سؤالات رایجکلیسامقاله های استاد آلیک

سیاست مسیحی یا مسیحیت سیاسی؟ فصل اول: سیاست جدا از مسیحیت؟!

4.1/5 - (7 امتیاز)

فصل اول: سیاست جدا از مسیحیت؟!

کورت ونه گات، داستان نویس آمریکایی می‌گوید: «هیچ دلیلی ندارد که خیر نتواند بر شرّ پیروز شود. فقط کافی است فرشتگان هم تشکیلاتی بسازند که…»

عصر روشنگری عامل اصلی جدایی سیاست از مسیحیت بود. اما پرسش اصلی این است که: چه نوع سیاستی باید از مسیحیت جدا می شد؟ آیا آموزه‌های سیاسی عدالت جویانۀ کلام خدا باید از مسیحیت فاصله می‌گرفت و یا رهبران کلیسا باید خود را ازسیاست‌ پادشاهان فاسد دور می‌کردند؟

به طور کلی در تاریخ کلیسا از آغاز قرن اول تا قرن بیستم، عمل نجات و بشارت به طور نسبی، در کنار فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی بوده و مسیحیان در عملکرد ایمانی خود، آن‌ها را از هم جدا نمی‌کردند. اما این یک واقعیت مسلم است: سیاستی که جوهرۀ کلام خدا در آن یافت نشود، نمی‌تواند نجات سیاسی انسان‌ها را تضمین کند و تاریخ مصرف آن نیز محدود است که در فصل های آینده به آن‌ها خواهیم پرداخت.

باید به خاطر داشت که روش و اصول سیاست کلاسیک، بر اساس تعاریفش به دنبال قدرت و افزایش مشارکت می‌باشد. در حالی که سیاست مندرج در کتاب مقدس بر پایه‌های کهانت مسیحی، پادشاهی خدا، نبوت، دعا و محبت… بنا شده و در پی ایفای مسئولیتِ کلیسایی و اجتماعی خود می باشد. دراین جا ما شاهد دو نوع نگاه متفاوت هستیم:  اولی قدرت محور است اما دومی مسئولیت محور. اولی قدرت را هدف می داند، دیگری انجام وظیفه و تعهد اجتماعی خود را طالب است.  در واقع سیاست کلاسیک، در قدرت ماندن؛ ولی سیاست مسیحی؛ عبور از قدرت را تجویز می کند.

عامل مهمی که در سال‌های اخیر باعث شد که اسلام سیاسی رشد وحشتناکی نماید و حاکمیت خشن خود را تحت نام دین و خدا بر کشور‌های خاورمیانه استحکام بخشد، بیشتر به خاطر عدم شرکت کلیسا و مسیحیان در حرکت‌های سیاسی و اجتماعی بوده است، چرا که مسیحیان و کلیسا و کلام خدا می‌توانستند به مانند تجربه‌های سیاسی غرب، اعتدال و نمونۀ خوبی از سیاست و حاکمیت را در جامعه برقرار نمایند. بنابراین مسیحی بودن، نقطۀ آغاز یک حرکت سیاسی است. اگر  شخص مسیحی تولد تازه نیز داشته باشد، بهتر می‌تواند مسیر خود را در این مبارزه پیدا کند. و این به فعالین سیاسیِ غیر مسیحی هم کمک  خواهد کرد که مشکلات سیاسی و تشکیلاتی خودرا تصحیح کنند. ولی از آن جا که مسیحیان  ایرانی تجربۀ کارِ سیاسیِ حرفه ای را در گذشته و حال نداشته اند و از طرفی نیز از فقدان یک الاهیات منجسم و سیستماتیک سیاسی در رنج بوده اند، به ناچار حوزۀ روحانی را برعملکرد اجتماعی ترجیح  می‌دهند و به همین دلیل هنوز  هم در ابهام و تردید به سر برده و نمی‌دانند چه باید بکنند و چگونه  باید وارد عرصۀ سیاست مسیحی شوند که در نهایت به فرو پاشیدن رژیم ایدئولوژیک ایران منجر شود. تردید و ابهام آن‌ها این است که در چه عرصه‌ای از سیاست باید وارد شوند؟ و چه نوع سیاستی را باید از مسیحیت جدا نمایند؟ و تا کجا می‌توانند سیاسی باشند؟ مرز بندی روحانیت و سیاست تا کجا می‌تواند ادامه یابد؟

البته نباید نومید شد، چرا که در سال‌های اخیر شماری از فعالین و متفکرین و رهبران کلیساهای ایران، باورمندان مسیحی را به شرکت در فعالیت‌های سیاسی تشویق می‌نمایند و آنالیزهای عمیق و جامعی را در قالب مقاله‌های کوتاه و بلند ارائه داده‌اند و برنامه‌های سمعی و بصری و حتی پلاتفرم‌های حزبی نیز خلق نموده اند که شایستۀ تقدیر است ولی در این تحلیل ها و برنامه ها ابهاماتی وجود دارد و کاملاً مشخص نیست که آن‌ها چه نوع سیاستی را تجویز می‌کنند؟ به حدّی که  مسیحی ایرانی نمی‌داند آیا باید از مدل‌های سیاسی کلاسیک پیروی کند یا پلنوم‌های سیاسی احزاب گوناگون خداباور یا ناباور را دنبال نماید؟ یا دنباله رو سیاست‌های پوپولیستی گروه‌های جمهوری خواه یا مونارشی را درپیش گیرد؟ هیچ پاسخ عملی وکاربردی که با کلام خدا  ارتباط داشته باشد در بر نامه‌های آن‌ها پیش بینی نشده.  هیچ راهکار منطقی و عملی در آن‌ها دیده نمی شود تا باورمند مسیحی ایرانی را با مسئولیت مسیحی و اجتماعی خود آشنا سازد. باید تأکید نمود این فقدان الاهیاتی باعث شده که باورمند مسیحی به دنبال پیروی از شعارهایی باشد که با معیارهای کتاب مقدس مغایر است. بدون شک سیاستی که نفی کنندۀ کلام الهامی خدا و اصول مسیحیت باشد، قابل دفاع نیست و پیروی از چنین سیاستی ما را به پادشاهی خدا نزدیک نمی کند.

اما چه عواملی باعث شده که مسیحیت و به ویژه مسیحیت ایرانی از سیاست جدا شوند؟

۱-  یکی از عوامل مهم جدا شدن مسیحیت از امور سیاسی، عملکرد روشنفکران عصر روشنگری در قرن ۱۸ و حمله به ارزش های کتاب مقدس بود. وجود الاهیات لیبرال در مقابل انجیل گرایی اصیل، باعث شد که اقتدار کتاب‌‌مقدس انکار شود و ارزش های والای آن مورد تردید قرار گیرد و این تهاجم باعث شد که رهبران کلیسا به مسایل اجتماعی و سیاسی کاری نداشته باشند و همۀ تلاش‌های خود را صرف دفاع از ارزش‌های کلیسایی نمایند.

۲- عامل دیگری که باعث شد مسیحیت و به خصوص مسیحیت ایران از فعالیت‌های اجتماعی دور شود، مطرح شدن انجیل کامیابی در میان کلیسا ها و درطیف وسیعی از  انجیل گرایان می باشد. انجیل کامیابی، تفکری است که مسیحیت را به طرف رفاه و زندگی تجمل گرایانه می کشاند و باعث تشدید خودخواهی و زیاده طلبی در شخص باورمند مسیحی می‌شود و این نگرش باعث می‌شود که شخص مسیحی به حرکت های اجتماعی راغب نباشد، اهداف زندگی مسیحی خود را در پیشرفت‌های فردی و شخصی ببیند و  از هر گونه تغییر سیاسی و اجتماعی بیزاز بوده و خودخواهی موجه مذهبی را پیشه کند.

۳- یکی دیگر از دلایلی که  کلیساها را از حرکت سیاسی و اجتماعی باز داشت، حرکت دوگانۀ لیبرال ها بود. لیبرال ها از یک سو به آموزه های اصیل و بنیادی کتاب مقدس حمله می‌کردند و از سوی دیگر در حرکت‌های اجتماعی وسیاسی نیز شرکت می کردند و این سبب  می شد که کلیساها به دلیل مواضع لیبرال ها نسبت به کلام خدا، به آن ها خوشبین نبوده و از همراهی با آن‌ها در انجام اصلاحات اجتماعی خوداری کنند. این امر باعث شد که مسیحیان برای توجیه عدم مشارکت شان با سیاست، کتاب رومیان، باب سیزدهم را فصل الخطاب خود قرار دهند و بگویند که پادشاهی خدا تنها به دست خود خدا و از طریق عمل فیض‌‌آمیز او برقرار می‌‌شود و ما در سیاست دخالت نمی کنیم. و فقط تنها می‌‌توانیم برای وارثین قدرت و سیاست دعا کنیم. با کمال تأسف، کلیسا به خصوص کلیساهای ایرانی در این تفکر، یعنی مرزبندی با لیبرالیسم یعنی نداشتن مشارکت سیاسی، طریق افراط را پیش گرفتند و به جای مخالفت با آن ها، ناآگاهانه و ناخواسته با هرگونه تأکید بر مسئولیت اجتماعی، به مخالفت برخاستند. تا جایی که مسؤ لیت‌های اجتماعی خود را، یکسره انکار نمودند.

۴- چهارمین عامل، سرخوردگی و بدبینی ناشی از وقایع جنگ‌های جهانی اول و دوم بود. این جنگ‌ها باعث شدند که بر خوشبینی‌‌های موجود نسبت به فعالیت‌‌های سیاسی، خط بطلان کشیده شود. کسانی که فکر می‌‌کردند به‌‌ زودی بهشت را بر زمین برقرار خواهند کرد، با وقوع جنگ‌های جهانی اول و دوم و دیدنِ آن همه خونریزی و شرارت؛ به این نتیجه رسیدند که وضع انسان خراب‌‌تر از آن است که بخواهیم با تغییرات اجتماعی، آن را عوض کنیم و امید به تغییر جامعه با توسل به فعالیت‌‌های اجتماعی و سیاسی، در جهانی که انسان عامل این کشتار ها می‌باشد، امیدی عبث است! پس در میان انجیلیون نوعی بدبینی و سرخوردگی عمیق نسبت به هر گونه تغییر و اصلاح اجتماعی پدید آمد و تلاش در تغییر جامعه، تلاشی بیهوده تلقی می‌شد. این تراژدی باعث شد که مسیحیان از سیاست اجتناب کنند.

۵- عامل پنجم ترویج و تفسیر خاصی از  کتاب مکاشفه بود که تحت عنوان الهیات پیش‌‌هزاره‌‌ای شناخته می‌‌شود، مخصوصاً شکل دوره‌‌گرایانۀ آن. منظور از آخرت‌‌شناسی پیش هزاره ای، عقاید و نظریات مربوط به بازگشت مسیح است. مطابق با الاهیات پیش‌‌هزاره‌‌ای، بازگشت مسیح پیش از استقرار حکومتی هزارساله بر زمین به وقوع می‌‌پیوندد که طی آن او پادشاهی خدا را بر زمین، برقرار می‌‌سازد. مطابق این نظریه، تا پیش از آمدن ثانوی مسیح و برقراری پادشاهی هزارسالۀ او، وضعیت جهان روز به روز بدتر می‌‌شود تا این که در نقطۀ اوج این وضعیت اسف بار، مسیح ظهور می‌‌کند. قبول چنین اعتقادی، می‌‌تواند به این نتیجه منجر شود که برای اینکه مسیح بیاید، باید وضع جهان بدتر و بدتر شود. حال می‌‌توان تصور کرد که پیروان این نوع آخرت‌‌شناسی نسبت به ایجاد تغییرات مثبت در جامعه بسیار بدبین خواهند شد، چرا که اولاً تلاش برای ایجاد چنین تحولاتی محکوم به شکست است و ثانیاً حتی توفیق در انجام آن ها موجب به تعویق افتادنِ بازگشت ثانوی مسیح خواهد شد، که البته نتیجۀ مطلوبی نخواهدداشت! به‌‌علاوه، به اعتقاد برخی پیروانِ دوره‌‌گرای پیش هزاره ای، هر چند عیسی در مدت کوتاهِ خدمت خود شروع به برقراری پادشاهی خدا بر زمین نمود، اما چون قوم اسرائیل او را رد کردند و بر صلیب کشیدند، کار برقراری پادشاهی خدا متوقف شد و ما اکنون در دورانی پرانتزی و موقت به سر می‌‌بریم که دوران توقف پادشاهی خدا به معنای واقعی است. وقتی عیسی رفت، پادشاهی خدا نیز با او رخت بربست! و تنها با بازگشت مسیح است که دوباره این پادشاهی آغاز می‌‌شود. طبیعی است که با وجود چنین اعتقادی، دیگر نمی‌‌توان از پیشبرد پادشاهی خدا و تحقق ارزش‌‌های آن، خصوصاً از طریق برقراری صلح و امنیت و عدالت در جامعه سخن گفت. پیروان این عقیده بر این باورند که این جهان در حال غرق شدن است و تنها کاری که می‌‌توان کرد این است که قایق‌‌های نجات را در آب بیندازیم و تا می‌‌توانیم افراد را از غرق شدن نجات دهیم.

۶- عامل ششم جدایی سیاست از مسیحیت، حضور طبقۀ متوسط و نسبتاً مرفه غربی در کلیسا بود. این دو طبقه هر کدام منافع خاص خود را دارند. کلیسا در آسیا و آمریکای لاتین و آفریقا به دلایل فقر طبقاتی، انگیزۀ بیشتری برای مبارزه دارد ولی در غرب، به دلیل منافع طبقاتی، الاهیات خاصی ترویج می شود. هرچند آموزه های کلام خدا تئوری طبقاتی مارکسیسم را مردود می‌شمارد و فرماسیون اجتماعی از برده داری تا سرمایه داری را جزیی از تاریخ جامعه شناسی می‌داند ولی به روابط ناسالم میان آن ها، یعنی به بهره کشی انسان از انسان، معترض است.

۷- عامل هفتم رابطه بشارت و سیاست می‌باشد که در آموزه های بشارتی کلیسا جایی ندارد. دخالت و  شرکت در حرکت‌های اجتماعی و سیاسی و مبازراتی باعث معرفی و بشارت ایمان مسیحی می‌گردد.

چرا که در مبارزه با رژیم‌های توتالیتر و اهریمنی، کمک به مردم ستمدیده، عامل مهمی در شناخت بیشتر مسیح به توده‌های زیر ستم است و این باعث می‌شود که آن ها به واقعیت مسیح و کتاب مقدس و مسیحیت بیشتر نزدیک شوند. دراین مورد می‌توان نمونۀ مشخصی را ذکر نمود که درانقلاب مشروطه اتفاق افتاد و آن میسیونری که برای اهداف مسیحی به ایران امده بوده به انقلاب مشروطه پیوست وجزء شهدای مشروطه می باشد. هوارد باسکرویل معلم و میسیون آمریکاییِ مدرسهٔ مموریال درتبریز بود که درجریان جنبش مشروطه و‌ تلاش برای شکستن محاصرهٔ تبریز دراین شهر کشته شد. هوارد باسکرویل در ۱۹۰۷، براساس قراردادی دوساله، برای تدریس در مدرسهٔ کلیسایی مموریال آمریکا که توسط کشیش‌های هیئت پرسبیتری اداره می‌شد، راهی تبریز شد. ورود او به ایران مقارن با دوره‌ای بود که محمدعلی‌شاه در تهران مجلس را به توپ بسته و اساس مشروطه را برچیده و دورهٔ استبداد صغیر را درایران حاکم کرده بود. درجریان نبردی که در شام غازانِ تبریز بین گروه فوج نجات به رهبری باسکرویل و محاصره کنندگان به وقوع پیوست، باسکرویل براثر گلوله‌ای که به سینه‌اش اصابت کرد، کشته شد. پس از مرگ وی، مراسم تشییع جنازه‌ای با حضور گستردهٔ مردم در گورستان آمریکایی تبریز برگزار شد که به گفتهٔ «آلبرت چارلز راتیسلاو»، کنسول وقتِ انگلیس درتبریز، مراسمی بسیار تأثیرگذار بود. بسیارند ایرانیانی که باسکرویل را ستایش نموده و او را شهید می‌دانند. وی در گورستان آشوری‌های تبریز (در آن زمان گورستان امریکایی‌ها) در تبریز به خاک سپرده شده‌است و برخی علاقه‌مندان ناشناس به‌ طور متناوب سنگ مزار وی را با گل‌های زرد و تازه تزیین  می‌کنند. مسیونری که برای بشارت آمده بود ولی برای عدالت و آزادیِ مردم ایران جان را فدا می کند.

۸- یکی ازعوامل بسیار قابل اعتنائی که مسیحیان را از سیاست و حرکت های اجتماعی دور داشته است باور نکردن قابلیت و توانایی زنان، درعرضه‌های اجتماعی و کلیسایی می باشد.

این طور استدلال می‌کنند که شرکت زنان مسیحی درحرکت های سیاسی کمک به حرکت فمینستی می‌باشد ولی باید اشاره نمود که این تفکر بسیار مخرب می‌باشد و این دوری و جدایی باعث می‌شود که حرکت‌های کورفمینیستی درمیان زنان و حتی زنان مسیحی اوج گیرد و وافراط گری رادیکالانه درمبارزات آنان دیده شود والاهیات فمینستی را رشد دهد.

باید اعتراف نمود که جهان امروز، دربرابر قدرت و پتانسیل توانایی زنان قرارگرفته، این مدیریت و قابلیت تقربیاً انکار ناپذیر شده و دنیای مسیحیت باید این قدرت و رهبری و مدیریت را به رسمیت بشناسد. اگر تا دیروز مطالبات تساوی حقوق میان آن ها مطرح بود، امروز رهبری و هژمونی آن ها، مورد مناقشه می‌باشد. مسیحیان با منزوی شدن و منزوی کردن نمی توانند خود را از این چالش رهایی دهند واز طرفی جهان مسیحی باید، در مورد واژه های انتخاب شده برای زنان از قبیل جنس دوم، معاون، یا وسیله ای برای رفع تنهایی….تجدید نظر کند و با استفاده از تفکر مسیح، نگاه واقعی تر به آنان اتخاذ نماید. فمینسم سازی یا زن هراسی حاصل  تلاش تفکر غیرمسیحی می‌باشد و خود عامل باز دارنده برای حضور درحرکت‌های اجتماعی وسیاسی می باشد.

۹- جهان امروز بخصوص کشورما ایران با واقعیتی بنام بحران حقانیت روبرو است. متفکر سیاسیِ بزرگِ آلمانی یورگن هابرماس این بحران را چالشی عمیق دربرابر نظام‌های اجتماعی می‌داند. این  بحران تنها نتیجۀ بی عدالت‌های احتماعی نیست، بلکه از چالشی ساختاری ناشی می شود که در بسیاری از کشورهای مانند ایران به ناچار منجر به اعتراضات و نابودی رژیم های توتالیتر می شود. جامعه شناسی سیاسی، این بحران نامبرده ‌را چنین دسته بندی می کند: ۱- پدیدۀ زنان ۲- شهری شدن بی رویه و ازدیاد جمعیت در کلان شهر ها ۳- افرایش ضریب تحصیلات و آگاهی های علمی و اجتماعی ۴- جوان بودن جمعیت ۵- جهانی شدن و ارتباط با دنیا از طریق  شبکه‌های مجازی ۶-…. که گاهی در میان  این بحران ها سقوط اخلاقی، فمینسیم و هم جنس گرایی و پوچی و نهیلیسم مشاهده می شود.

از آنجا که باورمندان مسیحی فکر می‌کنند که قادر به حل این بحران‌ها نیستند به نا چار از فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی فاصله می گیرند و دراین انزوا و گوشه نشینی، فقط  به پاک کردن صورت مسئله اکتفا می‌کنند و قادر نیستند پاسخ گوی بحران ها باشند.

۱۰- در کلام خدا ما با دو نوع آیه روبرو هستیم، آیه‌های تشویق کننده به سیاست و آیه‌های‌ بازدارنده از سیاست.

به عنوان مثال مکاشفه فصل۱۳ و رومیان فصل ۱۳ می‌تواند تجلی این پاروداکس باشد. نمونه‌های زیاد دیگری هم می‌توان مثال زد که تائید و باز دارندگی  سیاست را در کتاب مقدس نشان می دهد.

برای حل این معضل، باید از روش های گزینشی اجتناب نمود و از الهیات سیستماتیک کمک گرفت که کل کتاب مقدس را زیر پوشش قرار می‌دهد. متاسفأنه پیروان جدایی مسیحیت از سیاست، بیشتر آیات بازدارنده را مورد نظر خود قرار می‌دهند و این سبب می‌شود که از کل نظام فکری کلام خدا فاصله بگیرند.

نوشتۀ استاد علی خیراندیش

(این سری مقاله های سیاست مسیحی یا مسیحیت سیاسی مبحثی است که به صورت یک کتاب تدوین می شود و دنباله دار است و شما می توانید فصل های بعدی آن را نیز در وب سایت پرپاسخ پیگیر باشید.)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO