کتاب تبدیل به شباهت عیسی

تبدیل به شباهت عیسی_ فصل اول: سه مرد برجسته

3/5 - (2 امتیاز)

فصل اول

سه مرد برجسته

وقتی خدا در عهدعتیق به طریقی بی‌نظیر قومی را که کاملاً از بندگی رهایی یافته بودند و برای او جدا شده بودند، بیرون می‌آورد و پیش از آن وقتی در بیابان از میان بوتۀ سوزان به موسی ظاهر می‌شود، قابل توجه است که او خود را به موسی تحت عنوانی سه گانه معرفی می‌کند: «من هستم خدای پدرت، خدای ابراهیم، و خدای اسحاق، و خدای یعقوب.» (خروج ۶:۳) و وقتی کمی پس از آن خدا موسی را به نزد اسرائیلیان می‌فرستد تا نقشۀ خود را به آن‌ها اعلام کند، باز هم همین اصطلاحِ سه گانه را در بیانیه اش‌تکرار می‌کند: «به بنی اسرائیل چنین بگو، یهوه خدای پدران شما، خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب، مرا نزد شما فرستاده، این است نام من تا ابدلآباد، و این است یادگاری من نسلاً بعد نسل. برو و مشایخ بنی اسرائیل را جمع کرده، بدیشان بگو: یهوه خدای پدران شما، خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب، به من ظاهر شده…» (آیات ۱۵ و ۱۶)

مسلماً حق داریم از خود بپرسیم: چرا چنین تکرار سه گانه؟ مخصوصاً به خاطر این که خداوند ما عیسای مسیح هم خودش از همین اصطلاح در جمله‌ای در هر سه انجیل اول استفاده می‌کند: «اما در بارۀ قیامت مردگان، آیا نخوانده‌اید کلامی را که خدا به شما گفته است، من هستم خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب ؟ خدا، خدای مردگان نیست بلکه خدای زندگان است.»

شاید از خود بپرسیم چرا خدا از این عبارت سه‌گانه برای معرفی خود به بشر استفاده میکند؟ اهمیت تکرار مکرّر این سه اسم از جانب خدا، برای ما که فرزندان او هستیم، چه می تواند باشد؟

پولس رسول به ما این  اطمینان را می‌دهد که آن‌چه در عهد عتیق بیان شده برای ما درس‌هایی دارد و این جا مطلبی بیان شده که چه در عهد عتیق و چه در عهد جدید توجه ما را به خود جلب کرده.

چنین به نظر می‌آید که خدا با یک قاعدۀ مشابهی در حال کاری است. در عهدعتیق خدا به موسی ظاهر می‌شود تا اسرائیل را از مصر رهایی دهد تا قوم منتخب او شوند. و عیسی در عهد جدید با رستاخیزش از مردگان به هستۀ مرکزی قومی جدید که برگزیدۀ او هستند ظاهر می‌شود. اگر حقیقت دارد که اکنون ما که با فیض او نجات یافته‌ایم، به همان قوم تعلق داریم، بنابرین آیا نبایست با طیب خاطر توقع داشته باشیم که او با همان قاعده برای ما نیز عمل کند؟

حال این سؤال پیش می‌آید: مقصود خدا وقتی در حال حاضر از «اسرائیل» سخن می‌گوید چیست؟ آیا معنایی عمیق‌تر از معنای سطحی آن وجود دارد؟ برای دریافت پاسخ خود به بخش پایانی رسالۀ پولس رسول به غلاطیان مراجعه می‌کنیم، جایی که او از خلقتی جدید می‌نویسد که در آن نه یهود و نه یونانی مطرح است (غلاطیان۶: ۱۵) و همه در صلیب مسیح با هم آشتی می‌کنند. با آرزوی رحمت و سلامتی برای همۀ آنانی که به مسیح تعلق دارند، پولس برای آن‌ها از اصطلاح قابل توجهی استفاده می‌کند، یعنی «اسرائیل خدا». حقیقت امر این است که همۀ ما که به عیسای خداوند ایمان آورده‌ایم، اسرائیل خدا هستیم که با همۀ اسرائیلیان حقیقی یک قوم را تشکیل می‌دهیم و از آن‌ها جدا نیستیم.

اما اگر خدا ما را برگزیده تا از آن او باشیم، پس باید از خود بپرسیم: چه تاریخی را تحت هدایت او باید سپری کنیم تا خدا از ما چنین قومی را برای خود برگزیند؟

به یقین در حالی که زندگی و تجربیات این سه مرد برجسته را مورد مطالعه قرار می‌دهیم، به پاسخ این سؤال دست می‌یابیم. چون ابراهیم، اسحاق و یعقوب هر کدام در جای خود جایگاه بخصوصی در تدارکات خدا برای ما دارند که اهمیت هیچ کدام از دیگری کمتر نیست و امتیاز هدایت همۀ ما به طرف خدا به روشی بسیار نادر به این سه شخص بستگی دارد.

به آغاز همه چیز برگردیم. همۀ ما به خوبی واقفیم که آدم تسلیم وسوسه‌ای شد که نسبت به محبت خدا به خود شک و تردید راه دهد. بنابرین از سرنوشت عالی خود سقوط کرده و تحت محکومیت و مرگ قرار گرفت. به نوعی که همۀ نسل او به استثنای نوح با این مسئله آلوده شدند! نوح شخصی بود عادل و بی‌عیب که مورد لطف و رحمت خدا قرار گرفت.

با این وجود، نوح یکه و تنها بود و هیچ اطلاعی در دسترس نیست که چگونه خدا او را به مرحله‌ای رساند که «با خدا راه می‌رفت». نوح شخص عادلی بود، اما به ما گفته نشده که آیا خدا به طرز خاصی او را برگزید و یا این که آیا او را به مرحله‌ای رسانده که عادل شمرده شود. بنابراین در این مسئلۀ بخصوص، مطلبی در بارۀ نوح وجود ندارد که یاد بگیریم. اگر چه در داستان او درس‌های بسیار زیاد دیگری برای ما نهفته است.

در شخص ابراهیم است که به اولین مردی که توسط خدا انتخاب شد، بر می‌خوریم. ابراهیم یک بت‌پرست بود؛ با این وجود خدا او را برگزید: «پدران شما، یعنی طارح پدر ابراهیم و پدر ناحور، در زمان قدیم به آن طرف نهر ساکن بودند و خدایان غیر را عبادت می‌نمودند» (یوشع ۲۴: ۲و۳).

آری، خدا این شخص بت‌پرست را برگزید و با خود گفت: «او از آن من است». خدا اراده کرد که او را برگزیند.

امروز نیز همۀ قوم خدا این‌گونه هستند! آن‌ها به محبت او پاسخ مثبت داده‌اند، نجات او را چشیده‌اند و اکنون خود را منتخب او می‌بینند. خدا صاحب قومی است که کار او با آن‌ها با انتخابشان شروع می‌شود.

البته که نه ابراهیم و نه اسحاق، هنوز یک قوم یا ملت نبودند. حتی یعقوب نیز تا وقتی که تبدیل به اسرائیل نشد، به شکل یک قوم یا ملت در نیامده بود. اما در نهایت وقتی اسرائیل از مصر فرا خوانده شد، آن‌جا بود که خدا صاحب قومی شد که مُلکِ خاص او بود. بنابرین می‌توان گفت: قوم خدا دو آغاز داشته اند: ابراهیم به عنوان یک شخص و اسرائیل به عنوان یک ملت.

قبل از هر چیز مردان منفرد ایمان برخاستند و وقتی آن‌ها راه را گشودند، در پی آن پادشاهی اسرائیل تماماً ظهور کرد. رفتار خدا با ابراهیم و پسر و نوه‌اش، تمام وقایع بعدی را ممکن ساخت. به سخنی دیگر، این قوم به خاطر وجود این پیشگامان، بنیان نهاده شد. بدون آن‌ها اسرائیلی وجود نمی‌داشت.

در نهایت، ترکیب تجربیات این سه شخص، تعیین کنندۀ مراحلی است که می‌بایست قوم خدا بر زمین، از آن‌ ها عبور می‌کردند.

آیا مقام رفیع ابراهیم، اسحاق و یعقوب در کتاب مقدس برای شما تعجب‌آور نیست؟ یقیناً این مسئله به این حقیقت مربوط است که اسم و شخصیت خدا ارتباط تناتنگی با آن‌ها دارد. او خدای آن‌ها است. بارها و بارها خدا خود را به این صورت به بشر معرفی می‌کند و دیدیم که عیسای خداوند نیز از آن‌ها به عنوان گواهی برای رستاخیز نام برد و در لوقا ۱۳: ۲۸ می‌خوانیم: «چون ابراهیم و اسحاق و یعقوب و جمیع انبیا را در ملکوت خدا بینید و خود را بیرون افکنده یابید…» باز هم شاهد این هستیم که این سه نام از میان نام‌های بسیار عنوان می‌شوند. همه چیز به آن‌ها بر می‏‌گردد. چرا آن‌ها چنین جایگاهی دارند؟

آن‌ها این اهمیت تاریخی را داشتند چون همان‌گونه که قبلاً نیز اشاره کردیم، خدا خواهان  قومی  بود. هنوز هم خدا همان نقشه را ادامه می‌دهد: «تا قومی از ایشان به نام  خود بگیرد.» (اعمال رسولان ۱۵: ۱۴) و شروع تاریخ این قوم‌ها از ابراهیم است، چون خدا با ابراهیم شروع می‌کند. خدا در زندگی این مرد دست به کار شد، چون او می‌بایست با تجربیات خاصی روبرو می‌شد و آن‌ها را به قومش منتقل می‌کرد و صد البته همین امر در بارۀ اسحاق و یعقوب هم صادق است. خدا با هر کدام از این مردان، به سوی هدف واحدی حرکت می‌کرد تا  از آن ها استفاده کرده، تجربه‌ ای منحصر به فرد را به قوم خود منتقل کند.

علاوه بر این، حقیقت این  است که وقتی خدا شروع به آفرینش ملتی توسط ابراهیم کرد، هنوز تا زمانی که تاریخ زندگی یعقوب تکمیل نشد و دوازده قبیله ظاهر نشدند، او صاحب و مالک این ملت نشده بود.

آنچه بر این سه شخص گذشت، تجربه‌ای است که تمام برگزیدگان خدا با آن‌ها روبرو می‌شوند. تاریخ یک یا حتی دو نفر از این سه شخص، به خودی خود کافی نیست. هیچ چیزِ یک جانبه شرایط الهی را تأمین نمی‌کند. نباید تنها با بخشی از لذتی که می‌بریم قانع باشیم. به عنوان اسرائیل خدا، می‌باید حتی اگر به اندازۀ کم هم که باشد، تجربۀ کامل هر سۀ آن‌ها را یکجا داشته باشیم.

خدا می‌خواهد که همۀ قوم حقیقی او خود را این چنین معرفی کنند: «او برای من، خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب است.» هیچ تخفیفی به این گفته ندهید. بی‌شک اسماعیل می‌توانست خدا را خدای ابراهیم بنامد و عیسو هم خدا را خدای ابراهیم و اسحاق بنامد. تجربۀ روحانی ما در ابراهیم و اسحاق خلاصه نمی‌شود. اسم یعقوب هم می‌بایست به این اسامی اضافه شود. برای اسرائیلِ حقیقی، او خدای همۀ پدرانشان است.

بسیاری از فرزندان  خدا با خود می گویند: «من کمبودی دارم؛ و کاملاً می دانم که  نیازی دارم؛ اما  مشکل من این است که نمی‌توانم تشخیص دهم این احتیاج من چیست؟» در نقطه‌ای از تاریخِ زندگی‌مان، بسیاری از ما به دنبال «برکتی ثانی» هستیم، و اغلب برای ما روشن نیست که این برکت شامل چه چیزهایی می‌شود؟ بگذارید بگویم نیاز شما تنها یک چیز نیست بلکه سه چیز! در درصفحات بعدی این کتاب تلاش می‌کنیم تا برکات سه‌گانه ای را که خدا برای قوم خود دارد، از داستان زندگی این سه پدران قوم (پاتریارخ ها) استخراج کنیم.

خدا پیشتاز حقیقی است که از او همة خلقت تازۀ او جوانه می‌زند. بجاست در این جا به کلام خداوندمان عیسای مسیح اشاره کنیم که فرمود: «پدر من تا کنون کار می‌کند و من نیز کار می‌کنم.» این درسی است که همۀ ما دیر یا زود باید یاد بگیریم که ما منبع  و سرآغاز هیچ چیز نیستیم. تنها خداست که سرچشمۀ همه چیزاست (پیدایش ۱: ۱ ؛ اول پطرس ۱: ۳-۵ ) اگر چه این مسئله به غرور ما بر می‌خورد، اما روزی که به عنوان حقیقتی مسلم برای ما روشن شود، روز فرح‌بخشی برای ما خواهد بود. یعنی هر جا که ارزش‌های ابدی اهمیت دارند، جایی است که همه چیز از خدا ناشی می‌شود.

ابراهیم هیچ شباهتی به نوح نداشت. نوح به عنوان شخصی عادل کاملاً از اطرافیانش قابل تشخیص بود. از سوی دیگر، ابراهیم مانند همة اطرافیانش، یک بت پرست بود. با وجود همۀ این ها، خدا او را برگزید. هیچ چیز از ابراهیم شروع نشد. این خدا بود که در زندگی او پیشتاز بود. هیچ چیزی با ارزش‌تر از حاکمیت خدا نیست. کنعان به عنوان یک هدف، هرگز به فکر ابراهیم خطور هم نکرده بود. او بدون آن که بداند کجا می‌رود به راه افتاد و این حرکت او فقط در پاسخ به دعوت خدا بود.

خوشا به حال کسی که نمی‌داند! ابراهیم اسباب‌کشی کرد بدون این که بداند کجا می‌رود. وقتی واقعاً می‌فهمیم که خدا سرچشمۀ همة اموری است که در زندگی ما اهمیت دارد، دیگر هیچ اطمینان خاطری در ما نخواهد بود که بدانیم قدم بعدی چیست بلکه فقط با شادی می‌گوییم: «تسلیم خواست خدا هستم!»

حتی پسر ابراهیم از خدا بود و می‌بایست به طریق منحصر به فردی به او بخشیده می‌شد. هیچ چیزی که از خودِ ابراهیم شروع شده بود، مانند اسماعیل؛ نمی‌توانست هدف خدا را عملی سازد. او این را آموخت که خدا، پدر و سرآغاز و سرچشمة همه چیز است. بدون او هیچ ذرّه ای وجود نخواهد داشت. تا وقتی که خدا کاری نکند، ما هیچ کاره هستیم. وقتی این درس را یاد گرفتیم، شروع به «قوم خدا» شدن می‌کنیم.

اسحاق به طرز چشم گیری پسر است. او به وضوح نمایان‌گر کار خدا در مسیح است. پولس رسول در رساله‌اش به غلاطیان به ما می‌گوید: «اسحاق، یعنی وارث، بر حسب روح متولد شده و جایی که ما که از آن مسیح هستیم، نسل ابراهیم و وارثان بر حسب وعده نامیده می شویم» (غلاطیان ۳: ۲۹ ؛ ۴: ۲۹) «اما چون زمان به کمال رسید، خدا پسر خود را فرستاد که از زن زائیده شد و زیر شریعت متولد تا  آنانی که زیر شریعت بودند فدیه کند تا آن که پسرخواندگی را بیابیم. اما چون که پسر هستید، خدا روح پسر خود را در دل‌های شما فرستاد که ندا می‌کند: «اَبّا» یعنی «ای پدر» (غلاطیان ۴: ۴-۶)

ابراهیم با آن‌چه خدا کرد و حرکت‌های بزرگی که از خدا نشأت یافت، به طرزی برجسته قابل تشخیص است اما یعقوب به خاطر رنج‌ها و مصیبت‌های بسیاری که از آن‌ها عبور کرد. بین این دو مرد بزرگ، اسحاق را می‌بینیم که شخصی بسیار معمولی است و هیچ چیزِ بخصوصی در بارۀ او دیده نمی‌شود. به جز عادی بودن او! در حالی که گزارش پیدایش را در بارۀ اسحاق مطالعه می‌کنید، شاهد واقعه یا مطلب مهمی در بارۀ او نمی‌شوید. به واقعیت‌های زیر توجه کنید:

به ما گفته شده که ابراهیم ثروت زیادی کسب کرد، اما اسحاق نه چندان. اسحاق فقط میراثی به او رسید و برای کسب آن، کار شاقی انجام نداد! شاید از خود بپرسید: پس او چه کرد؟ به ما گفته شده که چندین چاه را از زیر زمین در آورد. اما واقعیت امر این است که وقتی به پیدایش ۲۶ با دقت نظری می اندازیم، متوجه می‌شویم که او فقط چاه‌هایی را که پدرش ابراهیم کشف کرده بود و با گذر زمان با خاک پر شده بود، مجدداً پاک کرد و به راه انداخت!

پس درسی که از اسحاق می‌گیریم چیست؟ این درس را که هر چه داریم ، به خاطر این است که به ما بخشیده شده است. اگر هیچ چیز با کوشش من آغاز نشده، پس به همین ترتیب هیچ چیز نیز با تلاش من به دست نمی‌آید. به قول پولس: «چه چیز داری که نیافتی؟» (اول قرنتیان ۴: ۷)

تجربۀ ابراهیم برای ما بسیار با ارزش است که به ما یاد‌آور می‌شود که خدا، پدر ما است که منبع و منشاء همه چیز است. اما این تجربه بدون تجربۀ اسحاق، ناقص است. خدا همچنین پسر است، یعنی بخشنده‌ای با سخاوت بسیار. همة ما آگاهیم که بخششِ گناهان، هدیه‌ای است که بایستی دریافت شود. پیروزی بر گناه نیز به همین صورت. ما هیچ چیز از خود نداریم که اساساً هدیه و بخشش خدا به ما نباشد. اینجاست که در می‌یابیم که خدا به اسحاق دقیقاً وعدۀ آن چه را به ابراهیم از پیش عطا کرده بود، می‌دهد (پیدایش ۲۶: ۳-۵).

اسحاق در ثروت و فراوانی به دنیا آمد. ما پیشرفت نمی‌کنیم و در کسب ثروت تلاش نمی‌کنیم، بلکه در آن زاده شده‌ایم! این اصل در بارۀ هر تجربۀ روحانی دیگر که به عنوان یک مسیحی روبرو می‌شویم، صدق می‌کند. مثلاً «شریعت روح حیات» که مرا «از شریعت گناه و موت رهایی بخشید» چیزی است که در مسیح عیسی صاحب آن شده‌ام. این چیزی نیست که با تلاش شخصی خود به چنگ آورده باشم، بلکه آن را به ارث برده‌ام و دریافت نموده‌ام. این اعجاز حیات و زندگی است که پرندگان را در هوا بر خلاف قانون جاذبه نگه می‌دارد. این امر به منظور رهایی ما از گناه و مرگ طراحی شده و هدیۀ خدا به ما است. اما چند نفر از ما مسیحیان از رازِ آن باخبریم؟ جای هیچ تعجبی نیست که پرستوها این گونه می‌انگارند که ما مانند آن ها نیستیم و هیچ پدر آسمانی نداریم! اما وقتی در ثروت و فراوانی به دنیا آمده ای، ثروتمند بودن هیچ اشکالی ندارد.

قبلاً گفتیم که قاعدۀ زندگی اسحاق، قاعدۀ دریافت است. این را می‌توان در تفاوت زنان این سه مرد مشاهده کرد. به غیر از این حقیقت که ساره خواهر ناتنی ابراهیم بود، ما دقیقاً نمی‌دانیم ساره که بوده و اهل کجا بوده. تنها چیزی که در بارۀ او می‌دانیم این است که ابراهیم او را از اور کلدانیان با خود همراه ساخت. از سوی دیگر یعقوب کسی بود که برای همه چیز معامله می‌کرد، او حتی برای همسرش معامله کرد. یعقوب همسرش را خودش انتخاب  کرد. از سوی دیگراسحاق، حتی روی رفقه را پیش از آن که برایش انتخاب شود، ندیده بود. این پدر اسحاق بود که تصمیم گرفت زن او چه کسی باید باشد و او را انتخاب کرده، برایش فرستاد و حتی جهیزیۀ او را نیز پرداخت. اسحاق در مقام پسر، همه چیز را دریافت کرد. و ما نیز در حضور خدا، آن چه داریم بخشش و عطای اوست.

حال بیایید به یعقوب نظری بیاندازیم. او نشان دهندۀ قاعدة دیگر مهم به ما در رابطۀ خدا با فرزندانش می باشد. همة ما کمابیش موافقیم که خدا منشاء و منبع همه چیز است. حداقل به صورت تئوری می پذیریم که همه چیز را می بایست از او دریافت کنیم. پس چرا بسیاری از ما این بخشش و هدیه را نمی پذیریم و برای آن تقلای بیهوده می کنیم؟ پاسخ این سؤال در این است که قاعدۀ یعقوب یعنی قاعدة توانایی‌های طبیعی ما، به شدت بر ما مسلط است. ما چنین باوری داریم که اهداف خدا را می بایست با تلاش و تقلا و کوشش خود به چنگ آوریم. به این علت است که هیچ تعلیمی که در بارۀ پیروزی بر گناه است و هیچ آموزۀ تقدیس، تا زمانی که شدیداً با قدرت طبیعت ما برخورد صحیحی نکند، کامل نیست. بدون این واجبات، نتایج این تعالیم، گذرا و ناپایدار خواهند بود.

همة ما که از آن مسیح هستیم، برحسب وعده، وارثان هستیم. اما میراثی که در پسر دریافت می‌کنیم و مسیری که خدا از ما انتظار دارد تا در این میراث لذت ببریم، به لمس توانایی‌های طبیعی ما توسط خدا بستگی دارد.

یعقوب، زیرک‌ترین و تواناترین مرد بود. کاری نبود که او از عهدۀ آن بر نیاید. او برادر تنی خود را فریب داد و پدرش را گول زد و وانمود به آرام کردن دایی‌اش برای کسب تمام اموالش کرد. اما این زیرکی و استعداد برای پیشرفت شخصی، جایی برای او در اراده و نقشة خدا نداشت. همة این‌ها می‌بایست به نیستی ختم می‌شد و همة این دست‌آوردهای یعقوب، به روشی بسیار زیبا کار سخت‌گیرانه و منضبط روح القدس را به ما نشان می‌دهد.

هر آن چه یعقوب بر آن دست گذاشت، به خطا رفت؛ حتی در زمان تولدش! وقتی دوقلوها بدنیا آمدند، شاهد این نکته هستیم که یعقوب با دستش پاشنۀ برادرش را محکم گرفته بود، اما موفق نشد که نخست‌زاده شود. با تمام این اوصاف با حیله و تزویر در پی حق نخست‌زادگی بود، اما این در واقع یعقوب بود که نهایتاً می‌بایست خانه را ترک کند و فرار کند. او عاشق راحیل شد تا با او عروسی کند، اما یکباره خود را با لیه دید! و در نهایت از فدّان ارام با ثروتی بسیار، که بخش اعظم این ثروت به روش‌های سؤال‌برانگیزی به دست آمده بود، خارج شد. اما نباید فراموش کنیم که او آماده می‌شد تا در سفر بازگشت خود به خانه، به منظور نجات جان خود، همة این ها را به برادر خود عیسو تقدیم کند! این جاست که با انضباط روح القدس روبرو می‌شویم. دست خدا در داوری همة چیزهایی است که یعقوب با تکیه بر زیرکی‌های خود می‌کند. کسانی که به طرز مخصوصی زیرک هستند، حتی اگر شده با تحمل رنج و زحمت باید این را یاد بگیرند که با حکمت انسانی نیست که زندگی‌ می‌کنیم بلکه توسط خدا.

یعقوب درس بزرگی را یاد گرفت. او به شبی رسید که می‌بایست روز بعد همه چیز را از دست بدهد. یعنی هر آن چه اندوخته بود و همۀ آن چیزهایی که برایش زحمت کشیده بود. او در انتظار ملاقات یک مرد بود و این امید را داشت که عیسو را خشنود خواهد ساخت و حداقل جان خود را نجات می‌دهد. اما او در آن شب، خدا را ملاقات کرد. پس از ملاقات با خدا لنگ شد. خدا خودِ یعقوب را لمس کرده بود. تا آن روز یعقوب معروف به «حیله گر» بود. اما از آن روز به بعد او تبدیل به اسرائیل یعنی «شاهزاده با خدا» شد. این آغاز پادشاهی بود. اغراق نیست اگر بگوییم از آن روز به بعد او تبدیل به شخص متفاوتی شد. او که دیگران را تاکنون گول می زد، خودش توسط دیگران گول خورد، حتی توسط پسران خودش! یعقوبِ حیله‌گرِ قدیم به خوبی فریب آن‌ها را می‌دید. یعقوب جدید کاملاً فریب خورد. او حرف آن‌ها را باور کرد و با گفتن این سخنان گریست: «ردای پسر من است! جانوری درنده او را خورده است، و یقیناً یوسف دریده شده است.»

شکستن قدرت طبیعی، نقطه‌ای است که همۀ قوم خدا باید به آن نقطه برسند. «یعقوب تنها ماند و مردی با وی تا طلوع فجر کشتی می‌گرفت.» شاید به ما در تاریکی خیلی خوش بگذرد اما نور خدا نابودی ما است و کار ما تمام  شده است! این یعنی انضباط روح.

ابراهیم خدا را به عنوان پدر دید و پدر به او ثابت کرد که سرچشمۀ همه چیز است. اسحاق به عنوان پسر، ارث را دریافت کرد. این امری است فرخنده که هدیه ای از طرف خدا به ما بخشیده شود. با این وجود ممکن است حتی از همۀ آن چیزهایی که کسب می‌کنیم سوء‌استفاده کنیم و نابودشان کنیم. یعقوب به این کار دست زد و تا زمانی که قدرت طبیعی او از کار نیفتاد، از نتایج آن رهایی نیافت. باید در تجربیات ما روزی برسد که این اتفاق بیفتد! خصوصیت کسانی که خدا را به راستی می شناسند این است که باوری به شایستگی و لیاقت خود ندارند و هرگز به خود تکیه نمی‌کنند. وقتی یعقوب این درس را یاد گرفت، به راستی شروع به «اسرائیل خدا» شدن کرد.

بگذارید با این گفته به شما اطمینان خاطر دهم: خدا تمایلی به یافتن کسانی ندارد که از بدو تولد به طور طبیعی خوب بوده اند و نیازی به عمل دست او ندارند . او این را خوب می‌داند که هرگز چنین کسی را نخواهد یافت. او مردمی عادی مثل من و تو را انتخاب می‌کند که مایلند عطای فیض او را دریافت کنند و مشتاق آن هستند که انضباط او را تحمّل کنند تا این هدیه را تلف نکنند. ابراهیم نقش هدف خدا را ایفا می‌کند که در انتخاب ما گناهکاران دیده می‌شود. اسحاق حیات خدا را به ما نشان می‌دهد که خدا با تقدیم پسرش آن را در دسترس ما قرار داد. یعقوب راه‌های خدا را در کار روح‌القدس با ما بیان می‌کند تا آن‌چه را که دریافت کرده‌ایم بتوانیم حفظ کنیم و رشد دهیم. او طبیعت کهنه و گستاخ ما را بی‌اثر و خنثی می‌کند تا راه را برای طبیعت تازه در مسیح، وقتی داوطلبانه با خدا همکاری می‌کنیم باز کند. بنابر این روح با روش‌های خود حرکت می‌کند تا به اهداف خدا برسد. این است هدف همۀ اعمال خدا با آنانی که به او تعلق دارند.

کتاب “تبدیل به شباهت عیسی”

نوشتۀ واچمن نی

ترجمۀ کشیش ورژ باباخانیان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO