فصل هجدهم اصول عیسی در روابط: صداقتی از نوع جدید
فصل هجدهم اصول عیسی در روابط: صداقتی از نوع جدید
گروچو مارکس گفته: «راز زندگی صداقت و خرید و فروش عادلانه است. اگر بتوانی در آن جعل کنی، ثروتمند می شوی.» این گفتۀ خنده داری است چون نشان دهندۀ مبارزۀ جهانی ما با صداقت است. اکثر ما برای صداقت ارزش قائل هستیم؛ ما می خواهیم صداقت بخشی از زندگی و روابط ما باشد. اما وقتی موقع عمل به آن می رسد، صادق نبودن برایمان راحت تر است. چه یک «دروغ مصلحت آمیز» باشد و چه یک فریب آشکارِ خودخواهانه، ما زمانی در برابر عدم صداقت تسلیم میشویم که ترجیح میدهیم برای صادق بودن زمان و انرژی لازم برای گفتوگو صرف نکنیم. در محل کار با یکی از دوستانت مشکلی داری و او از کنار میز تو می گذرد و می گوید: «امروز حالت چطوره؟» در چنین لحظه ای فقط یک انتخاب داری. می توانی بدون هرگونه سوءتفاهم بالقوه یا منفجر شدن، بگویی «خوبم» و گفتگو تمام شود. یا اینکه می خواهی با او صادق باشی پس می گویی: «آیا موقع ناهار می توانیم برای چند دقیقه با هم صحبت کنیم؟» حال در اینجا چند سؤال در بارۀ صداقت وجود دارد که همۀ ما باید با آنها روبرو شویم: هفتۀ گذشته چند بار پاسخ کوتاه از نوع «خوبم» را دادم؟ چند بار به نظر آمده که صادق نبودن راحت تر است. چند بار سکوت ما باعث قطع رابطه ای شده و یا بالعکس یک لحظه صداقت به رابطه مان عمق بیشتری بخشیده؟
وقتی هر مکالمۀ عیسی را مرور می کردم و از خودم می پرسیدم در مورد ارتباطات چه چیزی می توانم از او بیاموزم، چشمگیرترین نتیجه ای که به آن رسیدم در دو کلمه خلاصه می شد: صادق باش. در مکالمه های عیسی نوعی صداقت دیده می شود که از آنچه اکثر ما تا به حال تجربه کرده ایم تفاوت دارد. از آنجا که عیسی تحت تأثیر نظرات مختلف مردم قرار نمی گرفت و نیز عشق و محبت او به خودخواهی آلوده نشده بود، به طرز طراوت بخش و شگفت آور و بی نظیری صداقت داشت.
و چون او صادق است، اغلب سخنانش ما را غافلگیر می کند. او دشمن قوم خود را به خاطر «ایمان بزرگی» که داشت ستایش می کند (متی 8: 8-10)، و شاگرد خود پطرس را به خاطر داشتن «ایمان اندک» سرزنش می کند (متی 14: 28-31). او فریسیان را ریاکاران و افعی زادگان می خواند (متی 23: 29، 33) و در یک موقعیت دیگر دعا می کند: «پدر، آنها را ببخش» (لوقا 23: 34). او دوستانش را به شدت سرزنش می کرد، با این حال به آنها با دلسوزی تمام تعلیم می داد و فداکارانه محبتشان می نمود .
عیسی و پیروانش در کنار آتش خود را گرم می کنند و در مورد آینده صحبت می کنند. گفتگوی آنها آن طور که شاگردان امیدوار بودند پیش نمی رفت. در پس ذهن هر یک از آنها، افکار شکوه و جلال و عظمت رشد کرده بود و با تماشای معجزات عیسی و گوش دادن به سخنان او، این مردان بیشتر و بیشتر متقاعد شده بودند که او رهبری است که ملت آنها منتظر او بوده است. عیسی به سمت شکوه ملی در حرکت بود و آنها نیز با او همراهی می کردند. او پادشاهی بود که آنها در پی او بودند و حکومت با او را در سر می پروراندند.
اما عیسی دربرابر چشمان حیرت زدۀ شاگردانش از حکمرانی صحبت نمی کند، بلکه از رنج و مرگ! هر یک از آن مردان با شنیدن سخنان عیسی، عمیقاً به هم ریخته بودند. سخنان او با تصویری که آنها در ذهن خود از اتفاقی که باید بیفتد، جور در نمی آمد و احساس می کردند باید در اینجا اشتباهی رخ داده باشد.
پطرس کسی است که در نهایت زبان به سخن گشود. یک نفر باید عیسی را در مسیر درست قرار می داد و چه کسی بهتر از پطرس برای انجام این امر! پس پطرس عیسی را به کناری کشید و با زمزمه ای پرشور به او گفت: «هرگز، خداوندا» و این سخن او به عیسی به اندازۀ کافی برای دیگران قابل شنیدن بود. «همۀ این صحبت ها در بارۀ مردن امکان ندارد.»
عیسی برگشت و مستقیم در یک مکث کوتاه، قبل از صحبت کردن، به چشمان پطرس خیره شد. کاملاً روشن بود که این لحظۀ فوق العاده تعیین کننده ای بود. عیسی این کلمات فراموش نشدنی پر از صداقت خود را به زبان آورد: «دور شو از من ای شیطان! تو مانع راه منی، زیرا افکار تو انسانی است نه الهی.»
وای خدای من، نمی توانم پاسخی تندتر از این تصور کنم. همانطور که در حال بررسی مکالمات عیسی بودم، باید اعتراف کنم که چندین بار احساس ناخوشایندی به من دست داد. سخنان او گاهی بسیار تند به نظر می آمد. و چنین به نظر می آمد که خیلی هم نگران رعایت احساسات دیگران نبود. این گفتگو با پطرس یکی از نمونه های واضح است. سپس با خود چنین فکر کردم، «اگر بین آنچه به نظر من صحیح می آید و نمونه ای که عیسی می دهد تفاوت فاحشی وجود دارد، کدام یک از این دیدگاه ها برندۀ اصلی ماجرا هستند؟ آیا باید بیشتر به احساسات و نظرات خودم در مورد این موضوع توجه کنم یا به نمونۀ استاد عالم و سرور حیات بیشترین توجه را داشته باشم؟
در حین تأملات خود در سخنان عیسی، متوجه این نکته شدم که برای من خوشایند بودن راحت تر از صادق بودن است. صداقت کار بسیار سخت تری است. یعنی وقتی در بارۀ موضوعی مشکل صحبتی دارم، در حالی که از انگیزه های پاک خود اطمینان حاصل می کنم، چیزی را به روش صحیح فکر کنم و بگویم. یعنی وقتی ریسک می کنم که با دیگران صادق باشم باید حاضر باشم با واقعیتِ نگرانی ها و اضطراب ها و قلبی که تند می زند و دست هایی که عرق کرده اند مواجه شوم.
اما اگر می خواهیم رابطه هایمان رشد کنند، بی شک باید با مردم صادق باشیم. وقتی صادق هستیم، همیشه «حقیقت را با محبت بیان می کنیم» (افسسیان 4: 15). به کلمۀ حقیقت در این آیه دقت کنید و به محبت نیز توجه کنید. رابطه های ما به هر دوی این ها احتیاج مبرم دارند یعنی حقیقتی که در محبت به صورت لقمه ای در آمده.
حقیقت بدون محبت هرگز مؤثر نیست. برخی از حقیقت به عنوان سلاح استفاده می کنند. آنها حقیقت را نمی گویند بلکه مدعی آن هستند. حقیقت گاهی اوقات دردناک است، اما لازم نیست که باعث معلول، کشته یا نابودن شدن کسی شود. همانطور که پولس در افسسیان 4: 29 اصرار می ورزد که: «دهانتان به هیچ سخن بد گشوده نشود، بلکه گفتارتان به تمامی برای بنای دیگران به کار آید و نیازی را برآورده، شنوندگان را فیض رساند.»
از سوی دیگر، محبت بدون حقیقت به همان اندازه فاجعه آمیز است. بدون صداقت، هر رابطه ای دچار کمبود اعتماد می شود و این بی اعتمادی باعث دردسرهای زیادی خواهد شد. ممکن است به صورت درد بلند مجادله های پشت سر هم یا صدمه ای از سکوت آرام خود را نشان دهد اما به طور حتم دردناک خواهد بود. بدون حقیقت، اعتماد از بین می رود.
یکی از بزرگترین اشتباهات من در سال های اولیۀ ازدواجم صادق نبودن با شاندل (همسرم) در مورد وسوسه های جنسی ام به عنوان یک مرد بود. این کار من به نظر خوشایند و دلپذیر می آمد و تمام هدف من این بود که او بداند که برای من زیباترین زن جهان است. و اگر بخواهم با شما روراست باشم باید بگویم این کار برایم راحت ترین اقدام بود. هر مردی که سعی کرده است وسوسههای خود را برای یک زن توضیح دهد؛ با در نظر گرفتن سیمکشی متفاوت وشگفتانگیز زن و مرد میداند که این به معنای داشتن گفتگویی طولانی و بسیار جدی است. شاید سکوت من در این امر زیباتر و راحت تر به نظر می رسید، اما دقیقاً کار اشتباهی بود. همسر من مجسمه نیست! او به خوبی می دانست که من با وسوسه هایی روبرو هستم.
سکوت من در صحبت با او، جایگاه او را در زندگی من مستحکم تر نمی ساخت. فقط او را به این فکر وا می داشت که آیا واقعاً باید به من اعتماد کند یا خیر؟ فقط زمانی که در نهایت تصمیم گرفتم حقیقت را آمیخته به محبت بیان کنم، توانستیم گفتگوهای صادقانه ای داشته باشیم که منجر به روابط عمیق تر بین ما شد. و این را به شما بگویم که عقب انداختن این گفتگو کار را آسانتر نکرد. بگذارید یک نصیحت رایگان کوچکی به شما بکنم: وقتی می دانید که باید یک مکالمۀ صادقانه داشته باشید، آن را همین اکنون داشته باشید. و تأخیر در انجام این مکالمه هرگز آن را آسان تر نمی کند، و متأسفانه همۀ ما این واقعیت دردناک را تجربه کرده ایم که معمولاً تأخیر، کار را مشکل تر می کند.
روزی مردی که در اوج موفقیت بود، نزد عیسی آمد و می خواست بداند پیروی از عیسی یعنی چه؟ او به عنوان حاکم جوان ثروتمندی توصیف شده است. لحظه ای به تأثیری که او می توانست بر دیگران داشته باشد فکر کنید و جالب تر این که علاقه مند به پیروی از عیسی هم بود! شاگردان باید از این احتمال که چنین مرد مهمی به یکی از حمایت کنندگان مالی آنها تبدیل شود، به هیجان آمده باشند.
در حالی که ممکن است هر یک از ما هنگام روبرو شدن با چنین مرد توانگری حقیقت را تا آنجا که ممکن است گوارا جلوه دهیم، عیسی به سادگی صادق بودن را ترجیح می دهد. آن مرد خطاب به عیسی می گوید: «استاد نیکو» و عیسی به او پاسخ می دهد: «چرا مرا نیکو می خوانی؟ هیچ کس نیکو نیست جز خدا فقط.» (لوقا 18: 18- 19). در این گفتگو هیچ کلمۀ چاپلوسانه و تملق آمیز راه نیافت. در حالی که آنها مشغول صحبت در بارۀ احکام خدا بودند، این حاکم جوان می گوید: «همۀ اینها را از کودکی به جا آورده ام.» و عیسی پاسخی صادقانه به او می دهد و می گوید: «هنوز یک چیز کم داری؛ آنچه داری بفروش و بهایش را میان تنگدستان تقسیم کن.» (لوقا 18: 21-22). عیسی در دوران خدمت خود، هیچ شخص دیگری را برای پیروی از خود، به فروش همه چیز دعوت نکرد. این حقیقتی صادقانه بود که این مرد خاص در این موقعیت خاص نیاز به شنیدن آن داشت.
حقیقت ما را مجبور به گرفتن یک تصمیم مهم می کند: پذیرفتن یا رد کردن. این مرد حقیقت را رد کرد. او در حالی که با اندوه، شانه هایش را بالا انداخت، از آنجا رفت. عیسی به دنبال او نرفت. اگر چه برای شاگردان خودش این سؤال پیش آمد که: «پس چه کسی می تواند نجات یابد؟» عیسی به این مرد اجازه داد تا یک انتخاب صادقانه برای نه گفتن داشته باشد.
اگر صادقانه ارتباط برقرار کنی، طرد خواهی شد. خودِ عیسی یعنی تنها انسان کاملی که وجود داشته، طرد شد.
صداقت گاهی درد تلخ طرد شدگی را به همراه دارد. اما در ضمن می تواند لذت شگفت انگیز پذیرفته شدن را نیز به همراه داشته باشد. در حالی که سعی می کنی با دیگران با صداقت ارتباط برقرار کنی، با سخنان خود باعث تبدیل و دگرگونی تازۀ زندگی خود و دیگران می شوی. افراد ضعیف نمی توانند صادق باشند، چون صداقت با خود خطر به همراه دارد. خطری که ارزش آن را دارد تا خود را در معرض داشتن یک تبدیل و دگرگونی قابل توجهی قرار دهی.
نکتۀ قابل تأمل: راحت تر است که خوش رفتار باشیم تا صادق.
آیۀ به یادماندنی: «با بیان محبت آمیز حقیقت، از هر حیث تا به حدّ او که سر است، یعنی مسیح رشد خواهیم کرد.» (افسسیان 4: 15)
از خود بپرس: آیا کسی وجود دارد که باید خطر داشتن یک مکالمۀ صادقانه را به جان بخرم؟
درس آینده: خدا در مصاحبت های ما
نوشتۀ تام هولادِی
ترجمۀ کشیش ورژ باباخانیان
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |