پیام های کشیش جلیل سپهرهنر و ادبیات
فصل حراج حرمت
فصل حراج حرمت
توی این سیاهی شب که دلا تیـره و تاره
توی بغض بی امونت که صدای گریه داره
توی این دیار ظلمت که چراغشو شکستن
کشتی ها اسـیر موجند بادبان ها شده پاره
توی این حراج حرمت که سزای اعتراضت
لبای بسته و اشک و قفس و چوبۀ داره
توی این خرابه آباد که همه با هم غریبن
هیچ کسی خبر ز حالِ دلِ آشنا نداره
توی این زمین غربت که ز آسمونِ سردش
می ریزه گلای پرپر با خطای یک اشاره
یه نفر کنار قلبت درو میکوبه با اشکاش
میگه میدونم غمت رو دل منهم شده پاره
میگه من روی صلیبم واسه امروزِ تو مُردم
ولی برخاستم و گفتم می بینی بازم ستاره
می بینی درهای بسته با دعای تو شکسته
روزای خوبو می بینی که خدا واست میاره
می بینی صبح سفید و می بینی عشق و امیدو
می بینی بازم بهارو . که گلا میان دوباره
جلیل سپهر
@jalilsepehr
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |