کتاب مقدس

نقد تاریخی و ادبی عهدجدید

رای بدهید

تحقیقات نقادانه درباره منشا عهد جدید به قرن نوزدهم و بیستم باز می گردد. البته این به آن معنا نیست که پیش از سال 1800 میلادی هیچ نقدی درباره عهد جدید انجام نشده است. برای مثال دیوتیسیوس اهل اسکندریه که در دوره پدران کلیسا می زیست، هویت نویسنده مکاشفه را مورد بحث قرار داده است. اما اینها اظهار نظرهای پراکنده ای بوده اند و باید از دوره نقد علمی متمایز گردند.

عصر خرد موجب ظهور روش نقد مُدِرن گردید. خردگرایی انسان را استوار بر تخت حاکمیت قرار داد، با این انتظار که همه چیز از جمله مکاشفه، در مقابل آن سر تعظیم فرود آورد. به همین دلیل در ذهن نقادان اولیه هیچ گونه شکی وجود نداشت که عقل و خرد انسان باید مجاز باشد تا در مورد اصالت و درستی متن کتاب مقدس اظهار نظر کند. اگر چه بخش عمده نقد عهد جدید مخرب و ویرانگر بوده است اما این به آن معنا نیست که نقد درست را نباید پذیرفت. Lodd می گوید: “نقد کتاب مقدسی درست به معنی انتقاد از کلام خدا نیست. بلکه کوششی است برای درک آن و دانستن اینکه چگونه به انسان عطا شده است.”

شکل گیری و توسعه نقد تاریخی و ادبی عهد جدید

شکل گیری و توسعه نقد تاریخی-ادبی عهد جدید روندی بسیار پیچیده دارد. در اینجا شرح کلی عوامل مختلف در نقد تاریخی-ادبی عهد جدید می پردازیم.

تاثیر خردگرایی

اولین نشانه های روح خردگرایی در زمینه مطالعات عهد جدید، در اوایل قرن نوزدهم در آلمان دیده شد. شلایر ماخر (Schleiermacher)، اصول نقد را با روشی منظم در مورد عهد جدید بکار برد. آیشهورن (Eichhorn) که قبلاً این روش را در مورد عهد عتیق بکار برده بود. کار شلایر ماخر را دنبال کرد. این دو محقق اصالت برخی از کتب عهد جدید (مثلاً رسالات شبانی را) نمی پذیرفتند زیرا معتقد بودند که پولس نویسنده آنها نبوده است.

مکتب توبینگن (Tubingen)

او تعداد رسالات عهد جدید را به چهار رساله محدود کرد (رومیان ، اول و دوم قرنتیان و غلاطیان) و منکر اصالت اکثر کتب عهد جدید شد. اساس کار او بازسازی تاریخ کلیسای اولیه بود و از آن طریق نتیجه گرفت که بسیاری از کتب عهد جدید بعداً نوشته شده اند. این نگرش را “نقد گرایشی” می نامند.

نگرش اسطوره شناختی

سایر محققین در کار خود پیش فرض های افراطی داشتند. برای مثال Strauss معتقد بود که اکثر مطالب اناجیل اسطوره هستند. منفی ترین نقدها در قرن نوزدهم مربوط به نقادان هلندی بود که اصالت تمامی رسالات پولس را منکر بودند.

جریانات لیبرالی

Holtzmann و Harnack و سایرین، مسیحیت را اعتقاد به پدر بودن خدا و برادر بودن انسانها توصیف کردند. نتیجه این شد که عیسی را نمونه انسان کامل معرفی کردند. پس حالا مهم ترین مساله این بود که عیسای تاریخی را کشف کنند. در نتیجه هر آنچه را که ورای تجربه انسانی است حذف کردند. عیسای لیبرال نه معجزه می کرد و نه ادعای خدایی داشت و نه هدفش نجات انسان از گناه بود. آنها تصور کردند که کلیسای اولیه و نویسندگان اناجیل مطالبی به شرح حال عیسی مسیح اضافه کرده اند و مسئله اصلی این بود که بتوانند گفتار و اعمال واقعی عیسی را از چیزهایی که بعداً اضافه شده است، جدا کنند.

دو شرح حال مهم  درباره عیسی که در قرن نوزدهم نوشته شد یکی کتاب “زندگی عیسی” به قلم دیوید فردریک استراس (David Friedrich Strauss) است که در سالهای 6-1835 میلادی نوشته شد و دیگری کتاب “زندگی عیسی” به قلم رنان (Renan) که در سال 1836 میلادی انتشار یافت. هر چند این شرح حال ها در بسیاری از نکات با یکدیگر ضد و نقیض بودند ولی همه اتفاق نظر داشتند که باید معجزات را حذف کرد.

آلبرت شوایتزر در کتاب خود به نام “در جستجوی عیسای تاریخی” (1906 م.) این شرح حال ها را مورد بررسی قرار داد و به این نتیجه رسید که اکثر آنها انعکاسی از نظراتی است که نویسندگان می خواستند به آنها برسند.

تفکرات جدید

دو شخص برجسته در زمینه مطالعات عهد جدید در طول نیمه اول قرن بیستم، بولتمن (Bultmann) و بارت (Barth) می باشند که اگرچه هر دو جزو نهضت لیبرالی بودند ولی علیه آن واکنش نشان دادند. بولتمن با عیسای تاریخی مخالفت کرد چون معتقد بود که ایمان مسیحی نمی تواند وابسته به تحقیقات تاریخی باشد. از آنجایی که او تحت تاثیر فلسفه اگزیستانسیالیستی هایدگر (Heidegger) بود، اعتقاد داشت که تصمیم انسان مهم تر از دلایل تاریخی است. در نتیجه عیسای ایمان را در مقابل عیسای تاریخی “هارناک” قرار داد. از طرف دیگر بارت معتقد بود که مکاشفه در عهد جدید وجود دارد، اما به هیچ وجه تماماً مرتبط و محدود به آن نیست.

دو حرکت جدیدتر یعنی “جستجوی جدید” (به جای جستجویی که قبلاً برای یافتن عیسای تاریخی انجام می شد) و “نقد تالیف”، اگر چه دنباله رو بولتمن است اما از شکاکیت تاریخی او فاصله می گیرد. جستجوی جدید در میان آن دسته از پیروان بولتمن شایع است که حاضر نیستند شکاکیت او را تایید کنند و اعتبار بیشتری برای عیسای تاریخی قائل هستند. در نقد تالیف، تمرکز بر نویسنده کتاب به عنوان یک مقاله است تا بر منشا و منابع کتب.

نقد محافظه کارانه (انجیلی)

در مقابل تمامی این نهضت های نقادانه، محققین محافظه کار همواره معتقد به اصالت متن بوده اند اما مسائل مطرح شده به وسیله سایر محققین را به دقت مورد بررسی قرار داده اند.

الف) نقد تاریخی عهد جدید

همان طور که قبلاً اشاره شد، در میان نقادان اولیه عهد جدید، اصل بازسازی تاریخی نقش مهمی را ایفا می کند. اما سوالی که در اینجا مطرح است این می باشد که آیا چنین بازسازی هایی معتبر است و اگر هست، تا چه اندازه اعتبار دارد؟

اکثر محققین می پذیرند که قرار دادن عهد جدید در چارچوب تاریخی اش نه فقط کار صحیحی است بلکه برای درک درست متن، ضروری است. به عنوان مثال رسالات قرنتیان فقط در چارچوب اوضاع و شرایط قرن اول قابل درک است. دیدگاه بولتمن به نقد تاریخی در واقع یک نگرش رادیکال و افراطی به این موضوع است. او این عقیده بحث انگیز را مطرح می کنند که چون نویسندگان اناجیل با چشم ایمان به مسائل می نگریستند، بنابراین در مطالب آنها نمی توان تاریخ اصیل و واقعی را پیدا کرد. در واقع این دیدگاه این فرض پر از شک و تردید را به وجود می آورد  که بخش عمده مطالب انجیل زاییده جامعه مسیحی است.

سوال مهم دیگری که از انکار تاریخی بودن وقایع اناجیل به وجود می آید، رابطه تاریخ با ایمان مسیحی است. از آنجا که مسیحیت یک مذهب تاریخی است، نمی توان ایمان را از تاریخ جدا کرد. اگر روایات تاریخی عهد جدید مورد سوال و شک قرار گیرند، ماهیت خود مسیحیت نیز مورد شک و تردید قرار خواهد گرفت چرا که در این صورت ایمان امری کاملاً ذهنی و انتزاعی می گردد.

نگرش “تاریخ ادیان”

گرایش دیگری که در زمینه نقد تاریخی وجود دارد، حرکتی است که تاریخ ادیان (Religionsgeschichte) نامیده شده است. این نگرش تاثیر عقاید مذهبی همزمان یا صدر مسیحیت را بر متون اولیه مسیحیت جستجو می کند. مذاهبی از قبیل مکتب یونانی گرا، مکتب گنوستیکی و مکتب مذاهب رمزی. آنها بر این عقیده هستند که بسیاری از بخشهای عهد جدید تحت تاثیر این اندیشه ها قرار داشته اند. برای مثال، انحیل یوحنا و رساله به عبرانیان را نتیجه تاثیر فرهنگ یونانی بر مسیحیت دانسته اند.

دیدگاه های محافظه کارانه در مورد تاریخ

در مقابل این دیدگاه ها که اعتبار تاریخی اکثر بخشهای عهد جدید را مورد تردید قرار داده اند حرکت هایی وجود داشت که به تاریخ عهد جدید با دیدگاهی محافظه کارانه تر (انجیلی تر) نگریسته اند. پذیرش این دیدگاه که روایات مسیحیت اولیه مبتنی بر شاهدان عینی بوده و این روایات به دست نویسندگان انجیل رسیده است، از اعتبار بالایی برخوردار است و به این روایات اعتبار می بخشد. لذا این نظر که شاهدان عینی این روایات را کنترل کرده اند قابل پذیرش خواهد بود.

در میان محافظه کاران انجیلی، دو دیدگاه اصلی در مقابل تحقیقات تاریخی وجود داشته است. نگرش جزمی معتقد است که تحقیقات تاریخی بی مورد است زیرا کتاب مقدس خودش وسیله مکاشفه الهی برای تمام اعصار است. این نگرش باعث قطع کامل ارتباط با تحقیقات علمی می شود اما آنچه از اعتبار و اهمیت بیشتری برخوردار است، نگرش تاریخی است که پیروانش تحقیقات نقادانه را معتبر می دانند، زیرا معتقدند که مکاشفه واقعی الهی آن است که ریشه در تاریخ داشته باشد.

ب) نقد ادبی عهد جدید

تلاش برای قرار دادن مطالب عهد جدید در چارچوب تاریخی آنها، باعث شد که نیازی برای تحقیق درباره سرچشمه مطالبی که ما را از افکار رسولان آگاه می سازد، احساس شود. این تحقیقات به دو سو حرکت کردند: توجه به روایات شفاهی و توجه به منابع کتبی.

فرضیه شفاهی

عده کمی طرفدار این نظریه بوده اند که روایات اناجیل و اعمال بر اساس مطالبی به رشته تحریر در آمده اند که ابتدا به صورت شفاهی موجود بوده است با این وجود نمی توان این نظریه را نادیده گرفت . چرا که انتقال شفاهی روایات مذهبی در میان یهودیان نه تنها معمول بوده بلکه اجباری نیز محسوب می شد. لااقل این احتمال وجود دارد که توجه بسیار زیاد یهودیان به انتقال دقیق روایات شفاهی به مسیحیان اولیه که خود نیز یهودی بودند، تاثیر گذارده باشد (لوقا 1: 1-4) با این حال حتی آنانی که اعتبار زیادی برای انتقال شفاهی قائلند لزوماً منکر این نیستند که نویسندگان اناجیل به طور همزمان از منابع کتبی نیز استفاده کرده اند.

فرضیه های منبع

پیروان این نظریه معتقد هستند که بخش عمده ای از مطالب مندرح در انجیل (لااقل اناجیل همنظر)، از منابع گرفته شده است. در قرن نوزدهم، محققین تلاش زیادی کردند تا مساله اناجیل همدید (همنظر) یعنی کشف علت شباهت ها و تفاوت های مطالب سه انجیل اول را حل نمایند.

فرضیه های مختلفی درباره منبع احتمالی که نویسندگان اناجیل از آن استفاده کرده اند، بیان شده است. اما اختلاف نظرها و تغییرات بسیاری که در نقد منبع وجود داشته نشان می دهد که نقد ادبی نتوانسته و نمی تواند درباره منشا اناجیل به نتایج قطعی برسد. به علاوه انجیل یوحنا در مقایسه با اناجیل همدید آنچنان منفرد است که مساله منبع ادبی آن غیر قابل حل به نظر می رسد. برای آنانی که شهادتهای سنتی در مورد اعتبار اناجیل همدید و انجیل یوحنا را می پذیرند، تفاوت های موجود، بیان کننده جنبه های مختلف شخصیت عیسی است و نه ارائه روایات متناقض درباره او. به علاوه یوحنا به روشی بیان می کند که هدفش الهیاتی است (یوحنا 20: 30و31). پی گیری این هدف قطعاً در ارائه تصویر مسیح توسط یوحنا تاثیر داشته است. اما این به این معنا نیست که او برای رسیدن به هدف خود روایت خود را دستکاری کرده است. کتابی که هدفش ایجاد ایمان است نمی تواند به مقصود خود برسد اگر مطالب نادرست را اساس کار خود قرار داده باشد.

نقد ادبی رسالات

نقد ادبی درباره رسالات مطالب گوناگونی را مطرح می سازد، مخصوصاً در مورد هویت نویسنده و نگارش رسالات. مسائل مربوط به هویت نویسنده به دو دسته اصلی تقسیم می شوند: نخست رسالاتی که در آنها از نویسنده شان نام برده است و دوم رسالاتی که در آنها ذکری از نام نویسنده به عمل نیامده است. برای نمونه رساله به عبرانیان و رسالات یوحنا که نام نویسنده نسبت داده شده است. در نقد ادبی در این مورد بحث می شود که آیا این عناوین درست هستند یا نه؟ یا به عبارتی دیگر آیا این رسالات را همان نویسندگانی نوشته اند که به آنها نسبت داده شده است یا نه؟

درباره رسالاتی که نام نویسنده در متن رساله ذکر شده است، نقد ادبی این موضوع را مطرح می سازد که آیا نام ذکر شده در متن صحیح است یا از نام مستعار (Pseudonymous یا غیر واقعی) استفاده شده است؟ برای تعیین هویت نویسندگان کتب عهد جدید معمولاً از ضوابط سبک شناختی و زبان شناختی استفاده می گردد. البته این روش مشکلات و محدودیتهای خاص خود را دارد. تعیین ضوابط سبک شناختی بی نهایت دشوار است. برای مثال اگر بخواهیم با توجه به ضوابط سبک شناختی درباره یکی از مطالب پولس ادعا کنیم که شخص دیگری آن را به رشته تحریر در آورده است، ابتدا باید دو کار انجام دهیم: نخست، سبک اصیل و واقعی پولس باید تعیین و مشخص شود. دوم اینکه روش های معتبر برای مقایسه با این سبک تهیه گردند. باید توجه داشت که انجام هیچ یک از این دو کار امکان پذیر نمی باشد. زیرا تعیین سبک واقعی پولس کاری است بدون اساس علمی و منطقی و همچنین مقایسه سبک ها نیز کاری ذهنی است. چرا که اصولاً سبک نگارش یک نویسنده بر اساس موضوع یا مخاطبین می تواند تغییر کند. مثلاً پولس در چند رساله خود از موضوع بحث منحرف می شود و یا جملات پیچیده و ثقیلی (نظیر افسسیان باب اول)  بکار می برد اما این دلیل نمی شود که اگر در رساله ای پولس  از موضوع بحث منحرف نشد یا جملات پیچیده و ثقیل بکار نبرد، ادعا کنیم که آنها نوشته پولس نمی باشند. همه این محک ها به این تصور غلط بنا شده است که سبک نگارش یک نویسنده خارج از محدوده مشخص تغییر نمی کند. اما این پیش فرض، آزادی افرادی را که می خواهند در مطالب خود از سبک های مختلف استفاده کنند، سلب می نماید. منظور از ضوابط زبان شناختی در واقع واژه هایی است که یک نویسنده بکار می برد. این گونه نقد بر این فرض استوار است که هر نویسنده در خصوص استفاده از کلماتی که قبلاً استفاده نکرده روش خاصی دارد که انحراف از این روش نشان گر این است که این نوشته متعلق به شخص دیگری است. البته استفاده از این روش محدودیتهایی دارد زیرا مطالبی که از هر نویسنده در عهد جدید باقی مانده است، بسیار کم می باشد. مجموعه واژه هایی که در رسالات پولس دیده می شود، بی شک فقط بخشی از مجموعه واژه های پولس را نشان می دهد. بنابراین اگر بخواهیم بگوییم که واژه ای در رسالات پولس متعلق به او نیست، کارمان مبتنی بر حدس و گمان است.

روش دیگری که برای تعیین هویت نویسنده بکار می رود نقد به کمک تعلیم است. این روش نقد بر  این فرض استوار است که هر نویسنده در تمام آثارش خطوط الهیاتی و تعلیمی یکسان و مشابهی را منعکس می سازد. لذا هر نوع انحراف از آن بیان گر این است که دست نویسنده دیگری در کار بوده است. اما ضعف و اشکالی در این اصل وجود دارد زیرا فرض می کند که هر نویسنده می بایست تمام تعالیم خود را در همه رسالاتش منعکس سازد. باید توجه داشت که این رسالات بر اساس نیاز و شرایط خاصی که وجود داشت نوشته می شد و در دوران تعالیم دارای جنبه های مختلفی بودند و هیچ روش ثابتی برای بیان تعالیم وجود نداشت. نگرش پولس درباره بازگشت ثانوی مسیح جنبه های مختلف این حقیقت را نشان می دهد. شاید بتوان این طور گفت که پولس با بالا رفتن سنش به این نتیجه رسیده بود که بازگشت مسیح در زمان حیات او واقع نخواهد شد.

شهادت پدران کلیسا

شواهد خارجی یا شهادت پدران کلیسا در مود نقد کتب عهد جدید از اهمیت زیادی برخوردار است. یکی از اصول مهم نقد این است که هرگاه روایتی قدیمی از منبعی معتبر در دست است تا زمانی که غلط بودن آن ثابت نشده است باید به آن اهمیت داد. به عبارت دیگر اثبات نادرستی آن بر عهده کسانی است که به آن شک می کنند. نکته ای که به آن باید توجه داشت این است که در همه آنها به همه کتب عهد جدید اشاره نشده است. عده ای معتقد هستند علت اینکه یکی از پدران کلیسا از یک یا دو کتب عهد جدید نقل قول نکرده این است که آن کتب را نمی شناخته است. اما عده ای دیگر علتش را این می دانند که نیاز به نقل قول از آن کتب پیش نیامده است و الزاماً به معنی عدم شناخت آنها نمی باشد.

در خاتمه دو موضوع بسیار مهم را بررسی می کنیم : رابطه نقد با مرجعیت و رابطه نقد با الهام .

رابطه نقد با مرجعیت عهد جدید

موضوع نقد در قبال مرجعیت عهد جدید به دو دسته مخالف تقسیم شده است: نقادان محافظه کار همیشه معتقد بوده و هستند که نقد سالم و واقعی آن است که مرجعیت عهد جدید را پذیرفته باشد. به بیان دیگر ادعاهای عهد جدید را جزئی از داده های خود بپندارد. البته این موضع را باید از نگرش جزمی که به دلیل اعتقاد به مرجعیت عهد جدید، هر نوع نقدی را اساساً نفی می کند، جدا دانست. اما دسته مخالف مربوط به نقادان غیر محافظه کار می گردد که در مقابل مرجعیت عهد جدید نگرشی کاملاً متفاوت دارند و مساله مرجعیت عهد جدید را رد می نمایند. آنها اکثر مطالب عهد جدید را از لحظ تاریخی نادرست می شمارند زیرا معتقد هستند که زاییده تخیلات جامعه مسیحی است. اگر چه نمی توان گفت که نقد ادبی باعث تقویت مساله مرجعیت عهد جدید شده است. اما در ضمن نمی توان گفت که نقد ادبی واقعی نمی تواند در کنار اعتقاد واقعی به مرجعیت کلام وجود داشته باشد.

رابطه نقد با الهام

رابطه بین نقد و الهام بسیار مهم است. نقادان ادبی اغلب تصور کرده اند که نگرش نقادانه به کتاب مقدس باید هر گونه اعتقاد به الهام شفاهی را نفی کند. چرا که وقتی اصول نقد باعث بی اعتبار شدن متن می شود، مساله الهام شفاهی متمایز از الهام کلی به وضوح مخدوش می گردد . آنها به این دلیل الهام شفاهی را رد می کنند که نقد نسخ، نشان داده تغییراتی در متن به هنگام انتقال روی داده است. به نظر اکثر نقادان در ارتباط با الهام شفاهی بیشترین صدمه را مسائل مربوط به اناجیل همدید زده است چون بسیاری بر این عقیده هستند که مقایسه میان سه انجیل اول نشان می دهد که کلمات دقیق عیسی حفظ نشده اند زیرا در غیر این صورت، میان سه انجیل تفاوتی وجود نداشت اما منقد ادبی نادیده می گیرد که نقادان نسخ در بررسی های دقیق خود بر روی نسخ دست نویس در مورد اهمیت کلمات خدا چه شهادتی می دهند.

هدف کتاب مقدس بیان دقیق وقایع به ترتیب تاریخی وقوع آنها نمی باشد بلکه بیشتر با وقایع مشخص یعنی با تاریخ رهایی که شامل وقایع جسم پوشیدن پسر خدا نیز می گردد در ارتباط است. هدف نویسندگان اناجیل این است که تمام حقایقی را که برای رهایی انسانها ضروری و مهم است در اختیار آنها قرار بدهند. اگر چه نویسندگان اناجیل گاهی اوقات به یک عمل رهایی بخش خدا از زوایای مختلف و با اهداف متفاوت نگاه می کنند اما آنچه آنها به ما می گویند صحیح و قابل اعتماد است. متی بیشتر وقایع تاریخی خدمات عیسی را به یک ترتیب موضوعی که برای تعلیم مناسب و مفید است ثبت کرده است. لوقا اگر چه بیشتر قسمتهایی را که در انجیل مرقس وجود دارد حذف می کند ولی گزارش منظمی ارائه می دهد که همچون سپری از تعلیم مسیحی محافظت می نماید (لوقا 1: 4). یوحنا، آشکارا بیان می کند که انجیل خود را بر اساس وقایع کاملاً انتخابی از زندگی عیسی نوشته است (یوحنا 20: 30و31) نقادان ادبی که هیچ وسیله ای برای حل مساله اناجیل همدید ندارند، منطقی نیست که بگویند هر نوع عقیده و نگرشی درباره اناجیل همدید به جز نگرش خودشان غیر معتبر است.

برگرفته از کتاب دائره المعارف کتاب مقدس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO