تنهایی و افسردگی
در تجربه زندگی انسانی ما افسردگی و تنهایی جزئی از آن را تشکیل می دهد.انسان با تنهایی و افسردگی آشنایی دیرینه دارد. روانشناسان می گویند هر انسانی بنوعی افسردگی را تجربه کرده و کسی نیست که با ان مانوس نباشد فقط درجه شدت آن کم یا زیاد بوده است.
بلی حتی کشیشان و واعظان نیز افسردگی را تجربه کرده اند.
هزاران نفر این را تجربه کرده اند که با ماندن در حضور خدا و نگاه به قدرت و عظمت و توانایی او، افسردگی و حس تنهایی ما فرار خواهد کرد.
ذکر چند پیشنهاد به افرادی که احساس افسردگی یا تنهایی دارند
من خود نیز در زندگی شخصی خود بارها با احساس تنهایی و افسردگی روبرو شده ام و آنانی را که با این تجربه دست و پنجه نرم می کنند تا حدودی درک می کنم. بطور قطعی شما نیز با این تجربه درگیر بوده اید. به ویژه افرادی که در پناهندگی بسر برده اند بطور حتمی بنوعی تنهایی و افسردگی را لمس کرده اند.
واعظی پس از 18 سال خدمت موعظه بعلت حس تنهایی از رهبری کلیسا استعفا داد. پس فکر نکنید که این چیزی است که رهبران مسیحی با آن روبرو نیستند.
در مزمور 142 کلمات داود را در هنگام احساس تنهایی اش می خوانیم. دورانی که او در ناامیدی بسر می برد و هر کدام از ما از آن عبور می کنیم.
داود این مزمور را زمانی نوشته که در غاری از دست شاول که می خواست او را بکشد پنهان شده بود.
داود در این آیات می گوید که سرگردان است و جانش به لب رسیده است.
داود می گوید کسی به فکر او نیست و همه او را ترک کرده اند.
داود در این آیات می گوید احساس او از سرگردانی و غم و اینکه همه او را ترک کرده اند او را به افسردگی هدایت کرده.
داود می گوید او شکست خورده و امیدی برای آینده ندارد.
یکی از زیبایی های کار داود این است که احساس خود را به خدا بیان می کند. داود به ما یاد می دهد که این خیلی نیکوست که احساس خود را به خدا بگوییم. خدا در همین زمان است که ما را ملاقات می کند و از این وضعیت بیرون می آورد. این را بدانید که هیچ جا بهتر و زیباتر و آرام بخش تر و تغییر دهند ه تر از حضور خدا وجود ندارد. بجای اینکه احساست را با دیگران در میان بگذاری اول با خدا در میان بگذار.
داود یک کار دیگر نیز می کند و آن این است که احساس خود را به تصویر می کشد.داود برای خدا آنچه را که احساس می کند نقاشی می کند.
وقتی اسرائیلیان به قادش برنیع رفتند تا به سرزمین موعود نظری بیافکنند آنها تصویری از خودشان و غولهای آنجا و مشکلات کشیدند. ولی وقتی یوشع و کالیب به آنجا رفتند آنها نیز تصویری کشیدند از خودشان و غولهای آنجا و مشکلات اما با خداوند.
باید در نظر داشته باشید که وقتی شخص وارد مرحله افسردگی می شود در حقیقت وارد یک دروغ می شود. دروغی که احساسش به او می گوید. دروغی که محیطش به او می گوید. دروغی که عکس العمل دیگران به او می گویند و برای خارج شدن از این ورطه دروغ شخص احتیاج دارد راستی را ملاقات کند و راستی خود خداست. وقتی شخص افسرده می شود همه چیز را منفی می بیند. توجه کرده اید که در اینجا داود در اوج افسردگی اش می گوید همه مرا ترک کرده اند ولی این خود یک دروغ است . چون در کلام خدا می خوانیم که او دوست خیلی وفادار و قوی ای داشت که او را همیشه کمک می کرد و به او وفادار بود و آن یوناتان بود وبه جز یوناتان افراد دیگری نیز در کلام خدا می بینیم که همواره با داود بودند و به او تا پای جان وفادار بودند. ولی داود در ورطه دروغی افتاده است که احساسش به او می گوید.
شخصی که تاریخچه افسردگی زیاد داشته بود- روزی ماشینش در جاده پنچر می شود و هر چه می گردد جک ماشین را پیدا نمی کند و راه می افتد تا از کسی در همسایگی جک بگیرد. در حالیکه در راه می رفت کاملا افسرده شد و فکر می کرد که چرا باید به چنین روزی بیافتد که به کسی متکی باشد و در فکر خود از آن شخصی که باید جک را می گرفت شخص منفی ای تصور کرد که به او جک را نخواهد داد و وقتی به در خانه آن شخص آمد و زنگ را زد و آن مرد در را باز کرد با عصبانیت گفت : جکت را برای خودت نگه دار. و با وضعیت بدتری برگشت.
شخصی ماشینش را وارد پمپ بنزین کرد تا بنزین بزند و بشُوید. وقتی بنزین را زد کارکن پمپ بنزین آمد و شروع به شستن شیشه های ماشین کرد و بعد از آنکه شیشه را شست این شخص به او گفت بار دیگر بشُوی چون خوب نشسته ای. پس آن شخص باز شروع به شستن کرد و وقتی تمام کرد این شخص با فریاد و عصبانیت گفت مگر با تو نیستم تو خوب نمی شُویی این چه جور شستنی است. هنوز تمیز نشده است بار دیگر بشُوی. در این حین خانمش عینک این شخص را برداشت و با دستمالش پاک کرد و بر چشمانش گذاشت آنگاه آن شخص فهمید که چه اشتباهی کرده است. افسردگی در اثر گذاشتن عینک منفی و عدم واقع گرایانه ایجاد می شود.
داود یک کار دیگر نیز می کند و آن این است که اعتراف می کند که خدا از وضعیت او آگاه است و او را درک می کند.این کمک زیادی به ما می کند وقتی می فهمیم که خدای ما خدایی است که افسردگی ما را تجربه کرده و در تنهایی ما با ما شریک بوده . عیسی مسیح تنهایی و افسردگی را با تمام وجودش احساس کرد. چه از نظر روحانی و چه فکری و چه احساسی. پس او قادر است در ضعف ما ما را کمک کند.
یک چیز مهم نیز در دعای او دیده می شود و آن این است که وقتی قدرت و عظمت خدا را می بیند مشکلات و تنهایی او فرار می کند. یک نفر در کتابش اینچنین نوشته:" دوست من در سرزمین زندگان زندگی ای بهتر از زندگی در حضور خدای زنده وجود ندارد."
و این حقیقت دارد. من این را تجربه کرده ام و هزاران نفر این را تجربه کرده اند که با ماندن در حضور خدا و نگاه به قدرت و عظمت و توانایی او افسردگی و حس تنهایی ما فرار خواهد کرد.
چند پیشنهاد به افرادی که احساس افسردگی یا تنهایی دارند:
اولین کاری که می کنی به حضور خدا برو و احساست را به او بگو.عیسی مسیح در اوج تنهایی و افسردگی فریاد زد :" خدای من خدای من چرا مرا ترک کردی؟"
کلام خدا را بخوان و جاهایی که قدرت و عظمت و جلال خدا را توصیف می کند با تعمق و دعا بخوان.
این را بخود گوشزد کن که من در دروغ گرفتار شده ام و عینک کثیفی را به چشم زده ام و حقیقت خارج از این احساس است.
به جای ورود به درون خود به خارج بپرداز. کسی را خدمت کن و یا مشغول بشارت و کمک به دیگران شو. این نیز مسئله مهمی است که شخص افسرده باید تجربه کند. چون یکی از علل افسردگی ورود به دنیای خودت می باشد و دیگر بیرون را نگاه نمی کنی.
روانشناسی در محلی برای افرادی که در مورد افسردگی سوال داشتند سخنرانی می کرد. در پایان یک نفر پرسید : "راه حل شما برای یک شخص افسرده چیست؟ " مردم انتظار داشتند این روانشناس پیشنهاد کند که به مشورت یک روانشناس بروند. ولی این روانشناس اینچنین گفت: از خانه بیرون بیا و به خیابان برو و کسی را که در احتیاج است کمک کن!
احساست را به تصویر بکش و با تمام وجود به خدا ابراز کن.
اگر در تنهایی خودت نمی توانی متمرکز شوی و دعا کنی با یک نفر از ایمانداران متحد شو و دعا کن. هیچگاه از درخواست کمک دوری نگزین.
کلام خدا را اعتراف کن. چون پیروزی با اعتراف کلام خدا و خون مسیح بدست می آید.
نوشته کشیش ورژ باباخانیان
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |