در آیه فوق به مصر ترجمه شده است ماطور می باشد و ماطور را در عبرانی دو معنی است یکی مصر و دیگری دفاع چنان که همان لفظ آیۀ فوق را در بعضی ترجمه ها دفاع ترجمه نموده اند و در هر صورت با معنی و قصد معتقد برآیه تفاوتی نخواهد داشت.

و اسرائیلیان لفظ آب را برای مقاصد رمزیّه و استعاریّه نیز استعمال می نمودند چنان که در عید سایبانها. (ملاحظه در سایبان).

و در روزه 1سموئیل 7: 6 و آب همچو یکی از مطهرّات در غسل تعمید مستعمل است و آن قصد از تطهیر روح و تولد ثانوی می باشد. یوحنا 3: 5.

و حضرت عیسی مسیح مؤمنین را وعدۀ آب حیات داد که اگر کسی از آن بیاشامد هرگز تشنه نشود. یوحنا 4: 14 و 7: 37-39 و مکاشفه 22: 17.

آب تنزیه. اعداد 19: 9 و 13 و 17 و 18 و 21. و آن آبی که خاکستر گاو سرخی را که (خداوند به بنی اسرائیل امر فرمود که کشته بسوزانند) در آن ریخته و با چوب سرو و زوفا و ارغوان آمیخته بر بدن کسی که مس میّت کرده باشد بپاشد. و هر آن کس که این آب را بعد از مس میّت بر او نمی پاشیدند از جماعت اسرائیل جدا شده و قتل او لازم بود.

اَب (پدر). در بسیار اوقات این لفظ به وجود آورنده یا خالق مطابق است. پیدایش 4: 20 و 21. یوحنا 8: 56. رومیان 4: 16.

مثلاً یوسف برای فرعون پدر یعنی مشیر و مهیّا کننده بود. پیدایش 45: 8 و خدا پدر انسان یعنی خالق ایشان خوانده شده است. تثنیه 32: 6؛ اشعیا 63: 16 و 64: 8؛ لوقا 3: 38.

لکن چون ما حقوق فرزندی را به واسطه گناه از دست دادیم به خاطر مسیح باز آن اسم گرامی و محبوب را به زبان آورده خداوند را پدر خود می خوانیم. یوحنا 20: 17؛ رومیان 8: 15-17.

در ایّام گذشته پدر صاحب و حاکم خانوادۀ خود بوده اقتدار و تسلَّط قوی بر خانواده خود معمول می داشت و صدور نافرمانی و بی ادبی از فرزندان خلاف بزرگی شمرده می شد حتّی بعضی از اعمال فرزندان نسبت به پدر ایشان شرعاً مستوجب قتل بود. خروج 21: 15-17؛ لاویان 20: 9 . و بدین واسطه پدر مجبور بود که فرزند خود را در محاکمۀ عام بیاورد. تثنیه 21: 18-21.

تکلیف اول والدین است که افکار فرزندان خود را به حقیقت حقانیت مذهبی مملوّ ساخته آنها را به بندگی خدا تعلیم دهند. خروج 12: 26 و 27؛ تثنیه 4: 9 و 10 و 6: 6 و 7 و 11: 18 و 19؛ مزامیر 78: 5-8؛ افسسیان 6: 4. و همواره به کامیابی ایشان متوّکل و امیّدوار باشند. امثال سلیمان 22: 6.

ابا. رومیان 8: 15. لفظی است که برای پدر استعمال شده محض سهولت به توسط اطفال کوچک گفته می شود.

و باید دانست که خدّام را سزاوار نبود که صاحب خانه را ابا بگویند بدین واسطه معنی این کلمه در آیه مرقوم عظمت و قوّت مخصوصی دارد و دلالت بر نهایت محبّت و فروتنی و علاقه های داخلی و دوستی قوی می نمایند. مزامیر 14: 36؛ غلاطیان 4: 6. و در عهد عتیق خدا طالب محبت و اعتماد فرزند خواندگی قوم خود است. ارمیا 4:3. اما فقط به توسط مسیح است که آن روح حقیقی فرزند خواندگی را می یابیم و میاموزیم که خدا را پدر خود خطاب کنیم. لوقا 11: 2؛ یوحنا 17 : 1 و 21 و 20: 17.

ابانه. (مدام جاری). فرفر (تندرو) و 2پادشاهان 5: 12. ابانه رودی است در سوریه که در نزدیکی دمشق واقع است و گمان می رود که رود بردی باشد که یونانیان گریسوراوس گویند. منبعش به طرف مشرق بر کوهی است که 1149  قدم از دمشق مرتفع تر و در بیست و چهار میل از آن شهر واقع است. و گمان می رود که رود دیگر دمشق یعنی فرفر همان است که از جبل الشّیخ جاری و تا دمشق تخمیناً هشت میل مسافت دارد.

اما رود ابانه در وسط شهر جاری و آب صاف و خالصش در حمّامها و سردابه ها و حوض ها رفته از آنجا به مزارع اطراف شهر گردش کرده تمام اراضی و املاک را مشروب می گرداند و به دریاچه و نی زاری که تخمیناً در بیست الی بیست و هفت میل می شود. علاوه بر این در قدیم الایام آب ابانه و فرفر به اراضی حوالی دمشق می رسید و آن دشت و صحرا را همچون باغ ارم خرّم می ساخت به خلاف رودهایی که در یهودا واقع بودند. زیرا که تمامی آنها جز اردن در اغلب فصل های سال خشک بوده  و به خوبی اراضی را که از آن می گذشت سیراب نمی گردانید چون که در جاهای چال و سنگلاخ جاری بودند و از این جهت بود که نعمان سربانی گفت آیا ابانه و فرفر نهرهای دمشق از تمام آبهای اسرائیل بهتر نیستند؟ (ملاحظه در دمشق).

ابدالاباد. (همیشگی و پاینده) که آن را انتهایی معینی نباشد. لکن این دو لفظ به مطالبی که در گذرند افزوده شود هر چند که طولانیت در خیال متصوّر شود باز هم آن را انتهایی خواهد بود چنان که در پیدایش 17: 13 و 19 و 49: 26 مذکور است. اما چون الفاظ مسطور به خدا و صفاتش افزوده شوند یعنی مثلاً خدای ابدی یا قادر ابدی گفته شود افادۀ وجودی را نمایند که کلیّه بی انتها است. مزامیر 9: 2 و 145: 13؛ اشعیا 40: 28؛ دانیال 4: 3 و 34؛ عبرانیان 1: 8 و 9: 14.

در عهد جدید 20 دفعه لفظ تا ابدالاباد مذکور است که شانزده دفعه اش راجع به ذات خدا و یکی راجع به خوشحالی و سعادت نجات یافته گان و دو تا راجع به عذاب آینده است که برای بی دینان و گمراهان است و در همۀ اینها افادۀ بی انتهایی را نماید داوریهای روز باز پسین نسبت به هر دوی اینها قطعی است. متی 25: 46؛ 1یوحنا 3: 15 و 5: 11.

ابدون. اَپُلیّون. اولی عبری و دومی یونانی و معنی هر دو خراب کننده است. ایوب31: 12؛ مکاشفه 9: 11.

و ملک الموت و ملک خراب کننده نیز خوانده شده. مزامیر 78: 49.

گاهی قصد از ذکر لفظ ابدون عالم اموات است. ایوب 26: 6 و 28: 22؛ امثال سلیمان 10: 11؛ مزامیر 88: 11.

ابر. معروف است. و آنچه در کتاب مقدس وارد شده از این قرار است. لوقا 12: 54 و در خروج 16: 10 و 33: 9؛ اعداد 11: 25 و 1پادشاهان 8: 10 و 11؛ ایوب 22: 14 وارد است که ابر جلال خداوند را می پوشد. و ابری بر مسیح و سه حواری سایه افکند. متی 17: 5. و نیز در متی 24: 30 می گوید «عنقریب است که در ابرها با قوت و جلال عظیم خواهد آمد» چنان که در وقت صعود در ابری ناپدید شد. اعمال 1: 9 و در روز جزا برای داوری مردمان بر ابر جلوس خواهد فرمود. مکاشفه 14: 14 و قصد از لفظ ابر که در ایوب 30: 15 و هوشع 6: 4 وارد است کوتاهی زمان یا کثرت زیادی جمعیت می باشد. اشعیا 60: 8؛ ارمیا 4: 13؛ عبرانیان 12: 1.

ابرام. یا (ابراهیم) (پدر عالی). که بعد از آن بابراهام موسوم شد یعنی پدر جماعت بسیار. پیدایش71: 4 و 5  وی بانی و موجد و رئیس عظیم طایفۀ یهود و بنی اسماعیل و سایر طوایف اعراب بود. پیدایش 25.

پدرش ترح از نسل سام این نوح بود  که ترح یا تارح برادر ناحور و حاران می باشد. و در شهری مسمّی به اور کلدانیان تقریباً 1996 قبل از مسیح تولد یافت. پیدایش 11: 27 و 28. وقتی که خدا او را دعوت نمود که از خویشان بت پرست خود دست بکشد و از آنها به یک سو شود هفتاد ساله بود. یوشع 24: 2 و 14 و از آن رو زوجه خود ساره را برداشته و با پدر و برادر و برادرزاده خود لوط به حرَّان در ملک جزیرۀ انتقال فرمود اعمال 7: 2-4.

چند سال بر این برآمده بعد از دفن پدر خود باز به الهام الهی به مصاحبت و همراهی زوجه و برادر زاده اش از آنجا نقل کرده و همچون یکی از ایلات بزمین موعود وارد شد. عبرانیان 11: 8 و چندی در  شکم توقف نموده چنان که عادت داشت. قربانگای برای خداوندی که به او ظاهر شده و آن زمین را به ذریّه او وعده نموده بود بر پا داشت و به واسطۀ آب و علف همواره از جایی به جایی نقل می کرد تا زمانی که به واسطه خشکسالی به مصر نقل نمود و در آنجا زوجه خود را خواهر خود خواند. پیدایش 12.

پس از آن در حالتی که صاحب مواشی بسیار و گله و رمۀ بیشمار بود به کنعان برگشت و وادی حاصل خیز اردن را بلوط عنایت فرموده خود در مکانی چادر زد. پیدایش 13. و چند سال بعد لوط و دوستانش را از اسیری رهایی داده ملکی صادق ویرا برکت داد. پیدایش 14.

بار دیگر خداوند بر او ظاهر گردید و وعده داد که ذریّه او چون ستاره های آسمان کثیر العدد خواهند شد لکن مدت چهار صد سال در زمین مصر به اسیری برده شده مصریان را خدمت خواهند کرد پیدایش 15. در این وقت ساره به واسطۀ نازادی خود کنیزک خود هاجر مصریّه را بان جناب داد که زوجه دوم او شده اسماعیل از او متولد گردید. پیدایش 16. و هر چند ابراهیم هاجر را بر حسب خواهش ساره نکاح نمود (چنان که آدم میوه را به خواهش زوجه خود خورد) پیدایش 3: 17. اما از نتایج آن به هیچ وجه رهایی نیافته در خانه به مصائب عظیمه مبتلا گردید و بعد از مرور سیزده سال بار دیگر خداوند به او ظاهر گشته و مطمئنش ساخت که وارث موعوده از زوجه اش ساره تولد خواهد یافت و در آن وقت اسم ساره به سارا مبدل گردید و خداوند عهد و سنت ختنه را هم بر پا داشت. پیدایش 17. و ملاقات آن سه ملک و استغاثه مشهور و معروفی که آن جناب از فرشته یهوه برای سکنه سدوم فرمود هم در اینجا واقع شد. پیدایش 18. از آن پس ابراهیم به طرف جنوب جرّار جایی که باز سارا را خواهر گفت سفر نمود و در اینجا در حالتی که یک صد سال از عمر شریفش گذشته بود آن فرزند موعود یعنی اسحاق متولد گردید. رومیان 4: 19-22 این مطلب باعث آن شد که فوراً هاجر و اسماعیل از حضور آن جناب مسافرت اختیار نمایند. پیدایش 21. مختصر چون تخمیناً مدت 25 سال بر این برآمد خداوند ایمان ابراهیم را در بوته آزمایش نهاده وی را امر فرمود که اسحاق پسر خود را که وارث عهد است بر کوه موریا (پیدایش 22) برده قربانی کند و چون دوازده سال بر این بگذشت سارا را اجل فرا رسیده در گذشت و ابراهیم مغارۀ مکفیله را برای مقبره وی خریده او را به خاک سپرد. (پیدایش 23) از آن پس چون اسحاق به حد رشد رسید ابراهیم ناظر خود را روانه فرمود تا زوجۀ برای فرزند دلبندش اسحاق از میان خویشاوندان خداپرست خود که در ملک جزیره بودند نکاح نمود. (پیدایش 24) و خود آن جناب نیز قطوره را به زنی گرفت و از وی شش پسر که هر یک بانی و موجد طایفه مخصوصی از اعراب شدند تولید گشت. و هنگامی که 175 سال از عمر شریف آن جناب گذشته بود در کمال پیری و نهایت احترام جهان را بدرود گفت و پسرانش اسحاق و اسماعیل او را نزد سارا در همان مغاره دفن نمودند. (پیدایش 25) طبیعت و عادات ابراهیم یکی از عجایب نوشتجات کتاب مقدس است. او پتریارک حقیقی شرقی بوده خدم و حشمش بسیار می بود بدان واسطه طوایف آن نواحی از روی میل وی را اکرام نموده به فرمانش گردن نهادند اما چون به نظر دقت ملاحظه نماییم فی الحقیقه شخصی غریب و مسافر بوده و جز مغاره مکفیله چیزی از زمین مالک نبود و در سادگی و کرامت و سخاوت و غریب نوازی معروف بود ایمان ساده و مستحکم او به طوری در خداوند مسحکم و پایدار بود که بدون چون و چرا اطاعت می نمود و خود را از آن امتحان هولناک که هرگز بر هیچ یک از بنی نوع بشر واقع نشده به کنار نکشید و بدین لحاظ فی الحقیقه پدر مؤمنین خطاب شده چندین دفعه به لقب خلیل الهی سر افراز گشت. 2تواریخ 20: 7؛ اشعیا 41: 8؛ یعقوب 2: 32.

و اعراب تا امروز لقب خلیل را بان جناب و بر حبرون که مسکن او بوده اطلاق می کنند و هیچ یک از اسماء قدما بدین طور در تواریخ به احترام مذکور نیست چنان که مسلمین و یهود و عیسویان بالأ تفاق احترام اسم او را مسلم دارند. او وعدۀ خدا را که «در نسل آن جناب تمام طوایف دنیا برکت خواهند یافت» درک نموده مسرور گردید. یوحنا 7: 56 و همچون جدّ مسیح پدر مؤمنین عهد کثرت اولاد و احفاد بدو تکمیل گشته و ذریّه او چون ستاره های آسمان کثیر العدد گردیدند و با ایشان کنعان آسمانی را وارث خواهد شد.

ابرنجین. پیدایش 24: 30؛ اشعیا 3: 91؛ حزقیال 16: 11 یعنی دست بند و معروف است و در سابق سلاطین و امرا بازو بندها از اشیاء نفسیه و گران بها بر بالای آرنج قرار می دادند در حالتی که دست بند یا بازوبند سایر مردمان و رعایا در بند دست قرار می یافت. 2سموئیل 1: 10؛ حزقیال 16: 11 و دست بندها و بازو بندها بسیار معمول بوده و هست اما دست بند فقرا از برنج یا فلزات ارزان قیمت دیگر ساخته می شد.

آب شالوم. (پدر سلامت) پسر یگانه داود از معکه دخت تلمای پادشاه جشور (2سموئیل 3: 3) که برای وجاهت و داشتن گیسوان خوشنما معروف بود (2سموئیل 14: 25). گویند وقتی که موی وی را به واسطه سنگینی تراشیدند معادل دویست مثقال بود. لکن این وزن بسیار غریب است و چنین به نظر می رسد که تاج سنگین و یا کلاه دیگر وی را با مو سنجیده اند. وی برادر اعیانی خود امنون اولاد دیگر داود را که با تامار خواهر حقیقی اش هم بستر شده بود کشته خود به جشور جایی که جدّ او تلمای سلطنت می کرد فرار کرد و بعد از مرور سه سال به استغاثه یواب داود وی را به مراجعت اورشلیم اجازت داده مورد الطاف خود ساخت. 2سموئیل 14. لکن شالوم احسان و الطاف پدر خود را ناچیز شمرده به واسطه فنون متعدده قلوب رعایا را ربودۀ خود کرده در حبرون ادعای پادشاهی کرد بدین واسطه داود اورشلیم را گذاشته بیرون رفت و ابشالوم بعد از توقف خطرناکی که هم از تقدیرات الهی بود داود را تعاقب نمود و هزیمت یافته آن گیسوان که باعث فخر و زینت جمال جمیل او بود سبب قتل وی گردید یعنی در حین هزیمت به درختی پیچیده یوآب در رسیده وی را هلاک کرد و با ذلت بسیار به خاک سپرد. 2سموئیل 18: 17 و 18؛ یوشع 7: 26 داود از شنیدن این واقعه بسیار غمگین شده نوحۀ اندوهناک و سختی بر مرگ او انشاء کرد 2سموئیل 18: 33 ملاحظه در مزمور 3. تاریخ او برای جوانان بسیار مفید و پر تعلیم است و ایشان را بر ضدّ گناهانی که به آنها مایلند و از آنها لذت هی برند یعنی تکبر و هوا پرستی و پیروی هواهای نفسانی و عدم اطاعت آگاه می سازد. و موافق تاریخ قبر ابشالوم در وادی شرقی اورشلیم واقع است ولی این مقبره نسبت با آن ایّام جدید می نماید و اصل و قصد آن معلوم نیست ممکن است که اشاره به محل مناره باشد که در 2سموئیل 18: 18 مذکور است.

ابل. اسمی است که از کتاب مقدس بر اسامی قوات چندی افزوده شده و خود لفظ ابل به معنی چمن می باشد.

ابل بیت معکه. قریه سبط نفتالی است در شمال دریای میروم فعلاً به ابل الکروب مسمی و در طرف فوقانی اردن مقابل صور واقع است و مکان مهمّی است که در یاغیگری شبع محاصره گشت. 2سموئیل 20: 13-22 و هشتاد سال بعد بن هدد آن را مسخره کرد.1 پادشاهان 15: 20 و دویست سال بعد از آن تغلث فلاسر آن را مفتوح ساخت. 2پادشاهان 15: 29 و در 2تواریخ 16: 4 ابل مایم خوانده شده مقابل 1پادشاهان 15: 20 و در 2سموئیل 20: 18 که فقط ابل مذکور شده است.

ابل شطیم. (چمن سبط) در دشت موآب در طرف شرقی اردن نزدیک کوه فغور واقع و آخرین جایی است که اسرائیل قبل از وفات موسی در آنجا اردو زدند. اعداد 33: 49 و در یوشع 2: 1 شطیم خوانده شده و همان جایی است که اسرائیلیان به توسط زنان موآبی و مدیانی فریب خورده و به ناپاکی مشغول پرستش بعل شدند. اعداد 25.

ابل محوله. (چمن رقص) جایی است در دشت اردن که میانۀ دریا طبریّه و دریای لوط و در نزدیکی بیسان واقع می باشد و بعضی گمان دارند که در شوره زار و دیگران که در نزد عین حلوه واقع است که جدعون مدیانیان را در حوالی آن فرار داد داود 7: 22 و الیشاع نیز در آنجا سکونت داشت. 1پادشاهان 19: 16.

ابل مصرایم. (چمن مصر یا چمن نوحه مصریان) وجه تسمیه آن این است که یوسف هنگامی که جسد یعقوب را از مصر برای دفن کردن می آورد و در آنجا هفت روز رسوم تعزیه داری را به پایان آورد. پیدایش 50: 10 و 11 و آن در دشت در میانه یریحو و اردن واقع است و جروم آن را قریب به بیت حقلا می داند.

ابلیه. مملکتی است در سوریه که به واسطه پایتختش ابنیلا به این اسم موسوم شد و لیسانیوس در زمان یحیی تعمید دهنده ریاست آنجا را می داشت اما محفل که الان به سوق وادی بردی معروف است در دهنه ای است که آب رود بردی از آنجا به دشت دمشق جاری است و در اواخر ایام محض امتیاز به ابلیّه لیسانیوس موسوم شد تا از ابلیّه بیریه ممتاز باشد ولی باید دانست که این لیسانیوس که در لوقا مذکور است غیر از آن لیسانیوس است که در ایّام کلیوپترا بود و از دست او شربت مرگ چشید. لوقا 3: 2.

آبنوس. چوب معروفی است که از هند و از بعضی جاهای آفریقا می آورند و چون بسیار سخت و صیقلی می باشد اسبابهای موزیک و لهو و لعب را از آن می سازند. (خروج 25: 26 و 27 و 30 و 36 و 38) ملاحظه در شطیم.

آب نیر. (پدر نور) پسر نیر و برادر زادۀ و سردار لشکر شاؤل بود. 1سموئیل 14: 51. و چون او از حرکات و سکنات داود مطّلع بود شاؤل را در تعاقب نمودنش یاری کرد. 1سموئیل 17: 57 و 26: 3-14. وتا هفت سال اشبوست بن شاؤل را امداد همی کرد. لکن به واسطه رفتاری که نسبت به رزپا نمود اشبوست وی را ملامت کرده و او هم شروع نمود که تمامی ممکلت را با داود همداستان سازد ولی یوآب وی را از روی تزویر کشت و این مطلب از دو حال خارج نیست یعنی یا به واسطۀ کینه خواهی برادر خود عسائیل که آب نیر او را کشته بود و یا به واسطۀ حسادتی که یوآب با آبنیر داشته بوده. در هر صورت این عمل مزورانه و ناپسند در نظر داود قبیح آمد و مرثیئه بر مرگ او انشا نمود. 2سموئیل 2: 8 و 3: 33.

و سلیمان را تاکید فرمود که یوآب را به قصاص خون آب نیر مقتول سازد. کتاب اول پادشاهان 2: 5 و 6. (ملاحظه در یوآب).

ابوکریفا. (پوشیده) این اسم مخصوص کتب زائدی است که به عهد عتیق و جدید افزوده شده است.

اولاً ابوکریفای عهد عتیق مشتمل بر چهارده کتاب است بدین تفصیل (1) اسدارس اوّل. (2) اسداراس دویّم. (3) طوبیت. (4) یهودیّت. (5) بقیه فصول کتاب استر. (6) حکمت سلیمان. (7) حکمت یشوع ابن سیراخ. (8) باروخ. )9) اقوال سه جوان مقدس و تتمّه کتاب دانیال. (10) تاریخ سوسنه. (11) تاریخ انقلاب بل و اژدها. (12) دعای منسه پادشاه یهودا. (13) مکابین اول. (14) مکابین دویّم. یوسفون. و فایلوی مورّخ که در مائۀ اول تاریخ مسیحی زندگی می کردند این کتاب های فوق را خارج از کتب نوشتجات الهی قانونیَّه داشته اند و تلمود هم به هیچ وجه ذکری از آنها نمی کند. و از بسیاری از فهرست های کتب عهد عتیق که در مائه اول بوده واضح می شود که آن کتب را به هیچ وجه جزء کتب الهیه عبرانی ندانسته اند و مسیح و حواریان هرگز از آنها اقتباس نکرده و به هیچ وجه دارای مطالب نبوتی نیستند. و اجداد قدیمی مسیحیان نیز آنها را قبول نداشته اند و مطالب مندرجه آنها بر خود آنها مصدّق و حکم است چون که از هجویات و غلطها پر هستند و باید دانست که اصل این کتابها در ربان عبرانی بنوده بلکه اکثر آنها در اسکندریّه به زبان یونانی نوشته شده و با وجودی که متقدمین مسیحی از آنها بسیار اقتباس نموده اند باز هم آنها را مثل کتاب مقدس معتبر و دارای اهمیت ندانسته اند لکن به واسطۀ اخبار تاریخیه و اقوال تعلیمیّه که در آنها یافت می شود قابل توجه می باشند و بدون تصدیق از الهامیّت آنها شامل زمانی هستند که فاصلۀ بین عهد عتیق و عهد جدید بوده بدین واسطه ممکن نیست که آنها را چون قواعد و دستور العمل تعلیم دینی شمرده بدانها اعتماد نماییم و این کتب در ترجمۀ هفتاد و ترجمه لاتین و در تورات کاتولیک رومانی موجودند. چون مجمع ترنت بر الهی بودن همۀ آنها معتقدند غیر از دو کتاب اسدراس و دعای منسّه و این کتب در بعضی از نسخه های پروتستانان نیز طبع شده (و جمعیت بریطانی برای انتشار عهد عتیق و جدید) تا سنه 1826 میلادی آنها را طبع می نمودند.در این وقت مباحثه و مجادله بسیار سختی حادث شده تمام این کتب را از نسخه های چاپ تازه بیرون کردند (و جمعیت آمریکایی برای انتشار عهد عتیق و عهد جدید) در این خصوص جمعیت بریطانیه را متابعت نمودند.

دوم ابوکریفای عهد جدید که شامل تواریخ چند و اناجیل جعلی و رسائلی است که بعضی از صاحبان غرض و به جهت منافع شخصی خود بهم بافته اند و به هیچ وجه در ضمن کتب الهی عهد جدید گذاشته نشده اند. تشندارف بیست و دو پاره از آن اناجیل جعلی و سیزده تا از رسائل ساختگی فوق را در یک جلد جمع کرده محض ازدیاد اطلاع به طبع رسانیدند. مضمون این کتاب ها از قصصی بود که در میان یهودیان و مسیحیان عربستان در زمان محمد رواج و معمول بود محمد نیز این حکایت افسانه مانند را به منزلۀ آیات حقیقی گرفته و چندی از آنها را در قرآن مندرج ساخت.

ابی یاثار. (پدر کثرت) اول پسر اخیملک چهارمین کاهن بزرگ یهودا بعد از عالی بود و در زمانی که شاؤل رسولان خود را به ناب فرستاد (مزامیر 52) تا همه کاهنان آنجا را هلاک کند ابی یاثار که هنوز جوان بود در بیابان به داود پناه برد (1سموئیل 22: 11-22) و با وی به طور کاهن همی زیست. 1سموئیل 23: 9 و 30: 7 و چون داود بر تخت شهریاری جلوس فرمود وی را در کهانت مستقل نموده  در آوردن صندوق عهد به اورشلیم امداد نمود. 1تواریخ 15: 11 و 12 و در زمان طغیان اب شالوم ابی یاثار با داود بود. 2سموئیل 15: 35؛ 1تواریخ 27: 34 از آن پس با ادویناه همداستان شده  داود را در هنگام پیری واگذاشت و چون سلیمان بعد از پدر به تخت بر آمد وی را از کهانت معزول نموده به اناثوث فرستاد. 1پادشاهان 2: 26 و 27 بنا بر این الهامی که 150 سال قبل بر عالی رئیس کهنه شده بود کامل گردید. 1سموئیل 2: 27-36 و 3: 11-14 چنان می نماید که شاؤل سلسله اثیمار را که عالی نیز از آن سلسله بود از منصب کهانت خلع نموده این خلعت را زینت دوش صادوق ساخت و سلسله العازار بدین طریق مفتخر و سر افراز گردید. بنابراین در یک زمان دو رئیس کهنه در اسرائیل بودند ابی یاثار با داود و صادوق با شاول و این دو رئیس کهنه از وفات اخیملک تا سلطنت سلیمان ماندند از آن پس کهانت به صادوق و اولادۀ او مقرّر شد.

و باید دانست که اشکالی در این مطلب واقع است و آن این است که در اول پادشاهان 2: 27 می گوید ابی یاثار به توسط سلیمان از منصب کهانت معزول شد و حال این که در 2سموئیل 8: 17 و 1تواریخ 18: 16 و 24: 3 و 6 و 13 اخیملک پسر ابی یاثار با صادوق رئیس کهنه مذکور است در این صورت می توان گفت که پدر و پسر هر دو به این اسم یعنی اخیملک و ابی یاثار موسوم بوده اند چنان که این مطلب در میان یهود متداول بوده ملاحظه در ابی جایل و اشکالی را که در مرقس 2: 26 یافت می شود نیز به همان طور رفع می نماییم و آن این است که ابی یاثار نان تقدمه به داود داد و حال این که در 1سموئیل 21: 1-6 می گوید اخیملک داد.

ابیام. (پدر دریا) 1پادشاهان 15: 1 و 7 و 8 ملاحظه در ابنای دوم.

ابیب. ماه اول سال مقدس عبرانیان است که بعد به نیسان موسم شد و تقریباً با اپریل ماه فرنگی مقابل است معنی این لفظ یعنی خوشه های سبز گندم یا میوه های تازه و چون حبوبات خصوصاً جو در آن وقت خوشه می آورد بدان واسطه به این اسم مسمّی شد و نوبر جو را در پانزدهم ابیب می نمودند و جو درو الحال در اواخر اپریل واقع می شود (ملاحظه در ماه).

و بنی اسرائیل در دهم همین ماه برّۀ فصح را تعیین کَرده در روز چهاردهم طرف غروب آن را قربانی نموده همان شب بعد از شروع شب پانزدهم می خوردند. و یک هفته یعنی از پانزدهم الی بیست یکم عید فطیر بود که به محفل مقدّسی منتهی می شد. خروج 12 و 13.

ابی جایل. (پدر شادی) دو  نفر به این اسم بودند اوّل آن که سابقاً زوجۀ نابال کرملی بود و بعد به حباله نکاح داود درآمد به قول بعضی چلیاب و دانیال پسر آن داود از او متولد شد. 2سموئیل 3: 3 و 1تواریخ 3: 1 ولی احتمال دارد که این دو اسم یک شخص بوده.

دوم خواهر داود و مادر عمّاسا. 2سموئیل 17: 25 و 1تواریخ 2: 16 و 17.

ابیرام. (پدر عالی) دو نفر به این اسم بودند اول سرداری از بنی روابن که در دشت با قورح و داثان و غیره همداستان شده تسلّط و اقتدار موسی را ناچیز انگاشتند اعداد 16 ملاحظه در قورح.

دوم پسر هیل. 1پادشاهان 16: 34 که در جوانی به ترغیب پدر جسارت ورزیده خواست یریحورا دو باره بنا کند و به فرمودۀ الهی هلاک شد. (ملاحظه در هیل).

ابی شای. (پدر عطا) ارشد اولاد صرویه خواهر داود و برادر یوآب و عسائیل و یکی از شجاعترین شجاعان داود بود. 1تواریخ 2: 16 وی همواره نسبت به عموی خود داود امین و از جملۀ پیش خدمتان خاص آن جناب بود چنان که داود با او تنها به چادر شاؤل رفت. 1سموئیل 26: 5-12 و در جنگ با اشبوشت و ادومیان سردار سپاه بود. 1تواریخ 18: 12 و 13 و در جنگ سوریان و امونیان نیز سردار بود. 2سموئیل 10: 10 و 14 و در جنگ فلسطینیان داود را خلاصی بخشیده اشبناب پهلوان را کشت. 2سموئیل 21: 16 و 17 و قلب لشکر سپاه مخالف را دریده و به حوالی بیت لحم عبور نمود و نیزۀ خود را در مقابل سی صد نفر جنگجو بلند کرده آنها را به قتل رسانید. 2سموئیل 23: 14-18 و در اعمال شیمیای و آب شالوم و شبع با داود بود. 2سموئیل 16: 9 و 18: 2 و 19: 21 و 20: 6 و7.

ابی شک. (پدر خطا) دختر وجیهه شونمیّه از طایفۀ یساکار که برای بودن در خانوادۀ داود و پرستاری کردن آن جناب اختیار شده بعد از وفات داود ادونیاه طالب او شد که بدان وسیله خیالات فاسد خود را اتمام دهد و سلطنت را اشغال کند لکن سلیمان وی را به جزای کردارش رسانید 1پادشاهان 1 و 2.

ابی عزر. (پدر کمک) نبیرۀ منسّه بود. اعداد 26: 29 و 30؛ 1تواریخ 7: 14-18. و هم مؤمنین طایفه که جدعون از ایشان بود. یوشع 17: 2؛ داود 6: 34 و 8: 2 و چون جدعون از اولادۀ ابی عزر بود بدان واسطه افرائیمیان از او شاکی بودند که چرا ایشان را یاری نه نموده تا مدیانیان را منهزم گردانند. لهذا وی از روی دانش و هوشیاری خود ایشان را جواب داده می گوید که فتح و کامیابی آن سی صد نفر که اکثر ایشان از خانوادۀ ابی عزر بودند در مقابل آنچه که مردان افرائیم به مدیانیان کردند ناچیز است و این مطلب را به طور کنایه در باب 8 داوران آیۀ 2 ذکر نموده می گوید «آیا خوشه چینی افرائیم از میوه چینی ابی عزر  بهتر نیست؟»

ابی ملک. (پدر من شاه است) سه نفر به این اسم بودند. اول پادشاه خونخوار فلسطیان که سارا را به حرم خود برد. پیدایش 20: 3 لکن خداوند در رؤیا به او مرئی شده وی را از این مطلب منع فرمود لهذا وی سارا را به ابراهیم تسلیم نموده هزار پاره نقره محض هدیه بر قراری صلح و پاک دامنی سارا به ابراهیم داد و بدین طور سارا برای نداشتن روبند سرزنش شد از آن پس ابی ملک با ابراهیم معاهده نمود.

دوم پادشاه دیگر جرار که محتمل است پسر اولی و معاصر اسحاق بوده وی اسحاق را در خصوص مدارا با ربقا ملامت نموده بعد مجدداً در بئرشبع با وی به عهد تازۀ متعهد شد پیدایش 26.

سوم پسر جدعون که از کنیز بود (داود 8: 31) چون پدرش مرد او پادشاه شکیم شد و هفتاد تن از برادران خود را بکشت اما یوثام که هنوز کوچک بود جان بدر برده اهل شکیم را به واسطۀ مسئله درختها ملامت نمود و سه سال بعد اهالی بر ضد ابی ملک لوای طغیان برافراشتند. ابی ملک ایشان را هزیمت داده از آن پس آهنگ فتح تیز را نموده لکن زنی سنگ آسیائی بر او افکنده بمرد. داود 9: 5 و 2سموئیل 11: 21.

ابی ناداب. (یا عمیناداب) (پدر نجابت) این هر دو یک اسم اند چون که با ومیم در زبان عبرانی در تلفظ نزدیک هم اند و به یکدیگر تبدیل می شوند سه نفر به این اسم بودند. اول شخص لاوی از قریت یعاریم که تابوت عهد را زمانی که فلسطینیان آن را پس فرستادند در خانه خود جای داده مدّت هفتاد سال در آنجا بود. (1سموئیل 7: 1) 1تواریخ 13: 7. دوّم پسردوّم یشی و یکی از سه نفری که شاؤل را در جنگ فلسطینیان تعاقب نمود. (1سموئیل 16: 8 و 17: 13) سوّم پسر شاؤل که در جنگ جلبوع کشته شد. (1سموئیل 31: 2 و 1تواریخ 8: 33 و 10: 2).

ابی هو. (خداوند پدر من است) فرزند دومین هرون و الیشابع خروج 6: 23؛ اعداد 3: 2 که با برادرش ناداب بدخول در ضمن آن هفتاد نفس رسیدن به حضور خدای تعالی سرافراز گشت. خروج 24: 9 و برادر خود به کهانت مسح شد. خروج 28: 41 و چندی نگذشت که به توسط برقی از جانب خداوند با ناداب کشته شد. زیرا که بخور را با آتش بیگانه سوزایند و حال این که می بایست از مذبح بخور آتش مقدس بر دارد. لاویان 6: 9 و 12 و 10: 1 و 2 و 16: 12؛ اعداد 16 : 46. و فوراً بعد از فوت وی امر حرام شدن مسکرات بر کهنه مادامی که در خدمت خیمه مشغولند وارد گردید بدین واسطه می توان گفت که ناداب و ابیهو در حین ارتکاب این گناه مست بودند وفات هولناک ایشان تهدیدی است بر این که کسی نباید خدای قادر را جز به واسطۀ گرفتن آتش محبت از آن مذبحی که مسیح آن را با خون خود تقدیس نمود عبادت نماید. عبرانیان 10: 10-14 فی الحقیقه خدمت کردن به خدا و تجاوز از احکام مبارکش چیزی خطرناک است و معرض هلاکت. زیرا ما را با خدایی سر و کار است که در تعیین رسوم پرستش خود حکم و در باز خواست اوامر معیّنۀ خود عادل و در جزا دادن به آنچه امر نفرموده است دانا و قادر است کولسیان 2: 2-23.

ابی هیل. (پدر قوت) اوّل پدر صورئیل رئیس قبیلۀ مرادی. اعداد 3: 35. دوم زوجه ابی شور. 1تواریخ 2: 29. سوم پسر حوری از اولاد کاد. 1تواریخ 5: 14. چهارم زوجه رحبعام. 2تواریخ 11: 18. پنجم پدر استر. استر 2: 15 و 9: 29.

ابیّا. (خداوند پدر من است) چهار نفر به این اسم بودند. اول در لوقا 1: 5 بانی خانوادۀ که فیمابین نسل هرون و الیعزر بود و هنگامی که داود کهنه را به بیست و چهار دسته تقسیم نمود که با ترتیب به خدمات هیکل مشغول شوند دسته هشتم به اسم ابیاه موسوم 1تواریخ 24: 10 و زکریّا پدر یحیی تعمیده دهنده نیز به این دسته منسوب بود. دوم پسر یربعام پادشاه اول بنی اسرائیل که در جوانی وفات نموده قوم خود بود و به مرگش زاری بسیاری کردند. 1پادشاهان 14: 1-18.

سوم پسر رحبعام پادشاه اول یهودا (متی 1: 7) که در 1پادشاهان 15: 1 ابیّام خوانده شده است و در سنه 958 قبل از مسیح که سال 18 سلطنت یربعام بود بر تخت سلطنت بر آمده مدت سه سال سلطنت نمود. و در جنگی که با یربعام نمود به فتح شایانی نایل گردید. 2تواریخ 13. ولی هنوز شرارت پدر خود را پیروی می نمود. 1پادشاهان 14: 23 و 24. می توان باور کرد که اعدادی که در 2تواریخ 13: 2 و 17 دربارۀ لشکر کشی ابیاه و یربعام مذکور است باید آن طور باشد که یوسفون و بعضی از نسخه های ولگیت آنها را مذکور دارند یعنی چهل هزار و هشتاد هزار وپنج هزار فراهم آوردند.

خلاصه مادرش معکه است که احتمال می رود نوۀ ابشالوم و دختر اوریئیل بوده 1پادشاهان 15: 2؛ 2تواریخ 11: 20 و 13: 2.

چهارم مادر حزقیای پادشاه است 2تواریخ 1:29 که در 2 پادشاهان 2:18 ابی خوانده شده است.

ابی یاه. (خداوند پدر من است) پسر دومین سموئیل که با برادر خود به حکومت اسرائیل معین گردید اما افسوس که فساد و ستمکاری ایشان قوم را به خیال انتخاب سلطانی که بر ایشان سلطنت نماید کشایند 1سموئیل 8: 1-5.

اپفراس. شاگرد معروفی از اهل قلسی و خادم امین انجیل که پولس در رسالۀ کولسیان از رفتار و اخلاق او تعریف کرده او را هم قطار امین و محبوب خود می خواند کولسیان 1: 7-8 و 4: 12 و با وی در روم اسیر بود. فلیپیان 23.

اپلس. یکی از آنهایی که پولس ایشان را سلام می فرستد و شهادت بر ایمان محکم ایشان می دهد و تقلید او را اسقف ازمیر یا هر کلیه می داند و پولس او را پاک شده در مسیح خوانده است. اعداد 19: 1؛ 1قرنتیان 12 و 3: 4 و 5.

اپلس. یهودئی از اهل اسکندریه که بسیار دانشمند و در وعظ چابک و چالاک بود به واسطه مکتوبات و خدمات یحیی تعمید دهنده کیش عیسوی گرفته در سال 54 میلادی به افسس در آمده در پیش عموم ایمان خود را در مسیح اقرار نمود. از آن رو اقّلا و برسکّلا وی را بیش از پیش از حقیقت انجیل آگاه کردند از آن پس از آنجا با خائیه رفته با کمال کامیابی و اقتدار در میان یهود و سایرین موعظه و نصیحت می نمود. اعداد 18: 24-28 و مدتی در قرنتس به آبیاری تخم کلماتی که پولس در مرزعۀ قلوب اهالی گشته بود مشغول گردید. 1قرنتیان 1: 12 و 3: 6 در زمان نگارش نامۀ اول قرنتس او در افسس با پولس بود. وی طبعاً همچو پولس بوده هر دو به طور مساوی از مفارقت قرنتیان و طرف داری شخصی که ایشان را از مسیح دور می نمود محزون بودند. 1قرنتیان 3: 4-22 و 16: 12 و با یکدیگر همدست شدند که تا انتها مسیح را خدمت نمایند. تیطس 3: 13 جرم کمان دارد که اپلس از آن پس از کریت به قرنتس مراجعت نمود. بعضی از محصّلین و علماء مسیحی عقیده دارند اپولس نویسنده رساله به عبرانیان بود.

اپولونیه. (مختص اپولو) اعداد 17: 1 شهری است در مقدونیّه و بر ساحل دریای ایجیانی و فیلیپی واقع است و مقابل لوین پولینای حالیّه می باشد.

اپولیون. ملاحظه در ابدون.

اپیکوریان. فرقه معروفی از فلاسفۀ قدیم یونان به عبارتی اخری طبیعییّن که فی الواقع منکر خدا بودند و اعتقادشان بر این بود که ذرّات از اول موجود بوده از اتحاد اتفاقی ایشان جمیع اشیاء خواه مرئی و خواه غیر مرئی موجود گردید. نیز معتقد بودند که خدایان در عالم جاودانی بوده ایشان را در این دنیا مدخلینی نیست و قضایای الهی و لایزالی انسان و روز قیامت را معتقد نبودند. و جان را مثل جسد فانی می دانستند. قوانین حیات اینان معلق بر فرح و خوشحالی نفسانی بوده و همواره جویای تعیّش و خوشحالی بودند و لذّات فاسده را که سبب نقصان عشرت و خوشحالی شخص می شد روا نمی دانستند.

اما بانی و موجد این فرقه اپیکورس نام مرد عالم و پرهیزگار بود که در اتینا در سنه 271 قبل از مسیح در سن 73 سالگی جهان را بدرود گفت. متابعانش به حدود و احکام وی بی اعتنایی کرده با کمال لاقیدی سرور و خوشحالی را طالب بودند و هر چند در عصر پولس ایشان فاسد شده بودند لکن فلسفه و قواعد زندگانی ایشان را بر آن وا می داشت که با جهد تمام حقایق عظیمۀ را که پولس در خصوص خدا و قیامت و روز دیوان ذکر می نمود ضدّیت کنند. اعداد 17: 16-26.

اپی نیطوس. رومیان 16: 5. شخص مؤمنی در رومیّه که پولس او را زنده کرده بود و پولس او را دوست خود خطاب می کند. وی نوبر اخائیه بود و سزاوار است که نوبر آسیا نیز خوانده شود.

اتالیّه. اعداد 14: 25 که الان به اطالیا معروف و از بلوک پمفعولیّه و در ساحل دریای روم واقع است و پولس و برنابا در وقت گردش نمودنشان در آسیای بدان جا رفتند.

اتای. (عنقریب) اول مرد جتّی که هنگام یاغیگری آبشالوم وی در لشکر داود صاحب رتبه و امتیاز شده. 2سموئیل 18: 2 یکی از دوستان او بود. 2سموئیل 15: 19-22 و خطابهایش نسبت به داود همچو خطابهای روت است نسبت با نعومی روت 1: 16.

دوم شخص بن یامینی و یکی از شجاعان داود 1تواریخ 11: 31.

آتش. در بسیاری از جاهای کتاب مقدس اشاره رفته است که آتش را از برای گرم شدن استعمال کرده در منقل ارمیا 36: 22 و در میان خانه در جای مخصوصی می افروختند و در این صورت غالباً اکتفا به آتش ذغال می نمودند. یوحنا 18: 18 و آتش از برای قربانیهای سوختنی نیز مستعمل بود لاویان 1: 7 و 4: 12 و 21 و 6: 30 و غیره بدین جهت آتش مذبح خاموشی نداشت. لاویان 6: 9 و 13.

و آتش یکی از علامات حضور حضرت اقدس الهی و قبول کردن قربانیهای قربانی گذاران بود زیرا که آتش بر مذبح افتاده قربانی را سوزانید. این مطلب دلیل بر این بود که خداوند از این خدمت خوشنود و از این کار راضی است. لاویان 9: 24 بدین واسطه خدای تعالی فرستادن آتش را نشان رضامندی خود و تشویق خدا ترسان قرار داد چنان که در واقعه جدعون در داود 6: 21 و از برای ایلیا در 1پادشاهان 18: 38 و از برای داود 1تواریخ 21: 26 واقع شد. و بسیار اوقات آتش در کتاب مقدس از برای اغراض و مقاصد مخصوصه از قبیل قال گذاردن فلزات و غیره استعمال شده است. اعداد 31: 22 و 23؛ زکریا 13: 8 و9 و شخص نذر کننده نیز بعد از اتمام نذر خود موی سر خود را به آتش می سوزایند. اعداد 6: 18 و افروختن آتش در روز سبت ممنوع بود. خروج 35: 3 بلکه هیزم جمع کردن هم در آن روز ممنوع بود. اعداد 15: 32-36. و پشتیبان را عادت این بود که بعضی اشخاص را که حکم قتل در حق ایشان صادر می شد به آتش بسوزانند. ارمیا 29: 22 و دانیال 3: 20 و 21 و آتش از جانب خداوند در یک طرف اردوی اسرائیل افروخته شده قوم را  بسوخت. اعداد 11: 10-13 و اگر چنان چه مردی زن و مادر زن را تزویج می کرد همگی ایشان سوخته می شدند. لاویان 20: 14 و اگر دختر کاهنی به واسطۀ فعل زنا نجس شمرده می شد می بایست سوخته شود. لاویان 21: 9.

و در سرود 8: 6 محبت را به آتش و در مزمور 120: 4 زبان دروغگو را به آتش تشبیه نموده است و در 1پادشاهان 21: 16-17 دربارۀ شخص پست فطرت وارد است «مرد لئیم شرارت را می اندیشد و لبهاش مثل آتش سوزنده است». و در یعقوب 3: 5 زبانی را که نگاه داشته نمی شود به آتش تشبیه کرده و در اشعیا 9: 18 وارد است که شرارت مثل آتش می سوزاند و در مزمور 79: 5 غضب خدا را به آتش تشبیه کرده. مزمور 79: 6 تا 1: 6 و کلمۀ ارمیا 23: 29 خدا و ذات مقدس او تثنیه 4: 24 و عبرانیان 12: 29 همچو آتش است. اما آتش غریبه یا بیگانه لاویان 10: 1 به گمان بعضی آتشهای قربانگاه ها الا این که شریعت سوزاندن قربانیها را به آتش معمولی نهی نفرموده و بدین واسطه بعضی را گمان چنان است که قصد از آتش بیگانه قربانی گذرانیدن در غیر موقع یا با افتخار و تکبّر باشد.

اتینا. (شهر منرفا) و بزرگترین شهرهای اتیکا است در یونان و بر خلیج سالونیک واقع و مسافتش از قرنتس ۴۶ میل و از ساحل به قدر پنج میل است و بر دشتی وسیع واقع است که از طرف جنوب غربی به دریا امتداد یابد. و در اینجا وی را سه بندر است که بزرگترین آنها را پیریوس می گفتند. و جادۀ که از شهر به آنجا می رفت دارای دیوارهای مرتفعه و طولانی بود تپّه های سنگی چندی در دشت این شهر بر آمده بزرگترین آنها اکراپولس است که شبیه به قلعۀ بعلبک بوده و مقدار ۱۵۰ قدم ارتفاع داشت‌ و شهر مرقوم در اطراف آن بنا شده و بیشتر آبادی رو به در یا امتداد می یافت. و سر تپّۀ مذکور تقریباً مسطّح و تخمیناً ۸۰۰ قدم طول و ۴۰۰ قدم عرض داشت و راهی که بر زیر آن بر آید فقط از پروپایلیا بود و آن دروازۀ عالی بزرگی بود در طرف غربی که از آنجا به توسّط پله های چندی که از سنگ مرمر ساخته شده بود به بالای تپّه می رفت و در آنجا به طرف چپ هیکل پلس اتینا یا منرفا حافظ و حامی شهر بود و هیکل نبتون خدای دریا نیز در زیر همان سقف و در میدان مجسّمه برنجین منرفا که ۷۰ قدم ارتفاع داشت بر پایه نصب شده و به دست راست آن پارثنا که جلال و عظمت شهر اتینا و نمونه تفوّق معماری یونانیان بدان متعلق بود بنا شده. و با وجود طول زمان وارد شدن خرابیها آثار عالیه و علامات مفتخرۀ آن تا امروز باقی و همواره رباینده نظر و جاذب قلب و بصر سیّاحان بوده و هست. اما طرز معماری و هندسه عمارت بر حسب رسم دارک از مرمر سفید در نهایت جمال ساخته شده تخمیناً یک صد قدم طول و ۷۰  قدم ارتفاع داشت. و مجسّمه منرفا در این هیکل بود که فدیاس آن را از طلا و عاج به طوری خوش بر آورده بود که در حسن ساخت و ندرت صباحت معروف بود.‌ و ۴۰ قدم ارتفاع داشت و فیمابین اکروپولس و تپّه که به طرف مغرب شمالی است وادی کوچکی واقع و محل مجلس شورای عام بود. و وادی مسطور اریوباغوس یعنی قلعۀ حکومتی را از پی نکس که به طرف مغرب یا مغرب جنوبی واقع بود جدا می کرد و پی نکس تپَّه سنگ کوچکی است که اجتماع عام بر آن واقع می شد. و دارای مکان معینی بوده و هست که از سنگ طبیعی حجّاری شده خطیبهای معروف از آنجا خطابۀ خود را به سمع قوم می رسایدند و در جوار آن اگورا یعنی میدان تجارت اعداد ۱۷: ۱۷ به جنوب اگروپولس واقع بود و ارتفاعات اریوس باغوس و پی نکس به طرف مشرقی و شمال غربی واقع و تپّه چهارمی که صاحب موزه بود و در طرف جنوبی میدان واقع بود. و آن میدانی بود که اطرافش با عمارات عالیه دلکش محصور و در هر طرف قربانگاه ها و هیکلها و معبدها به نظر همی آمد که بعضی از آنها در نهایت خوبی و دلربائی بود. این شهر بسیار دلکش و خوشنما و برای استعداد آلات حرب و علم و فصاحت و ادب و دارالعلوم افلاطون و دیوان المعارف ارسطاطالیس و ایوان زینو و میدانی که دیموشینوس خطیب در آن می ایستاد معروف بود. فی الحقیقه می توان گفت که گل تمدن زمان قدیم بوده است. مکتب های فلسفیّه آنجا معروف ترین مکاتب دنیا و بهتر از نقّاشان و حجّاران و معماران آنجا در هیچ وقت دیده نشده اهالی این شهر به شنیدن حکایات و اخبار تازه بسیار مایل بودند و سیصد مجمع برای تحصیل این مطلب مرتب داشته مشهورترین آنها دکان جرّحان و دلاکان بود و هیچ شهری به مثل آن تماماً به بت پرستی نیفتاد چنان که بترونیوس در تعریف بتهای آنجا مینکارد “یافتن خدایان در آنجا سهلتر از یافتن نفوس است” خلاصه این شهر از سنه ۱۴۶ قبل از مسیح تا عصر عهد جدید و بعد در تصرّف رومانیان بود پولس حوّاری در سال ۵۲ میلادی بدان جا رفت و در میان فلاسفه متکبر و مفتخر آنجا با نهایت امانت و کامیابی به مسیح و روز باز پسین موعظه فرمود. اعمال ۱۷: ۱۵-۲۴. ملاحظه در اریوس باغوس.

اجاج. (مشعله) نام عمومی پادشاهان عمالقه بود هم چنان که سلاطین مصر را فراعنه می گفتند. اعداد ۲۴: ۷ و ۱سموئیل ۱۵: ۸ و در کتاب مقدس مذکور است که سموئیل آخرین پادشاه عمالقه را در حضور خداوند قطعه قطعه نمود چنان می نماید که برای ظلمهای رسوائی آوری که از دست وی جاری شده بود بدین عذاب هولناک مبتلا گردید. ۱سموئیل ۱۵: ۳۳ اما لفظ اجاجی که در کتاب استر ۳ : ۱و۱۰و ۸: ۳و۵ مذکور است احتمال می رود که طایفه را که هامان منسوب بود معیّن می نماید و نیز برای این که سبب دشمنی او را به یهودان معین نماید و یوسفون این لفظ را به عمالقی تفسیر می نماید.

آجر یا خشت. آجرهای بابل بسیار بزرگ بوده آنها را درکوره می پختند و در حرارت آفتاب می گذاردند. ۲سموئیل ۱۲: ۳۱ و در ارمیا ۴۳: ۹ و تا ۳: ۱۴ لفظ آجر مذکور است و در مصر سفلی صورتها بر دیوارها منقوش و وضع خشت مالی بنی اسرائیل و غیره را می نماید. خروج ۱: ۱۱ و ۵: ۷-۱۴.

اُجرت. ادای اجرت یا به واسطه جنس یا به واسطه پول نقد بود. پیدایش ۲۰و۳۰و ۳۱: ۹؛خروج ۲: ۹ و در عصر مسیح مزد کارگر کشت روزی یک دینار بوده است. متی ۲۰: ۲-۱۳ و آن مقابل هشت پنی انگلیسی است که موازی هشت عباسی پول امروز باشد. لاویان ۱۹: ۱۳؛ تثنیه ۲۴: ۱۳و ۱۵؛ ارمیا ۲۲: ۱۳ و ملاکی ۳ : ۵ و باز داشتن حقوق را خطای ظالمانه می شمارند. یعقوب ۵ : ۴ اما مزد و اجرت گناه بر حسب کتاب مقدس مرگ روحـانی ابدی است و حیات ابدی بخشـشی است که خدا قادر

علی الاطلاق به کسی کرامت فرماید. رومیان ۶: ۲۲و۲۳.

اجلایم. (دو برکت) مکانی است در مرز بوم مواب. اشعیا ۱۵: ۸ و احتمال کلی دارد که چشمه عجلایم باشد. خروج ۴۷: ۱۰.

اجیر. کارگری را گویند که برای وقت به موافق کتاب مقدس فوراً باید مزدش ادا شود معین به مبلغ معیّنی کد کند ایوب ۱۴: ۶ و چنان که در لاویان ۱۹: ۱۳ و یعقوب ۵ : ۴ مسطور است «سالهای اجیر» قـصد از زمانی است که به دقّت شمـرده می شود. اشعیا ۱۶: ۱۴ و ۲۱: ۱۶ اجرت کارگـر در عصر خداوند ما عیسی مسیح روزی یک دینار بوده است متی ۲۰: ۱-۱۴ و اجیر کمتر از صاحب کار به کار متوجه می شد. یوحنا ۱۰: ۱۲و۱۳.

آحاب. (یعنی عمو) دو نفر به این اسم بودند. اول هفتمین پادشاه بنی اسرائیل که در سنه ۸۷۴ قبل از مسیح به جای پدر خود عمری به نشست و مدت ۲۲ سال سلطنت نمود. تاریخ هیچیک از سلاطین یهود مثل تاریخ آحاب حزن انگیز نیست. زوجه اش ایزابل دختر اتباعل پادشاه بت پرست مغرور و متکبر و غیور صور بود. و از آثار وی پرستش بعل و عشتاروت در اسرائیل داخل شد بنا بر این خانه برای بعل و عشتاروت در سامره بنا نموده تمثال آن دو صنم را در انجابنهاد و بت پرستی و شرارت رواج کلی یافته پیغمبران خدا مقتول شدند و پرستش خدای حقیقی ممنوع گشت. و این پادشاه بیش از پادشاهانی که قبل از او بودند باعث بر افروختن غضب خدا شد و در اثنای این بی ایمانی عظیم خداوند زمین را سه سال به قحطی و خشکی مبتلا نموده پس از آن وجود بت پرستی را با آتش آسمانی و قتل ۴۵۰ نفر از پیغمبران بعل و ۴۰۰ نفر پیغمبران عشتاروت در آن زمین محو نمود بعد از شش سال بن هدد شهریار صور با لشکری خونریز بر اسرائیل حمله نموده در نهایت رسوائی هزیمت یافت و سال بعد نیز هنگامی که آحاب او را اسیر نمود بیش از پیش رسوا و مغلوب گردید لکن آحاب وی را بدون رضایت خدا رها نمود بدین واسطه غضب خداوند افروخته شد و با وجود آگاهی ها و الطاف الهی باز آحاب همواره در جاده عصیان قدم زده متدرجاً راه همی پیمود. بالأخره بدانها اکتفا ننموده نابوت را در حوالی قصر خود در یزرعیل به قتل رسانید و ظلمها و بت پرستی ها و افعال نکوهیده و ناهنجار وی به طوری از حد گذشت که مافوق نداشت لهذا خداوند الیاس نبی را فرستاد تا عذابهائی را که بر او و اولاد و اعقابش خواهد رسید اعلام نماید. ولی به واسطه فروتنی و خضوع او خداوند در اجرای عذابهای موعود تاخیر فرمود. لکن قدری بعد از آن هنگامی که با یهوشافاط شهریار یهودا بعزم تسخیر راموث جلعاد که ملک سوریان بود می رفت در جنگهای مقدّره الهی کشته شد و سگان خون او را در نزد حوض سامره لیسیدند ۱پادشاهان ۱۶: ۲۹-۲۲: ۴۰.

دوّم پیغمبر کاذبی بود که بنی اسرائیل را در بابل فریب می داد لهذا ارمیا وی را مجاب نموده به ختنصّر او را سوزانید. ارمیا ۲۹: ۲۱و۲۲.

احاز. (یعنی مالک) پسر یوثام پادشاه یازدهمین یهودا بود که در ۲۰ سالگی و یا ۲۵ سالگی به تخت جلوس نموده در سنه ۷۴۱ الی ۷۲۵ قبل از مسیح سلطنت نمود.‌ ۲پادشاهان ۱۶: ۱و۲و ۲۰ در پرستش اصنام و نکوهش خدای خالق انام معروف و بسیاری از نبوّتهای اشعیا دربارۀ او گفته شده اشعیا ۷ و ۸:      ۹ و فرزندان خود را برای بتها از آتش گذرانید و بتهای سریانی را به اورشلیم داخل نمود و وضع هیکل را بر وفق وضع سریانیان تغییر داد. و بدین اکتفا ننموده آن را کلیّت بست و بدین طور امداد خدائی را از دست داده در محاربه فقح ورصین به فرارهای گوناگون گرفتار آمد. ادومیان بر او یاغی شده فلسطینیان نیز بر حدودش حمله آوردند لکن با وجود اینها به هیچ وجه متنبَّه نشده از خداوند بیشتر دوری ورزید و از فول شهریار اشور استمداد جست و این مطلب باعث آن شد که وی خراج گذار قول و تغلث فلاسر گردید. و اگر چه سلاطین مزبور حاجت او را بر آورده و گامش را شیرین کردند لکن نتایج آن وی را به دام بت پرستی گرفتار گردانید. و در انحالت در سن ۳۶ سالگی در گذشت اما با ملوک اجداد خود مدفون نشد. ۲تواریخ ۲۸: ۲ پادشاهان ۲۳: ۱۲.

احشا. ملاحظه در دل

احمتّا. شهری در ایالت مدی. وقتی که یهودیان گفتند که سیروس فرمانی بر مضمون آن که آنها را اجازت برای بنای هیکل داده بود دشمنا شان برای تحقیق به بابل فرستاده شدند تا در صحت مسئله تحقیقات به عمل ارند داریوش فرمان داد تحقیقات کنند اداره ضبط مراسلات که هزینه هم در آنجا بود اولین جایی بود که در تحت تفتیش در آمد ولی عبث و بی فایده بود. دنباله تحقیقات و کاوشها کشیده شد تا آن که فرمان را در اکماتا شهری که در ایالت مادی بود در قصر یافتند (عزرا باب ۵: ۶الی ۶: ۲). شکی نیست که ایرانی و پای تخت مادی و خزینه نقود اکماتا همان اکباتان محل ییلاقی پادشاهان دولتی بود. این شهر همدان حالیّه است.

احمق. شخصی که نه بر مقتضای حکمت رفتار نماید یعنی که بر وفق اوامر و نواهی الهی که بر حسب حکمت و دانش بی انتهای اوست رفتار ننماید در این صورت احمق قصد از شخص شرارت پیشه ایست که دشمن یا تارک خداوند است. مزمور ۱۴: ۱، امثال سلیمان ۱۹: ۱. پس احمقی قصد از شرارت می باشد ۲سموئیل ۱۳: ۱۲و۱۳؛ مزمور ۳۸: ۵ احمق همواره در پی آرزوهای شریرانه است گفتار (احمقانه) و سوالات احمقانه کلیّه بی فایده است. ۲تیموتائوس ۲: ۲۳ در بعضی آیات استعمال لفظ مردمان بی فهم بهتر از احمق است چنان که در لوقا ۲۴: ۲۵ وارد است. و در متی ۵: ۲۲ که می گوید هر که به برادر خود احمق گوید قصد از استعمال الفاظ نالایق است در وقت غضب که خداوند را خوش نیاید و اسباب بدبختی و جزای گوینده می باشد مگر آن که توبه کند. و استعمار طلبد.

احیرام. (برادر مرتفع) پسر بن یامین بود اعداد ۲۶: ۳۸ که در پیدایش ۴۲: ۲۱ ایحی خوانده شده ولی احتمال کلی می رود که همان اجیر باشد ۱تواریخ ۷: ۱۲دو نسل او را احیرامی می گفتند اعداد ۲۶: ۳۸.

اخزای. (کسی که خداوند او را کمک می دهد) گویند این لفظ ترخیم اخزیا است و او کاهنی بود که در نحمیا ۱۱: ۱۳ مذکور و در ۱تواریخ ۹: ۱۲ به حزیره خوانده شده است.

اخزیاه. (متعالی) اول پسر و جانشین آحاب شهریار هشتمین اسرائیل وی ضلالت و بی دینی آحاب را شعار خود ساخته و بعل و عشتاروت را پرستش نمود و چنان که ذکر یافت رسوم عبادت آنید و بت به واسطه ایزابل در اسرائیل داخل شد. در مدت سلطنت او موابیان یاغی شدند و خود با یهوشافاط پادشاه یهودا در دریای احمر تجارت همی کرد و به واسطه ضلالت و بی دینی تمامی اموالش به باد رفت و جز خسارت بار نیاورد. ۲تواریخ ۲۰: ۳۵-۳۷ و پس از آن که در خانه خود به واسطه اعجاز و از پنجره به زیر افتاد نزد خدای فلسطینان تا درباره شفا یافتن خود مشورت نماید و ایلیا پیغمبر وفات فوری او را اولاً بملازمان او و بعد به خود او نبّوت در حالی که دو فوج پنجاه نفری از ملازمان اخزیارا به توسط آتش از آسمان هلاک نموده بود.

دوم که یهواحاز و عزریا نیز خوانده شده پسر یهورام و عثلیا و پادشاه پنجمین یهودا بود که در سنه ۸۴۳ قبل از مسیح در بیست دو سالگی به جای پدر بر تخت نشست ۲پادشاهان ۸: ۲۵ (۲تواریخ ۲۲: 2) و مدت یکسال در اورشلیم سلطنت نمود و چون از طرف مادر ایشان به بدی رفتار کرد و هنگامی که به عبادت به خانواده آحاب منسوب بود از آن رو به مثل یهورام ابن آحاب می رفت ییهو وی را مقتول ساخت و دو حکایت وفاتش با یکدیگر منافاتی ندارند و چنان می نماید که اولاً از دست ییهو فرار کرده در سامره متواری گردید و بعد گرفتار شده به نزد ییهو آورده شد و در جور در کالسکه جنگی خود زده شده در مجدور در گذشت.

ا

اخشورش. (یعنی شیرشاه) لقب معدودی از سلاطین فارس و مداین بودکه در توریت مذکورند اول پدر داریوش مداینی دانیال ۹: ۱.

دوّم یک پادشاه ایرانی شوهر استر (استر باب ۱: ۲و۱۹ و باب ۲: ۱۶و ۱۷. اخشویرش کسی که یونانیها آن را گزرسیس می گویند. کتاب استر توصیفاتی از رفتار خشن و طرز استبداد و ظلم؛ بی حساب او می دهد تاریخ یونان همین مناسبت و نسبت را به گزرسیس می دهد او پسر داریوش کبیر است که در ۴۸۶ قبل از مسیح بر تخت سلطنت ایران نشست. مادرش اتوسا دختر یروس است. در سال دوّم سلطنتش داد ولی شکست خورد کلیّه قشون از دم شمشیر یونانیان گذشتند. بعد از بیست سال سلطنت گزرسیس به توسط دو نفر از ملازمانش مقتول شد. اردشیر درازدست بر تخت نشست از گزرسیس شاید یک دفعه دیگر در عهد عتیق ذکری شده باشد (عزرا ۴: ۶) مترجم اول او را اشتباهاً به جای کامبوزیا پسر یروس گفته اما جای هیچ شبهه نیست که کامبوزیا هیچگاه اخشورش خوانده نشد. مصری هائی را که بر ضد پدرش طغیان کرده بودند مقهور ساخت بعد از چهار سال تهیّه موفق شد که یک قشون معظمی برای حملۀ به یونان سوق دهد. اما به محض دیدن واقعه شکست کشتیهایش (۴۸۰) قبل از مسیح که به وسیله چند کشتی یونانی به عمل آمد به ایران فرار کرد. ماردینوس سردار این قشون سال بعد در اراضی یونان ماند و جنگ را ادامه داد.

اخگر. غالباً در کتب مقدسه قصد از ذغال افروخته آتش می باشد که در منقلها گذاشته می شود. یوحنا ۱۸: ۱۸ در این ایام در کوه لبنان به مسافت سفر ۸ ساعت دور از بیرون ذغال سنگ پیدا می شود ولی دلیل قطعی نداریم که یهودیان در آن ایام اطلاعی از آن داشته یا استعمال می کردند‌. و در ۲سموئیل ۲۲: ۹و۱۳ و ایوب ۴۱: ۲۱ به ذغال سنگ اشاره رفته است و خاموش کردن اخگر شخصی مقصود از هلاک کردن آخرین فرزند او می باشد ۲سموئیل ۱۴: ۷ و اخگرهای آتش بر سر دشمن ریختن که در رومانیان ۱۲: ۲۰ مسطور است قصد از آن است که دشمن را با لطف و مهربانی آب کنند.

اخیاء. (برادر من خداوند است) پسر اخیطوب و کاهن بزرگ در زمان شاؤل بود. ۱سموئیل ۱۴: ۳و۱۸ محتمل است که برادر اخیملک باشد که شاؤل او را مقتول ساخت. ۱سموئیل ۲۲: ۱۹

اخیا. (برادر خداوند) پیغمبر و مورّخ معروف زمان سلیمان و یربعام که در شیلو ساکن بود. (۱پادشاهان ۱۱: ۲۹ و ۲تواریخ ۹: ۲۹) دور نیست آن شخصی که در هنگام بنای هیکل به اسم خدا با سلیمان گفتگو نمود و هم بعد از افتادن سلیمان در گناه به نزد او آمده بود. ۱پادشاهان ۶: ۱۱ و ۱۱: ۱۱ و یربعام را از جدایی اسرائیل از یهودا مخبر ساخت و او را از بنای خانواده و ویرانیش اعلام کرد. ۱پادشاهان ۱۴: ۱-۱۴ علی الجمله اجیحاه پیغمبری بی باک و امین بود.

اخایّه. اعمال ۱۸: ۱۲ و ۱۹: ۲۱ و ۲قرنتیان ۱۱: ۱۱. این لفظ عموماً بر تمامی شهرهایی که در جنوب تسالی مقدونیه تا موریّه واقع است گفته می شد و در جغرافیا اخائیّه و مقدونیه شامل تمام بلاد یونان می شود لکن بالاختصاص شامل مملکتی بود که در میانه مقدونیه و پیله پونیز واقع و یکی از شهرهای بزرگ قرنتس بود و در زمان تسلط رومانیان بر آنجا نیز به همین اسم موسوم بود و در عهد جدید نیز استعمال شده و قصد از مکان تنگی می باشد.

اخیتوفل. (برادر حماقت) شخصی از اهالی جیلون بود که در یهودا واقع است دو نفر به این اسم بودند اول یکی از دوستان و مصلحت بینان بسیار عزیز و محترم داود. مزمور ۴۱: ۹ و ۲سموئیل ۱۶: ۲۳ لکن در دشمنی ابشالوم وی از او طرفداری نموده یکی از دشمنان قوی و تلخ داود شد. ولی چون ابشالوم مصلحت عاقلانه او را قبول نکرد بدین واسطه دماغش سوخته و از غصَّه این عمل بد خود را با طناب آویخته هلاک کرد ۲سموئیل ۱۵: ۱۲و ۱۷؛ مزمور ۵۵: ۱۳-۱۴ چنان می نماید که اخیتوفل جد بت شبع بود ۲سموئیل ۲۳: ۳۴ مقابل ۱۱: ۳ و ممکن است که دشمنی اخیتوفل یکی از عذاب هائی بود که به واسطه معامله بت شبع بر داود وارد شد.

اخیش. (مغضوب) پادشاه جت یکی از شهرهای فلسطینیان بود که داود در حالتی که از دست شاؤل فراری بود محض حفظ جان خود دو دفعه بدان جا فرار کرد در دفعه اول اهالی آن جا از حالت او مطلع شدند و وی را شناختند لهذا محض آنی که مبادا حیات خود را در خطر انداخته باشد خود را به دیوانگی زده بر درها خط کشیدی خاک و گل بر سر و روی خود ریختی و بدین واسطه رهائی یافت. ۱سموئیل ۲۱: ۱۰ چند سال بعد از آن دیگر بار با شصد تن به آنجا رفته اخیش وی را چون دشمن شاؤل و اسرائیل پذیرایی نموده او را در صقلغ منزل داد فریفتۀ هیئت و رفتار داود شده امیدوار بود که در جنگ با اسرائیل داود وی را امداد خواهد نمود ولی سرکردگانش او را ترغیب نمودند که داود را بصقلغ فرستد. ۱سموئیل ۲۶: ۲۹.

اخیطوب. (برادر نیک) دو نفر به این اسم بودند اول نوۀ عالی و پسر فینحاس که همچو کاهن بزرگ در وفات (۱سموئیل ۱۴: ۳) عیلی جانشین او می شد زیرا که فینحاس در جنگ هلاک شده بود. ۱سموئیل ۴: ۱۱.

دوّم پسر امریا و پدر صادوق. ۲سموئیل ۸ : ۱۷ و ۱تواریخ ۶: ۸ .

اخیعزر. (برادر مساعدت) اول امیری از سبط دان. اعداد ۱: ۱۲ و ۲: ۲۵ و ۷: ۶۶ و ۱۰: ۲۵. دوّم رئیسی از بن یامینیان بود که به داود ملحق شد. ۱تواریخ ۱۲: ۳.

اخیقام. (برادری که قدیم است) هنگامی که کتاب مقدس در هیکل یافت شد یوشیا این شخص را به حلده بنیّه فرستاد. ۲پادشاهان ۲۲: ۱۴ او و پسرش جدلیا (که بعد حکمران اورشلیم شد) ارمیا پیغمبر را با کمال احترام دوستی و امداد نمودند. ارمیا ۲۶: ۲۴ و ۳۹: ۱۴.

اخیمعص. (برادر غضب) پسر و جانشین صادوق که گویا در سلطنت سلیمان کاهن بزرگ شده بود وی در زمان سلطنت داود را از مشورت دشمن ابی شالوم مطلع ساخت و نیز داود را از کشته شدن و مغلوب گشتن اب شالوم مستحضر گردانید. ۲سموئیل ۱۵: ۲۷ و ۱۷: ۱۷ و ۱۸: ۹-۲۹.

اخیملک. (برادر پادشاه) دو نفر به این اسم بودند یکی پسر اخیطوب و برادر احیّاه که بعد از احیاه کاهن بزرگ شد لکن بعضی را گمان چنان است که هر دو اسم بیک شخص منسوب است باری در مدت کهانت او خیمه جماعت در ناب بود جایی که اخیملک با جماعتی از کهنه سکونت داشت وی داود را هنگامی که از حضور شاؤل فراری بود پذیرفته نان تقدمه و شمشیر جالوت حتی را بوی داد و دواغ ادومی از این معامله مطلع شده شاول را مخبر ساخت. شاؤل بی اندازه رنجیده و نتیجۀ نمَّامی و سعایت آن خارجی بت پرست این بود که اخیملک و هشتاد و پنج نفر از کهنه را بکشت. ۱سموئیل ۲۲ و فی الحقیقه این عصیان باعث آن شد که اولاً توفیق الهی و پس از آن تخت پادشاهی را از دست داد دوّم که ابی ملک نیز خوانده شده است. ۱تواریخ ۱۸: ۱۶ و گویا با ابی یاثار یکی باشد. ۱تواریخ ۲۴: ۳و۶و۳۱.

اخینوعم. (برادر توفیق) دو نفر به این اسم بودند اول دختر اخیمعص و زوجۀ شاؤل ۱سموئیل ۱۴: ۵. دوم زنی یزرعیلی زوجه داود و مادر امنون. ۱سموئیل ۲۵: ۴۳ و ۳۷: ۳ که به توسط عمالقه در جنگ صقلغ اسیر شد. ۱سموئیل ۳۰: ۵ اما داود وی را رهایی داده با خود به حبرون برد. (۲سموئیل ۲: ۲ و ۳: ۲).

اخییو. (برادر وآر) پسر ابی ناداب که از خانۀ پدر در جلو صندوق خداوند افتاده به اورشلیم رفت و بدین طریق از غضب برادر خود غرّاه خلاصی یافت.‌ ۲سموئیل ۶: ۳ و ۱تواریخ ۱۳: ۷.

ادار. ماه دوازدهم سال ملی و هم ماه ششم سال دولتی عبرانیان است در چهاردهم و پانزدهم همین ماه عید مقدس پوریم است. استر ۳: ۷ و ۸: ۱۲ و ۹: ۲۱ و تقریباً با مارس ماه فرنگی مطابق می باشد و چون سال قمری با سال شمسی یازده روز تفاوت دارد لهذا یهود هر سه سال یکدفعه سال را سیزده ماه قرار داده اند و ماه سیزدهم را وادار یا آدار دوم گویند.

 

ادب. کننده یا لله یا معلمی را گویند که همواره ملازم احوال شاگرد خود بوده وی را درس دهد. غلاطیان ۳: ۲۴و۲۵ شریعت معلم ما است چون که ما را برای ارتقا به مدارج عالیه انجیل حاضر می کند و بدیهی است که شخصی را که خود به نفسه قادر بر تحصیل ادب و معرفت نیست معلمی وی را نشاید.

ادرا میتنه. بندری است در میسیا مقابل جزیره لسبوس به طرف شمال غربی آسیای صغیر‌ اعمال ۲۷: ۲ و تا الان هم به ادرامیتی مسمی است و به مسافت ۶۰ یا ۸۰ میل به شمال ازمیر واقع است و کشتی را که پولس حواری به عزم روم سوار شد از کشتیهای همین بندر بود.

ادرعی. (به معنی قوی) یکی از دو پای تخت باشان است که کوه و تپّه های آن تا کنون به اسم ادرع معروف اند و در شست میل بصری واقع عمارات زیاد و حوضهای بزرگ دارد و آب چاهایش بسیار شیرین و خوشگوار است و در نزدیکی این شهر بنی اسرائیل عوج ملک باشان را هزیمت دادند اعداد ۲۱: ۳۳-۳۵؛ تثنیه ۱: ۴ و ۳: ۱-۳؛ یوشع ۱۲: ۴ و ملک او در قسمت سبط منسه داخل شد یوشع ۱۳: ۳۱ و خرابه سنگی و سرا زیر آن مسافت زیادی را پوشیده و دور نیست که رفتن به آنجا ممکن نباشد. این مکان جائی بود که در اوایل قرنهای میلادی و در ایام مبشران مسیحی قدری مشهور بود و الان به ادرا معروف و تخمیناً در چهل میلی مخرج دریای جلیل واقع است.

(۲) یکی از شهرهای نفتالی که الان خرابه و به مسافت دو میل به جنوب قادش واقع است یوشع ۱۹: ۳۷ و به زعم پورتر تل خریبه و بگمان کاندیاترا است.

ادر ملک. (جلال پادشاه) دو نفر به این اسم بودند اول پسر سناخریب شهریار آشور. اشعیا ۳۷: ۳۸؛ ۲پادشاهان ۱۹؛ ۳۷؛ ۲تواریخ ۳۲: ۲۱ بعد از آنیکه به مقصد جنگ باحزقیا سفر کرد و شکست خورد به نینوا موافق توریت پسرانش ادرملک و شراصر از ترس آنیکه مبادا ایشان را به نسراق بت قربانی کند پدر خود را به قتل رسانیدند و خود به کوههای ارمنستان گریختند. دوّم یکی از جملۀ خدایانی که ساکنان سفروایم پرستش می نمودند و اینان یعنی ساکنان سفروایم بعد از چندی در سامره به جای اسرائیلیانی که به آن طرف رود فرات برده شدند سکونت ورزیدند و فرزندان خود را محض احترام این خدای دروغ و خدای دیگری که عنملّک نام داشت از آتش گذرانیدند. ۲پادشاهان ۱۷: ۳۱ و بعضی را گمان چنان است که ادرملک هیکل آفتاب و عنمّلک هیکل ماه بوده است.

ادریا. خلیجی است که فیمابین ایطالیا و ساحل دلماطیه واقع اعمال ۲۷: ۲۷ و الان به خلیج فینیقیه معروف است. و گمان می رود که در عصر حواری این اسم بر تمامی دریای روم که از کرت و سیسیل باشد گفته می شد ملاحظه در ملیطه.

آدم. (خاک قرمز) شهریست در وادی اردن به طرف صرتان یوشع ۳: ۱۶ و بعضی محل آن را در نزدیک الدامیه دانسته اند ولی حدثاً در یک خرابه قرمز رنگی است که به مسافت یک میل در جنوب تل حارم واقع است.

آدم. (انسان اول) انسان نیز همان طوری که مخلوقات دیگر به وسیله خدا خلق شدند آفریده شد. (پیدایش ۱: ۲۶). و مرد و زن آفریده شد (۱: ۲۷ و متی ۱۹: ۴-۹) اول مرد خلق شد و بعد زن (پیدایش ۲: ۷ و ۲: ۲۰ الی ۲۳ و ۱تیموتائوس ۲: ۱۳) مثل سایر حیوانات انسان نیز از مواد ارضی آفریده شد و جاندار گردیدند (پیدایش ۲: ۷ و ۶: ۱۷ و ۷: ۲۲ و ایوب ۱۰: ۸-۱۲) او در صورت خدای حیّ آفریده شد (پیدایش ۱: ۲۶و۲۷). پولس این شباهت را تصریح می کند که انسان در قدّوسیّت و عدالت مانند او خلق گردید (افسسیان ۴: ۲۲-۲۵). قوۀ حکم فرمائی نسبت به حیوانات دیگر؛ به او عطا شد (پیدایش ۱: ۲۶-۲۸) و به او اجازه داده شد که روی زمین حکم فرمائی کرده و نسل خود را پراکنده سازد. آدم و حوّا برای محافظت و مراقبت باغ عدن در آنجا نهاده شدند یک فرمانی برای زندگانی جاودانی یا مرگ ابدی به آنها داده شد (پیدایش ۲: ۱۶و۱۷) به واسطه خطا کاریش حکم مرگ برای او صادر شد‌ زحمت و گرفتاری نامطبوعی که نتیجۀ این خطاکاری بود به اخراج از عدن همراه بود (پیدایس ۳: ۱-۲۴). بعد صاحب اولاد شد قائن و هابیل وقتی ۱۳۰ ساله بوده شیث متولد گردید آدم روی هم رفته ۹۳۰ سال عمر کرد‌.

اذیت. (زیر دست کردن و آزار رسانیدن است) خروج ۲۲: ۲۱؛ اعداد ۲۵: ۱۷؛ ۱سموئیل ۱۴: ۴۷؛ متی ۱۵: ۲۲ و ۱۷: ۱۵؛ اعمال ۱۲: ۱؛ اذیت و رنجوری روح را که در جامعه ۱: ۱۴ و ۲: ۱۱و۱۷و۲۶ وارد است در ترجمه تازه (در پی باد رفتن) ترجمه کرده اند.

ادمه. یکی از شهرهای پنجگانۀ سدیم بود که به واسطۀ شرارت ساکنینش از جانب خداوند با آتش و گوگرد سوخته شد تثنیه ۲۹: ۲۳.

ادونای برق. (خداوند برق) لقب شخص ستمکار و جفا پیشه کنعانی که در برق سکونت داشت. وی هفتاد تن از مشایخ همجوار خود را دستگیر نموده انگشت سبّابه و ابهام دست و پای ایشان را قطع نموده و به خودشان می خورانید مانند سگان بدین واسطه ایشان را یارای مقاتله و مقابله نبود. و چون به سرداری لشکر کنعانیان و پریزیان هزیمت یافت یهودا و شمعون رفتار وحشیانه او را تلافی نموده و چنان که کرده بود باوی مجری نمودند. داوران 1: 4-7.

ادونیاه. (یهوه خدای من است) و او پسر چهارمین داود از حجیث بود. 2سموئیل 3: 4. وی بعد از وفات چلیاب پسر داود قصد سلطنت نمود و حال این که سلیمان از جانب خدا برای این مطلب معیّن شده بود بالاخره هنوز داود در حیات بود که وی به دستیاری یوآب و ابی یاثار و دیگران آشکارا دعوی تخت و تاج نمود و چون داود از این مطلب مطلع گشت فوراً برای سلیمان تاجگذاری نمود و این معنی سبب پراکندگی دوستان ادونیاه شده و خود ادونیاه در قربانگاه بست نشست و سلیمان ادونیاه را نصیحت نموده مرخص کرد و حال این که این رفتار کریمانه مخالف عادت اهالی مشرق زمین بود. و چون داود در گذشت وی ابی شک زوجۀ داود را خواستگاری نمود تا بدین استصواب خیال پیشین و دعوی تاج و نگین را پیش برد لکن سلیمان وی را مقتول ساخت. 1پادشاهان 1و2.

ادونی رام یا ادورام. (خداوند ارتفاع) باجگیر داود و سلیمان و سرکار سی هزار عمله بود که در لبنان مامور به قطع تیرها بودند. 1پادشاهان 4: 6 و 5: 14 و تخفیفاً ادورام 2سموئیل 20: 24؛ 1پادشاهان 12: 18 و هدورام 2تواریخ 10: 18 خوانده شده است. و چون رحبعام وی را به کوشمالی ده سط گردن کش مامور نمود که یا ایشان را به خود برگرداند و یا خراج گزار سازد آنها وی را سنگسار نمودند.

ادوم. (یعنی سرخ و عدسی رنگ) لقب پسر عیسو پسر نخستین اسحاق است و چون وی به جهت شوربای عدسی که یعقوب برادرش پخته بود حق بکریّت خود را فروخت بدین واسطه و به ملاحظه سرخ رو بودنش وی را عیسو نام کردند. پیدایش 25: 25و30. ملاحظه در عیسو و ادومیّه.

ادومیه. اشعیا 34: 5و6. این لفظ در زبان عبرانی ادوم است. حدود جنوبی آن از دریای مرداب تا خلیج عقبه و غربی آن از وادی عربه تا دشت عربستان که در مشرق واقع می باشد طول آن صد و عرضش بیست میل بود و چندی بعد ادومیان قدری از پلسطین جنوبی و حوالی عربستان پطریّه را متصرف شدند. حزقیال 3: 15؛ مکابیان 5: 65؛ مراثی 8:3. ادوّم اولی دارای کوهستان بسیار ناهمواریست که بزرگترین آنها سه هزار قدم مرتفع و در ضمن سلسلۀ کوههای آهک و سرحدّ دشت عربستان است که دهنه اش متدرجاً به آن متصّل می شود. دامنه تپه های سنگ آهک از طرف مغرب به وادی عربه منتهی می گردد و سلسطه وسطی از سنگ سماق است که ریگهای متحجّره روی آن را پوشیده تپّه های سراشیب و وادیهای گود در اینجا بسیارند و قسمتی که دارای ریگهای متحجّره است صاحب الوان مختلفۀ زرد و میخکی و کبود و بنفش و قهوه ای می باشد چون رنگ سرخ سیر در اینجا بیش از سایر رنگها یافت می شود از این جهت لفظ ادوّم از سرخی منقول شده بدین جا داده شد خلاصه خاکش حاصل خیز و بر وادیها و ارتفاعات مسطحه اش علفها و گلها و درختان بسیار می روید و از چشمه سار زیادی که در آنجا یافت می شود پرورش می یابند. پیدایش 27: 39؛ اعداد 20: 17. غلّات اینجا را فلاحین و رعایای بدوی به عمل می آورند. بصراه و ایلث و معون و عیصون حابر از شهرهای اعظم این مملکت اند که بصره پایتخت سابق وسیله پای تخت لاحقش بوده حالا آن مملکت به دو ولایت قسمت می شود شمالی را جبال که احتمال می رود گیبال قدیم باشد و جنوبی را ایشرا گویند نبّوتهایی که از انهدام ادوم خبر داده اند به طور عجیب تکمیل یافته اند چنان که همه سیّاحان و مسافران آنجا نیز شهادت داده اند. ارمیا 49: 7-22؛ حزقیال 25: 12-14 و 35: 3-15. در این مملکت آثار شهرهای چند دیده می شود و دهات معدودی نیز دارد که ساکنین آنها فلاح و به عمل شیار مشغولند و طوایف سلحشور بدوی همواره در این مملکت عبور و مرور دارند. و به موافق پیدایش 14: 6 اولاً حوریان که نسب به سیعیر رسانند در مغاره های این ملک سکونت داشته اند و اسم جد خود سیعیر را بر آن کوهها گذارده کوه سیعیر گویند یعنی ناهموار و سخت پیدایش 36: 2-30. بنابراین به ملاحظه کثرت مغاره های طرف جنوب ادوم می توان گفت که حوریان مغاره نشین بوده اند. و به موافق پیدایش 32: 3 و 36: 1 و8و9؛ تثنیه 2: 5 و12و22 عیسو ایشان را از آنجا راند. احتمال می رود که امراء ادوم خیلی شبیه به مشایخ بدوی حالیه و کلیت در تحت تسلّط و اقتدار سلطان یا امیری بوده اند. پیدایش 36: 31-43؛ خروج 15: 15؛ اعداد 20: 14. و چون به سبب کار یعقوب یعنی خریدن حق بکوریت عیسو نهال دشمنی و خلاف در میان این دو برادر نموّ نمود لهذا در اولاد و احفاد ایشان ثمره نفاق را بار آورد. و بدین لحاظ چون اسرائیلیان به طرف جنوب نزدیک شدند و خواستند که به سلامتی از ادوم عبور نمایند ادومیان را گام از چاشنی ثمرۀ آن نهال خلاف تلخ بوده مانع شدند اعداد 20: 14-21 لکن بعد از آن اجازت دادند تثنیه 2: 28و29. بنابراین اسرائیلیان مامور شدند که رشته دوستی را با ایشان محکم نمایند تثنیه 2: 4-7 و 23: 7. و جنگهایی که در ایام بعد با ایشان کردند در جای خود از جمله ضروریات بود چنان که شاول با ایشان جنگید 1سموئیل 14: 47 و داود نیز برایشان دست یافت 2سموئیل 8: 14 و 1پادشاهان 11: 15 و 1تواریخ 18: 11-13. و نبوت اسحق که در پیدایش 27: 29 است و دربارۀ عیسو فرموده تکمیل یافته ادومیان به سرکردگی هدد به سلیمان یاغی شدند 1پادشاهان 11: 14-22  لکن اسرائیلیان را بر ضد یهودا امداد کردند 2پادشاهان:3 و با دشمنان دیگر یهودا که بر ضدّ یهوشافاط بودند همدست شدند اما اعجازاً هزیمت یافته 2تواریخ 20: 14-29 مطیع یهودا شدند 1پادشاهان 22: 47. این طایفه در سلطنت یهورام استقلال خود را ظاهر نمودند 2پادشاهان 8: 20-22 و 2تواریخ 21: 8و10 تا نبوت دومین اسحاق کامل گردد پیدایش 27: 40. و امصیا آنها را تنبیه نموده سالع را مفتوح ساخت 2پادشاهان 14: 7 و 2تواریخ 25: 10و12 و در بت پرستی ایشان درآمد آیه 14 و 20 و در ایام یهوآحاز بر یهودا غالب آمده 2تواریخ 28: 17 بخت النصر را بر ضدّ اورشلیم تحریک نمودند مزمور 137: 7. تنبیهات ظلم و مکافات جور ایشان بارها به توسط یوئیل و ارمیا و عاموص و حزقیل و عوبدیای نبی گفته شد یوئیل 3: 19؛ عاموس 1: 11؛ ارمیا 49: 17؛ حزقیال 25: 12-14و35. و بر حسب قول یوسفون بخت النصر بعد از گرفتن اورشلیم تمام ممالک حوالی یهودا را زبون و زیر دست ساخت لکن ایشان را به اسیری نبرد ارمیا 27: 1-11؛ ملائکی 1: 3و4. بالاخره ادومیان قسمت جنوبی یهودا را به تصرف در آوردند و نباثیان که اولاده نبایوث بن اسماعیل بودند در ملک خاص ادومیان یعنی کوه سیعیر جانشین ایشان گردیدند. پیدایش 25: 13 و بدین طور ولایت مابین درّه عربه و بحر الاوسط از ایلاث تا الوثروپولس که به شمال حبرون واقع است به ادومیّه مسمّی شد و بناثیان در ادومیۀ اصلی عربستان پطریّه را تأسیس نمودند و بالاستقلال سکونت ورزیده صاحب سلطان و سپاه و حکمران گردیدند که بعضی از ایشان به اریتاس ملقّب بودند 2قرنتیان 11: 32. در این وقت یهودای مکابیوس که در آن حوالی دم استقلال میزد بر ادومیان حقیقی که در جنوب یهودا واقع بودند دست یافته ایشان را خراج گذار خود گردانید و یوحنّای هرکانوس در سنه یکصد و سی قبل از مسیح ایشان را بر تهوّد مجبور ساخت. خلاصه از جمله معارف و مشاهیر اپیطایفه یکی انتی پیطر است که در سنه  47 قبل از مسیح بر یهودیه و آنصفحات حکومت داشت و دیگری هیرودیس اعظم است که پسر انتی پیطر بود و قبل از آن که تیطس اورشلیم را محاصره نماید بنی یهودا 20 هزار تن از ادومیان را برای محافظت بدان جا دعوت نمودند لکن ادومیان این فرصت را غنیمت شمرده عوض محافظت خود به قتل و غارت دست گذاردند. علی الجمله در این هنگام رومیان بسرکردگی تریجان در سال صدو پنج میلادی بر ادوم دست یافتند و این مطلب سبب پیش رفت تجارت و ترقی دولت و ثروت آنجا گردید و راه ها به جهت ترقی تجارت ساخته ادومیان با هندوستان و ایران و لونت معامله پیدا نمودند بالجمله در پطریّه هیاکل و عمارات و مقابر پلّه های عجیبی در صخره های کوه حجّاری شده بود و چون نهال تازۀ دین مسیحی در این شهر غرس شد پطریّه صاحب اسقوف و خلیفه گردید اما ادومیه از آن وقت تا زمانی که به دست اسلامیان مفتوح گشت متدرجاً رو به تنزّل نهاده همواره شهرهایش به موافق نبوت خراب شد. وچون مبشّران مسیحی به پطریّه رفتند آنجا را به وادی موسی ملقب نمودند و فعلاً در میان اعراب معروف است. اول سیّاحی که در 1812 میلادی به ادومیه رفت برک هارد بود. اعراب بدوی و سلحشور این مملکت همواره بر ضدّ یکدیگراند و حتی الامکان از هر سیّاحی که از آن مملکت عبور و مرور کند نقدی خواهند گرفت بدین واسطه عمل حفاری آنجا بسیار مشکل است با وجود این بسیاری بعد از سیّاح فوق بدان جا رفته اند.

ادونی. (صدق خداوند) صداقت لقب منصبی یکی از سلاطین اموری اورشلیم بود. وی با چهار پادشاه دیگر بر ضّد یوشع همداستان شده جنگ عظیمی در جبعون نمودند و خداوند اعجازاً آن روز را طولانی فرمود و محض انهزام سپاه دشمن طوفان و تگرگ شدیدی فرو فرستاده آن پنج پادشاه هزیمت یافته در مغارۀ که قریب به مقیده بود متواری شدند لکن یوشع آنها را بیرون آورده به قتل رسانید یوشع 10.

ارا. یکی از روسای اشیر بود 1تواریخ 7: 38.

اراب. (کمینه) شهری است در کوهستان یهودا یوشع 15: 52 و بسا می شود که وطن ارابی بوده در طرف شرقی حـبرون در خـرابه عـرابیّه محل قدیمی هست که آثار دیـوارهای کهنه و حوض ها و خرابه های کهن دیده شده که به گمان کاندر همان ارابی می باشد که در کتاب مقدس مذکور است.

اراراط. (ملعون) مقاطعه ایست در مرکز ارمنستان که ما بین رود ارس و دریای وان و ارومیه واقع است 2پادشاهان 19: 37؛ اشعیا 37: 38. بعضی اوقات این لفظ بر تمام آن مملکت اطلاق شده ارمیا 51: 27 و موافق روایات کشتی نوح بر این کوه قرار گرفت این کوه بلند که ارامنه آن را مسیس و ترکان اگریداغ یعنی سراشیب و ایرانیان کوه نوح اروپائیان غالباً ارارط و اعرابش جودی گویند. صاحب دو قله است که یکی مقدار چهار هزار قدم از دیگری بلندتر و به سلسله کوههایی که به طرف شمال مغربی و مغرب ممتدند می پیوندد و همیشه این کوه عظیم دارای رتبه عالی بوده دائماً بر قلّه اش برف نمودار است. و 17000 قدم از سطح دریا مرتفع و از جمله آتش فشانهایی است که انفجار آخریش در سال 1840 میلادی بوده.

اراسطس. (محبوب) شخصی مسیحی که از اهل قرنتس و خزانه دار آنجا و دوست و همکار پولس بوده با وی به افسس رفت و با تیموتیوس نیز در رسالتش به مقدونیه همراهی کرد اعمال 19: 22. و در وقتی که پولس نامۀ رومیان را می نوشت وی در قرنتس بود رومیان 16: 23. و تا اسیر کردن و بردن پولس به روم در آنجا ماند 2تیموتائوس 4: 20.

ارام. (عالی) این اسم از ارام ابن سام منقول است و سه شخص در کتاب مقدس به این اسم بودند. اول آرام ابن نوح است پیدایش 10: 22. دوم نوۀ ناحور پیدایش 21:22. سوّم یکی از اجداد منجی ما عیسی مسیح. روت 4: 19؛ 1تواریخ 2: 10؛ متی 1: 3؛ لوقا 3: 33.

ارام مملکتی است در نزدیکی شام. عبرانیان این اسم را برای تمام املاکی که به شمال پلسطین واقع بود استعمال می کردند که شرقاً از دجله امتداد یافته به بحر الاوسط میرسید و از شمال نیز به سلسله کوههای تاروس ممتَّد بود در این صورت بر الجزیره که عبرانیانش ارام نهریم پیدایش 24: 10 یا پدّن ارام یعنی دشت ارم می گفتند شامل می شود پیدایش 25: 20 و 48: 7. این اسم با بعضی از اسماَّ شهرهای مغربی آرام دمشق یافته همچو یک اسم ذکر میشد مثل ارام دمشق 1تواریخ 19: 6 و ارام معکه و ارام جشور 2سموئیل 15: 8 و ارام صوبه 2سموئیل 10: 6و8 و ارام بیت رحوب بعضی از اینها دارای ابهت و استقلال بوده بارها با اسرائیلیان جنگیدند لکن داود بر آنها دست یافته ایشان ر ا خراج گذار کرد و سلیمان نیز این مطلب را مرعی داشت اما چون او درگذشت باز سر از طوق اطاعت او پیچانیدند و محتمل است که یربعام دوّم نیز بر ایشان دست یافته باشد. ملاحظه در شام و پدّن ارام زبان ارامیان نزدیک به زبان عبرانی بود و متدرجاً عبرانی متروک و ارامی معمول گردید چنان که در عصر مسیح در یهودیّه معمول و مرسوم گشت و فعلاً مسیحیان سریانی که در حوالی موصل یافت می شوند بدان زبان متکلم اند.

ارام نهرین. (اراضی مرتفعه نهرین) این کلمه در مزمور 60 و در پیدایش 24: 10 و تثنیه 23: 4؛ داوران 3: 8 و غیره مذکور است و شامل زمین حاصل خیزی است که در میانه فرات و دجله واقع و به بین النهرین مسمی است اعمال 2: 9 و 7: 2.

اربئیل. هوشع 10: 14. ملاحظه در بیت اربئیل.

اربع. ملاحظه در بیت اربئیل و حبرون.

ارابع. ملاحظه در ربع.

اربوت. (خانه) ولایتی است که شامل سوکره می باشد ملاحظه در سوکوه.

ارتخشستا. (صاحب اقلیم بزرگ) پسر سومین گزرسس و جانشین او در 465 قبل از مسیح بر تخت پادشاهی ایران نشست. او را درازدست لقب داده اند. این اسم ها معمولاً معنی لغوی دارد اما دکتر جان ویلسن میگوید مقصود از این عبارت این است که این پادشاه صاحب یک اقلیم بزرگی بوده است. در اول او را وادار کردند که در بنای اورشلیم مخالفت کند (عزرا 4: 7) اما بعد از مدتی اجازت داد (6: 14). مترجمین قدیمی او را اشتباهی گمان کرده که یک مجسوسی کاذبی بود که می خواست ادّعا کند که او اسمردیس برادر کامبزیای متوفی است که به جای او به میزان هفت ماه سلطنت کرد. در سال هفتم سلطنتش (458 قبل از مسیح) ارتخشتا ارتاگرزس عورا را اجازت داد عدّه کثیری از اسرا را به اورشلیم مرجوع دارد تا هیکل را بنا کند (عزرا 7: 1و11و12و21 و 8: 1) در سال هشتم سلطنت خود (445 قبل از مسیح نحمیا را اجازت داد که برای اوّلین دفعه به اورشلیم برود و دیوار شهر را دوباره بنا کنند (نحمیا 2: 1 و غیره). در سی و دومین (32) سال سلطنتش (433-432 قبل از مسیح) بعد از آن که نحمیا به ایران مراجعت کرد او را حاکم شهر جدید اورشلیم ساخت و به وطن خویش روانه نمود (13: 6). اتاگزرس در سنه 425  قبل از مسیح وفات یافت.

ارتیماس. مخفف ارتیمادوردس است یعنی عطای ارطامیس. وی از رفقای پولس بود تیطس 3: 12.

ارجوب. (سنگ) مقاطعه ایست در مشرق اردن که چهار دفعه در کتاب مقدس مذکور است. طولش بیست و چهار میل و عرضش سیزده میل سنگهایش بسلتی و سیاه می باشد که از انفجار تل آتش فشان شیحان متکوّن گشته تخمیناً موازی سی قدم از سطح زمین ارتفاع دارد این قطعه در قدیم الایام دارای شهرهای حصارداری بود که به واسطه یائیر ابن منسه مفتوح گشته است تثنیه 3: 4و5و14. و سلیمان نیز بر آنجا حاکمی قرار داد 1پادشاهان 4: 13 سقف بسیاری از خانه های این مقاطعه از سنگ و در و پنجره های آن نیز از سنگ بود بدین لحاظ از خانه های سایر شهرهای قدیم بهتر محفوظ مانده است دارای هیکلها و قصور عالیه می باشد.

ارچس. (مهتر اسبان) معلّم مسیحی که با فلیمون و اپفیا همکار بود و پولس او را چون سپاهی همقطار خود سلام می فرستد فلیمون 2  و او را اندرز می نماید که موعظۀ خود را در کولسی به اتمام رساند کلوسیان 4: 17.

اردن. در زبان عبرانی همواره حرف تعریف بدان پیوسته هیرون گویند. مگر در ایوب 40: 23 و مزمور 42: 6 که فقط اردن مذکور است و او عظیمترین رودهای پلسطین است که از شمال به جنوب جاری شده زمین مقدس را قطع نموده قسمت اعظمش به طرف مغرب واقع می شود و آن را چهار منبع است.

اوّل منبع حاصبانی که به عین فرّار مسمّی است و از حوض کم عمقی که به مسافت دوازده میل به شمال تل القاضی واقع است خارج شده به دو نهر کوچک دیگری که از کوههای شرقی جاری می شوند تلاقی نموده به مسافت سه میل در وادی بسیار قشنگی جاری و از آنجا به مسافت شش یا 7 میل در تنگۀ عبور می کند و در نی زار حوله داخل می شود که مسافت آن نی زار تخمیناً هشت میل است و نهر از وسط آن گذشته متدرجاً زیاد می شود تا وقتی که به دریاچه حوله ریخته شود و طول این دریاچه در زمان پریش 7 میل است و علاوه بر این رودهای کوچک چندی نیز در آن وارد می شود. ملاحظه در میروم.

دوّم منابع بانیوم یعنی بانیاس حالیّه است در اینقریه چشمه ایست که منبعش از مغارۀ فراخی می باشد که در زیر صخرۀ عظیمی واقع است و به شمال و مغرب قریه جاری شده به نهر دیگری تلاقی می کند که در هموارۀ قریه واقع می باشد.

سوم چشمهای تل القاضی در همواره ایست که به مسافت سفر یک ساعت از بانیاس دور است و در آنجا دو چشمه است یکی بزرگتر که به گمان پورتر چشمه سوریّه می باشد و از تلاقی این چشمه با چشمه دیگر تل القاضی رودی تشکیل می یابد که عرضش ما بین 36 و 45 ذرع است و این رود در نهایت سرعت جاری شده به مجرایی که از بانیاس میاید برخورده به طرف کوههای شرقی جاری می شود و به حاصبیانی برخورده به طرف آبهای میروم یعنی حوله متّصل می گردد و توصیف چشمهای تل القاضی بر حسب قول یوسفوس این است که «منبع آخری اردن اند و الآن به عین الدای مسمی و در محل شهر دان که لایش قدیم باشد واقع است» و موضع این شهر موافق قول یوسبلیوس و جرم تا بانیاس 4 میل رومی مسافت دارد و این مطابق مسافت چشمه های حالیّه است.

چهارم رود سعَّار است که به نهر بانیاس متحّد می شود و در ایام تابستان بسیار کم آب می باشد و چون اردن از دریاچه حوله دوازده میل طی مسافت نموده در این بین به قدر 817  قدم پایین افتاده از وسط دریای طـبریه می گذرد و معـبرش را از وسط دریای مرقـوم دوازده میل رو به پایین به خوبی می توان تعیین کرد و از آنجا به خطّ غیر مستقیم که به خطّ مستقیم تخمیناً 65 میل می شود به طرف جنوب جاری شده آب صاف و خوشگوار خود را به دریای تلخ سدوم می ریزد و فی الحقیقه بسیار عجیب است که در مسافت 145 میل به خطّ مستقیم از برفهای حرمون تا وادی کثیر خیلی گرم اریحا که گرم ترین امکنۀ کرۀ زمین است به قدر 880 ذرع پایین می رود فیمابین این دو دریا یعنی دریای طبریه و بحیره الموت دشت اردن است 2پادشاهان 25: 4 و 2تواریخ 4: 17. که اعراب آن را الغور گویند عرض روی هم رفـته اینجا به اریحـا نرسیده تخمیناً 5 میل است لکن نزدیک اریحـا 12 میل می شود و از هر دو طرف تقریباً به تمام طولش تا تپه های مغربی که 300-350 ذرع مرتع و کلیّه راست و سر بالا هستند محدود است لکن تپـّه های حدود مشرقش قدری سراشیب و ارتفاعاتشان دو چندان است این وادی ریگ زار به غیر از جاهایی که چشمه ها و رودهای کوچک از آن جاری باشد در نهایت گرمی و عاری از نباتات می باشـد و تپـّه های مخـروطی الشکل بسیـاری در آنجـا به نظر می رسد در وسط این وادی سلفی مجرای مارپیچی شکل رود است که از 4-15 ذرع از سطح دشت پست تر می باشد اطراف این رود دارای اشجار و بوته های فراوان بید و شوره کز و خرزهره و غیره می باشد و بسا می شود که در بعضی جاها ساحلش عریض تر و بدین لحاظ نباتات در آنجا بیشتر یافت شود طرف اعلایش حاصل خیز و مزروع و اما طرف اسفلش دارای نی زارهای بسیار است و بیشه ها و جنگلهایی بالنسبه به رود نزدیک تراند سابقاً مسکن حیوانات درنده بوده که در زمان طغیان آب آن محل را ترک کرده بالا می رفته اند چنان که یرمیای نبی در فصل 49: 19 و 50: 44 از صحیفه خود آن را ضرب المثل کرده و می فرماید «اینک او مثل شیر از طغیان اردن بر خواهد آمد» امکان دارد که حال مجرای حالیـّه اردن از قدیم عمیق تر شده باشد باوجود این در بهارآب نه تنها فاصله را که فیمابین سواحل است می پوشاند بلکه در بسیار جاها خود سواحل را نیز می پوشاند 1تواریخ 12: 15. یکی از صاحب منصبان دولت متحده اتازونی نایب لینچ نام که در 1848 میلادی از اردن عبور کرده می گوید هر چند مسافت راه از دریای جلیل تا بحرالموت فقط 65 میل است با وجود این مسافت مجرای رودخانه به خطّ غیر مستقیم به 200 میل می رسد و اختلاف عرضش به اختلاف مکان از 22 الی 60 ذرع و عمقش از 1-4 ذرع می باشد. آبش نسبت به فصول سال تفاوت کلی دارد. اکثر اوقات تندرو و قوی است سراشیبها و معبرهای بسیار داد که نایب لینچ فوق تخمیناً 27 از آنها را حتی برای سفاین فلزی خود هم خطرناک دانسته و چون دریای طبریه 200 ذرع از بحرالموت و 250 ذرع از بحر متوسط پائین تر است بنابراین پستی اردن در میان این دو دریا 180 ذرع است آبهای اردن با وجود تیره گی خنک و ملائم است و در کثرت وجود ماهی نظیر دریای جلیل می باشد پل سنگی کهنی در ایام سابق پائین تر از دریاچه حوله بر این رود بوده و ارثارپل دیگری نیز در جنوب دریای طبریه باقی است و علاوه بر اینها نیز دو معبر دیگر دارد اوّلی را که در نزدیکی ادام است الدامیه گویند یوشع 3: 16 و دیگری را که نزدیک به جایی است که سیّاحان خود را شست شو می کنند جسر الشریعه نامند معبرهای چندی که در اوقات معیّنه بکار آیند نوشتجات مقدمه وارد گشته ملاحظه دریای چهارم از قرار معلوم عبور یشوع و اسرائیلیان در مدت طغیان اردن بوده یوشع 3: 15 و آن رود پرآب و سریع الحر که در مقابل اریحا از روی اعجار از جریان باز داشته شده آبهای دست پایین به دریا جاری گشته و آبهای بالا در جای خود باز ایستاند و در ته رود محل وسیعی برای عساگر اسرائیلیان مهیا گشت. علاوه بر این دو دفعه دیگر نیز این معجزه بر رود اردن واقع شد یعنی هنگامی که ایلیا و الیشاع از آن عبور کردند 2پادشاهان 2: 8و14. در آبهای این رود برص نعمان سریانی طاهر شد و تبر بی دسته تبرداران که در آن افتاده بود به فرمان الیشاع بر روی آب آمد 2پادشاهان 5: 14 و 6: 6. و خداوند ما هم در همین جا از دست یحیی تعمید یافت متی 3: 13. و هزاران از حجّاج شعب مختلفه که اسماً مسیحی می باشند همواره در وسط اپریل ماه فرنگی هر سال به یادگاری آن غسل مبارک مسیح در روز معیّنی در تحت محافظت فوجی از اتراک به دیدن آن رود مقدس رفته از آبهـایش میاشامند و غسل کرده بعـد از یک یا دو ساعت دیگر به اورشـلیم مراجعت می نماید ملاحظه در عربه.

فروغ اردن. بدان که اردن را فروع قابل ذکر هست من جمله نهر عظیمی است که آن را یرموق گویند و در قدیم الایام به هایرومکس موسوم بوده و دیگری یبّـوق است که هر دو به طرف مشرق اردن بودند و علاوه بر آنها یازده نهر صغیر یا جدول نیز بود که از کوه جلعاد جاری می شده و غالباً در فصل تابستان می خشکیدند و قصد از آن طرف اردن بیشتر اوقات به معنی طرف مشرق می باشد لکن ذکر این کلمه قبل از فتوحات یوشع قصد از طرف مغرب بوده اما در این ایام اردن در بحیره الموت جاری و مفقود می شود لکن اغلب اشخاص گمان برده اند که در ایام سابق قبل از انهدام شهرهای سدوم اردن در بحـیره الموت ریخته از آنجا به وادی سدیم تا خلیج اتلانتیـک و دریای قلزم جاری می گردید و از قرار معلوم وادی کبیر عربه که باعث تشکیل وادی اردن می باشد رشته اتصال طرف جنوبی بحیره الموت به خلیج آتلانتیک یا عقبه بوده (ملاحظه در نقشه ) خروج راه این وادی در میان جنوب و جنوب مغربی است و طول آن از بحیره الموت تا به عقبه به خط مستقیم تخمیناً یک صد میل است در انتهای بحیره الموت ریگ زاری تشکیل یافته در میان تل هائی که به طرف جنوب اند به مسافت 1018 میل ممتدّ و ارتفاعش با ارتفاع دریا مساوی است و در آنجا با تلّ گل سفید که 18 یا 23 ذرع ارتفاع دارد و نزدیک است که وادی را تقاطع کند محدود می شود لکن در طرف مغربی درّه ایست که عرضش تخمیناً نیم میل و به طرف جنوب کشیده داخل وادی عریض عربه می گردد و محَّل مجرای آبهای عربه به دریای قلزم می شود و تلّ مرقوم احتمال می رود که اگر بیم کتاب مقدس باشد که منتها الیه الغور و ابتدای عربه را تعیین می نماید و از آنجا بدون مانع تا به عقبه ممتد است و سلسله کوهها آن را احاطه نموده است و رودهایی که از این کوهها جاری است در فصل تابستان قبل از آنکه به وادی رسد در همان سنگ لاخ خشکیده و مفقود می شود و در فصل تابستان این وادی کلیّه بی آب است و البّته بدون آب هم در دشتهای عربستان سبزه یافت نخواهد شد و در تمام این وادی اثری از آثار صنعت بشری به هیچ وجه یافت نمی شود و آن رائی که بر آن است که رود اردن سابقاً از این وادی میگذشته است مردود است زیرا که بحیره الموت تخمیناً 650 ذرع از خلیج عقبه پایین تر است و هم آبهای بیشتر رودهای این حوالی به طرف شمال به دریای قلزم جاری است البّته منتهای اردن از قدیم و حال در اینجا بوده و هست لکن نائب لینچ و سایرین می گویند که محتمل است تمام وادی اردن شمال و جنوب فرو نشسته بگودی حالیّه رسیده باشد در صورت صحّت این رای احتمال می رود که این مطلب مدت مدیدی قبل از انهدام سدوم و غموره یعنی مداین موتفکات واقع شده باشد پیدایش 19: 17-28و30 ملاحظه در دریای سیّم.

اردج. بوته ایست که در صحراها می روید و در 1پادشاهان 19: 5 گوید که ایلیای نبی در زیر درخت اردجی خوابید و گاهی از اوقات در اوان جوع و قحطی شاخهای آن خورده شود ایوب 30: 4 و گاهی از اوقات درخت مذکور را سوزانیده ذغال از آن سازند مزمور 120: 4.

اردو. وضع اردوی بنی اسرائیل در مدت بود نشان در دشت به کمال دقت در باب 2 اعداد بیان شده بدین طریق که چادر جماعت در وسط و چادر لاویان که متولی توجهات اردو بودند بدور آن و از آن پس قوم اسرائیل را که عدد ایشان سوای زنان و اطفال به ششصد هزار مردان جنگی می رسید به چهار قسمت منقسم نموده که هر قسمت دارای سه سبط بود و هر یک از این اقسام در یکی جهات اربعه چادر جماعت اردو میزدند و هر یک از این قسمتها را علمی بود همچنان که هر سبطی و هر رئیس سبطی می بایست دارای علمی باشد و رؤسای هر سبطی از جانب خدا معین می شد علیهذا منظر و نمایش اردو خیلی شکیل و شیرین و خوش نما بود اعداد 24: 3و5. در این صورت عجب نیست که بلعام بر قله کوه بعور ایستاده قوم اسرائیل را تماشا کرده می گفت «چه زیبا است خیمه های تو ای یعقوب و مسکنهای تو ای اسرائیل».

و اشخاص ناپاک و چیزهای نجس در اردو نمی بایست باشند بنابراین مبروصان و اشخاصی که مس میـّت کرده بودند و اسیران جنگ و خاکستر قربانیهای سوختنی هم در اردو نگاه داشته نمیشد بلکه می بایست کلیّه خارج از اردو باشند و اموات را در داخل اردو دفن نمی کردند و مقصرین را هم در اردو حکم قتل نمی دادند لاویان 4: 12 و 6: 11 و 8: 17 و 10: 4و5 و 13: 46 . 14: 3 و 24: 14؛ اعداد 12: 14و15 و 31: 19؛ تثنیه 23: 10و12؛ یوشع 6: 23 و البته نباید تصوّر نمود که اردو در محل محقّر و کوچکی غیر معتنابه بود بلکه گاهی از اوقات به مسافت بعیدی امتداد می یافت و دشتهای وسیعه و کوه ها را شامل می بود.

آرح. (سرگردان) اول یکی از روسای اشیر بود ۱تواریخ ۷: ۳۹. دوّم مردی که اخلافش از بابل مراجعت نمودند و دختر زاده اش به طوبیای عمونی تزویج شد عزرا ۲: ۵؛ نحمیا ۶: ۱۸ و ۷: ۱۰.

ارسترخس. (بهین شاهزاده گان) از ساکنان تسالونیکی و همکار و همقطار امین پولس حواری بود اعمال ۲۰: ۴ و ۲۷: ۳؛ فیلیپیان ۲۴ حیات وی به واسطه شورشی که در افسس به واسطۀ تحریک جماعت زرگران بر پا شد در خطر بود اعمال ۱۹: ۲۹. لکن آزاد شده با پولس ماند و با او در روم اسیر شد کولسیان ۴: ۱۰.

ارسطوس. (محبوب) شخص عیسوی قرنتسی که ایشک اقاسی یعنی ناظر یا ضدوقدار بود و به واسطه دوستی که با پولس داشت وی را بدرقه نمود و با تیماتاوس به مقدونیه رفت اعمال ۱۹: ۲۲ و در هنگام نامه نوشتن پولس به رومیان او در قرنتس بود رومیان ۱۶: ۲۳. و در همانجا توقف نمود در حالی که پولس در روما به اسیری برده شد ۲تیموتائوس ۴: ۲۰.

ارطامیس. بت مؤنّث معروف یونانیان و رومیان و یکی از جمله داوزده بت بزرگ بود و اگر چه این ارطامیـس غیر از بت خوشگل ساده و صیّاد یونـانیان بود ولی بعشتاروت ربه الـنوع سریانیان شباهت می داشت و چنان می نماید که او را با رسوم ناپاک و اسرار سحریَّه پرستش می نمودند اعمال ۱۹: ۲۴و۲۷ و در افسانه ها معروف بود که تمثال او از مشتری افتاده است اما خود بت چوبی بود که اعلایش پهن و اسفلش باریک و شبیه حیوانات مختلفه بر آن نقش گشته از کمر به بالا وی را پستانهای متعدد بود و تاج کنگره داری بر سر و دستهای وی را هر یک بر عصائی قرار داده بودند و بسیار قدیم و کثیر الاحترام بود.

جلال و مـباهات افسـس در هیکل این خدای مـؤنّث که یکی از عجایب هفتگـانه دنیا خـوانده شده می بود و ۱۲۵ ذرع طول و ۶۴ ذرع عرض داشت و ۱۲۷ ستون مرمر سفید ایونی هیجده ذرعی در آن نصب نموده بودند خزاین وی را بهائی نبود و ظرف مدت ۲۲۰ سال ساخته شد در سالی که اسکندر کبیر تولّد یافت یعنی در ۳۵۶  قبل از مسیح ارسطرطس نامی محض اشتهار اسم خود هیکل اوّلین را سوزانید لکن ثانیّا آن را به طور مذکور بنا نموده بیش از پیش زینت دادند ۱قرنتیان ۳: ۹-۱۷؛ افسسیان ۲: ۱۹-۲۲. هیاکل سیمین ارطامیس را که دیمتریوس اعمال ۱۹: ۲۴ و غیره می ساختند بعید نیست که نمونه تمثالهای کوچک آن هیکل بوده است که برای استعمال و تذکرت در خانه ها و فروختن به مسافران می ساختند هیکل مذکور و شبیه مجسمّه ارطامیس منقوش است و بعضی دیگر به اسم یونانی منقوش است اعمال ۱۹: ۲۸و۳۴و۳۵ و بر سکّه های دیگر نیز همان کلمات که لوقا ترجمه نموده یعنی ایلچی و پرستنده ارطامیس منقوش است که بعضی دیگر به اسم و رسم سر نیرون امپراطور مسکوک است و احتمال می رود که اینها را در زمانی که پولس در آنجا بوده سکّه کرده باشند.

ارغوان. اهالی بابل رنگ ارغوانی را بسیار استعمال می کردند و در قدیم در مشرق نیز بسیار مشهور بود ارمیا ۱۰: ۹؛ داود ۸ : ۲۶ و استر ۸ : ۹ چنان که پرده های هیکل و بعضی از لباسهای کهنه نیز به این رنگ بود خروج ۲۵: ۴ و ۳۵: ۶ و ۳۹: ۲۹ و ۲تواریخ ۳: ۱۴. و سلاطین و اعیان و اعاظم نیز محض امتیاز از سایر رعایا لباس ارغوانی در بر می کردند و بدین واسطه در وقتی که مسیح را در محکمه حاضر می نمودند برای استهزا وی را با لباس ارغوانی ملبّس کردند یوحنا ۱۹: ۲و۵. ولی چنان معلون است که قصد از ارغوانی همان قرمز است زیرا کلمه ارغوان دلالت می کند بر هر رنگی که رنگ سرخی در آن باشد.

اهل صور و صیدون این رنگ را از صدف مخصوصی تحصیل می نمودند بدین واسطه در این صنعت مشهور گشتند و فعلاً در طرف جنوبی صیدا کومه عظیمی از صدفهای در زمان قدیم این رنگ را از آنها گرفته اند پیدا می شود و گاهی اوقات ارغوانی را از کرمی که بر بلوط قرمز یافت می شود تحصیل می کنند ملاحظه در قرمز.

ارفاد. (حصار دار) اشعیا ۱۰: ۹ شهری است در سوریّه که همواره باحماه و گاهی با دمشق و صیدون ذکر می شود جدیداً (به توسط علمای معرفه الارض محّل آن در تلّ ارفاد که سه فرسخ از حلب دور است پیدا شده و این محل سابقاً دارای اهمیّت بوده و چندین بار دستخوش غارت آشوریها شده است ارمیا ۴۹: ۲۳؛ اشعیا ۳۶: ۱۹ و ۳۷: ۱۳ و ۲پادشاهان ۱۸: ۳۴ ملاحظه در ارواد).

ارفکشاد. (قلعه کلدانیان) و او ارفکشاد ابن سام و جدّ عابر بود و به موافق قول یوسیفوس اول و مبدأ کلدانیان است که نسب نامه ایشان بدو منتهی می شود پیدایش ۱۰: ۲۲و۲۴ و ۱۱: ۱۰-۱۳؛ ۱تواریخ ۱: ۱۷و۱۸و۲۴ (لازم نیست ارفکشاد اسم شخصی باشد شاید اسم طایفه یا موضعی است که اهل آن اولاد همان پرشم بودند که دو سال بعد از طوفان نوح تولّد یافت).

ارک. (مستدیم) پیدایش ۱۰: ۱۰ شهری در کلدیّه که نمرود آن را بر دجله بنا کرد و یونانیان و رومانیان آن را ارگوی می گفتند و بعید نیست که همان ورقه یا ارقه حالیّه باشد که به جنوب شرقی بابل واقع است و رای بعضی که ارک را ادسَّا دانسته اند که بهترین ارفای حالیّه باشد که در شمال بین النهرین واقع مردود است.

ارکی. این اسم در کتاب مقدس همواره برای حوشای مصاحب داود ذکر گشته ۲سموئیل ۱۵: ۳۲و ۳۷ و ۱۶: ۱۶ و ۱۷: ۵-۱۴ و ۱تواریخ ۲۷: ۳۳ لکن معلوم نیست که اشاره به کدام چیز است.

ارکیلاوس. (شاهزاده قوم) پسر هیرودیس کبیر است از زوجه شومرونی او که ملتیس نام داشت. وی با برادرش انتی پاس در روم تعلیم یافت و بعد از وفات پدرش بر یهودیّه و ادومیّه و سامره مستقر گردیده به لقب اثنارک یا تترارک ملقّب بود و از این جهت در متی ۲: ۲۲ چون سلطان مذکور است و از آیه مرقوم معلوم می شود که وی بر اثر اقدام پدر خود قدم زده ستمکاری و مردم آزاری را پیشنهاد خود ساخت و به موافق تاریخ بعد از آن که مدت ۱۰ سال در ظلم و ستم بسر برد رعایا از اوخسته خاطر گشته در حضور امپراطور از وی شاکی شدند از آن رو امپراطور وی را اخراج بلد نموده مقصراً به و نه که در ساحل رود اردن واقع است فرستاده در آنجا در گذشت.

ارمی. لغت و لسان قدیم سوریّه و کلدانیان بود که در دانیال ۲: ۴ مذکور است کلدانیان را عادت بود که به زبان ارمی تکلّم نمایند تا با دیوانیان و اخیری حکومت مطابق باشد و لکن زبان مخصوص و زبان اصلی ایشان نبود و دانیال نیز کتاب خود را تا آخر باب هفتم به زبان کلدانی نوشت اما زبان صحیح و اصلی این طایفه اکّدی است که اهالی بابل بدان زبان تکلّم می کردند و در زمان نبوکدنصّر نزدیک بود که کلیّه متروک گردد و بسیاری آن را فراموش کرده بودند اما ظهور لغت سریانی که فعلاً معروف است در قرن دوم بعد از مسیح بود و آن هم تقریباً تا قرن دوازدهم نزدیک بود که متروک شود و اهالی آن را فراموش نمایند و سریانی مذکور دارای تالیفات و تصنیفاتی است که در شعبه های دیگر لغت آرامی یافت نمی شود خصوصاً در علم لاهوت و علاوه بر این پشیطوکه ترجمۀ معروف تورات است به زبان سریانی می باشد و از سایر ترجمه های که از لغت اصلی شده قدیم تر است و چون در تمام جزئیات کلمه به کلمه از زبان اصلی ترجمه شد از آن جهت آن را پشیطو یعنی بسیط گفتند و اهالی معلوله و بخعه و جبعدین و حوالی آنها فرع این زبان را تکلم می نمایند و آن را سریانی می گویند.

ارمیا. یا یرمیا لفظ یرمیا یعنی یهوه به زیر می اندازد و پسر حلقیا و دومین انبیاء اعظم عهد عتیق بود و در زمان سلطنت یوشیا و یهویاقیم و صدقیا و هم در زمان اسیری صدقیا نبوّت می نمودند. مولدش عناتوث بن یامین و از سلسله ابی یاثار کاهن بود و قبل از تولّد از جانب خدا به منصب نبوّت مبعوث سرافراز گشت. ارمیا ۱: ۱و۵ و در هنگام شباب در سال ۶۲۸ قبل از مسیح مطابق سال ۱۳ سلطنت یوشیا اولاً در مولد خود ارمیا ۱۱: ۱۸-۲۱ و ۱۲: ۶ و به ملاحظات چندی که خاصۀ مرتبت نبوّت است ترویج اختیار نفرمود ارمیا ۱۶: ۲ و یوشیا که شهریاری متقی و خداترس بود با وی انباز گشته بت پرستی نموده و اصلاح عام را رواج دادند ۲پادشاهان ۲۳: ۱-۲۵. بر وفات پادشاه که در سال ۶۰۹ قبل از مسیح واقع شد نوحه گری نموده آن را چون خسارتی عظیم شمردند. ۲تواریخ ۳۵: ۲۰-۲۵؛ ارمیا ۲۲: ۱و۱۵و۱۶. اما بعد از سلطنت قیصر یهواحاز سبک و رویّه مردم به کلّی تبدیل یافت و بت پرستی را حیات تازه پدید آمد و بدین واسطه زندگانی نبی پر از زحمات و مشقّات گردید و در سال چهارم سلطنت یهویاقیم طومار نخستین خود را که محتوی تحذیر و پیش گوئیها بود تصنیف نمود و پادشاه آن را ورق به ورق سوزانیده در صدد اتلاف نبی برآمد ارمیا ۲۶. مجدداً وی نبوتهای خود را نگاشته ضمناً نبوت فرمود که بنی یهودا به زودی در بابل هفتاد سال به اسیری خواهند رفت ارمیا ۲۵: ۸-۱۲. و هم درباره انهدام بابل هفتاد سال بعد آیه ۱۳-۳۸ نبوّت فرمود اما از تنبیهاتش تعلّق ورزیدند. و او صدقیا را به مهربانی تعلیم فرموده او را بر بلایایی که بر قوم عاصیش معلّق بود بیاگاهانید ولی سودمند نیفتاد امانت نبی مرقوم همواره زندگانی وی را خطرناک نمود به حدی که در زمانی که نبوکدنصّر اورشلیم را مفتوح ساخت آن حضرت در زندان بود و نبوکدنصّر او را از زندان بر آورده و در بابل مسکن داد لکن وی با سایر اسرای قوم خود سکونت اختیار فرموده بعد از چندی با آنها در سال ۵۸۶ قبل از مسیح به مصر برده شده باز ایشان را تا هنگام وفاتش به امانت نصیحت و اندرز فرموده مدت چهل و دو سال از جانب خدا بر ضدّ امّت طاغی و یاغی خود ایستادگی نمود. اگر چه طبعاً حلیم باهوش و عزلت گزین بود. با وجود آن در حینی که تکلیف اقتضا می نمود از خطر پروائی نداشت و تهدیدات خلق او را خاموش نکرده رفتارهای ناخوش ایشان او را رنجه نمی کرد بر وفق و ملاطفت با هم وطنان شیفته خود رئوف بود و در بلاهائی که نمی توانست ایشان را ترغیب نماید که آنها را از خود رد کنند شراکت می نمود.

کتاب ارمیا. ترتیب این کتاب در احکام نبوّت های متنوّعه و وعده های الهیّه اش امری مشکل است. اما به قاعدۀ طبیعی صحیح و کافی به چهار قسم عام منقسم می شودکه مشتمل بر نبوتَّهائیست که در زمان سلطنت یوشیا و یهویاقیم و صدقیا و جدلیا کرده شد باب آخر این کتاب چنان که معلوم است الحاقی است و احتمال می رود که کار عزرا باشد. و ۲پادشاهان ۲۴: ۱۸-۲۰و ۲۵. چندان تفاوتی ندارد و ارمیا ۱۵: ۶۴ و نبوتّهائی که راجع به مسیح می باشد در بابهای ۲۳: ۱-۸ و ۳۱: ۳۱-۴۰ و ۳۳: ۱۴-۲۶ یافت می شود و در عهد جدید بدان اشاره رفته است متی ۲: ۱۷ و ۱۶: ۱۴؛ عبرانیان ۸ : ۸-۱۲. و مصنف کتاب نیاحات هم آن حضرت است و بلاها و تصورات حزن اور در آن مذکور است‌.

نیاحات ارمیا. مرثیۀ منظومی است که آن حضرت در زمان انهدام اورشلیم تصنیف فرمود و مطالب هر باب از قرار مذکور است.

باب اول و دوم در بیان بلاهای محاصره اورشلیم. باب سوم اظهار تاسّف و افسوس بر زحماتی که خود آن حضرت متحمل شد. باب چهارم ملاحظه بر انهدام و خرابی شهر و هیکل و بدبختی حزقیا. باب پنجم دعایی است برای یهود در حالت اسیری در اواخر باب آن حضرت از ظلم و ستمکاری ادومیان سخن میراند زیرا که اورشلیم را در مصیبش حراست می نمودند و کلام خود را به غضب حضرت قادر القهّار که بر ایشان خواهد آمد ختم می فرماید.

و آن حضرت بر حسب تعداد حروف تهجّی عبری هر فصلی را 23 آیه قرار داده و هر آیه با یکی از حروف تهجّی عبری شروع می شود و باب سوم سه آیه متوالی است که حروف تهجّی در آنها مکرر گشته است.

وضع نیاحات یرمیا نشاط اور و لطیف و دلاویز و مؤثر از بهترین مراثی است. ودلالت بر فهم و فراست و ذکاوت آن حضرت می نماید 2تواریخ 35: 25 و شخص مطالعه کننده گمان می برد که هر یک از حروف و کلمات آن با اشکها نگاشته و هر یک از کلماتش آهی است که از دل محزون و شکسته ناشی گشته و همواره آن حضرت این مطلب را پیش نهاد خود ساخته در نظر دارد که خدای عهد سلطنت می نماید و مقتدر است.

ارنان. 1تواریخ 21: 15 ملاحظه در ارونه.

ارنون. (غرندّه) تثنیه 2: 24 رودی است در طرف شرقی بحر الموت و در قدیم الایام حدود موآبیان و عمّونیان و پس از آن حدود موآبیان و اموریان و اخیراً حدود موآبیان و سبط راوبین را جدا می نمود. اعداد 21: 13؛ یوشع 13: 16 و الان آن را الموجب گویند طولش تخمیناً پنجاه میل می شود و در بحر الموت جاری است آبش در فصل زمستان بسیار ولی در قلب الاسد تابستان نزدیک است که خشک شود.

ارواد. (آواره) حزقیال 27: 8  بعید نیست که همان ارفاد باشد که به رواد مسمّی است و آن قریه کوچکی است بر جزیرۀ ارواد که در نزدیکی ساحل شرقی دریای متوسّط به مسافت سی میل به شمال طرابلس واقع است و ساکنان آن جزیره را اروادی گویند پیدایش 10: 18.

اریحا. (مکان خوشبو) و آن شهر با مکنت و قوتی بود که در وادی اردن در قسمت بن یامینیان به مسافت 15 میل به شمال شرقی اورشلیم و پنج میل به اردن مانده یوشع 16: 7 و 18: 21 در مقابل معبری که اسرائیلیان عبور کردند واقع بود. یوشع 3: 16 اول ذکری که از اریحا داریم در حکایت جاسوسان و راحاب است. یوشع 2: 1-21 و آن اول شهری است که یوشع از ممکلت کنعان متصرّف شد بدین طور که حصارها اعجازاً فرو افتاد و اسرائیلیان بدان جا در آمده به امر خدا تمامی ذیحیات را به قتل رسانیده پس از آن شهر را آتش زدند و تنها راحاب و اهل بیتش در امان بودند زیرا که جاسوسان را پنهان داشته بود. و یوشع لعنت نمود بر کسی که اریحا را دوباره بنا کند و این مطلب بیش از پانصد سال بعد از آن در حق حئیل به وقوع پیوست. یوشع 6: 26 و 1پادشاهان 16: 34 در خلال این احوال اریحای دیگری در جوار آنجا بنا کردند داوران 3: 13 (2سموئیل 10: 5) و به موافق تثنیه 34: 3 و داوران 1: 16 اریحا را شهر نخل می گفتند و بعید نیست که در قدیم الایام مذهب ماهتاب پرستی در آنجا شیوعی داشته است و از جهت وسعت و ترقی بعد از اورشلیم اریحا معروف بود و مدرسه نبیین و مسکن الیشاع نیز در آنجا بود. 2پادشاهان 2: 4و5و18 و در آن طرف اردن در مقابل همین اریحا ایلیای نبی به آسمان صعود نمود. 2پادشاهان 2: 1-22 و در دشت اریحا کلدانیان صدوقیا را دستگیر کردند. 2پادشاهان 25: 2؛ ارمیا 39: 9 و چون اهل اریحا از اسیری بابل مراجعت نمودند بر بنای حصارهای اورشلیم امداد کردند. عزرا 2: 39؛ نحمیا 3: 2 و 7: 36 و مسیح در همین جا دو نفر کور را بینایی داد. متی 20: 29-34 و زکی باج گیر نیز در همین جا عفو گناهان خود را از مسیح یافت. لوقا 19: 1-10 غالباً محل اریحا را قریه اریحه می دانستند که یکی از قرای پست و کثیف اعراب و دارای دویسـت نفوس است. لکـن به موافق قول سیّاحان که در این اواخر در آنجا رفته اند اریحا به مسافت دو میل به طرف غربی اریحه در دهنه وادی کلت جایی که از اورشلیم به دشت می رود واقع بوده است. و برخی گمان برده اند که شهر قدیم اریحا نزدیک به عین السّلطان بوده است. و آبهایی را که الیشاع نبی شفا داده بود بد مزگی و شوری آنها را به شیرینی مبدّل کرد  از همین چشمه عین السّلطان جاری بود و به مسافت دو میل به طرف شمال غربی اریحه واقع است.

در مغرب و شمال اریحا تلهای سنگ آهک می باشد که ارتفاع یکی از آنها تخمیناً به 340 الی 350 ذرع می رسد و به کورن تنه مسمّی می باشد که بنا بر روایت جدید محل چهل روز روزه داشتن و امتحان شدن خداوند عیسی بوده است. و در میانه این تلها و اردن دشت اریحا است یوشع 4: 13 و به مقابل آن در طرف شرقی اردن دشت موآب واقع است. علی الجمله دشت اریحا در قدیم الایام آبهای بسیار داشته است و در نهایت باروری و حاصل خیزی بوده و باز هم امکان دارد که آن طور بشود لکن الان ویران است و اگر چه یک وقتی برای عسل و نخل بلسّان معروف بود حال هیچ یک از اینها در آنجا یافت نمی شود.

اما راهی که از اریحا به اورشلیم می رود سر بالا و در میان وادی تنگ و سنگلاخ که دره ها را تقاطع کند واقع و بسیار سخت و خطرناک است و فعلاً هم مثل زمان سامری تنگ دزدگاه می باشد لوقا 10: 30-34.

اریوس باغوس. (تلّ مریّخ) و آن تلّ به طوری که اگر کسی بر آن بایستد و اطراف خود را نگاه کند صنایع غریبه از قبیل تماثیل و مذابح و معابد متعدده مشاهده خواهد نمود و محلّ انعقاد مجلس قدیم و صاحب اهمیّت در اینجا بود که آنها را اربوباغیان می نامیدند. اعمال 17: 19 الی 34 و اهالی این مجلس محلّ وثوق و اطمینان و در نزد مردم مکرم و بر امور سیاسی و ادبی وکیل بودند و محاکمه هر کسی که نسبت به خدایان کفر می گفت بدین جا راجع بود و بدین لحاظ پولس را برای محاکمه بدین جا آوردنـد و شکایتی که نسبت به او داشتـند این بود که به خدایـان غریبه و غیـر معروف ندا می نمایند. اما وی به طوری با دلیری و اقتدار صحبت داشت و حماقت و گناه بت پرستی را ظاهر کرد چنان که قلوب بسیاری از آنها را فریفته خود گردانید من جمله دیونیسیوس است که یکی از اجزای آن مجمع بود و دامرس و غیره و بعضی از آنها بدین مسیح گرویدند.

و این مجـلس دارای اکسارگانهـا بود و اینان اشـخاصی بودند که بعد از مدت معـیّنی که حکـومت می نمودند و پخـته و کار دیده می گردیـدند بدان جا دعـوت شده از اجـزای آن مجلس محسـوب می شدند. و حاکم دیگری به جای ایشان تعیین می شد که او هم در حین انعقاد مجلس می بایست حضور داشته باشد و احکام حکیمانه و عادل ایشان سبب انتشار آوازه این مجمع شد به طوری که در خارج از حدود یونانیان نیز معروف بود. این مجلس نشیمن های سنگی برای حضّار داشت و تماماً سر گشاده بود و در صحن آن اپی کوریان و رواقبین و غیره می ایستادند و شهر در اطراف این تل واقع و پر از بت پرستان و معابد ایشان بود.

گویند این مجلس در شب منعقد می شد تا کسی بر افکار حکّام اطلاع نیابد و نیز تا با اغراض و اراء خارجیّه داخل نشود بالاخره رومانیان این مجلس را با جور و ستم برچیده و رسوم آن را برانداختند. قدری به طرف جنوبی شرقی تل سراشیب اکراپولس واقع بر قلّه مسطح این تل به قدری عمارات و معابد بازینت و مکنت بت پرستان بود که در تمام معموره زمین چنان مکانی در عدد و مکنت و زینت به هیچ وجه یافت نمی شد. ملاحظه در اطینا.

ارّه. معروف است. و در تصاویر آثار مصر نیز دیده شده و از کتاب مقدس مستفاد می شود که اسرائیلیان چوب و سنگ را ارّه می کردند. اشعیا 10: 15 و 1پادشاهان 7: 9 و اسرا را نیز به واسطۀ ارّه عذاب می نمودند. 2سموئیل 12: 31 و 1تواریخ 20: 3 و عبرانیان 11: 37 گویند که قوم یهود حضرت اشعیای نبی را با ارّه دو پاره کردند.

از شیر گرفتن. معروف است. و ابراهیم خلیل در وقت از شیر باز گرفتن اسحاق ولیمه بر پا داشت. پیدایش 21: 8 دور نیست که دادن ولیمه از جمله عادات آن زمان بود که در این زمان معمول نیست. و چون به موافق 2تـواریخ 31: 16-18 حصّه یـومیّه اطفال ذکور سبط لاوی را قبل از سه سالگی نمی بردند بنابراین بعضی بر آنند که ایشان را قبل از سه سالگی از شیر نمی گرفتند.

اژدها. حزقیال 29: 3 و 32: 2. حیوانی است از جنس سوسمار طولش 15 قدم و به واسطه ششهایش تنفس کند و بر زیر آب ماندن توانا و قادر است و بد خلق و زورمند و بدنش با پولکهای درشت که هر گونه تیر و نیزه و حربه را متحمل تواند شد پوشیده شده است. و فکّینش دارای دندانهای دراز و تیز است و چون حیوانی یا انسانی در آبی که نهنگ در آن است افتند فوراً نهنگ وی را در زیر آب کشیده و در آنجا می خورد و البتّه مشابهات این حیوان با صفات مذکوره لویاتان پوشیده نخواهد ماند. ایوب 41 و نهنگ در آبهای نیل فوقانی بسیار و در ایام فراعنه نیز در آبهای مصر موجود بوده است لکن فعلاً وجود ندارد. بعضی گویند که قسمتی از آنها در آبهای زرقاء که در جنوب کرمل واقه است یافت می شود.

اژدهای پرّنده. اشعیا 14: 29 و 30: 6 باید دانست که تشبیهی که در این آیه کرده است از روی مجاز می باشد و حقیقت قصد از افعیهای صحرائی است که در سرعت جریان و حمله مشهورند.

اس. علف شکیل و معطری است که در طرف جنوبی اروپا و شمالی آفریقا و امکنه معتدله آسیا خصوصاً در کنار دریاها بسیار می روید و برگهایش همواره سبز و بسیار خوشرنگ و صیقلی و گلهایش سفید و بعضی اوقات طرف بیرونش مایل به سرخی می باشد میوه اش بنفش روشن و به اندازه نخودی است طعم آن شیرین و معطّر است در صفحات شام از جمله ادویه جات محسوب و دوای مقوّی و مفیدی است. و به موافق اشعیا 41: 19 و 55: 13 و زکریا 1: 8 در میان یهود علامت عدالت بود و پهلوانان و جوانمردان قدیم تاجها از آن ترتیب می دادند و یهود شاخه های آن را در ضمن علفهای دیگر برای عید سایبانها استعمال می نمودند نحمیا 8: 15.

آسا. (شفاعت) پسر و جانشین ابی یام شهریار سومین یهودا بعد از سلیمان. 1پادشاهان 15: 8 وی در سال 912 قبل از مسیح آغاز سلطنت نموده 41 سال در اورشلیم شهریار بود. اول قسمت سلطنتش بالنسبه با سلامتی و کامیابی بود و پرستش پاک خدای را تجدید نمود و اشخاصی را که تن به پست فطرتی داده در پی عبادت خدایان ناراست بودند اخراج نمود. اورشلیم را از اعمال و افعال قبیحه که از نتایج بت پرستی بود پاک ساخته مادر خود را از رتبۀ ملکۀ خلع نمود زیرا که تمثالی برای استارتی برپا نموده بود. و در سال یازدهم سلطنتش خدا او را بر عساکر بی پایان زرح شهریار کوش مظفر و منصور گردانید.  عزریای پیغمبر نیز او را به پیش بردن این افعال پسندیده ترغیب فرمود بنابراین قوم را فراهم کرده متفقاً عهد خود را با یهّوه تجدید نمودند. لکن چون خبر تجدید عهد به سمع بعشا پادشاه اسرائیل رسید وی را ضدّیت نمود لهذا آسا امداد و نصرت حضرت رب العزّه را فراموش کرده از شامیان که بت پرست بودند استمداد جست و در اواخر عمرش به مرض نقرس مبتلا گردید با وجود آن متنبّه استمداد از خدا نشده به اطبّا و خداوندان طب رجوع کرد و بدین واسطه در نوشتجات مقدسه به سبب این عمل زشت مورد ملامت گردید. 2تواریخ 16: 12 اما سلطنت او از تمامی سلاطین یهودا  بهتر و با شکوه تر بود. کتاب مقدس بارها تقوی او را نمونه و ضرب المثل قرار داده تحسین می نماید. 1پادشاهان 22: 43 و 2تواریخ 20: 32 و 21: 12 و در سال 914 قبل از مسیح در سال چهل و یکم سلطنتش درگذشته وی را با کمال عزّت و نهایت احترام دفن نمودند و در مدت حیات خود همواره با بعشا مثل یربعام و اسرائیل نزاع داشت 1پادشاهان 15: 6و16.

آساف. (جامع) شخص لاوی و شاعر و موزیکانچی معروف ایام داود و از جمله مشتاقان موزیک هیکل بود. 1تواریخ 6: 39 و 15: 17 و 16: 5 و 25: 1و2. چنان معلوم است که این خدمت در خانوادۀ این شخص موروثی بوده نحمیا 7: 44 و 11: 22 و بیننده نیز خوانده شده است. 2تواریخ 29: 30 عنوان 13 زبور نیز به اسم اوست یعنی زبور 50 و 73 الی 83. احتمال می رود که مختص او یا خانواده او گفته شده است که خواننده حزقیای پادشاهان 18: 18 و اشعیا 36: 3. وقایع نگار حزقـیا 2پادشاهان 18: 18 و اشعیا 36: 3. نگاهبان جـنگلها از جانب ارتحششتا هر چند که اسمش می نماید که یهودی بوده نحمیا 2: 8.

اسب. پیدایش 49: 17 حیوان شریف معروفی است که ایوب درباره اش می گوید ایوب 39: 19-25. و قدما همواره گاو و الاغ را برای شخم و کار زراعت بکار می برند و اسب قاطر را برای سواری پادشاهان و سپاهان و کالسکه ها و عرابه ها نگاه می داشتند. خروج 14: 9و23 و استر 6: 8 اما در زمان اسرائیلیان بر حسب امر اقدس الهی اسب و قاطر را کمتر بکار می داشتند تثنیه 17: 16. و به موافق صحیفه یوشع 11: 6 خداوند به پی کردن اسبان دشمنان و آتش زدن عرابه های ایشان امر فرمود چنان که اشعیا سبب آن را شرح می فرماید اشعیا 31: 1و3 و بر حسب امر فوق اسرائیلیان در ازدیاد اسبان نمی کوشیدند تا زمان سلیمان که او در ازدیاد آنها کوشیده از مصر و شام فراهم آورد. 1پادشاهان 4: 26 و 10: 26و29 و 2تواریخ 1: 14-17 و 9: 25 قدما را عادت این بود که اسبی را برای بتهای ایشان تقدیس می نمودند 2پادشاهان 23: 11 چنان که پیغمبران در نبوّتهای خود مکرر مذکور داشته اند. زکریا 8:1 و 6: 2-6 و در کتاب مقدس مذکور است که اسبی آتشین و عرابه آتشین ایلیا را به آسمان بردند. 2پادشاهان 2: 11 و نیز کوههای حوالی دوثان از اسبهای آتشین و عرابه های آتشین به جهت اعانت الیشاع پیغمبر حاضر بودند. 2پادشاهان 6: 15-17.

اسباب جنگ. بدان که اسباب جنگ که بر تن استوار می داشتند بر چهار قسم بود. سپر، زره، ساق بند، و خود، و تفصیل هر یک از این قرار است:

اوّل سپر. (1سموئیل 17: 7 و41 و45) معروف است. و از اسبابهای قدیمه مستعمله جنگ می باشد که در پیدایش 15: 1 و مزمور 5: 12 و 18: 2 بدان اشاره رفته است. و این سپرها در هیئت و قطر اخـتلاف داشتند و غالبـاً آنها را از چـوب سبک و نازکی ساخـته جلدهای متعدده از پوست بر آن می کشیدند و پوستها را نیز با روغن زیت تدهین کرده صیقلی می کردند اشعیا 21: 5 و آنها را به رنگهای گوناگون رنگ آمیزی می کردند. ناحوم 2: 3 و بسا می شد که تمام سپر را از طلا یا مس می ساختند و یا این که از فلزّات مذکوره بر آنها می کشیدند. 1 پادشاهان 14: 26 و27 و بر روی سپرهای فلزّی اشکال مختلفه نقش می نمودند و آنها را با دست چپ می گرفتند. و گاهی از اوقات در عوض آن که بدست گیرند به گردن می آویختند و سطح خارجی سپر محدّب بود تا تیرها آنها را پاره نکند و محض استحکام و نگاه داری از رطوبت اطرافش را نیز آهن می گرفتند و در میان جنگ آنها را بر سر می کشیدند و یا این که همگی را در یک قطار برای محافظت عام قرار می دادند.

دوّم زره. 1سموئیل 17: 5. و زره سینه و پشت و گاهی از اوقات شکم را نیز می پوشانید و بر دو پاره منقسم بود. اما وزن زرهی که جلیات در بر داشت 32 رطل برنج بود و آن را از صفحه های برنجین ترتیب داده مثل فلس ماهی به یکدیگر وصل نموده بودند. وگاهی شاخهای بید را بهم بافته برنج بالای آنها می کشیدند و آن جزئی که سینه را می پوشانید گاهی با کتان آستر می شد و چون زره عمده اسباب دفاع است اشاره به کمال دفاع و امان می باشد اشعیا 59: 17 و افسسیان 6: 14 و کمربند منقـّشی نیز بر آن استوار می داشتند.

سوّم ساق بندها. 1سموئیل 17: 6 دو پارچه از پوست یا آهن بود که برای محافظت ساقها استعمال می‌نمودند و جز در حکایت جلیات در جای دیگر کتاب مقدس مذکور نیست. علیهذا امکان دارد که در میان عبرانیان چندان مستعمل نبوده اما در میان یونانیان و رومانیان و آشوریان معروف و معمول بود.

چهارم خود. (حزقیال 27: 10) که پوشش سر بود غالباً از برنج و گاهی از پوست ضخیم هم ساخته می شد 1سموئیل 17: 38 و بالای آن را با پر زینت می نمودند و در قدیم صفحه نیز برای محافظت صورت بر آن مزید می کردند.

اما سلاح دار داوران 9: 54 از شجاعترین لشکر بود که سلاطین برای سلاح داری خود انتخاب

می کردند و کار او نه تنها سلاحداری بود بلکه می بایست همواره در جنگ ملازم مولای خود باشد و اوامر او را اجرا کند 1سموئیل 16: 21 و 31: 4.

اما اسباب هجوم اینانند: شمشیر، نیزه، مزراق، تیر و کمان، فلاخن، تیردان و تبر و گرز و تفصیل هر یک از این قرار است:

اولاً شمشیر که در قدیم الایام کوتاه و دارای دو دم بود. داوران 3: 16 و آن را در غلافی جای می‌دادند. ارمیا 47: 6 و بر کمربند می آویختند. 2سموئیل 20: 8

دوّم نیزه. اعداد 25: 7 و مرزاق. یوشع 8: 18 هر دو شبیه به یکدیگر بودند لکن نیزه از مرزاق بلندتر و بر سر هر یک سری از آهن صیقلی آبدار می بود و بلندی نیزه یونانیان 25 قدم بود. امّا آنچه اعراب استعمال می نمایند بیش از پانزده قدم نیست و بر نوک هر یک ته نیزۀ آهنینی بود که چون خواهند آنها را به زمین زنند به آسانی جای گیرد. و آب نیر عسائیل را با ته نیزۀ خود به قتل رسانید 2سموئیل 2: 23.

سوّم. تیر. 1سموئیل 20: 36 که معروف است. و آن را از کمان می انداختند و در شکار و جنگ استعمال می نمودند. و در اوّل اختراع تیر را از چوب گز و کمان را از چوب نرم یا برنج می ساختند مزمور 18: 34 زره را از پوست یا موی اسب یا روده حیوانات می ساختند. اما کمان خطا کننده که در مزمور 78: 57 وارد است قصد از کمانی می باشند که رو به عقب کج شده تیر را به هدف نیاندازد و صاحبش را مجروح نماید. و سر تیرها را گاهی بزهر آب می دادند چنان که ایوب در فصل 6: 4 بدان اشاره فرموده است و نیز گاهی اخگری بر یک طرف تیر می بستند مزمور 120: 4 تا اسبابهای طرف مقابل را آتش زند چنان که این عادت در میانه فینیقیان و اهالی اسپانیا معمول بود و آنها را در تیردان گذارده به طوری بر کتف می آویختند که در هنگام حاجت به سهولت از آنها کشیده بکار می بردند. و خم کردن کمان نشانه قوّت و امتحان درجۀ شخص جنگی بود چنان که در این روزها نیز معمول است. و بدین طور پنلوپه زوجه یولیس عاشقان خود را به خم کردن کمان شوی خود امتحان کرده فریب ایشان را دانست. و کمان بزرگ را به واسطه پا و دست خم می نمودند.

چهارم فلاخن که از اسبابهای قدیم بوده سنگ از او می انداختند. داوران 20: 16. و بن یامینیان در این صنعت سر آمد همگی بودند به طوری که سنگ را با دست راست یا چپ می توانستند انداخت. 1تواریخ 12: 2 و بعد از تیر اندازان قوّت اینان در فلاخن مشهور بود.

پنجم تبر. ارمیا 51: 20 معروف است و او را تبرزین گویند.

ششم عصا یا گرز که آنها را به اشکال مختلفه ترتیب می‌دادند. و لفظ اسلحه در کتاب مقدس به طریق استعاره و مجاز نیز وارد است افسسیان 6: 11-18.

اسپانیا. رومیان 15: 24 این اسم بر تمام شبه جزیره اسپانیا و پرتوغال اطلاق می شد. یکی از اولادۀ ترشیش که از اولادهای یاوان بود در آنجا سکونت داشتند. و در ایّام پولس در تحت تصرف رومانیان بود و معلوم نیست که مقصود پولس از رفتن اسپانیا به انجام رسید یا نه. ملاحظه در ترشیش.

استاد. متی 26: 25 و 49: 5 و 11: 21 و 14: 45  قصد از این کلمه اشاره به معلّم دینی می باشد و در معنی با حاخام یکی است. و خداوند ما عیسی مسیح فریسیان را مذمت می فرماید زیرا که ایشان دوست داشتند که استاد خوانده شوند متی 23: 7.

استاخیس. (سنبل گندم) مسیحی رومانی و رفیق پولس بود. رومیان 16: 9 .

اُستره. اسبابی است معروف که به استعانت آن موی سر و روی را تراشند. اعداد 6: 5. و زبان اشرار را که باعث اختراع مفسده شوند به استره برنده تشبیه کرده اند. مزمور 52: 2 .و در اشعیا 7: 20  اشور را به استره اجیر شده تشبیه کرده است که بدان واسطه بدن اسرائیل تراشیده شود.

استر یا هدّسه. لفظ اوّل فارسی و به معنی ستاره می باشد و لفظ دوّم عبرانی و به معنی درخت وارد است و هر دو اسم دختر ابی جایل بود که در مملکت فارس تخمیناً 500 سال قبل از مسیح تولد یافت. و چون پدرش جهان را بدرود گفت عموزاده اش مردخای وی را تبنّی کرده همی پرورد. و چون اردشیر وشتی ملکه را مطلـّقه نمود استر را بر گزیده در جای وشتی ملکه شد و مورد عواطف ملوکانه گردید و بدان واسطه مالیات قوم یهود که در آن وقت در ایران بسیار بودند تخفیف یافت. خلاصه استر به مرتبه اعلا ترقی کرده به حدی اقتدار یافت که قوم خود را از بلای قتل عام برهانید و یهود روز فوریم را به یادگاری آن خلاصی تا امروز در کمال دقت نگاه می دارند. و به گمان برخی شوهر استر همان زرکسیز یونانیان است و هر کس مفصّل تر از این بخواهد به صحیفۀ استر رجوع کند.

کتاب استر. اما صحیفه استر همواره در میان یهود و مسیحیان در جزء کتب قانونیه محسوب بوده و هست نگارنده این کتاب به یقین قطعی معلوم نیست زیرا که بعضی به عزرا و برخی به کاهنی یهویاقیم  نام و جمعی به مردخای نسبت می دهند. و آنچه از خود صحیفۀ استر استنباط می شود آن است که نگارنده اش مردخای بوده. و نـگارنده آن را در ایران تصنیف نموده مـطالبی را که خود معاینه دیده می نگارد و نقشه و نمونه واضح و مبیّنی از وضع سلطنت و رسوم و عادات ایران تشکیل می دهد. و هم معلوم است که نگارنده عبری متعصّب و غیوری بوده. فائده مخصوص این کتاب آن است که محافظت عجیبانه و تسلط خدای تعالی را بر اغراض و هواهای نفسانی بنی نوع بشر و اجرای حکم عدل آن را بر گناهکاران معلوم سازد و هم این که ایشان را متنبّه سازد که حضرتش قوم عهد خود را در نظر داشته در حالت اسیری هم او است که ایشان را بر دشمنانشان مظفر و منصور می گرداند. ولی با وجود مطالب مذکورۀ فوق اسم خداوند به هیج وجه در آن مذکور نیست. و باید دانست در ترجمۀ سبعینیّه بعضی ملحقات بر صحیفه استر از قبیل دعای مردخای و غیره که از گفته های موّرخین و در ضمن کتب جعلیّه است یافت می شود.

استیفان. (تاج) دو نفر به این اسم بودند اوّل شخصی که در قرنتس مسیحی شد 1قرنتیان 16: 15 و پولس او را تعمید داد.

دوّم. یکی از آن هفت نفر بود که کلیسای اورشلیم آنها را محض آن که حواریان را در خدمت فقرا امداد نمایند تعیین نمود. اعمال 6: 1-6. و او به واسطه ایمان و مملوّ بودن از روح القدس معروف بود و از اسمش چنان معلوم می شود که یهودی یونانی بوده است چنان که رفقایش هم جز نقولای جدید الیهود همچنین بودند. خلاصه اعمال قویّـه او سبب اشتعال غیـرت و ضدّیت و تعصّب یهود گردید علی الخصوص نسبت به اشخاصی که از اعضای مجامع یونانی بودند زیرا احتمال می رود که با ایشان بیشتر ملاقات داشت. و علاوه بر این براهین محمکه و قاطعه او بیش تر ایشان را تلخ جان گردانید؛ اعمال 6: 8-10 لهذا نسبت کفرگوئی را به وی داده دستگیرش نمودند و در حضور مجلس شوری برای اسنتطاق و امتحان آورده شد. اعمال 6: 11-17 و جواب او که شامل تاریخ مختصر اسرائیل

می باشد و احترامی که نسبت به خدا و شارع کبیر اسرائیل می داد بر بطلان ادّعای شاهدان کاذب دلیلی واضح و برهانی آشکار بود. اعمال 6: 11 و 13. و نیز مبرهن می ساخت که حضور و نظر التفات خدای تعالی نه فقط به آن مکان و آن خیمه معلّق و محدود است بلکه در هر جا و هر کس که مشیّت مقدس قرار گیرد خواهد بود. و هم واضح نمود که موسی نبوّت فرموده است که شخص نامی و معروفی بعد از من مبعوث خواهد شد. لکن همواره روح جهل و تعصّب در اسرائیل بوده و از خصایل ایشان می باشد و آنهایی که در آن زمان مسیح را به قتل رسانیدند و حال هم به انجیل وی ضدّیت می نمایند فرزندان حقیقی و متابعین متقدّمین خوداند که در هر عصر و اوان بر ضد مذهب و طریقۀ حق بوده و هستند. خلاصه از قرار معلوم استیفان صحبت خود را در آن محضر با کمال خودداری انجام داد و چون غضب و عصبیّت اهالی مجلس را بر افروخته دید حجت عادلانه و سختی بر ضد ایشان اقامه نمود اعمال 7: 51-53. از آن پس هیجان طوفان بحر هواهای نفسانی لازم نیست وی خاموش گردیده و چشمان خود را برافراشته گفت اینک آسمان را گشاده و پسر انسان را به دست راست خدا می بینم و ایستادن او گویا برای پذیرایی بنده امین خود بود. اعمال 7: 54-56 ذکر این مطلب مثل فرموده مسیح که در محضر قیافا فرمود متی 26: 64-68؛ لوقا 22: 69-71.

حکّام این مجلس را نیز وا داشت که از شرایع و قواعد رومی ها تجاوز نموده یوحنا 18: 31. فوراً استیفان را از شهر بیرون کشیده سنگسار نمودند اعمال 7: 57-60 و بر حسب شریعت موسی تثنیه 17: 7 شاهدان پیشوایی کردند. اعمال 6: 13 و محض آسوده گی خود عباهای خود را به دست شاؤل که یکی از معاندان استیفان بود گذاردند و آن مسیحی امین بر خداوند خود تأسّی نموده گفت خدایا این ها را بیامرز چون که نمی دانند چه می کنند و از آن پس به درجۀ شهادت واصل گردید. و اوّل شهیدی بود که در راه مسیح مقتول گردید. لوقا 24: 48 ؛ اعمال 22: 20 و مرگ وی روح ضدّیت عام را در اهالی به هیجان آورده این مطلب سبب پراکندگی مسیحیان و انتشار مژدۀ انجیل گردیده متی 10: 23 باعث ازیاد مؤمنین شد اعمال 8: 1-4 و 11: 19-21 و بنا بر قول ترتلین که معاصر سال 160-220 بود خون شهدا همچو تخمی بود که بر زمین افشانده شد. خلاصه از قرار معلوم مستحفظ عبای شاهدان مذکور فوق زودتر از سایرین به غیرت آمد اعمال 8: 3 و 9: 1و2 و اگر چه قوّت برهان و دلایل متینۀ. استیفان و شهادت وی بر او مؤثر شد با وجود آن باعث برگشت و توبۀ او نگردید تا خود خداوند را مفصّلاً رؤیت نمود. اعمال 9: 4-6 و فی الحقیقه مطلبی را که اوغسطن گـفت یعنی «کلیسا برای تحصیل نجات و خـدمت شایان پولس به دعای استیـفان مقروض می‌باشد» باید تصدیق نمود. و چند سال بعد از آن چون پولس به حالت استیفان رسید بسیار افسوس داشت از آنی که در واقعۀ او حضور داشته به مرگش نیز راضی گردید اعمال 22: 20 فی الحقیقه مرگ ظفر آمیز و غلبه ایمان شخص مسیحی و طور و طرز مردن را به شهدا و مسیحیان تعلیم داد. ملاحظه مزمور 109: 31 و دعاهایی که وی نمود دلایل متین و براهین قویّه بر الوهیّت مسیح می باشد اعمال 7: 59و60. مقابل لوقا 23؛ 34: 36.

وفات استیفان محتمل است که در سال 37 میلادی اتفاق افتاده باشد. و به روایتی که سندش قریب به آن عصر است محـّل این واقعه را در شمال اورشلیم نزدیک به دروازه دمشق تعیین می کند و در قرن دوازدهم آن کلیسایی را که به یادگاری آن شهید در آنجا بنا نهاده بودند دروازۀ استیفان مقدس نامیدند. و روایت دیگری نیز هست که محل شهادت او را نزدیک به دروازۀ استیفان مقدس حالیـّه که در طرف شرقی اورشلیم قدری به شمال حرم واقع است قرار می دهد. تفاوت حجت استیفان از نوشتجات عبرانی در اثر ترجمۀ یونانی است و هم به کثرت استعمال تواتر آن و محتمل است که قدری به توسط روح القدس به او القا شد ولی روح تاریخ عهد عتیق به امانت در آن مندرج است.

اسحاق. (خندان) پیدایش 17: 17 و 18: 12 و 21: 6 و او اسحاق ابن ابراهیم و سارا و یکی از اجداد پطریارخی و هم از اسلاف خداوند ما مسیح بود. تاریخ و توصیف او در پیدایش 21 و 24 الی 28 و 35: 27-29 مذکور است و او برای وقایعی که هنگام تولدش به وقوع رسید معروف است و فرزند نبوّت و وعده می باشد که هنگام پیری ابراهیم و سارا خداوند بدیشان کرامت فرمود. وی در طفولیّت سبب تنفّر برادر اعیانی خود اسماعیل که از هاجر مصری بود شده در این خصوص نمونه تمام فرزندان وعده گردید. غلاطیان 4: 28و29 و تا زمان بلوغ در خوف و خشیّت خداوند تعلیم یافت و در وقتی که خداوند عالم زر خالص ایمان ابراهیم را در بوتۀ امتحان گذاشت وی نسبت به اوامر پدر مهربان خود نهایت اعتماد و اطاعت را اظهار نمود و حضرت خلیل نیز به اب المؤمنین ملقب گردید. و کثرت حلم و اطاعتی که نسبت به ارادۀ الهی از وی مشاهده افتاد نمونۀ از کثرت حلم و اطاعت آن ابن الله الوحید یعنی عیسی المسیح بود. خلاصه در سن چهل سالگی به الجزیره فرستاده ربقه دایی زاده خود را به حبالۀ نکاح خود در آورده غالباً در قسمت جنوبی مملکت کنعان و آن حوالی بسر می برد و چون ابراهیم سرای فانی را بدرود گفت اسحاق با برادر اعیانی خود اسماعیل همدست شده آن حضرت را به خاک سپردند. و اسحاق را دو پسر بود که در نوشتجات مقدسه مذکوراند: یکی عیصو و دیگری یعقوب نام داشت. و ربقه یعقوب را بیش از عیصو دوست می داشت ولی محبت اسحاق نسبت به عیصو بیش از یعقوب بود و این مطلب باعث غرس نهال خلاف و حسد در میان این دو برادر گردیده بدان واسطه از یکدیگر مفارقت نمودند و حال این که قصد از وقوع تمام این مطالب تکمیل قصد و اراده اقدس حضرت الهی بود. و چون صد و سی و هفت سال از عمر اسحاق سپری شد پسر خود یعقوب را برکت داده وی را به الجزیره فرستاد و خود در صد و هشتاد سالگی سرای فانی را بدرود گفت و دو پسرش یعقوب و عیسو وی را در ملک مقبره ابراهیم که به مکفیله معروف بود دفن نمودند. و باید دانست که اسحاق در سجیّه طبیعی خود حلیم متواضع، خلیق، متفکر، متّقی و متدیّن بوده مخصوصاً مطیع ارادۀ خدا بود.
اسخریوطی. ملاحظه در یهودای اسخریوطی متی 26: 14.
استخوان خوار. که در عبرانی آن را پرز گویند. مرغی است که در لاویان 11: 13 در ضمن پرندگان ناپاک محسوب است و علی التحقیق عقاب ماده می باشد چنان که در ترجمۀ هفتاد نیز بدین طور وارد شده است. و مشهورترین علمای طبیعت برآنند که مقصود از آن مرغی که در آیه فوق مذکور است همان عقاب شکاری می باشد و او بزرگترین عقابهای شام و فلسطین است که در امکنه آن بلاد زوج زوج در کوهها یافت شوند و بر زبر کوههای بلند در پی تحصیل صید برآیند و گاهی از اوقات سنگ پشت و یا استخوانی را گرفته به اوج هوا پرواز می نمایند و از آنجا آن را به سنگی فرو کوفته نزول کنند و به خوردنش مشغول شوند و بسا دیده شده که گوسفند را دریده اند.
اسرحدون. (مظفّر) پسر و جانشین صنخریب شهریار اشّور بود 2پادشاهان 19: 37 و اشعیا 37: 38 که از سـنۀ 680 تا 667 قبل از مسـیح سلطنت می نمود. و ذکری که از او در نوشتجـات مقدسه یافت می شود این است که مهاجرین به سامره فرستاده آنجا را متاهل گردانید عزرا 4: 2 وی از شهریاران سابق اشور مقتدرتر بود مفاد تحریرات محکوکه سنگی آن است که در بابل قصر عالی بنیاد نمود. آن را به ضمیمۀ نینوای پای تخت قرار داد سرکردگانش منسّه شهریار یهودارا برای چندی به بابل به اسیری بردند 2تواریخ 33: 11 خلاصه اسرحدون نوامون تا 3: 8-10 و تمام آسیای غربی را نیز مسخّر کرد.
اسرائیل. (کسی که بر خداوند مظفّر گشت) لقب یعقوب ابن اسحاق است که در هنگام مصارعه با فرشته خداوند در فنیئیل بدان ملقب گردید. پیدایش 32: 1 و2 و28و30 هوشع 12: 3 ملاحظه در یعقوب. و این اسم را موارد بسیار است چنان که گاهی قصد از نسل اسرائیل و نسل یعقوب است 1قرنتیان 10: 18 و گاهی قصد از جمیع مؤمنین حقیقی که اولادهای روحانی او هستند می باشد. رومیان 9: 6 و بعضی از اوقات قصد از مملکت اسرائیل یا اسباط عشره می باشد تا آنها از یهودا تمیز داده شوند.
مملکت اسرائیل. این لفظ اولاً بر تمام اسباط اثنی عشر که در تحت سلطنت یک پادشاه بودند اطلاق می شد 1سموئیل 15: 28 و 24: 20 و سلطنت داود را که در حبرون بر قسمتی از اسباط داشت نیز شامل می باشد. 2سموئیل 2: 8-11 و 1تواریخ 12 لکن بعد از تقسیم مملکت در سلطنت رحبعام 1پادشاهان 12: 20-24 قسمت شمالی یعنی اسباط عشره یا قسمتی از اسباط محض برای مقابلکی با مملکت یهودا بدین لقب معروف گشت (ملاحظه در یهودا) و این تقسیم که تنبیهی بر بت پرستی سلیمان بود 1پادشاهان 11: 9-13 اصلاً از حماقت رحبعام و حسد افرائیم ناشی شد. و افرائیم سبط عمده اسباط عشره بوده در برکات یعقوب و موسی به توسط سردار عظیم خود یوشع که هم از افرائیم بود معـروف گردید و امـلاک حاصـل خیز مرکزی را یافـته خیلی از اوقـات مستحـفظ خیمه شیلـون می بود بنابراین از جانب خدا یهودا چون سبط ملوکانه و اورشلیم برای محل هیکل برگزیده شد مزمور 78: 67و68. در این حال افرائیم با اسباط شمالی همدست شده یوغ یهودا را از گردن خود برداشته یربعام را به شهریاری اختیار نمود و او آئین بت پرستی را بر پا داشته محل و اعیاد وکهنه برای آن مقرر نمود 1پادشاهان 12: 25-33 (ملاحظه در ملوک).
امّا حدود مملکت اسرائیل به اختلاف اوقات به انواع بود 2پادشاهان 10: 32 و 13: 25 و 14: 25. اولاً ساحت مملکت ایشان تخمیناً به نه هزار میل مربّع و عدد نفوس به شش کرور می رسید. و مدت 209 سال یعنی از 931 الی 722 قبل از مسیح بر پا بود و 135 سال قبل از آن که بابلیان مملکت یهودارا زبون سازند اشوریان مملکت اسرائیل را به پایان آوردند و پای تخت اینان شکیم 1پادشاهان 12: 25 و ترصه 1پادشاهان 14: 17 و سامره می بود 1پادشاهان 16: 24 و یزرعیل پای تخت ییلاقی بعضی از ملوک ایشان بود 1پادشاهان 21: 1.
اما سلسلۀ سلاطین ایشان از این قرار است که غیر از تبنی که رقیب عمری بود نوزده پادشاه از نه سلسلۀ جداگانه بر اسرائیل شهریاری کردند. هفت تن از ایشان با ستمکاری و خون ریزی تخت سلطنت را غصب نمودند و کلیّتاً در بی دینی بر اثر یربعام رفتار کردند. و اوّلین این سلسله بود که پرستش گوسالۀ زریَّن را بر پا کرد و آحاب پادشاه هفتم نیز پرستش بعل را بر آن مزید نمود لهذا انبیاء چندی بر اسرائیل مبعوث گشته و ایشان را از بت پرستی و ظلم منع می نمودند و با شمشیر و قحطی و شورش و اسیری معذب می کردند البتّه در سنه 931-885 قبل از مسیح اصلاح و تجدید موقتی به توسّط ایلیا و الیشاع نبی به عمل آمد ولی آیین بت پرستی به هیچ وجه از میان ایشان محو و نابود نگشت. و در سنه 885-843 قبل ازمیلاد مسیح که خانوادۀ عمری شهریار آل اسرائیل بود خصومت یهودا و اسرائیل بر طرف شده از در صلح در آمدند 1پادشاهان 15: 6و16؛ 1پادشاهان 22: 44 و در سال 843-748 قبل از مسیح یهورام پادشاه یهودا عثلیا دختر آحاب را به حباله نکاح خود درآورد و این اتحاد سبب انهدام یهودا گردید 2پادشاهان 8: 18و26و27 و چون ییهو به شهریاری آل اسرائیل مسح شد تمام خانوادۀ آحاب را حسب الامر الهی چنان که الیشاع نبی فرموده بود به قتل رسانید 2پادشاهان 9: 1-10 و بعل و پرستندگان او را به خوابگاه عدم فرستاد 2پادشاهان 10: 18-28 و پس از او پسرش یهواحاز به شهریاری نصب شد و در زیر دست این دو شهریار آرام که دشمن قدیم اسرائیل بود فرصت غنیمت شمرده و کام یهودا را از چاشنی قهر خود تلخ گردایند. 2پادشاهان 10: 32و33 و 13: 3 لکن یواش نوۀ ییهو 2پادشاهان 13: 25 که معاصر یونس نبی بود به تخت سلطنت بر 14: 8-14 بر آرامیان دست یافته ایشان را از آنجا راند از آن پس پسرش یربعام دوّم که معاصر یونس نبی بود به تخت سلطنت آمد در این حال قوم اسرائیل که خداوند بر ایشان ترحّم نموده با رأفت خود ایشان را آزمایش می فرمود چندی سرافرازی حاصل نمودند. لکن در سنه 748-722 قبل از مسیح در زیر دست زکریا که آخرین سلسلۀ ییهو بود از درجات سعادت به بستی شقاوت افتادند و شلّوم تخت سلطنت را غصب نموده بدون کامیابی به توسط مناحیم همان که مالیات فول شهریار اشور را بر متمولین قوم گذاشت 2پادشاهان 15: 13-20 مقتول گردید. و پس از مناحیم فقحیا پسرش شهریار شده او نیز پس از آن که مدت دو سال ملک رانده بود به دست فقح مقتول گشت و در مدت سلطنت وی قوم اسرائیل شمالی و ساکنان آن طرف اردن به اسیری گرفتار شدند و خود با رصین پادشاه آرام بر ضدّ یهودا طرح موّدت افکند لکن تغلث فلاسر سودای این خیال را از سر ایشان بدر برد 2پادشاهان 15: 24-26 و 16: 5-9 و هوشیع که آخرین آن سلسه بود خراج گذار شلمناصّر پادشاه اشور گردید لهذا هوشیع با شهریار مصر همداستان گردید تا یوغ عبودیت شلمناصر را از گردن خود براندازد بنابراین وی سامریّه را که پای تخت وی بود مدت سه سال محاصره کرده اخرالامر هوشیع را دستگیر نموده محبوس داشت. و در 722 قبل از مسیح سرجون شهریار آشور آمده مابقی قوم اسرائیل را به اسیری برد و این اسیری آخرینی بود که بر ایشان واقع شد تا نبوت اخیای نبی که در 1پادشاهان 14: 15 مکتوب است و نصایح و تهدیدات پیغمبران قبل و بعد کامل گردد. تثنیه 28: 58و63؛ یوشع 23: 15؛ هوشع 1: 4-6 و 9: 16و17؛ عاموس5: 27 و7: 11 میکاه 1: 6 خلاصه چون قوم اسرائیل به اسیری برده شدند شهریار اشور از مملکت خود مردمانی را که همچون او بر آئین بت پرستی بودند فرستاد تا اراضی اسرائیل را متاهل نمایند بنابراین ایشان معرفت خدای حقیقی را که از باقی ماندگان اهالی دریافتند با بت پرستی خودشان امتزاج داده 2پادشاهان 17: 24-41 و 46: 1و2و9و10 و اینان با مابقی قوم اسرائیل و اجداد سامریانی که معاصر منجی ما عیسی مسیح بودند می باشد.
مخفی نماند که قوم اسرائیل هرگز چون یک طایفۀ مجتمع از اسیری مراجعت ننمودند و خیلی از اوقات گمشده محسوبند و نه تنها سبط لاوی بلکه بسیاری از اشخاص متقی و خداترس سایر اسباط سابقاً به اسباط یهودا و بن یامین متحّد گشتند. 2تواریخ 11: 13و14و16 و شکّی نیست که بعضی از نسلهای مهاجرین قوم اسرائیل به اذن سلاطین ایران به اسبط یهودا که در آن وقت و در سایر اوقات از اسیری مراجعت نمودند ارمیا 50: 1-5 نسل همۀ اینها اسرائیلیان یا یهودیان زمان بعد از مراجعت از اسیری و ایام خداوند بودند عزرا 3: 1و15 و لوقا 2: 36 و اعمال 26: 7 و یعقوب 1: 1 و چون افرائیم عمدۀ اسباط بود لهذا بسیار اوقات ذکر افرائیم قصد از مملکت اسرائیل است. اشعیا 11: 13؛ حزقیال 37: 16-22 بعضی نبوّتها در کتاب مقدس مذکور است که به گمان بعضی دلالت دارد بر آنی که چه از خانواده یهودا و چه از خانواده اسرائیل به فلسطین مراجعت خواهند کرد. اولاً از سبط افرائیم که در اسیری محفوط بودند مراجعت می نمایند که به مسیح ایمان آورند و در آخر از شمال و مغرب خوانده شده به بسیاری از امّت ها مزید خواهند شد. پیدایش 48: 19؛ ارمیا 31: 6-8؛ هوشع 11: 9-11؛ زکریا 10: 6-10 و اما از سبط یهودا یعنی یهودیان مراجعت خواهند کرد تا دوباره به اسرائیل متحّد شده ارمیا 3: 17و18 و به امانت و راستی آن مسیحی را که رد می نمودند قبول کرده پرستش نمایند اشعیا 11: 11-13؛ حزقیال 37: 15-28؛ هوشع 1: 10و11؛ رومیان 11.
اسفنج. متی 27: 48 مادّه ایست حیوانی که در آبهای دریا به عمل می آید و مرکب از الیاف و رشته ایست که به طور عجیب بهم بافته شده آن را مسامات و خلل و فرج بسیار است که اشیا مایعه را جذب می نماید لهذا امکان دارد که در عوض پیاله و ظرفی برای شرب استعمال شود. هومرکه معاصر سال 850 قبل از مسیح بوده می نویسد که یونانیان اسفنج را برای شستن بدن و هم برای شستن میزها بعد از انقضای طعام استعمال می نمودند.

اسقف. (ناظر) ۱تیموتائوس ۳: ۲ و آن معرّب لفظ یونانی است و به معنی وکیل می باشد به طوری که یوسف در خانه فوطیفار وکیل بود. پیدایش ۳۹: ۴ و یا مثل آن سه هزار نفری که در هیکل وکیل و مباشر امورات خلق بودند. ۲تواریخ ۲: ۱۸ و در عهد جدید لفظ شیخ بدین معنی آمده نهایت این که لفظ اسقف از یونانی استعاره شده دلالت بر خود منصب می نماید لکن قسیس یا شیخ قصد از شخصی است موقّر که مباشر تکالیف مجمع یهودی باشد. اعمال رسولان ۲۰: ۱۷و۲۸؛ فیلیپیان ۱: ۱ و ۱تیموتائوس ۳: ۱؛ تیطس ۱: ۵ لهذا کشیشان و اسقفان در عصر رسولان تعلیم و بشارت داده پیشوائی جماعت را بر خود قبول نمودند چنان که پطرس مسیح را شبان و اسقف خطاب نموده می گوید  «لکن الحال به سوی شبان و اسقف جانهای خود برگشته آید» ۱پطرس ۲: ۲۵ و پولس حواری نیز در ۱تیموتائوس ۳: ۲؛ تیطس ۱: ۵ و۷ صفات و خصایل اسقف را ذکر نموده مسیح را نمونۀ اعلی و اعظم ایشان قرار می دهد.

اسکندر. (حامی انسان) پنج نفر به این اسم بودند:

اول، اسکندرکبیر و پسر و جانشین فیلپ یا فیلپوس شهریار مقدونیّه بود چنان که در دانیال ۷ : ۶ و ۸ : ۴-۷ به او اشاره رفته است. یعنی در ذکر رؤیای تصاویر پلنگ چهار بال و قوچ یکشاخ که اشاره به صولت و وسعت غلبه و قوت عظیم او می باشد. و خداوند قادر مطلق وی را اختیار نمود تا سلطنت را به واسطۀ او از ایران گرفته زینت بر دوش یونانیان سازد. و در رؤیای بخت النصر نیز اشاره بدو رفته چنان که شکم برنجی قصد از اسکندر و پایهای آهنین قصد از قدرت رومانیان می باشد ملاحظه در داریوش سوّم.

و چون فیلپوس جهان را بدرود گفت اسکندر در ۳۳۶ قبل از مسیح به جای پدر نشست و در ظرف دوازده سال شام و یهودیّه و مصر را مستخلص نمود و شهر اسکندریّه یا اسکندرون را بنا نهاد و ایرانیان را مغلوب ساخته به هندوستان شتافت. یوسفون می نویسد که چون اسکندر به بیت المقدس رفت یادوع کاهن بزرگ او را خشنود ساخت؛ و همانا قبل از آن که بدانجا شود یادوع را در رؤیا مشاهده نموده بود و نیز در رؤیا دیده بود که خود به هیکل شده قربانیها تقریب می نماید و چون نبوات دانیال را در حق خود شنید بدان لحاظ در حق یهودیان یهودیه و بابل رأفت و التفات نمود. بالاخره در سن ۳۲ سالگی از کثرت مستی درگذشت و سلطنت معظم و معروف او در میان چهار تن از رؤسا و بزرگان لشکرش تقسیم یافت. وی زبان یونانی و قواعد تمدن را چنان در زمین مقدس و حوالی آن ترقی داد که به طور عجیب راه برای انتشار انجیل آماده گشت و ترجمۀ سپتیویجنث عهد عتیق که در ۲۰۰ سال قبل از مسیح کرده شد در میان یهودیان یونانی و کاتبان عهد جدید رواج عام یافت و سبب نیکویی شده این رؤیا به تمام جهان آشکار گردید.

دوّم، پسر سیمون سایرینی مراثی ارمیا ۱۵: ۲۱ که واضحاً یکی از معروفترین عیسویان قدیم بود.

سوّم، یکی از اجزای شورایی که بر پطرس و یوحنّا اجرای حکم نمودند اعمال ۴: ۶.

چهارم، یهودیی از اهل افسس که قصد بیهوده نموده تا هجوم عامی را که به واسطه پولس بر پا شده بود ساکت نماید اعمال ۱۹: ۳۳.

پنجم، منکری که از دین عیسوی مرتّد گشته بود ۱تیموتائوس ۱: ۲۰؛ ۲تیموتائوس ۴: ۱۴.

اسکندریه. اعمال ۶: ۹ و آن شهر معروفی است که در مصر تحتانی ما بین بحر متوسّط و بحر مریوتیس دوازده میل به شعبه مغربی رود نیل مانده واقع است. و آن را اسکندر در ۳۳۲ قبل از مسیح بنا کرده اسم خود را بدان نهاده مهاجرین یهودی و یونانی را در آنجا مسکن داد و مسقط الراس اپلّس نیز همانجا بود اعمال ۱۸: ۲۴. و این شهر به زودی به سوی خوشبختی و اقبال ترقّی کرده مرکز تجارت مشرق و مغرب گردید اعمال ۲۷: ۶ و ۲۸: ۱۱ به طوری که تا مدّت زمانی در عظمت و دولت بعد از روم اسم آن شهر معروف بود. محیط این شهر در قدیم الایّام تخمیناً شانزده میل و صاحب هفتصد هزار نفوس بود که تخمیناً نصف ایشان غلام بودند؛ و آن را دو کوچه بسیار عالی بود یکی از آنها از نزدیک دریا از وسط شهر گذشته به دروازه کنوپس منتهی می شد و عرضش تخمیناً به ششصد ذرع می رسید و منظر نیکوئی برای اهالی شهر می بود زانرو که از شمال کشتی هایی را که از بحر متوسط و از جنوب کشتی هائی را که از بحر ماریوتس وارد بندر می شدند می دیدند؛ و بحر ماریوتس با بحر متوسّط به واسطه دو بوغاز اتصال داشت و کوچه فوق تقاطع می نمود و از این تقاطع چهار سوئی تشکیل یافته محیط آن تخمیناً نیم فرسخ بود؛ و رو به روی شهر مناره بر جزیرۀ فاروس بنا شده بود که یکی از هفت عجایب دنیا محسوب بود. و چون اسکندر جهان را بدرود گفت وی را بدین شهر تازه آورده دفن نمودند از آن پس ملوک به طالسه که بر مصر سلطنت می داشتند  اسکندریّه را پای تخت خود ساخته در مدت سلطنت آن سه شاهزاده که نخست به این اسم معروف شدند اسکندریّه به اعلا درجه جلال ترقی نمود. و فیلسوفان معروف از مشرق و یونان و روما در اینجا برای تعلیم فراهم شدند و اشخاص معروفی که در تمام علوم آن عصر مهارت داشتند در اینجا یافت می شدند. تا ملی سطر که اوّل سلاطین فوق بود موزۀ در این شهر بر پا کرد که کتابخانۀ آن دارای هفتصد هزار جلد کتاب بود؛ و علاوه بر این اعمال عالیه دیگر نیز به به جا آورد که در اینجا متعرّض آن نمی شویم. محل تولد کلمنتوس و اریجن نیز در اینجا بود. و چون کلیوپترا در سال ۲۶ قبل از مسیح از جهان در گذشت رومانیان اسکندریّه را به تصرف در آوردند از آن پس در ۶۴۰ میلادی در خلافت عمر ابن الخطّاب اعراب بر آن دست یافته کتابخانه را سوزاندند.

امّا اسکندریَّه حالیّه فقط مشتمل هشت یک مکان شهر سابق است و معبدهای عالیه و مزیّن آن به مساجد پست و کلیساهای محقّر مبدّل گشته و در جای عمارت عالیه خانه های محقّر و بد ساخت بنا شده است؛ لکن در این اوان تجارتگاه عظیم گشته و ترقّی بسیار دارد. و بسیاری از کوچه های قدیم این شهر به طوری تنگ است که اهالی حصیرها را از بامی به بام دیگری می کشند و بدین طور خود را از اثر تابش آفتاب سوزان محفوظ می دارند. و عدد نفوس از ترک و عرب و قبط و یهود و ارمنی به دویست و چهل هزار می رسد. برخی از اهالی اروپا در این شهر دفتر خانه ها دارند و متاعهای اروپا را با متاعهای مشرق مبادله می نمایند. منارۀ دیوکلیتیانس که آن را منارۀ پمپینوس نیز گویند در این شهر بر پاست و پمپینوس یکی از والیان روما بود که این مناره را محض احترام و یادگاری دیوکلتیانس امپراطور نصب نمود. و در ۱۸۷۷ میلادی یکی از مناره های معروف آنجا را که مدتهای دراز در حوالی شهر بود به لندن بردند و هم چنین دیگری را در سال ۱۸۸۰ میلادی به نیوریک نقل نمودند. و موافق قول مشکوک یوسفون در ماه سیم قبل از مسیح هفتاد و دو نفر از علمأ یهود این شهر فراهم شده نوشتجات مقدسه را به زبان یونانی ترجمه نمودند و آن ترجمه به سپتیویجنت یعنی ترجمه هفتاد  مسمی گشت. و چون شهر مرقوم بنا شد فوراً قومی از یهود در آنجا اقامت ورزیدند و بر حسب قول یوسفون اسکندر محله خصوصی در شهر برای ایشان تعیین نموده حقوق ایشان را با یونانیان مساوی داشت. فایلو که خود در زمان مسیح در آنجا مسکن داشت می گوید که قوم یهود محله های آن شهر را دو در پنج متصرّف بودند و یهودیان اسکندریه را در اورشلیم کنیسۀ مخصوصی بود. اعمال ۶: ۹.

اسکیوا. (موافق) یهودی بود که رئیس الکهنه افسس بود. هفت نفر اولاد خود را علم سحر آموخت و چـون عجـایب پـولس را دیدند شروع نمـوده ارواح نجـسه را به اسم عیسائـی که پولـس به او وعـظ        می کند اخراج کنند لکن آن دیوانگان بر ایشان افتاده رختهای ایشان را می دریدند و آنها را مجروح می کردند و این مطلب بر صحّت انجیل و رسالت پولس برهتان قـوی و شاهد کامـل گردیده جمعی کثیر به خـداوند ایمان آوردند و کتابـهای سحـر خود را که قـیمت آنها پنجـاه هـزار وزنـه نقـره بود سوزانیدند اعمال ۱۹: ۱۴-۱۹.

اسحله. ملاحظه در اسباب جنگ

اسم. معروف است. عادت قوم یهود بر این قرار گرفته بود که اسمها را به ملاحظه معنی پیدایش ۲: ۱۹ و یا به ملاحظه رفتار شخص و یا خانواده و یا به ملاحظه اتـّفاقات و وقایع ایّام تولد می گذاردند و پدر یا مادر یا هر دوی ایشان در وقت تولّد و یا هنگام ختنۀ طفل به مشروت و صواب دید دوستان اسم را انتخاب کرده طفل را می نامیدند. روت ۴: ۱۷؛ لوقا ۱: ۵۹ و گاهی از اوقات بعضی اسمها به تحریک الهام و ملاحظۀ معنای نبـَّوتی گذارده می شد. اشعیا ۷: ۱۴؛ ۸ : ۳  هوشع ۱: ۴و۶و۹  متی ۱: ۲۱ و لوقا ۱: ۱۳و۶۰ و۶۳ و گاهی از اوقـات در اواسط عمرکسی به واسطه ملاحـظات فـوق اسم وی را تغـییر می دادند. مثل ابرام و سارای و یعقوب و غیره. و گاهی اسم شخصی از واقعه مهمّی که در ایام حیات وی رو داده بود ماخوذ بود؛ مثل اسماعیل و عیسو و یعقوب و موسی و غیره. پیدایش ۱۶: ۱۱ و ۱۷: ۵ و ۲۵: ۲۵و۲۶؛ خروج ۲: ۱۰؛ ۱سموئیل ۴: ۲۱ و بسیار اوقات اسم اشخـاص را به اسم جـلاله مرکّب می نمودند؛ مثل لفظ ایل و یاه و یاهو و غیره را در اوّل اسامی افزوده الیعزر خروج ۱۸: ۴ و سموئیل و یهوشع و ادویناه می نامیدند. و بعضی از اوقات کلیّتاً یک جمله را اسم قرار می دادند؛ مثل الیوعینای چشمان من به سوی خداوند است. ۱تواریخ ۴: ۳۶. بعضی اوقات اسامی بتها از اسامی اطفال مثل بعل و غیره بود و گاهی اسم اطفال از اسم پدر خودشان مأخوذ بود با فزودن لفظ بن از برای پسر و بنت از برای دختر؛ مثلاً اگر کسی شمعون نام داشت و وی را پسری یا دختری می بود آن دختر و پسر را بن شمعون و بنت شمعون گفتندی. اسامی زمان عهد جدید غالباً اسمهای قدیم و مخصوص خانواده بود اهالی مشرق را عادت این بود که اسمهای خودشان را بدون سببی تغییر می دادند؛ و بدین واسطه بسیار اوقات در کتب مقدسه اتفاق میافتد که یک شخص دارای دو یا سه اسم می باشد روت ۱: ۲۰؛ ۲سموئیل ۲۳: ۸ یوحنا ۱: ۴۲؛ اعمال ۴: ۳۶. سلاطین غالباً اسامی اشخاصی را که از طرف ایشان به منصبی نایل می گشتند تبدیل می نمودند دانیال ۱: ۶ و۷ بنابراین عزت و امتیاز مخصوصی در اسم جدید ملحوظ بود مکاشفه ۱۲: ۱۷ و ۳: ۱۲.

و باید دانست که کمترین تغییر در اسامی عبرانی آن اسم را صورت و معنی متمایزی می بخشد مثل جشم و جشمو نحمـیا ۶: ۱و۶ . و گاهی از اوقـات اسم عبرانی را به جـزئی تغیـیری به یونانی تبدیـل  می نمودند مثل ایلیا که یونانیش الیاس است؛ و بعضی از اوقات اسمی را که در یونانی معناً مطابق اسم عبرانی بود استعمال می کردند مثل توما ‌که در یونانی ددیمس و طبیشا که در یونانی آهو است.

اسم خدا یا برای خود خدا و یا برای صفات کمال او مستعمل است خروج ۳۴: ۶  مزمور ۸: ۱ و ۲۰: ۱ یوحنا ۱۷: ۲۶ ملاحظه در یهوه.

حواریان معجزات و خوارق عادات را به قوت مسیح ظاهر می ساختند اعمال ۳: ۶ و ۴: ۱۰ به اسم تثلیث تعمید می دادند یعنی به اتحاد زنده با اب و ابن و روح القدس متی ۲۸: ۱۹ از خاک برداشتن اسم میت در روت ۴ توضیح گشته چنان که به خاک انداختن اسم کسی قصد از هلاک کردن خانواده او می باشد مزمور ۹: ۵.

اسماعیل. (مسموع از خدا) پیدایش ۱۶: ۱ و ۱۷: ۲۰ و ۲۱: ۱۷ و او پسر ابراهیم بود که هاجر برای او تولید نمود و بدان لحاظ به نظر حقارت به خاتون خود سارا نگاه می کرد. و این مطلب سبب آن شد که هاجر و پسرش در تنگی و تلخ جانی افتند لکن ابراهیم با وجود نبوتی که در پیدایش ۱۶: ۱۲ مکتوب است اسماعیل را فرزند موعود می پنداشت تا زمانی که سارا حامله شده اسحاق را آورد. از آن پس هاجر و پسرش از حضور خاتون خود رانده شدند و چون هاجر کنیزک مصریه بود به ملاحظه حب وطن پسر خود را برداشته راه مصرگرفت و در اثنای راه حرارت و تشنگی بر ایشان غلبه نمود به طوری که مشرف به هلاکت بودند لکن اعجازاً رهایی یافته در بیابان پاران زیست نمودند‌. اسماعیل صیادی قوی بازو گردید و زوجۀ مصریّۀ برای خود نکاح نموده دوازده پسر که هر یک راس و رئیس یکی از طوایف اعراب بودند تولید نمود پیدایش ۲۵: ۱۳-۱۶ و او را دختری نیز بود که به حباله نکاح عیصو در آمد پیدایش ۲۸: ۹ و چون ابراهیم از دار فانی به سرای باقی شتافت اسماعیل با اسحاق برادر خود همدست شده وی را به خاک سپردند و اسماعیل در ۱۳۷ سالگی جهان را بدورد گفت پیدایش ۲۵: ۱۷.

امّا مسکن اولادۀ او یعنی اسماعیلیان از حویلا تا شورکه مقابل مصر است امتداد داشت پیدایش ۲۵:      ۱۸ یعنی فیمابین بحر قلزم و سر خلیج فارس. (ملاحظه در حویلا). بعدها آنها با نسل یقطان ابن ابراهیم که سلسه چهارمین سام و نسب به یقشان ابن ابراهیم می رسانند پیدایش ۲۵: ۳ و گویا با بعضی از برادران یقطان و یقشان علاوه بر طوایف کوشی که در جنوب بودند پیدایش ۱۰: ۷ در تمام شبه جزیره عربستان ساکن گردیدند. ملاحظه در (عربستان).

و ذریّه اسماعیل بر حسب وعده الهی که در پیدایش ۱۷: ۲۰ مکتوب است بسیار و بی شمار شد و مقصد نبوت در حق او و ذریّه او واضح و مبرهن گشت. زانرو که او خود مرد صحرایی بوده اکثر ذریّه او در مشرق بدوی و صحرانشین می باشد و قصد از این گفته که «درمیان برادران خود ساکن خواهند شد» زندگانی در میان طوایف و خویشان می باشد. و دست هرکس به ضد آنها و دست آنها  به ضد هر کس بوده همواره آتش نزاع و جدال در میان ایشان افروخته بود و صحرانشین و غارتگر بودند طوایف اعراب بدوی که اسماعیل را راس سلسۀ خود می دانند با وجودی که اسماً رعیّت دولتند تا حال هم وحشی و گردنکش می باشند و به واسطه راه زنی و ستمکاری ایشان سیّاحان ناچارند که هادی و مستحفظی از منسوبان آنها با خود همراه کرده تا بدین وسیله از ستم ایشان محفوظ باشند.

اسماعیل. دوّم، مردی از نسل شاؤل 1تواریخ 8: 38 و 9: 44.

سوّم، شخصی از بنی یهودا که با یهویاداع در تاج گذاری یوآش معین بود 2تواریخ 23: 1.

چهارم، کاهنی که با زن اجنبی نزدیکی نمود عزرا 10: 22.

پنجم اسماعیل ابن نتینا پسر الیشاماع که جدلیا را به قتل رسانید. ارمیا 41: 2 و جدلیا حاکمی بود که نبوخدنصّر بر اراضی یهودا در مصفّات نصب نموده و او نسبت به اسماعیل اعتمادی تمام داشت و به سخن یوحانان که وی را از دوستی اسماعیل منع می نمود وقعی ننهاده ولیمه تدارک نمود و اسماعیل و بزرگان یهودا را بدان جا دعوت کرد و بعد از صرف طعام و شراب اسماعیل بر خواسته جدلیا و یهودیان و کلدانیان را که با او بودند به قتل رسانیده این واقعه را مخفی داشتند. فردای آن روز اسماعیل در بین راه هشتاد نفر مرد را ملاقات نمود که با هدایای وافر به هیکل می شدند و بعد از استفسار و اطلاع بر کماهی احوال هفتاد نفر از ایشان به قتل رسانید و آن ده نفر باقی مانده مالی فراوان به وی داده جان خود را فدیه نمودند. و چون اسمعیل از این قتال بپرداخت به شهر جدلیا در آمده آن را مفتوح ساخت و دختران صدقیای پادشاه را اسیر نموده به بلاد بنی عمّون شد. در این اثنا یوحانان را از ماجرای اسماعیل مطلع ساختند و او ساز حرب ساخته به ملاقات اسماعیل بیرون شد و در نزدیک آبهای جبعون به او برخورده وی را منهزم ساخت و اسیران را متخلص گردانید و اسماعیل به بنی عمّون گریخت. ملاحظه در ارام و جدلیا 2پادشاهان 25: 23و25.

اما اسماعیل به هیچ وجه ساده لوح و صادق النیـّه نبود زیرا که به نفسه به بعلیس پادشاه بنی عمّون مایل بوده همواره با وی طرح مودّت افکندی و با وجودی که کلدانیان را دشمن می داشت و ایشان را تهدید می نمود لکن میل و دوستی حقیقی نسبت به وطن خود نداشت. و نسل او را اسماعیلیان گویند پیدایش 37: 28 و مدیانیان نیز خوانده شده اند زیرا که قومی از ایشان در مدیان سکنی نمودند. داوران 8: 22و24 امّا مدیانیان طایفۀ جداگانه بودند که نسب به مدیان ابن ابراهیم خلیل می رسانیدند.

آسمان. ضد زمین و جهنم می باشد و آن بر دو قسمت است آسمان هیولائی و جسمانی و آسمان روحانی. اولاً آسمان هیولائی همان است که مقابل و بر ضد زمین می باشد پیدایش 1: 1 و مزمور 115: 15 و متی 5: 18 و 24: 35 که بر بالای سرهای ما دیده شود وعبرانیان را گمان این بود که آسمان فلک و یا رقیعی است و دارای پنجره ها پیدایش 7: 11 و 2پادشاهان 7: 2و19 و درها

می باشد مزمور 78: 23 که از آنجا باران 2سموئیل 21: 10 و یعقوب 18:5 و همچنین تگرگ و غیره فرود آید ایـّوب 38: 29. و ستارگان را ستارگان آسمان تا3: 6 و عساکر آسمان تثینه 4: 19 و تیرهای فلک پیدایش 1: 41 نامیدند. و در مکاشفه 19: 17 وارد است که «مرغان در آسمان پرواز می کنند» و نیز که چون طوماری پیچیده و با زمین مضمحل خواهد شد. مکاشفه 6: 14 و 2پطرس 3: 10 و در عوض آن «آسمانی جدید و زمینی جدید» ظاهر خواهد گردید مکاشفه 21: 1.

آسمان روحانی. موضعی است خارج از این دنیا که قداست و سعادت در آنجا بر قرار می باشد و مسکن و محل مخصوص حضرت اقدس الهی است هر چند که او تعالی را محلّی و مسکنی نمی باشد. در 1پادشاهان 8: 30 و دانیال 2: 28 و متی 5: 45 وارد است «از محل سکونت خود یعنی آسمان» و در 1قرنتیان 15: 47 دربارۀ مسیح می گوید که «انسان دوّم خداوند است از آسمان» و در یوحنا 3: 13 می گوید او «یعنی پسر انسان که در آسمان است» از آسمان نزول نمود و بدان جا صعود فرمود. لوقا 24: 51 و در اعمال 1: 11 و افسسیان 4: 8 و 1پطرس 3: 22 و در متی 22: 30 وارد است که ملائکه در آسمان سکونت دارند و مشیّت وارده خدا در آسمان به جا آورده می شود. متی 6: 10 و شادی و فرح لوقا 15: 7 و سلامتی لوقا 19: 38 در آنجا خواهد بود. و در آنجا مسیح منزلهای بسیار حاضر کرده است یوحنا 14: 2 و ایلیا نیز در گردباد به آنجا صعود نمود. 2پادشاهان 2: 1 و مؤمنین را در آنجا میراثی خواهد بود 1پطرس 1: 4. و گنجهای خود را در آنجا خواهند گذاشت. و ضد آسمان جهنم است مزمور 139: 8 در لوقا 10: 18 و 2پطرس 2: 4 می نویسد که شیطان از آسمان فرود آمد و قصد از لفظ فردوس که در لوقا 23: 43 و آغوش ابراهیم که در لوقا 16: 22 مسطور است اشاره به سعادت و خوش بختی عالم آینده است.

اما آسمان سوّم که در 2قرنتیان 12: 2 مذکور است همان آسمانی است که پولس در رؤیا بدان جا صعود نمود. لکن حاخامهای یهود را عقیده جز این است و ایشان آسمان را هفت گویند که سه تا از آنها هیولائی و چهارتا روحانی می باشد که ملائکه و مقدسین در آنجا ساکنند.

اما آسمان مؤمنین موضعی است که مافوق ادراک و فهم ما می باشد و در این دنیا آن را نتوانیم فهمید و تصوّر نتوانیم نمود افسسیان 1: 3 و یوحنا 14: 2و3  عبرانیان 4: 11 و مکاشفه 3: 21و22.

اسمیرنا. (تلخ) شهری است در آسیای صغیر و محّل یکی از کلیساهای هفتگانه بود مکاشفه 1: 11 و 2: 8-11 و آن بر خلیج ازمیر که در قدیم الایّام آن را خلیج امر می گفتند واقع و مخرج این خلیج روبروی جزیرۀ میتلنی بود. اما شهر حالیـّه چندان از شهر سابق دور نیست و قدری بر ساحل و برخی از آن بر دامنه کوهی که در قدیم الایّام آن را پاجوس می گفتند تاسیس یافته و مسافت ازمیر تا افسس قدیم تخمیناً به قدر سفر سه ساعت می باشد. و این افسس همان ایاسلوک حالیه می باشد و تفصیل اوّل بنای این شهر از قرار ذیل است:

یعنی بعضی از دزدان بحری یونانیان قلعه در سال 1500 قبل از مسیح بر کوه پاجوس بنیاد افکندند از آن پس تلسیوس در سال 1312 قبل از مسیح در آنجا شهری بنا کرده آن را به اسم زوجه خود اسمیرنا نامید. و در میانه ایونیا و ایولیا واقع بود بعد از آن هر یک از این بانیان فوق بر آن شهر دست می یافتند. سپس پادشاه آن را در سال 628 قبل از مسیح منهدم نموده در سال 320 قبل از مسیح اسکندر کبیر مجـّدداً شهری در آنجا تأسیس نموده از آن پس اسمیرنا مرکز و تجارت گاه مشهور معروفی گردیده رومانیان آن را مفتوح ساختند. و وقتی چنان پر رونق شد که آن را البهیّه می گفتند و کلیسای را که یوحنـّا در مکاشفات تعریف می نماید در آنجا بود و پولیکرب شاگرد یوحنـّا در سال 155 میلادی در حالتی که مسن بود در آنجا شهید گردید و قبر او تا به حال بر تلی باقی و معروف است. و این شهر اسقوفی به مجمع بنفیّه فرستاد و عثمانیان این شهر را در سال 1313 میلادی مفتوح ساختند یانقین و آتش و زلزلۀ بسیار در آن واقع شود.

و فعلاً دارای 180000 یا 190000 نفوس می باشد که سه ربعش نصاری و از اروپائیان نیز بسیاری در آنجا مسکن دارند. و آن را بندری نیکو می باشد و با همه اطراف تجارت دارد و مردمان از هر طرف یعنی از عثمانی و یونانی و زیبک و ارمنی و عرب و غیره در آن هستند و راه آهنی تا بایدین نیز دارد و آثار خرابی آن در دامنه کوه پاجوس باقی و قوم یهود سنگهای تماشاخانه که یونانیان در آنجا داشته اند گرفته برای سنگ قبر بکار برده اند و هیکل زفس و خرابه برج بر دامنه کوه و قلعه بزرگ و حصارهای یونانی و رومانی در قلۀ کوه بسیار است. و در دامنه نهری است که آن را المیلس می گفتند و دارای دو جسر می باشد یکی رومانی و دیگری عثمانی می باشد. و در عقب شهر کومه های صدف بسیار است که دربارۀ اصل آنها اختلافات بسیار است زیرا که آن طور صدف در این ایّام در دریاها یافت نمی شود و علاوه بر این صدفهای مذکوره با کوزه شکسته بسیاری داخل می باشد و دور نیست که از آثار ولیمه های عظیم ایشان باقی مانده باشد. امّا شهر قدیمی که قبل از شهر اسکندر در آنجا بوده بر کنار شمالی خلیج واقع بود و قبرهای قدیم بزرگی در آنجا یافته اند که نکسی فرانسوی بر آن است که بزرگترین آنها قبر تنلس مشهور می باشد. و سرباز خانه قدیم بالای این قبر و دارای دیواری بود که از سنگهای بزرگ بنا شده بود و در زیر خرابه های مرقومه هیکلی است که احتمال می رود که همان هیکل سینبیلی خدای آسیا باشد. و در اطراف آن قبرهای بسیار است و منبـّهائی در آنها یافته اند که منسوب به قرنهای اوّلی یونانیان می باشد یعنی ایّامی که جیجس الیدی این شهر را محاصره نمود لکن آن را مفتوح نساخت. و بعضی برآنند که شهر مرقوم را امزونیـّات بنا نمودند و ایشان از حتیـّانی بودند که از نواحی فرات آمده بودند.

اسنات. محبوبه نیت و او زوجه یوسف و دختر فوطی فارع کاهن آون بود و آون قصّبه ایست در مصر. پیدایش 41: 45 و 46: 20.

اسَنفَر. (رود) و او حاکم آشوری بود که زمین اسباط عشره را با طایفه آن طرف رود فرات متاهل گردایند 2پادشاهان 17: 24 و در عزرا 4: 10 مکتوب است که شخص شریفی بوده.

اسوان. حزقیال 29: 10 شهر قدیمی است بر مرزوبوم مصر جنوبی که اسوان حالیـّه را بر خرابه های آن بنا نموده اند و دارای ستونهای سنگ سماقی و تماثیل مختلفه می باشد. و فراعنه و ملوک بطالسه در این شهرها هیکلها و عمارات و قصور عالیه بنیاد نموده اند ک در زیر خاک مانده مناره های عظیمه مصر و تمثالهای عجیبه هیکلهای آنجا را از معادن سنگی آن قطع نموده اند و بر زبر سنگهای صیقلی آن شهر صورت بعضی از خدایان مصر به طرز هیروقلیفی منقوش است.

اسوّس. اعمال 20: 13 شهری است که در جوار دریا و از مقاطعه ترواس در شمال میسیا روبروی جزیرۀ میتیلینی واقع بود.

آسیا. اعمال 2: 9 این اسم اولاً فقط به ولایت کوچکی از لیدیه که ایونیـّه و ایونیس جز آن بود اطلاق می شد. پس از آن دایرۀ استعمالش وسعت یافته به تدریج اراضی مجاور آنجا را نیز شامل آمد تا بالاخره به تمام آسیا صغیر اطلاق شد. پس از آن نصف کرۀ شرقی را که فعلاً معروف است آسیا نامیدند. و در اینجا یعنی آسیا حوادث عجیب و غریبی که به بنی نوع بشر نسبت دارد به وقوع رسید چنان که خلقت آدم و سقوط و رانده شدنش از فردوس و نقل و تحویل اجداد متقدمین از جائی به جایی در این قطعه واقع شد و بعد از آن که خداوند زبانهای بنی نوع بشر را در بابل به یک دیگر مخلوط نمود اوّل بنای آبادی و عمارت در اینجا نهاده شد و مسافرت و امتحان و مفاخرت حضرت خلیل الرّحمن و منشأ و سقوط حکومت عبرانیان و مسقط الرأس حضرت مسیح و محل معجزات و خوارق عاداتی که از دست آن جناب به ظهور رسید همینجا بود و در اینجا نیز مصلوب شده مدفون گردید و در روز سیم از اموات قیام نموده به آسمان صعود فرمود و دیانت مسیحیّه از اینجا به اقطار ربع مسکون امتداد یافت؛ خلاصه باغ عدن که در کتب اهل اسلام نیز معروف است در اینجا بود.

آسیا.  و آسیا کردن یکی از اسبابهای قدیم و معروف است که برای خورد کردن گندم و جو و سایر حبوبات بکار برند. دارای دو سنگ مدور است که در مرکز زیرین سوراخی است و محوری از آن برآمده به سوراخ مرکز زیرین داخل شده سبب قرار گرفتن آن شود و دسته چوبین در کنار سنگ زبرین ریخته می گردانند واردش از میانۀ همی چرخانند و حبوبات را در سوراخ مرکز زبرین ریخته می گردانند و آردش از میانۀ هر دو سنگ خارج می شود و در اطرافش می ریزد و جماعت اسرائیل دستاس را در دشت برای آس کردن منّ استعمال می نمودند اعداد 11: 8. و چنان می نماید که ساره زوجه ابراهیم خلیل را نیز دستاسی بود پیدایش 18: 6 و باید دانست که سنگ دستاس بسیار سخت و سنگین است و به موافق داوران 9: 53 زنی سنگ آسیائی بر سر ابی مالک انداخته سرش را خورد کرد. و در شریعت موسوی عاریه گرفتن دستاس ممنوع است تثنیه 24: 6 و ضایع شدن دستاس ها در ارمیا 25: 10 اشاره به هلاکت شهر و ساکنانش می باشد.

اما آسیای صغیر شبه جزیره ایست که در طرف مغرب جنوبی آسیا واقع و در بحر متوسّط داخل شده از طرف مشرق به فرات و از مغرب به جزایر دریا (ملاحظه در جزیره) و از طرف شمال به بحر اسود و از طرف جنوب به بحر متوسّط منتهی می شود. و شامل بطانیه و پنطس و غلاطیـّه و کبـّدکیه و قلیقیا و پمفلیـّا و پسیدیـّه و لیکاؤنیه و فریجیـّه و میسیا و ترواس و لیدیـّه و لیکیه و کاریـَّه می باشد. و چنان که از اعمال 2: 9 و19: 10و22و26و27 و 2تیموتائوس 1: 15 و 1پطرس 1: 1 مستفاد می شود این اسم فقط به ولایت روما اختصاص داشت و آن شامل قسمی از آسیا صغیر حالیه بود و گاهی قصد از آسیا صغیر می باشد اعمال 27: 2. و اشخاص عمده و با مکنت و ثروتی در اینجا بودند و هر ساله فرایض دینیـّه و بازیهای عمومی را تعیین می نمودند و خرج این بازی ها را محض اکرام و تعظیم خدایان از مال خاص خود می دادند. و هر یک از این اشخاص و حکومات معروف به اسم آن مقاطعه که در آن بودند ملقّب می گشتند مثلاً والی کاریّه را کاریاک و والی لیکیه را لیکیراک می گفتند. و بسیاری از ایشان محض تماشا در افسس اقامت میورزیدند چنان که در هنگام شورشی که دیمیتریوس در اثنای موعظه پولس بر پا نمود در آنجا بودند و با پولس کمال دوستی را داشتند و وی را نصیحت می نمودند که خود را بی جهت در این جمعیـّتی که غضب ایشان بر افروخته است داخل نگرداند.

اسیران. اشخاصی بودند که در جنگ گرفتار می شدند و در قدیم الایام ایشان را مثل کسانی که عدالت سزاوار مرگ بودند منظور می داشتند لهذا با ایشان به طوری رفتار می نمودند که مشرف به هلاکت باشند چنان که بر گردنهای ایشان راه می رفتند یوشع ۱۰: ۲۴ تا این معنی نشانی از اطاعت تام و کامل باشد مصداق مزمور یکصد و ده آیه اول را توضیح نماید. خلاصه ایشان را به انواع عذاب و عقوبت گرفتار می نمودند و مثل یوسف به غرامی فروخته و مثل شمشون و صدقیا چشمهای ایشان را می کندند و مثل ادونی بزق انگشتان ابهام دست و پای ایشان را قطع می کردند و محض تزئین و تحسین ظفر کننده ایشان را دسته دسته برهنه نموده در حضور خود میراندند اشعیا ۳۰: ۴ و خیلی از اوقات مقدار کثیری از ایشان را حسب الرسم به واسطه ریسمانی پیموده ۲سموئیل ۸: ۲ به قتل می رسانیدند ۲تواریخ ۲۵: ۱۲ و بعضی از اوقات این مطالب را به قصد ظلم و بیرحمی معمول می داشتند ۲سموئیل ۱۲: ۳۱ و ۱تواریخ ۲۰: ۳. وگاهی قومی را اسیر نموده کلیه میفروختند و در ممالک بعیده سکونت می دادند ۲پادشاهان ۱۵: ۲۹ و ۱۷: ۲۴. رومانیان اسرار را زنده بر لاشه اموات میبستند که چون مرده متعفّن شود هلاک شوند چنان که قصد رسول نیز در این آیه همین است که می گوید «وای بر من که مرد شقی هستم کیست که مرا از جسم این میت رهایی بخشد».

اسیری. خداوند غالباً یهودیان عاصی را به توسط اسیری و بندگی موافق تهدیدی که خود در تثنیه ۲۸ می فرماید تنبیه می فرمود اما نه این که اسیری بنی اسرائیل در مصر برای جزا و عقوبت گناهان ایشان بلکه موافق مشیّت الهی بود. در مدت قضاوت فضا شش دفعه اسباط دوازده گانه به اسیری برده شدند لکن اسیری و اخراج بلد شدن اسرائیل یعنی اسباط عشره و یهودا که دو سبط باشد در زمان شهریاری پادشاهان از اسیریهای دیگر معروفتر است و در سال ۷۴۰ قبل از مسیح تغلث فلاسر پادشاه آشور آمده اولاً اسباط عشره را به اسیری برد ۲پادشاهان ۱۵: ۲۹ و اول کسانی که به زحمت افتادند اسباط شرقی اردن با قسمتهای زبولون و نفتالی بودند. ۱تواریخ ۵: ۲۶ و اشعیا ۹: ۱ و چون مدت بیست سال بر این بر آمد شلمناصر آمده باقی اسباط عشره را اسیر نمودند ۲پادشاهان ۱۷: ۶ و با خود برد و ایشان را در اماکن بعیده که چندان از بحر خزر دور نبود سکونت داد و مهاجرین را از بابل و ایران آورده به جای ایشان سکونت داد ۲پادشاهان ۱۷: ۶-۲۴‌ و نبواتی را که به معنی مراجعت قبل یا بعد اسباط عشرا ظاهراً یا باطناً تفسیر نموده اند از قرار ذیل است اشعیا ۱۱: ۱۲و۱۳؛ ارمیا ۳۱: ۷-۹ و ۱۶-۲۰ و ۴۹: ۲؛ حزقیال ۳۷: ۱۶؛ هوشع ۱۱: ۱۱؛ عاموس ۹: ۱۴؛ عو ۱۸و۱۹ و غیره لکن به هیچ وجه دلیلی بر این که اسباط عشره جمعاً به فلسطین مراجعت نموده باشند نیست. عموماً سه اسیری به یهودا نسبت می دهند اولی در سال سوم سلطنت یهویاقیم یعنی ۶۰۶ سال قبل از مسیح و آن همان وقتی است که دانیال و سایرین نیز به بابل برده شدند ۲پادشاهان ۲۴: ۱و۲؛ دانیال ۱: ۱.

دومی در سال آخر سلطنت بهویاقین بود که بخت النصر هزار و بیست و سه نفر از یهودیان را به بابل برد و یا در زمان سلطنت یهویاکین که خودش نیز به بابل فرستاده شد و این در سال هفتم و هشتم از سلطنت بخت النصر یعنی ۵۹۸ سال قبل از مسیح واقع گشت ۲پادشاهان ۲۴: ۱۲ و ۲تواریخ ۳۶: ۸و۱۰؛ ارمیا ۵۲: ۲۸.

سومی در زمان سلطنت صدقیا یعنی ۵۸۸ سال قبل از مسیح بود وقتی که اورشلیم و هیکل منهدم گشته تمام نفایس قوم و خزاین ایشان به بابل برده شد ۲پادشاهان ۲۵: ۲؛ ۲تواریخ ۳۶ و این مطلب در ۱۳۲ سال بعد از اسیری آخری اسباط عشره واقع گشت. دور نیست که هفتاد سال اسیری که ارمیا بنی در فصل ۲۵: ۱۱ و ۲۹: ۱۰ مذکور می دارد از زمان مسیح واقع شد حساب کنند‌ علاوه بر اینها در سایر اوقات نیز مدت قلیلی اسیر می شدند چنان که در ۲پادشاهان ۱۵: ۱۹ و ۱۷: ۳-۶ و ۱۸: ۱۳ و ۲۵: ۱۱ مسطور است و در زمان بودن یهود در بابل اهالی آنجا نسبت به ایشان به ملایمت و آسودگی رفتار می نمودند و آنها را نه چون بنده و اسیر بلکه مثل مهاجرین منظور داشته حکیمرانی ایشان به حکام و ریش سفیدان خودشان موکول بود و بر حسب قواعد و قوانین و شریعت خودشان محکوم می شدند چنان که مقام عالی را که ایشان همواره و در دیوان خانه دولتی داشته از کتاب نحمیا و دانیال و تعداد و اندازه تسلط و اقتدار ایشان در مملکت ایران از کتاب ارمیا معلوم می شود. و به موافق کتاب ارمیا ۲۹: ۱ کاهنان نیز در میان ایشان بودند و نسب نامه ها و سایر رسوم و حقوق خود را مرعی می داشتند و بدین لحاظ زحماتی که پیغمبران در این اثنا می کشیدند تا نور مذهب حق خاموش نشود بیهوده و بی اثر نمی گشت. بالاخره چون هفتاد سال اسیری انجام یافت که کوروش بر تخت شهریاری نشست در سال اول سلطنتش در بابل یعنی ۵۳۶ سال قبل از مسیح تمام اهالی مملکت را اعلام نمود و قوم خدا را به انصراع به ولایت خود و تجدید بنای هیکل اجازت داد عزرا ۱: ۱۱ لهذا بسیاری در آنجا مانده عزرا ۲: ۲ تخمیناً پنجاه هزار نفر این مطلب را قبول نموده مراجعت کردند نحمیا ۷: ۷ و به اورشلیم آمده هیکل دوم را بنا نهادند که در سال ششم سلطنت داریوش یعنی در ۵۱۶ قبل از مسیح با تمام رسید. و چون ۵۸ سال بر این بر آمد جمعیت قلیلی که مرکب از هفت هزار نفر بودند به پیشوایی عزرا از بابل به یهودیه آمدند و نحمیا به جای عزرا بر مسند حکومت قرار گرفت و به امانت و کامیابی به تجدید قوم مشغول گردید از نتایج حسنه اعمال او تا زمان مسیح باقی بود. و چون قوم یهود این مدت را در اسیری گذرانیدند سجیه و زبان ایشان تغییر یافت نحمیا ۸: ۸ و شایسته ذکر است که بعد از اسیری ندرت از بت و بت پرست در میان ایشان شنیده می شود‌. بعید نیست که هیچ یک از نسلهای یعقوب به خوبی و ایقان تام نتوانند مدلل کنند که در نسل کدام یک از دوازده فرزند او می باشد چون که هم یهودا و هم اسرائیل از مکان ارث خود یعنی کنعان رانده شده میان بیگانه گان پراکنده گشتند و با طوایف مختلفه خود به طور طبیعی اختلاط و امتزاج نمودند در این صورت البته حسد افرائیم دور شده ابراهیم و موسی و داود را یادآوری می نمودند عزرا ۶: ۱۶و۱۷ و ۸: ۳۵؛ حزقیال ۳: ۲۶-۲۸ و به موافق گفته یوحنا فصل ۷: ۳۵ ایشان پراکندگان یونانیان خوانده شدند و دو تا از نامه های الهامی یعنی نامه یعقوب ۱: ۱ و ۱پطرس ۱: ۱ به آنها مکتوب است.

و چون قوم اسرائیل پیمانه شرارت خود را لبریز نموده مسیح و انجیلش را رد کردند لهذا اسیری آخری ایشان که در سال ۷۱ میلادی اتفاق افتاد بسیار سخت و هولناک بود و چنان که یوسفون مذکور می دارد یک میلیون و یک صد هزار در هنگامی که تیطس اورشلیم را محاصره نمود هلاک شدند و نزدیک یکصد هزار نفر هم در میان ولایات مختلفه اسیر و پراکنده گشته در تماشاگاه جنگی به قتل رسیدند. و گذشته از اینها ایشان را مثل غلامان دولتی بکار می داشتند و یا چون زر خریدان میفروختند و سکه وسپشیان امپراطور که در سال ۷۱ میلادی سلطنت می نمود یادگاری از اسیری یهودا می باشد. و در ایام هدریان یعنی در سال ۱۳۳ میلادی هم چنین صدمه مهلک دیگری بر یهودیانی که مجدداً در یهودیه فراهم شده بودند وارد آمده تا امروز در تمام مراکنده شدند و در هر جا که یافت شدند همواره از اهالی انمکان جدائی و امیتاز داشته و دارند و در آن غذایی که از نتایج بی ایمانی خود و اجدادشان می باشد معذّب خواهند بود تا زمانی که مسیح بیاید و بی دینی را از یعقوب بردارد رومیان ۱۱: ۲۵و۲۶.

اشبعل. (مرد بعل) همان ایشبوشت پسر شاول بود ۱تواریخ ۸: ۳۳ و ۹: ۳۹.

اشتاول. یوشع ۱۵: ۳۳ شهری بود در مملکت یهودا که سبط دان بر آن دست یافته داوران ۱۳: ۲۵ و ۱۶: ۳۱ و گمان برده اند که در جنوب شرقی اشقلون واقع بود.

اشدود. (قلعه) و آن یکی از شهرهای پنجگانه فلسطینیان بود که در قسمت یهودا واقع شد یوشع ۱۵: ۴۶و۴۷. و این شهر که محل پرستش بتی داگون نام بود ۱سموئیل ۵ به مسافت سه میل به بحر متوسط مانده در میانه غزه و یافا واقع می باشد و در عهد جدید نیز ذکر شده است اعمال ۸: ۴ لکن حال ده کوچکی در همان جاست که آن را اسدود گویند و در اطراف و جوانب آن خرابه های بسیار است. اما آن شهر از بناهای عناقیان بود که یوشع بر آن دست نیافت یوشع ۱۱: ۲۲ و بر حسب قرعه در قسمت یهودا واقع شد پس از عزیا بر آن دست یافت ۲تواریخ ۲۶: ۶ بعد از آن ترتان که همان سرجون است آن را مسخر کرد. اشعیا ۲۰: ۱ و اپسامیتخوس آن را محاصره کرده مکابیان آن را منهدم ساختند و بعد از موت هیرودیس به سالومه داده شد و فلیپس در آنجا موعظه نمود اعمال ۸: ۴۰ و معدودی از اسقوفان در آنجا بودند لکن ساکنانش فعلاً مسلم می باشند.

اشرئلیه. (در حضور خداوند مستقیم) و او شخصی از موسیقیان بود ۱تواریخ ۲۵: ۲ و در آیه ۱۴ یشرئیله خوانده شده است.

اشعیاه. (نجات خداوند) ۲پادشاهان ۲۰: ۱ اگر چه از تاریخ حیات آن حضرت اطلاع تامـّی نداریم لکن همین قدر معلوم است که او پسر آموص است و به زعم یهود آموص برادر امصیا شهریار یهودا بود. خـلاصه آن حـضرت با عزیا یوثـام و احـاز و حزقـیا معاصر بوده و ایـّام سلطـنت ایشان نبـَّوت

می نمود. اشعیا ۶ : ۱ و ۷ : ۱ امـّا چون ملاحظه نماییم میبینیم که عزیا پنجاه و دو سال و یوثام و آحاز شانزده سال و حزقیا بیست و نه سال سلطنت نمود. واضح است که اشعیا اینقدرها عمر ننمود بلکه در اواخر سلطنت عـزّیا شروع به نبوت نموده تا ابتدای سلطنت منسـّی در آن منصب استمرار همی داشت. و آن حضرت بعضی کتب تاریخیـَّه نیز تصنیف فرموده است من جمله حیات عزیا ۲تواریخ ۲۶: ۲۲ و کتاب سیرت حزقیا است.

و تقریباً آن حضرت با هوشع و یوئیل و عاموص نبی نیز معاصر بود. و تواتر بر آن است که او از جملۀ اشخاصی بود که به واسطۀ ارّه به درجه شهادت واصل شدند لکن ما خبر صحیح و معتنابهی از کیفیّت موت و زمان وقوع آن در دست نداریم.

اما نبـّوات آن حضرت از جمله نبـّوات اعلی و اشارات دقیق از آمدن مسیح و بدان لحاظ او را به نبی انجیلی ملقب نموده اند زیرا که نبـّواتش شامل تصّورات اعلی و اشارات دقیق به آمدن مسیح و وضع کار و طرز ملکوت او می باشد. خلاصه سی و نه باب از نبـّوات آن حضرت شامل حوادث و وقایع متفرقه غیر مربوط است و دارای زمانی است که آن حضرت در فکر مأموریت نبوت و عمل آن بود و در آنجا به ذکر قبایل مجاوره پرداخته و هلاک و دماریرا که بر ایشان خواهد آمد در نهایت وضوح بیان می فرماید زیرا که به گناه و خطای مخصوص هر طایفه در غایت آشکاری اشاره فرموده است عقاب و عذابی را که بدان معاقب خواهند شد مذکور می دارد. و از جملۀ طوایفی که در آنجا مذکور است بابل و موآب و مصر و دمشق و عیلام و صور و ادوم و عذاب و عقاب ایشان است که بر حسب عدالت الهی بر ایشان وارد خواهد آمد. و در این اثنا اشارۀ به صلح و آرامی که در زمان آمدن مسیح خواهد بود می نماید و مابقی کتاب آن حضرت اشارۀ به دو حادثه عظیم می باشد که بزعم بعضی نهایت اسیری بابل و آمدن مسیح است و کلام و عبارات آن حضرت که دربارۀ آمدن مسیح میفرماید به طوری واضح است که در کتب سایر انبیا مذکور نیست.

و کتاب آن حضرت بر پنج نبـّوت منقسم می شود که هر یک از دیگری ممتاز است و قسم اوّل نبـّوات پنجگانه از باب ۱-۱۲ شامل نبـّوات آن حضرت است که در دو سلسله مرتـّب و هر یک از دیگری کمال امتیاز را دارد. بدین لحاظ شش باب اوّل وجه عمومی دارد و به هیچ وجه حادثه تاریخی مخصوص در آن نیست و بدان واسطه سبب اختلاف گردیده، علما را در شان و تاریخ و زمان انشاء آن اختلاف است و شش باب باقی اشاره به حوادث و وقایع مخصوصه است که به هیچ وجه به حدس و تخمین دخلی نداشته در نهایت صراحت و وضوح اند و این قسمت اخیر شامل حوادث و وقایعی است که در زمان سلطنت آحاز واقع شد. و اگر چه باب ششم چنان می نماند که نسبت به وضع کار خود آن حضرت دارد امـّا فی الحقیقه به نبـّوات سابقه ملحق می باشد و بر تائید و استحکام انذار اصحاح سابق می افزاید.

امـَّا قسمت دوّم از باب ۱۳-۲۳ سلسلۀ نبـَّواتی را شامل است که بر ضد ممالک اجنبیـّه گفته شده؛ علاقات سایر طوایف را با طایفه خدا بیان می نماید و آن را نیز تتمـّه ایست که باب ۲۴-۲۷ باشد و دارای خلاصه نبـّوات سابقه و نتایج مرتـَّبه ایست که بر اتمام آن نبـّوات متعلق است و نبـّوت معروفی که قسمت اخیر باب ۲۴ بر ضد شخص مخصوصی شده است می توان گفت که یهودا در آن وقت در تحت تسلـّط اشبنا می بود.

اما قسمت سوّم باب ۲۸-۳۳ نبـّواتی است که به زمانهای مخصوصه سلطنت حزقیا نسبت دارد و آن را نیز تتمـّه ایست که شامل انظار مطالب آینده می باشد. باب ۳۴ و۳۵ و با وجود این که عبارات این فصول مختلف است باز معانی دقیقه و نکات باریک دارد و فی الحقیقه افکاری است که از آنها رایحۀ رقـّت و رأفت استشمام می شود.

قسمت چهارم باب ۳۶-۳۹ توصیف تسلـّطی است که آن حضرت در اواخر سلطنت حزقیا بدان نایل شد.

قسمت پنجم باب (۴۰-۶۶) یک سلسلۀ نبـَّوات در خصوص بندگی و آزادی جسمانی بنی اسرائیل است که به اضافه با منظره مجلـّل آزادی روحانی که در مسیح یافت می شود شامل است. بعضی از نقّادین می گویند که این فصول به وسیلۀ پیغمبر دیگری به عنوان اشعیاء ثانی در عهد اسارت اسرائیل تقریباً دویست سال بعد از زندگانی اشعیاء نوشته شد. اگر این حقیقت دارد از اهمیـّت و قیمت وحی این فصول نمی کاهد اگر چه بعضی از علماء دلائلی آورده اند که تمام این کتاب به وسیلۀ خود اشعیاء نوشته شد.

اشفناز. (بینی اسب) و او رئیس خواجه سرایان نبوکدنصر بود که دانیال و رفقایش در تحت توجه او بودند و او نسبت به ایشان غایت مهربانی و التفات را مرعی می داشت در حالتی که خودش به واسطه این کار در معرض خطر می بود دانیال ۱: ۳-۱۸.

اشقلون‌. (مهاجرت) و آن یکی از شهرهای پنجگانه فلسطیان بود که به مسافت ده میل به غزه مانده به طرف شمال واقع می باشد و یهودا آن را به تصرّف آورد داوران ۱: ۱۸ و شمشون نیز در آنجا رفت داوران ۱۴: ۱۹و پیغمبران نیز از انهدام آن نبـَّوت نموده اند. ارمیا ۴۷: ۵ و۷؛ عاموس ۱: ۸ ؛ زکریا ۹: ۵ صفنیا ۲: ۷ این محل عبادت استرطه الهۀ فلسطینیان بود که سکیثیان در سال ۶۲۵ قبل از مسیح هیکلش را غارت نمودند. مسقط الرأس هیرودیس بزرگ نیز در آنجا بود و در سال ۱۲۷۰ میلادی منهدم گردید. و در آنجا ستونها و سنگهای مکتوبه بسیار است و اغلب از آنها را به غزّه و یافا بردند. و درخت های زیتون و میوه جات و تاکستانها در آن بسیار و سی و هفت چاه آب شیرین در آن یافت می شود. و در نزدیکی خرابه های آن قریه جوره تأسیس یافته دارای سیصد نفر جمعیت می باشد.

اشک. مزمور ۵۶: ۸ احتمال می رود که این آیه که در زبور وارد است اشاره به بعضی از عادات قدیمۀ رومانیان باشد که اشک عزاداران را در شیشه جمع کرده در قبور اموات میگذاردند تا دلالت نماید بر آن که زندگانی خویشان و اقرباء میّت از مرگ او بسیار تلخ است و حزن و اندوه ایشان به غایت شدید.

آشکار شدن‌. از قراری که از آیات مزمور ۱۹: ۲ با رومیان ۱: ۱۹و۲۰ و اعمال ۱۴: ۱۷ و ۱۷: ۲۶-۲۸ مستفاد می شود خداوند عالم خود را در هر وقتی بر حسب تقاضای زمان به طوری در مخلوق خود ظاهر فرموده و آثار قدرت و قوَّت و سایر صفات خود را در ایشـان به طـوری آشـکار کرده است که

بنی نوع بشر را بهانه و عذری باقی نماند و در قلوب انسانیان نیز خود را ظاهر می فرماید چنان که در رومیان ۲: ۱۴و۱۵ با یوحنا ۱: ۵ و۱۰ مذکور است. لکن باید دانست که مطالب و آیات مذکوره صریح نمی باشد و لابد اختلاف تعبیر و تأویل در آنها خواهدبود امّا ذات اقدس خدائی جز به واسطه کلمه ازلیـَّه خود اعنی عیسی الملقّب بالمسیح به هیچ  طور و طرز دیگر آشکار نگردیده و تجلـّی نفرموده است چنان که مزمور ۱۱۹: با مزمور ۱۹: ۸ و۹ و ۲پطرس ۱: ۱۹ و ۲تیموتائوس ۲: ۱۵-۱۷ و عبرانیان ۴: ۱۲و ۱۳ مذکور است. و این ظهور یعنی آشکار شدن و تجلی ذات اقدس الهی در کلمۀ ازلیّه خود عیسی مسیح اساس و بنوۀ دین و مذهب جمیع فرق مسیحیـَّه است.

اشکناز. (محکم) پیدایش ۱۰: ۳ و او پسر جوهر و نوۀ یافث و جد آنانی بود که در اشکناز مسکن داشتند. ۱تواریخ ۱: ۶ و ارمیا ۵۱: ۲۷ و آن شهری است که در کنار شمالی بحر اسود واقع است ملاحظه در متـَّی. و مهاجرین از اینجا به اروپا رفته سبب ایجاد اسم اسکاندینویا شدند.

اشکول‌. (خوشه) و او یکی از کسانی می باشد که با ابراهیم معاهده نمود پیدایش ۱۴: ۱۳و۲۴ و وادی اشکول وادی است در زمین کنعان اعداد ۱۳: ۲۳و۲۴ و ۳۲ : ۹  تثنیه ۱: ۲۴. بعضی را گمان چنان است که این وادی در مکات عین الخشکله در شمال حبرون واقع بود و به گمان پالمر و در یک در مکان تلهای انگور بود که در نزدیکی هفت چاه واقع می باشد. وفان لیپ می گوید که خوشه های انگور در آنجا دیدم که هر یک ۱۸ قیراط طول داشت و نیز می گوید که فعلاً هم در جنوب زمین مقـّدس خوشه های انگور به سنگینی دو رطل یافت می شود.

اشنان. ارمیا ۲: ۲۲ ؛ ملاکی ۳: ۲ علفی است معروف که در شورزار میروید و در صحراهای سوریـَّه بسیار می باشد و اعراب آن را سوزانیده خاکسترش را به صابون پزان فروشند و این خاکستر دارای صوده و پوتاس می باشد. (مواد معدنی).

اشنه. اسم دو شهر است در یهودا که اولی به مسافت ۱۶ میل در شمال غربی اورشلیم واقع بود یوشع ۱۵: ۳۳ و دومی به مسافت ۱۶ میل به جنوب غربی آن یوشع ۱۵: ۴۳ و به گمان کاندر آن شهر در موقع از نه بوده لکن کانو گمان می برد که در اسالیم که در نزدیکی اساره است می باشد‌.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO