شعری از فریدون مشیری: ای خشم به جان تاخته توفان شرر شو
ای خشم به جان تاخته توفان شرر شو ای بغض گل انداخته فریاد خطر شو
ای روی برافروخته، خود پرچم ره باش ای مشت برافراخته، افراختهتر شو
ای حافظ جان وطن از خانه برون آی از خانه برون چیست كه از خویش به در شو
گر شعله فرو ریزد، بشتاب و میندیش ور تیغ فرو بارد، ای سینه سپر شو
خاک پدران است كه دست دگران است هان ای پسرم، خانه نگهدار پدر شو!
دیوار مصیبتكدهی حوصله بشكن شرم آیدم از این همه صبر تو، ظفر شو
تا خود جگر روبهكان را بدرانی چون شیر درین بیشه سراپای جگر شو
مسپار وطن را به قضا و قدر ای دوست خود بر سرِ این، تن به قضا داده قدر شو
فریاد به فریاد بیفزای، كه وقت است در یك نفس تازه اثرهاست، اثر شو
ایرانی آزاده! جهان چشم به راه است ایران كهن در خطر افتاده، خبر شو!
مشتی خس و خارند، به یك شعله بسوزان بر ظلمت این شام سیه فام سحر شو
شعری از فریدون مشیری
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |