هنر و ادبیات

اشعار جلیل قزاق ایروانی: نور ایمان (انجیل مرقس فصل 10)

رای بدهید

 

اشعار جلیل قزاق ایروانی:

نور ایمان (انجیل مرقس فصل 10)

بود کوری بی نصیب از دیدگان      گه کنار راه و گاهی در میان

بخت مرده رنج دیده بینوا           شکوه ها کردی به خالق کای خدا

گاه گفتی ای خدا کوری چرا است؟    گاه گفتی فقر و رنجوری چراست؟

آن چرا بر تخت سلطانی مکین       و آن دگر چون پاره سنگی بر زمین

چند بنشینم بدین سان بین راه؟        با دو صد حسرت پر از افسوس و آه

کاش بودی دیدگان تا دیدمی        آنچه را با گوش خود بشنیدمی

آفتاب و ماه باغ و بوستان            تا همی دیدم بچشم خود عیان

این نواهای عجب از کیستند      این زمین و آسمان از چیستند

ناگهان بشنید که آمد این نوید     دل قوی میدار درمانی رسید

مژده دادنش که هان عیسی است این   نور عالم منجی دنیاست این

خیز و بسر دامانش آور التجا      ز آن که چشمانت از او گردد دوا

تا که او بشنید از ایشان این ندا      بی درنگ افکند از دوشش ردا

همچو تیری از کمان آنجا دوید     ناله ها و ضجه ها از دل کشید

همرهان کردند از راهش بدر      تا نباشد بهر شاهش درد سر

چون مسیحش دید آنسان بی قرار   گفت هان نزدیک شو حاجت بیار

من نباشم از تقاضایت ملول       بازگو آن را که تا افتد قبول

داد فرمان که بیارندش به پیش     تا نگردد قلب محزونش پریش

کور گفتا رحم کن بیچاره ام      با امید این راه را بسپرده ام

دیده خواهم تا به بینم روز و شب   می نمایم بیش از این اندر تعب

گفت رو در رو دیدگانت باز شد     بخت تو با آرزو دمساز شد

زان که ایمان داشتی بر من یقین     نور ایمان نور بخشیدت چنین

تا شنیدند این از آن شیرین نفس     گوئیا کوری خیالی بود و بس

مرد بینا گشته در پی شد روان     شاد و خوش دل در پی سرو روان

ای برادر ای تو کور آخرت        هست عیسی ایستاده در برت

تا زکوری دلت بدهد نجات         تا از او بستانی آن جام حیات

کور روحی و نمیدانی دوا            از نوای روح حق گشتی جدا

خواندن از مهر و می گوید بیا       تا کند آزادت از رنج و عنا

برگرفته از کتاب چون محزون ولی شادمان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO