خلاصه ای از زندگی نامه کشیش میرزایی- کشیش محترم کلیسای انجیلی ایران
خلاصه ای از زندگی نامه کشیش میرزایی- کشیش محترم کلیسای انجیلی ایران
کشیش میرزایی در سال ۱۹۱۸ در نزدیکی کرمانشاه بدنیا آمد. او در خانوادهای کشاورز بزرگ شد. در ۱۲ سالگی با مبشرین فداکار مسیحی که در آن شرایط سخت و مشکل ایران که فقط و فقط بخاطر خدمت به خداوند خود یعنی عیسی مسیح به کرمانشاه آمده بودند آشنا شد.
لازم به توضیح می باشد که در آن روزگار یعنی ۸۰ سال قبل اوضاع بهداشتی در ایران بسیار نامناسب بود و بسیاری از هموطنان ما در اثر بیماریهای بسیار جان خود را از دست میدادند و اینکه عموما از نعمت سواد بی بهره بودند. در این روزگار مسیحیان خارج از ایران به یاری شتافتند و از جمله اقدامات ایشان تاسیس بیمارستانها و در جوار آنها مدارس در شهرهای مختلف ایران از جمله در کرمانشاه، مشهد، تبریز، رشت و اصفهان. همه مخارج این اماکن بیاری و مساعدت مسیحیان خارج از کشور پرداخت میگردید. در این روزگار آقای میرزایی با کمک این مبشرین به تحصیل پرداخت و بسرعت مدارج ترقی را پشت سر نهاد. بعد از خدمت سربازی به استخدام کلیسای کرمانشاه در آمد و خداوند را بعنوان مبشر در آنجا خدمت مینمود.
سپس ایشان به استخدام انجمن کتب مقدسه در آمد و بمدت ده سال در شرایط بسیار سخت آنزمان در کردستان اقدام به کتابفروشی در اکثر شهرهای کوچک و بزرگ این استان منجمله کنگاور، سنندج، سقز، همدان، بیجار، کبوتر آهنگ، کرمانشاه، شاه آباد، سرپل ذهاب، قصر شیرین و نفت شاه و غیره نمودند که خاطرات تلخ و شیرین آن دوره با خود دارد که قسمتهایی از آنها را به رشته تحریر درآوردهاند و در کتابی بنام ” خاطرات غلامی بیمنفعت” به رشته تحریر در آوردهاند که امید است موجب دلگرمی جوانان غیرتمند ایرانی که عیسی مسیح را بعنوان منجی خود پذیرفتهاند و از مرگ هراسی ندارند، گردد.ش
کشیش میرزایی و همسر ایشان مرتا دارای چهار دختر میباشند که همگی آنان در ازدواجی مسیحی صاحب فرزندانی هستند که باعث مباهات ایشانند.
خدمات کشیش میرزایی در تمام زمینهها خدماتی بشارتی است، از جمله ایشان دوسال در شهر رشت بعنوان شبان و در شهر مشهد سالها خداوند را با تمامی دل و جان خدمت نمودهاند. در این شهر بود که در تاریخ ۲۲ مارس ۱۹۷۰ میلادی برابر با ۲ فروردین ۱۳۴۹ به مقام کشیشی از طرف مجمع کلیساهای ایران دستگذاری شده و سپس بعد از انقلاب اسلامی با وجود شرایط سخت و دشوار در حالیکه تعدادی از فرزندان خداوند به شهادت رسیده بودند، باز ایشان کلیسا را تنها نگذاشت و به خدمت خداوند تا ۷ سال بعد از انقلاب اسلامی در داخل کشور ادامه داد. سپس به آلمان و ۲ سال بعد کانادا مهاجرت نمودند و ازسال ۱۹۸۹ مقیم این کشور میباشند. ایشان چه در آلمان و چه در کانادا همواره مشغول خدمت خداوند بودهاند و همواره خود را غلام بی منفعت مسیح خواندهاند که تنها منفعت را زندگی جاوید با عیسی مسیح میدانند.
نویسنده: ایوان مهجور
حال به برگزیدههایی از کتاب “غلام بی منفعت” نوشته کشیش میرزایی عزیز که با زبانی زیبا و طنزگونه به نگارش در آمده توجه نمایید. این نوشته ها علاوه بر اینکه حاوی خاطرات تلخ و شیرین این کشیش گرامی است نکات الهیاتی و تعلیمی بسیار غنی و عمیقی از کلام خدا را نیز در بر دارد.
نان جسمانی و سماوی
قرائت: لوقا 1 : 4 – 6
در سال 1321 به اتفاق آقای ست یقنظر به شهر خرم آباد لرستان، جهت کتاب فروشی رفتیم. در این مسافرت خاطرات تلخ و شیرین زیادی داشتیم که بنده می خواهم یکی از آنها را به طور نمونه به اطلاع شما عزیزان برسانم.
روزی در همین کتاب فروشی، به دو جوان محصل دبیرستان برخورد کردیم. به آنها پیشنهاد کردیم که از کتاب های ما خریداری نمایند. پس از بررسی کتاب های ما، سئوال کردند: اینها را برای چه به مردم می فروشید؟ گفتیم: این کتاب ها کلام خدا و انبیاء راستین او می باشند. آنها گفتند: این کتابها به درد ما نمی خورند. گفتیم: این کتاب ها درمان اصلی درد انسان ها می باشند. چون که شفا دهنده مرض گناه هستند. گفتند: ما هنوز درد خودمان را درک نکرده ایم. گفتیم: شما برای چه تحصیل می کنید. گفتند: ما تحصیل می کنیم که حلق و دلق خود را تأمین نماییم. البته قصد آنها از حلق، خوراک و از دلق، لباس و ازدواج بود. چند روزی گفتار این دو جوان محصل افکار مرا متوجه خود کرد. بالاخره متوجه شدم که کلیۀ انسان ها قدرت و دانش و بینش خود را برای همین سه جمله یعنی حلق و دلق و ازدواج مصرف کرده و می کنند. چون که سعادت و خوشبختی خود را در همین سه کلمه می دانند.
اگر از یک زارع سئوال شود، برای چه در تمام طول زندگیت در مقابل سرما و آفتاب سوزان به کار کشت و زرع مشغول هستی؟ جواب او این است که می خواهم خوراک بخورم، لباس بپوشم و ازدواج نمایم. اگر از یک کارگر سئوال شود، برای چه تا این حد متحمل رنج و زحمت شده شب و روز کار می کنی؟ او نیز خواهد گفت: می خواهم احتیاج خوراک و پوشاک خود و زن و فرزندانم را تأمین کنم. اگر از یک دکتر، یا یک مهندس سئوال کنیم، چرا تا این حد سالهای زندگی خود را صرف تحصیل می نمایید؟ عُصارۀ جواب آنها نیز همین خواهد بود که می گویند: نان بخورم و احتیاجات زندگیم را تهیه نمایم. البته عده ای می گویند که قصد از تحصیل این است که خدمتی به جامعۀ بشری بکنیم. این جواب قابل قبول است. اما هنگامی قابل قبول واقع می شود که بدون تبعیض و اجهاف جامعه را خدمت نمایند. وگرنه در درجه اول تأمین خواسته حلق و دلقشان می باشد. آن دو جوان محصل دبیرستان به عمق مطلب پی برده بودند که نتیجا ً تأمین خوراک و پوشاک زندگی خود و عامه مطرح است.
عیسی مسیح نیز این را می دانسته که کلیۀ نگرانی های بشر آن روزه و امروزه برای خوراک و پوشاک بوده و می باشد. از این جهت به شنوندگان خود می گوید: زحمت بکشید، نه برای نان فانی، بلکه به جهت تحصیل حیات جاودانی. همچنین می فرماید: در اندیشه فردا نباشید که چه بخورید. پرندگان را ملاحظه کنید که نه می کارند و نه می دروند و نه در انبارها ذخیره می کنند. بلکه پدر آسمانی شما آنها را می پروراند. و برای لباس چرا می اندیشید. به سوسن های چمن نظر کنید که نه می ریسند و نه زحمت می کشند. به شما می گویم که سلیمان هم با تمام جلال و حشمت خود، چون یکی از آنها آراسته نگردید. هرگاه خدا علف صحرا را که امروز هست و فردا خشک شده در تنور افکنده می شود، چنین بپروراند، چگونه شما را که فرزندان او هستید خوراک و پوشاک نخواهد داد. در اندیشه فردا نباشید، زیرا فردا اندیشه خود را خواهد داشت. بدی امروز برای امروز کافی است.
هیچ کس فردا را ندیده است. عیسی مسیح می فرماید وقتی که به حضور پدر آسمانی خود دعا می کنید، بگویید: ای پدر ما که در آسمانی، نان کفاف امروز ما را به ما عطا فرما. مسیح با تعالیم ملکوتیش ما را تسلی داده و امیدوار می سازد و نشان می دهد که آن خالق مهربانی که به پرندگان خوراک می دهد و به گل ها لباس می بخشد. به ما که فرزندان او می باشیم، آیا به طریق بهتری نان کفاف روزانه را به ما نمی رساند.
من هشتاد و نه سال از زندگیم می گذرد و به یاد ندارم که حتی یک شب گرسنه خوابیده باشم. دلیلی نمی بینم که در بقیۀ زندگی نگران نان باشم. زیرا خدای مهربان مرا فراموش نکرده و نمی کند. با وصف این، برای به دست آوردن نان، عمرها تلف شده، جان ها فدا گردیده، خون ها ریخته شده، شهرها ویران، تمدن ها بر باد رفته، پاک دامنی ها به گـِل آلوده شده و آبروها ریخته شده است. مولانا می گوید:
زان نداری میوه ای مانند بید که آبرو بردی پی نان سفید
عیسی مسیح می دیده که کلیۀ نگرانی های انسان برای رفاه حلق و دلقش می باشد. از این جهت است که می فرماید: زحمت بکشید نه برای نان فانی، بلکه برای کسب حیات جاودانی. کشمکش ها برای به دست آوردن نان و تأمین حلق و دلق نه فقط در بین انسان ها وجود داشته و دارد، بلکه در بین کلیۀ حیوانات اهلی و وحشی نیز دیده می شود. مدت بسیار کمی از انقلاب اسلامی نگذشته بود که به رامسر رفتم. نزدیک به کاخ رضا شاه کبیر، باغ وحش کوچکی دیدم که متعلق به خانواده سلطنتی بود و جوانی مسئول تغذیه حیوانات آنجا بود. دو رأس خرس در داخل دو اطاق تو در تو در حال دور زدن بودند. متوجه شدم پوست پاره پارۀ خرسی در وسط یکی از اطاق ها افتاده است. از آن جوان سئوال کردم، خرس ها قبلا ً سه رأس بودند، آن دیگری کجاست؟ آن جوان گفت: پوست و کله را ببین. این دو تا آن را خورده اند. گفتم: چرا؟ گفت: گرسنه بودند. گفتم: خوراک ندارند؟ گفت: انبار پر است از خوراک. گفتم: چرا ندادی که گرسنه مانده همدیگر را بخورند؟ آن جوان جمله بسیار رکیک و ناپسندی را به صاحب باغ وحش بر زبان جاری ساخت که من از بیان آن شرم دارم. مقصود این است که حیوانات وحشی هم در موقع گرسنگی برای تأمین حلق و بقای خود، همدیگر را می خورند.
نه فقط این بلکه مادرم می گفت: در جنگ جهانی اول، بعضی از مادرها، اطفال خود را از شدت گرسنگی برای بقای زندگی خود می خوردند. از همه مهمتر رهبران اقوام جهان که مدعی بوده و هستند که از طرف خدا به رسالت برگزیده شده اند، دست به قتل عام اقوام دیگر نیز زده که با قتل و غارت اموال دیگران احتیاجات حلق و دلق خود را تأمین نمایند. اگر به برنامه تلویزیونی راز بقاء توجه داشته باشیم، به این مطلب بیشتر پی خواهیم برد که چرا پراهمیت ترین مسئله در جهان نان است. آدم و حوا اولین مخلوق دست خدا، بدون گناه و پاک خلق شدند. اما به وسیله خوراک دست خوش وسوسه و افکار شیطانی گردیدند و از فرمان خالق خود سرباز زده، رأی و خواسته خود را بر رأی و خواستۀ خدا ترجیح دادند و از میوۀ ممنوعه باغ عدن خوردند و از باغ بیرون رانده شدند. چنانکه شاعر می گوید:
پدرم روضه خوان به دو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم
مولوی نیز می گوید:
نان بیرون راند آدمی را از بهشت نان مرا اندر بهشتـــی در سرشت
عیسو نوۀ ابراهیم به خاطر ظرفی آش عدس، مقام نخست زادگی خود را از دست داد. یعقوب به وسیلۀ یک وعده خوراک، پدر خود اسحاق را فریب داد و حق برکت نخست زادگی را از برادرش عیسو، غصب نمود. سلیمان نبی می فرماید: به جهت لقمه نانی آدمی خطاکار می شود. چون که خوراک فریبنده است. داود نبی وقتی که گرسنه ماند، داخل خانه خدا شده نان های مقدسی را که مخصوص کاهنان قوم یهود بود، گرفته خورد. بدین طریق از حد شریعت تجاوز نمود، چون که کسی غیر از کاهنان حق خوردن آنها را نداشتند. مولوی مجددا ً درباره نان چنین می گوید:
تــو چـــه دانـــی ذوق آب دیــدگان عاشــــق نانــی تو چون نادیدگان
گاو و خر فربه شونـد از راه نوش آدمــــی فربـه شــود از راه گوش
بس کن ای دون همت، کوتـه زبان تا کیت باشـــــد حیات جان به نان
عیسی مسیح، پس از غسل تعمید به وسیلۀ یحیی تعمید دهنده، مدت چهل روز، روزه داشت. پس از پایان چهل روز، احساس گرسنگی نمود. شیطان در آن لحظه حاضر شده و به او گفت: اگر پسر خدا هستی به این سنگ بگو تا نان شود. عیسی مسیح با آیه ای از کلام خدا او را جواب داده، گفت: انسان نه فقط به وسیلۀ نان زیست می نماید، بلکه به هر کلمه ای که از دهان خدا صادر می گردد. شیطان خواست که مسیح را مانند آدم ابول بشر به وسیلۀ خوراک تجربه نماید. پولس رسول می گوید: عیسی مسیح تجربه شده به مثال ما، اما بدون گناه.
هر چند بشر می کوشد که به وسیلۀ نان حیات خود را حفظ کرده، بیشتر زیست نماید. اما بالاخره خواهد مرد. میلیون ها انسان در دنیا دارای پول و خوراک فراوان هستند. ولی آنها مانند فقرا مرده و خواهند مرد. از این جهت است که اشعیاء نبی می فرماید: چرا نقره خود را برای آنچه که نان نیست و مشقت خویش را برای آنچه که شما را سیر نمی کند، مصرف می کنید. گوش داده از من بشنوید. چیزهای نیکو را بخورید، تا جان شما از فربهی تازه گردد.
عیسی مسیح روزی عده ای را که برای شنیدن سخنانش گرد آمده بودند، با پنج نان و دو ماهی خوراک داد. به طوری که مقدار زیادی از نان ها باقی ماند. روز بعد عدۀ بیشتری جویای او شدند. چون عیسی را یافتند، گفتند: خداوندا ما جویای شما بودیم. عیسی به آنها فرمود: شما مرا می طلبید، نه به سبب معجزاتی که دیدید، بلکه به جهت آن نانی که خوردید. و به آنها گفت: پدران شما در بیابان مَنّ را خوردند و مردند. اما من آن نان زنده هستم، که از آسمان بر شما نازل شده ام. هر کسی که به وسیلۀ من تغذیه شود، تا به ابد نخواهد مرد، چون که نان خدا آن است که از آسمان نازل شده و به اهل عالم حیات می بخشد. سعدی دربارۀ نان می گوید:
درون جای ذکر است و قوت، نَفَس تو پنداری کز بهر نان است و بس
عیسی مسیح به ما می گوید: زحمت بکشید نه برای نان فانی بلکه برای سرای جاودانی که آن را از من خواهید یافت. مولوی در تأیید گفتار عیسی مسیح می فرماید:
توانایی تـن مــدان از خورش که لطف حقت می دهد پرورش
دوستان عزیز، قصد عیسی مسیح آن نیست که ما در فکر نان و خوراک خود و فرزاندانمان نباشیم. بلکه قصدش این است که آن زندگی و صفات پاک و تقدیس شده معنوی را برای به دست آوردن نان فانی ضایع نسازیم و اخلاق و انسانیت و حیات روحانی خود را ناچیز نشماریم. چون که چیزهای روحانی و معنوی افضل تر و پرارزش تر از آن هستند که ما خود را فدای این نان سازیم. مولوی حقیقت کلام عیسی مسیح را درست درک کرده و می گوید:
بهر لقمـه گشتــه لقمانـــی گـــرو وقت لقمــان است ای لقمـه بـرو
گر تو این انبان زنان خالی کنی پر ز گوهـرهــای اجلالـی کنـی
دوستان عزیز، رفتار آدم و حوا در باغ عدن، رفتار فریبنده یعقوب با برادرش عیسو، و رفتارش در فریب پدرش اسحاق، رفتار داود در خوردن نان های مقدس و شکستن شریعت الهی، بایستی برای ما نمونه و سرمشق باشند که مثل آنها به جهت لقمه ای نان همدیگر را فریب ندهیم و فریب نخوریم و زندگی جاودانی خود را که بایستی با خدا به سر بریم، از دست ندهیم، بلکه با تکیه به کلام خدا مانند عیسی مسیح بر شیطان و بدی غالب گردیم.
عیسی مسیح می فرماید: هر که از این نان بخورد، باز هم گرسنه می گردد، اما هر که از نانی که من به او می دهم، بخورد، هرگز گرسنه نخواهد شد. نانی که من به شما می دهم، جسم من است که در راه آمرزش گناهان و خطایای بسیاری ریخته می شود. عُصاره جسم عیسی مسیح حیات و زندگی و نور روی خدای این جهان است که پذیرنده آن در نوری خواهد آرامید که مولوی می گوید:
گر خوری یک لقمه ای از خوان نور خاک ریزی بر سر نان تنور
مرد عاقل از پی جان می رود مرد نادان از پی نان می دود
برگرفته از وب سایت مرکز پژوهشهای مسیحی
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |