مرگهای پنهان و سایهٔ طمع
مرگهای پنهان و سایهٔ طمع
مرگ همیشه پایان نفس نیست.
مرگهای دیگری هم هست—
مرگهایی بیصدا، بیتابوت،
که در هیچ گورستانی ثبت نمیشوند
اما هر روز
لایهای از جان انسان را
خاموش میکنند.
مرگِ امید،
وقتی فردا تار میشود
و چشمْ توان دیدنِ دور را از دست میدهد.
مرگِ انگیزه،
وقتی حرکت بیهوده مینماید
و اراده
در سایهٔ خستگی تهی میشود.
مرگِ رابطهها،
وقتی دو انسان کنار هم ماندهاند
اما دلها از یکدیگر
سالها فاصله گرفتهاند.
مرگِ صدا،
وقتی سخن هنوز در جان موج میزند
اما گوشی برای شنیدن نیست
و کلمات
در گلو خاموش میشوند.
مرگِ اعتماد،
وقتی زخمها روی هم انباشته میگردند
و قلب
برای نجات خود
درها را میبندد.
مرگِ هویت،
وقتی انسان دیگر نمیداند
کیست،
از کجا آمده،
و چرا ادامه میدهد.
این مرگها
از مرگ جسم سنگینترند،
زیرا هر روز رخ میدهند
و انسان را
در لباسِ زندگی
از درون میتراشند.
اما در برابر این خاموشیهای روزمره،
ارزشهایی هستند
که نه کهنه میشوند
و نه از رونق میافتند؛
ارزشهایی که
چون رودخانه
در جریان میمانند
حتی اگر جهان
چهره عوض کند.
ارزشهایی چون صداقت، عدالت، شفقت،
و سادهترینِ همه:
طمع نورزیدن.
«به مال همسایهات طمع نورز»
یک فرمانِ فرسودهٔ تاریخی نیست؛
جوهرهٔ یکی از زلالترین ارزشهای جهان است.
طمع، آغاز بسیاری از تاریکیهاست:
جنگها، خیانتها، فروریختن خانوادهها،
و حتی زخمی شدن زمین.
اگر انسان طمع نمیورزید،
جهان جور دیگری بود.
چشمها را باید شست—
نه با آب،
که از گردِ حرص.
زیرا طمع
نگاه را کور میکند،
و چشمِ پاک،
آغازِ صلح است.
زمین دشمن ما نیست.
اما وقتی حرص انسان
از حد طبیعت میگذرد،
زمین مجبور میشود
قانون خود را آشکار کند—
با سیل،
خشکسالی،
آتش،
آلودگی.
اینها خشم نیستند؛
بازتاب جهانیاند
که بیش از توانش
از آن گرفته شده است.
«قتل نکن»
هنوز چون خورشید میدرخشد،
اما ابرِ طمع
نورش را پنهان میکند.
خورشید خاموش نشده،
این نگاه انسان است
که در سایهٔ حرص
دیگر از دیدن روشنایی
ناتوان شده است.
نورِ ارزشها همیشه هست؛
این انسان است
که با طمعِ خود
سایه میسازد.
✍ دلنوشتهای از کشیش فریده براتی
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
|
کپی شد! |
