کتاب نکات مبهم در کتاب مقدس- فصل هجدهم: پاسخ بعضی از «تناقضات» مهم در کتاب مقدس
فصل هجدهم: پاسخ بعضی از «تناقضات» مهم در کتاب مقدس
من به طور مداوم با اشخاصی مواجه میشوم که میگویند کتاب مقدس مملو از تناقضات است. وقتی از آنها میخواهم که به یک مورد اشاره کنند، جواب میدهند: «همهاش پر است از تناقض». معمولاً هر چه بیشتر اصرار میکنم که فقط یک نمونه بیاورند، چیزی برای گفتن ندارند، ولی گاهی هم پیش میآید که شخص بیایمانی را میبینم که به قدر کافی از کتاب مقدس مطلع است تا به بعضی نکات ظاهراً متناقض اشاره نماید. در این فصل به بعضی از این نکات توجه میکنیم:
آیا انسان میتواند خدا را ببیند؟
یکی از مواردی که مکرراً مطرح میشود، تناقض ظاهری میان یوحنا ۱۸:۱ و خروج ۱۰:۲۴ میباشد. در آیۀ اول میخوانیم: «خدا را هرگز کسی ندیده است». در حالی که آیۀ دوم اظهار میدارد که موسی و هارون، ناداب و ابیهو و هفتاد تن از مشایخ اسرائیل «خدای اسرائیل را دیدند» (آیات دیگری نیز وجود دارند که دال بر دیده شدن خدا توسط انسانها میباشند). این نکته تناقض آشکاری به نظرم یآید و بسیاری از بیایمانان اطراف ما درمورد آن دچار اشکال میشوند. حتی یکی از مذهبیترین اشخاصی که من میشناسم، به حدّی دربارۀ این مسأله سرگردان شده بود که فاصلۀ زیادی را از محل کار خود طی کرد و با حالتی آشفته نزد من آمد تا در این مورد بپرسد. راه حل این مشکلِ ظاهراً بدون پاسخ، در حقیقت بسیار آسان است. در ابتدا باید توجه داشته باشیم ممکن است دو جملهای که در ظاهر متناقض محسوب شوند در اصل هر دو کاملاً صحیح باشند.
برای مثال اگر کسی از من بپرسد آیا تا به حال پشت سر خود را دیدهام، جواب خواهم داد: «خیر، هرگز پشت سرم را ندیدهام». این جواب دقیقاً صحیح است و نیز جواب من میتواند بدین صورت باشد: «بله، پشت سرم را دیدهام» و این جواب هم دقیقاً صحیح بوده، هر چند با جواب اول کاملاً متناقض است. همان پشت سرم را که هرگز ندیدهام ، توانستهام با استفاده از دو آینه یکی در رو به رو و دیگری در پشت، بارها ببینم. پس جواب من بستگی دارد به اینکه منظور سؤالکننده چیست. بسته به منظور وی هر دو جواب «بله» و «خیر» من میتوانند درست باشند. شخصی ممکن است اعتراض کرده و بگوید: «درمورد آخر واقعاً پشت سر خود را ندیدهاید، بلکه انعکاس آن را مشاهده کردهاید». جواب من این خواهد بود: «به همین صورت شما هم پشت سر هیچ کس دیگر را ندیدهاید، چون وقتی به پشت سر کسی نگاه میکنید، آنچه میبینید انعکاس نوری است که از پشت سر شخص مقابل بر شبکیۀ چشم شما میافتد». در هر حال، همه متوجه میشویم که در به کار بردن زبان محاورهای، منظورمان چیست. همه میدانیم وقتی کسی میگوید که پشت سر دیگری را دیده، منظورش این است که این انعکاس آن را بر شبکیه چشمش دیده است و یا اگر میگوید پشت سر خود را در آینه دیده است، در حقیقت انعکاس آن را در آینه مشاهده نموده است. در مورد اول، انعکاس دیده میشود و در مورد دوم انعکاسِ انعکاس. پس در هر دو مورد، آنچه که واقعاً دیده میشود، نور منعکس شده است.
این مثال با نکتۀ مورد بحث ما شباهت بسیاری دارد. خدا در ذات ابدی خود «غیرقابل رؤیت» («نادیده»، اول تیموتاؤس ۱۷:۱) است. هیچکس او را ندیده است و ما هنوز نمیتوانیم او را ببینیم (اول تیموتاؤوس ۱۶:۶) در آیۀ مورد بحث ما از انجیل یوحنا میخوانیم: «خدا را هرگز کسی ندیده است؛ پسر یگانهای که در آغوش پدر است، همان او را ظاهر کرد». پس این خدای غیرقابل رؤیت (نادیده) در سخنان و شخصیت عیسی بر ما ظاهر شده و تفسیر گشته است (کلمهای که در این آیه به صورت «ظاهر کرد» ترجمه شده، ریشۀ کلمۀ تفسیر نیز میباشد). این ظاهر کردن نه فقط در سخنان مسیح صورت پذیرفته، بلکه در شخصیت او مشهود است، به حدّی که او میتوانست بگوید: «کسی که مرا دید، پدر را دیده است» (یوحنا ۹:۱۴).
ولی این خدای ذاتاً نامرئی، از این امر خشنود بوده که با فیضی عظیم، بارها خود را به شکل جسمانی آشکار نماید.
موسی و هفتاد تن از مشایخ، چنین ظهور الهی (یا تجلی) را هنگامی که بر کوه بودند دیدند. اشعیا این ظهور را در معبد دید (اشعیا ۱:۶) و در شرح آن اظهار داشت: «خداوند را دیدم». ایوب در ملاقات رو در رو با خدا، چنان تحتتأثیر واقع شد که با فروتنی گفت: «از خویشتن کراهت دارم و در خاک و خاکستر توبه مینمایم» (ایوب ۶:۴۲). خدا بود که در این تجلیات آشکار میشد، پس آنها خدا را میدیدند. بدین ترتیب در مییابیم که دو عبارت ظاهراً متناقض؛ یعنی «خدا را هرگز کسی ندیده است» و «موسی (و دیگران) خدا را دیدند» هر دو صحیح میباشند.
عیسای مسیح تجلی کامل خدا بود. «در وی از جهت جسم، تمامی پری الوهیت ساکن است» (کولسیان ۹:۲). به همین دلیل عیسی به فیلیپس گفت: «کسی که مرا دید، پدر را دیده است». زمانی میرسد که تمام آنانی که پاکدل باشند، تجلی پایدار خدا را در جسم خواهند دید (متی ۸:۵). عیسی پیش از تجسم خود، در صورت خدا بود (فیلیپیان ۶:۲).
کلمهای که در این آیه «صورت» ترجمه شده، در اصل یونانی بدین معنی است: «شکل ظاهری یک شخص یا شیء، ظاهر خارجی». پس این آیه به ما میآموزد که عیسای مسیح پیش از تجسمش روی زمین، صورت یا ظاهر خارجی خدا بود؛ یعنی خدای غیرقابل رؤیت که در ذات خود روح است، خود را در یک شکل خارجی و مرئی ظاهر میسازد.
نوشتههای روی صلیب
«تناقض» دیگری از سوی بیایمانان مطرح میشود و غالباً ایمانداران را هم دچار اشکال میسازد، چهار اشارهای است که در اناجیل راجع به نوشتههای روی صلیب مذکور میباشد. در متی ۳۷:۲۷ میخوانیم و «تقصیرنامۀ او را نوشته بالای سرش آویختند که این است عیسی پادشاه یهود.» در مرقس ۲۶:۱۵ چنین آمده است: «تقصیرنامۀ وی این نوشته شد، پادشاه یهود.» در لوقا ۳۸:۲۳ نوشته شده: «و بر سر او تقصیرنامهای نوشتند به خط یونانی و رومی و عبرانی که این است پادشاه یهود» و در یوحنا ۱۹:۱۹ میخوانیم: «پیلاطس تقصیرنامهای نوشته بر صلیب گذارد و نوشته این بود، عیسای ناصری پادشاه یهود.» کلمات هیچ یک از این نوشتهها کاملاً با یکی از آیات دیگر منطبق نیست. پس چگونه میتوان هر چهار نوشته را صحیح محسوب نمود؟ گفته شده باید بپذیریم که لااقل سه نوشته از نظر کلمات به کار رفته اشتباه هستند. اشخاصی که مخالف الهام لغوی کتاب مقدس هستند، تأکید بسیاری بر این مشکل دارند.
در این مورد متعجب هستیم از اینکه چطور تا به این حد بر این موضوع تأکید میشود، چون پاسخ این مشکل در همین آیات داده شده است و هر شخص دقیقی میتواند آن را بیابد. یوحنا در ۲۰:۱۹ اظهار میدارد که به منظور اینکه همه از هر ملتی بتوانند نوشته را بخوانند، به سه زبان نوشته شد. زبان عبرانی، زبان عمومی بود، به لاتین برای رومیها نوشته شد و یونانی هم زبان بینالمللی محسوب میشد. جرم اصلی عیسی این بود که او ادعا کرده بود «پادشاه یهود »است. او به خاطر همین ادعا مصلوب شد و به همین دلیل عبارت «پادشاه یهود» به سه زبان عبرانی، لاتین و یونانی نوشته شد. همین کلمات در هر چهار آیۀ فوق مشترک هستند. متی (که برای یهودیان مینوشت) طبیعتاً عبارت عبرانی را ذکر کرده است. مرقس (که برای رومیها مینوشت) علاقهمند بوده که عبارت لاتینی را بنویسد و لوقا هم نوشتۀ یونانی را ثبت نموده است. «عیسای ناصری» اعلام روشن و کاملی است از هویت عیسی و «پادشاه یهود» هم ادعای اوست که جرم وی محسوب میشود.
تنها اشکالی که باقی میماند تفاوت میان مرقس و یوحناست، ولی اگر در مرقس ۲۶:۱۵ دقت نماییم، میبینیم مرقس نمیگوید که تمام کلمات نوشته شده روی صلیب را ذکر نموده است. او به سادگی میگوید: «تقصیرنامۀ وی این نوشته شد». اتهام او این بود «پادشاه یهود» و مرقس هم فقط همین را مینویسد. این عبارت که «این است عیسای ناصری» .اتهام مسیح محسوب نمیشد، بلکه در حقیقت اسم متهم بود. بدین ترتیب تمام این اشکال که این همه بر آن تأکید میشود، با دقت کافی بر آنچه نوشته شده، رفع میگردد.
ایمان آوردن شاؤل
«تناقض» دیگری که مطرح است، تفاوتی است که بین دو روایت مختلف ایمان آوردن شاؤل طرسوسی به چشم میخورد. در اعمال رسولان ۷:۹ میخوانیم که همسفران شاؤل در راه دمشق، صدایی را که با او سخن میگفت شنیدند، ولی هیچکس را ندیدند. از سوی دیگر پولس در شرح ماجرای ایمان آوردن خود به یهودیان اورشلیم میگوید: «همراهان من نور را دیده ترسان گشتند، ولی آواز آن کس را که با من سخن گفت نشنیدند» (اعمال رسولان ۹:۲۲). به نظر میآید که این دو جمله تناقض آشکاری با یکدیگر دارند. لوقا در بیان ماجرای ایمان آوردن، اظهار میدارد که همسفران پولس صدا را شنیدند، ولی خود پولس در اعلام چگونگی ایمان آوردن خویش میگوید که آنها صدا را نشنیدند. آیا میتوان تناقضی واضحتر از این یافت؟ ولی با رجوع به متن یونانی این دو قسمت، تضاد مذکور از میان میرود. در اعمال رسولان ۷:۹ صدایی شنیده میشود، ولی همه شنوندگان به جز شاؤل، پیغام سخنگو را درنمییابند. کلمۀ «صدا» در اصل یونانی به دو معنا به کار میآید، اول «سر و صدا و نوا» و دوم «آواز یا آوای کلمات ادا شده.» «سر و صدا» به گوش همسفران شاؤل میرسد، ولی نمیتوانند کلمات ادا شده را تشخیص دهند و پیغام را بفهمند. به همین ترتیب مشخص میشود که همراهان شاؤل نور درخشان را دیدند (اعمال رسولان ۹:۲۲)، ولی قادر به تشخیص یک شخص نبودند (اعمال رسولان ۷:۹). پس جواب این به اصطلاح تناقض هم با دقت در آنچه که کتاب مقدس اظهار میدارد، برایمان روشن میگردد.
قیام عیسای مسیح
در روایات مختلفی که از قیام مسیح از مردگان شده است هم تناقضات بسیاری یافتهاند. یک ایماندار برجسته با ارسال نامهای به دفتر روزنامه، خواهان حل این مشکل شد. او نوشته بود: «روایت رفتن اشخاص به سر قبر در چهار انجیل کاملاً متفاوت است. در دو انجیل آمده که زنها، دو فرشته را کنار قبر دیدند، در حالی که در دو انجیل دیگر نوشته شده که آنها فقط یک فرشته را دیدند» برای این مشکل ظاهری چه راه حلی میتوان ارائه داد؟ قبل از هر چیز باید توجه داشته باشیم که در این ایراد تمام مطالب به طور صحیح نوشته نشدهاند. نه فقط در دو انجیل، بلکه در هیججا اشاره نشده که زنها «فقط یک فرشته را دیدند»، این نکته درست است که متی میگوید آنها فرشتهای دیدند (متی ۱:۲۸-۵) و مرقس اظهار میدارد: «جوانی را… دیدند» (مرقس ۵:۱۶-۷)، ولی نه متی و نه مرقس هیچ یک نمیگویند که زنها «فقط» یک فرشته دیدند. مواجه شدن آنها با یک فرشته مانع از این نیست که دو فرشته دیده باشند.
علاوه بر این، نمیتوان گفت که دو انجیل میگویند که زنها در کنار قبر دو فرشته را دیدند. درست است که لوقا میگوید (۳:۲۴-۴) پس از اینکه زنها وارد قبر شدند، دو مرد (یا فرشته) را دیدند که با لباس درخشان ایستاده بودند، ولی این امر با آنچه متی اشاره دارد مربوط نیست، چون فرشتۀ مذکور در متی در بیرون قبر بود. همچنین به نظر نمیآید که این آیه با مورد مذکور در انجیل مرقس ارتباط داشته باشد، چون مرد جوان (یا فرشتۀ) مورد اشاره در مرقس، در سمت راست قبر نشسته بود. شاید فرشتهای که بیرون قبر بوده، بعد از مدتی به این فرشتۀ درون قبر ملحق شده و این دو با هم در مقابل زنها ایستاده باشند. اگر این فرض را با گفتۀ لوقا تطبیق دهیم، دقیقتر خواهد شد، چون قسمتی از پیغام فرشتگان مذکور در لوقا با صحبت فرشتۀ بیرون قبر در انجیل متی و مرد جوانِ درون قبر در انجیل مرقس مطابقت دارد (لوقا ۵:۲۴-۶، متی ۵:۲۸-۷، مرقس ۵:۱۶-۷ را مقایسه کنید). راه حل بسیار ساده این است که در نظر بیاوریم، به هنگام رسیدن زنها، فرشتهای بیرون قبر وجود داشت و فرشتۀ دیگر با داخل شدن زنها به درون قبر مشاهده شد.
فرشتهای که بیرون بود داخل شد و فرشتهای که در داخل نشسته بود برپا ایستاد و هر دو در مقابل زنها قرار گرفتند. سپس با هم یا یکی پس از دیگری، جملات مذکور در متی و مرقس و لوقا را بر زبان راندند، ولی درمورد روایت یوحنا چه بگوییم؟ یوحنا اظهار میدارد که دو فرشته با لباس سفید، یکی در طرف سر و دیگری به جانب قدم عیسی، آنجا که بدن او نهاده شده بود قرار داشتند (یوحنا ۱۲:۲۰-۱۳). چگونه میتوانیم این مطلب را با سه روایت اناجیل دیگر هماهنگ نماییم؟ پاسخ بسیار ساده است. گروه زنها این دو فرشته را ندیدند، بلکه برای ما مشخص شده که تنها مریم مجدلیه آنان را دید. مریم همراه با سایر زنها به سوی قبر میآمد، ولی کمی از بقیه جلوتر افتاد و اولین کسی بود که به سر قبر رسید و دید که سنگ غلطانیده شده است (یوحنا ۱:۲۰). بلافاصله چنین نتیجهگیری نمود که جسد مسیح را از قبر دزدیدهاند و فوراً به سوی شهر دوید تا این خبر را به گوش پطرس و یوحنا برساند (یوحنا ۲:۲۰). در این زمان سایر زنها از راه رسیدند و وارد قبر شدند و وقایع مذکور در متی، مرقس و لوقا اتفاق افتاد. اینان قبل از بازگشت مریم قبر را ترک نمودند. پطرس و یوحنا هم قبل از ورود مجدد مریم از آنجا رفتند. سپس آن دو فرشته که یکی قبلاً بیرون قبر بوده و دیگری هم در درون آن نشسته بود، در دو طرف سر و قدم، جایی که بدن عیسی گذاشته شده بود نشستند .
با مطالعۀ دقیق میتوان تمام تناقضات ظاهری و متعددی را که در روایت قیام وجود دارد برطرف نمود، ولی همین تناقضات ظاهری، صحّت و درستی نوشتهها را ثابت میکنند. بدیهی است که چهار روایت، نوشتههایی مستقل و مجزا بودهاند. اگر چهار شخص میخواستند درمورد قیامی که اتفاق نیفتاده، داستانی دروغین بنویسند، سعی میکردند که نوشتههایشان لااقل از نظر ظاهری هم که شده با هم یکسان باشند. در این صورت تناقضی به چشم نمیخورد، ولی موضوع ما کاملاً برعکس است، چون تمام تناقضات در ظاهر ماجرا به نظر میآیند و تنها به وسیلۀ مطالعۀ دقیق و طولانی میتوان هماهنگی واقعی را یافت. اگر این روایات با نیرنگ و تبانی ساخته شده بودند ممکن نبود این هماهنگی نهفته موجود باشد. این توافق تنها در کسانی امکان وجود دارد که هر یک به طور مستقل از دیگری نکات برجستۀ موضوع را شنیده باشد و جزئیات آنچه را که بیشتر بر او تأثیر گذاشته است از نقطهنظر خود بیان نماید و در عین حال از ذکر سایر جزئیات که بر دیگر ناقلان روایت مؤثر بوده اجتناب ورزد.
گاهی چنین به نظر میآید که دو روایت با هم متناقضاند، ولی روایت سوم به طور غیرعمدی موجب رفع اختلافات ظاهری دو روایت قبلی شده، آنها را با هم سازگار مینماید. این نکته دقیقاً در مورد چهارمین روایت قیام عیسای مسیح مصداق دارد. پس قلباً باید از خدا به خاطر این اختلافات ظاهری میان آن روایتها تشکر کنیم. حتی اگر نتوانیم برای تناقضات ظاهری، راه حلی بیابیم باز این حقیقت ما را تشویق خواهد نمود که چنانچه تمام اطلاعات لازم را در آن مورد داشته باشیم، قادر به حل مشکل خواهیم بود. با مطالعه و بررسی بیشتر این چهار روایت، اگر منصف باشیم بیشتر قانع میشویم که آنها چهار نوشتۀ مستقل و ناوابسته هستند که آنچه را که واقعاً اتفاق افتاده است، نقل میکنند. همین اختلافات ظاهری کاملاً ثابت میکنند که روایت چهار انجیل راجع به قیام مسیح، مطلبی ساختگی و فریبکارانه نیست. همین نکته را میتوان در مورد تمام تفاوتهای موجود در اناجیل نیز بیان نمود. در این بحث کوتاه نمیتوان تمام آن موارد متعدد را ذکر کرد، ولی ارائۀ نمونۀ فوق نشان میدهد که چگونه میتوان با بررسی دقیقتر، همۀ اختلافات ظاهری را حل نمود.
آیا خدا پشیمان میشود؟
نکتۀ دیگری که ظاهراً «تناقض» در کتاب مقدس بهشمار میآید و بسیاری از ایمانداران را آشفته میسازد، مسئلهای است که در اینجا مورد بحث قرار میگیرد. در ملاکی ۶:۳ میخوانیم: «من که یهوه میباشم، تبدیل نمیپذیرم » و در یعقوب ۱۷:۱ «هر بخشندگی نیکو و هر بخشش کامل از بالا است و نازل میشود از پدر نورها که نزد او هیچ تبدیل و سایۀ گردش نیست» و همچنین در اول سموئیل ۲۹:۱۵ «جلال اسرائیل دروغ نمیگوید و تغییر به ارادۀ خود نمیدهد، زیرا او انسان نیست که به ارادۀ خود تغییر دهد»، ولی این آیات ظاهراً با یونس ۱۰:۳ متناقضاند: «پس چون خدا اعمال ایشان را دید که از راه زشت خود بازگشت نمودند، آنگاه خدا از بلایی که گفته بود که به ایشان برساند، پشیمان گردید و آن را بعمل نیاورد». و در پیدایش ۶:۶ میخوانیم که نه فقط گفته شده «خداوند پشیمان شد»، بلکه اشاره شده که «در دل خود محزون گشت.» پاسخ این تناقض آشکار چیست؟
آنچه که در آیات اول آمده، کاملاً صحیح است، چون خدا مطلقاً تغییرناپذیر میباشد. او «دیروز و امروز و تا ابدالاباد همان است» (عبرانیان ۸:۱۳)، اما آیات بعدی هم صحیحاند، چون اگر خدا باید در ذات خود نسبت به گناه در انزجار کامل باشد و در هدف خود برای داوری کردن گناه، مطلقاً ثابت بماند، پس چنانچه شهر یا شخصی در رفتار خود نسبت به گناه تغییر کند، خدا هم الزاماً باید در برخورد خود نسبت به آن شهر یا شخص تغییر نماید. اگر خدا تغییرناپذیر بماند و اگر برخوردش با گناه و عدالت ثابت باشد، پس باید رفتارش با کسانی که از گناه توبه میکنند فرق نماید. ذات او همیشه ثابت است، ولی رفتارش با انسان متغیر و بسته به موقعیت انسان، متفاوت میباشد. انزجار خدا از گناه ثابت است، همچنان که علاقهاش نسبت به عدالت.
این نکته را میتوان با یک مثال روشن ساخت. فرض کنید قطاری در شرق یک ایستگاه راهآهن توقف نموده است. تا وقتی که قطار حرکت نکند، موقعیت ایستگاه هم نسبت به آن تغییر نخواهد نمود، ولی اگر قطار به سمت غرب حرکت نماید، به زودی ایستگاه را پشت سر گذاشته و در غرب آن قرار خواهد گرفت. مگر اینکه ایستگاه هم متحرک باشد و همراه با قطار حرکت کند. تنها در این صورت است که موقعیت ایستگاه نسبت به قطار تغییرناپذیر خواهد بود واین امر هم محال است، چون ایستگاه باید در محل ثابتی قرار داشته باشد. موقعیت خدا هم نسبت به بشر به همین صورت است. اگر خدا در شخصیت، هدف و موقعیت خود ثابت است پس باید در رفتار خود نسبت به انسانی که از گناه به عدالت میگرود، تغییر دهد. پس خدا در فکر خود تغییر نمیکند، ولی در رابطۀ خود نسبت به بشر متغیر است و لاجرم تفاوتهایی دارد.
در مورد گناهکار شدن بشر در زمان نوح هم اوضاع به همین منوال است. خدا میبایست در رفتار خود نسبت به بشری که بیش از پیش در بیاطاعتی و فساد فرو میرفت، روش تنبیه را در پیش میگرفت. انسان زمان نوح همان انسانی نبود که خدا در زمان آفرینش میخواست. اگر خدا نسبت به اوضاع اسفناک پیش آمده، پشیمان و محزون نمیشد پس باید ذات خود را تغییر میداد تا دیگر حساسیتی نسبت به گناه و شرارت بشر نداشته باشد که این امر غیرممکن بود. خدا نمیتوانست در قدوسیت خود تغییری دهد.
چه کسی داوود را برانگیزانید که اسرائیل را بشمارد؟
تناقض ظاهری دیگری را میتوان بین دوم سموئیل ۱:۲۴ و اول تواریخ ۱:۲۱ یافت. در آیۀ اول میخوانیم: «و خشم خداوند بار دیگر بر اسرائیل افروخته شد. پس داوود را بر ایشان برانگیزانیده گفت برو و اسرائیل و یهودا را بشمار». آیۀ دیگر میگوید: «شیطان به ضد اسرائیل برخاسته داوود را اغوا نمود که اسرائیل را بشمارد». پس در یک آیه گفته شده که خداوند، داوود را به این کار برانگیزانید و به او گفت: «برو و اسرائیل و یهودا را بشمار» درحالی که آیۀ دیگر اظهار میدارد که شیطان داوود را به انجام این کار اغوا نمود. کدام آیه صحیح است؟
به این پرسش میتوان به سادگی چنین پاسخ داد که هر دو آیه صحیحاند. بعضیها دوم سموئیل ۱:۲۴ را چنین تفسیر میکنند که فاعل قسمت دوم آیه خدا نیست، بلکه شیطان است که داوود را برمیانگیزاند و خشم خدا هم در ابتدای آیه به همین دلیل میباشد. با این تفسیر دیگر تناقضی میان دو آیۀ مذکور باقی نخواهد ماند، ولی احتیاجی به این طرز تفسیر نداریم، اما برای کسی که از تعلیم کتاب مقدس راجع به رابطۀ خدا با آزمایش و نقش شیطان آگاه است، هیچ مشکلی نیست که نتوان بر آن چیره شد. در دوم قرنتیان ۷:۱۲ پولس به ما میگوید به علت اینکه مبادا او به خاطر زیادتی مکاشفات دچار غرور شود، خاری در جسمش داده شد؛ یعنی تا «فرشتۀ شیطان» به او لطمه بزند، چون هدف این خار در جسم یا «فرشتۀ شیطان» نکتۀ مفیدی بود؛ یعنی اینکه مانع «زیاده سرافرازی» پولس میشد، پس واضح است که خدا این خار را داده بود. البته در اینکه فرشته یا فرستادۀ مذکور هم منشأ شیطانی داشت شکی نیست. بدین ترتیب درمییابیم که خدا از شیطان شرور برای نیکویی و انضباط اخلاقی ما استفاده مینماید. همانطور که او کاری میکند تا خشم انسان به حمد و تسبیح او بیانجامد (مزمور ۱۰:۷۶)، از شرارت شیطان نیز برای حمد و جلال خدا استفاده میکند و آن را برای خیریت ما بهکار میبرد. شیطان، داوود را برانگیزانید، ولی این امر با اجازۀ خدا صورت پذیرفت. نتیجه این بود که داوود در شکست خود آموخت که مغرور نشود.
نوشتۀ آر. اِی. تورِی
ترجمۀ کشیش نینوس مقدسنیا
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |