کلیساهای مختلف مسیحی: تاریخچه ای کوتاه در مورد انشقاق کلیسا
کلیساهای مختلف مسیحی: تاریخچه ای کوتاه در مورد انشقاق کلیسا
این سؤال ممکن است برای هر کسی مطرح باشد که چرا در مسیحیت، این همه کلیساهای مختلف و فرقه های متعدد وجود دارد، و منشاء همه این تفرقه و عناوین گوناگون از کجا بوده است.
کلیسا به عنوان مجمع ایمانداران، از همان ابتدا و در رسالات عهد جدید، به اسامی مختلف نامیده شده؛ از قبیل: “کلیسای خدا” (1قرنتیان 1: 2)، “مقدسین و ایمانداران در مسیح عیسی” (افسسیان 1: 1)، “کلیسا” (1تسالونیکیان 1: 1)، “کلیساهای خدا” (2تسالونیکیان 1: 4)، “کلیسای نخست زادگانی که در آسمان مکتوبند” (عبرانیان 12: 23)، “غریبان پراکنده” (1پطرس 1: 1)، و موارد دیگر.
اما هیچ یک از عناوین فوق، اشاره به فرقه یا گروهی خاص نداشت. در واقع، مسیحیت اولیه تا چند قرن، یکپارچه و متحد بود.
“ایگناتیوس” اسقف انطاکیه، در قرن دوم میلادی برای اولین بار واژه “کاتولیک” را در مورد کلیسا به کار برد. این واژه به معنی “جامع”، “کلی”، و “جهانی” است، و در آن زمان، به مسیحیان و کلیساها در همه جای دنیا، اشاره داشت.
در تاریخ کلیسا، سه جدایی بزرگ اتفاق افتاده که هر یک نیز با فاصله حدوداً پانصد سال واقع شده است.
اولین جدایی در قرن پنجم میلادی اتفاق افتاد و در آن، کلیساهای کوچک شرقی از بدنه اصلی مسیحیت جدا شدند. مسئله بر سر الوهیت و انسانیت مسیح، و نسبت این دو طبیعت در اقنوم دوم الهی بود. بحثهایی که از مکتب انطاکیه بر می خاست و نهایتاً به نام “نسطوریوس” اسقف قسطنطنیه ختم شد، بر مجزا بودن دو طبیعت انسانی و الهی مسیح استوار بود؛ با تاکید بیشتر بر انسانیت وی. این تعلیم، “دیوفیزیتیسم” یا دو طبیعتی و یا دو سرشتی نامیده شد. در مقابل، افتیخس به نمایندگی از مکتب اسکندریه، به قدری بر الوهیت مسیح تاکید داشت که انسانیت او را حل شده در الوهیت می دانست و مسیح را هم صرفاً واجد یک طبیعت الهی. این تعلیم هم، “مونوفیزیتیسم”یا یک طبیعتی و یا تک سرشتی نامیده شد.
کلیسا که در آن زمان در امپراطوری روم تفوق داشت و هنوز غرب و شرق آن (روم و قسطنطنیه) متحد بودند، طی دو شورای کلیسایی، هر دو تعلیم فوق را محکوم کرد (شورای افسس، 431 میلادی علیه دیوفیزیتیسم-شورای کاسدون، 451 میلادی علیه مونوفیزیتیسم)، و اعلام نمود که مسیح دارای دو طبیعت کامل الهی- انسانی در یک شخص یا اقنوم است. بدین ترتیب، کلیساهای شمال آفریقا و خاورمیانه (قطبی، حبشی، یعقوبی سریانی، و ارمنی) به عنوان کلیساهای مونوفیزیت جدا شدند. و از سوی دیگر، پیروان نسطوریوس نیز توانستند در مدارس علم الهی اورهای (ادسا)، به نصیبین که در آن زمان جزو امپراطوری ایران بود آمدند. چندی نگذشت که کلیسای شرق در ایران نیز به رهبری اسقفی به نام “بار سوما” و بیشتر به دلایل سیاسی (جدا کردن کلیسای ایران از کلیسای روم و قانع کردن پادشاه ساسانی که مسیحیان ایران ارتباطی با روم که در آن زمان با هم در جنگ بودند، ندارند و نباید جفا ببینند)، نسطوری شد (حدود 484 میلادی). پس کلیسای شرق نیز تحت عنوان دیوفیزیت بودن، جدا گردید.
در کلیسای اصلی امپراطوری روم نیز مدتها اختلاف داخلی وجود داشت. این کلیسا که همچنان کاتولیک و جهانی خوانده می شد، در دو بخش غربی و شرقی امپراطوری (پس از قسطنطین) به رشد و گسترش خود ادامه داد. در قرون اولیه مسیحی، پنج شهر عمده مسیحی، اسقف نشین بودند و دارای اعتبار خاص: اورشلیم، انطاکیه، روم، اسکندریه و قسطنطنیه. در این میان، اسقفان روم و قسطنطنیه که در پایتختهای دو بخش غربی و شرقی امپراطوری قرار داشتند، قدرت بیشتری یافتند. با سقوط امپراطوری روم غربی به دست اقوام بربر شمال اروپا در قرن پنجم، در واقع تا قرنها در اروپا هیچ سازمان و تشکیلات منسجمی به جز کلیسا و ریاست آن در روم وجود نداشت. در حالی که در همین زمان، در امپراطوری روم شرقی یا بیزانس، همه تشکیلات حکومتی پابرجا بود و کلیسا را هم تا حدی تحت الشعاع خود داشت.
همین باعث شد تا به تدریج اسقف روم خود را حاکم بر امور روحانی و دنیوی مسیحیان بداند و مقام خود را به عنوان “پاپ” یا پدر و جانشین کرسی پطرس (که طبق روایات در زمان نرون در روم شهید شده و در واتیکان که باغ نرون بود به خاک سپرده شده بود)، بالاتر از سایر اسقفان اعلام کند. این امر موجب نارضایتی اسقف قسطنطنیه گردید، چرا که روال بر این بود که او و سایر اسقفان شهرهای بزرگ، هیچ یک بر دیگری تسلط نداشته باشند. این مساله و بعضی تفاوتهای کوچک در قرون متمادی (از جمله اینکه روح القدس از پدر صادر می شود و یا از پدر و پسر هر دو)، نهایتاً در سال 1054 میلادی به جدایی کامل دو کلیسا انجامید. کلیسای روم و اروپا همچنان با نام کاتولیک باقی ماند، اما کلیسای قسطنطنیه که خود را بر حق می دانست، نام “ارتدوکس” را به معنای تعلیم صحیح برای خود برگزید. این جدایی را غالباً در تاریخ کلیسا، “شقاق بزرگ” می نامند. طبیعتاً با گسترش مسیحیت در شرق اروپا و روسیه، که عمدتاً از مرکزیت قسطنطنیه انجام می گرفت، کلیساهای اقوام ساکن در آن نواحی نیز ارتودکس شدند.
جدایی سوم نیز حدوداً پس از پانصد سال اتفاق افتاد. چند قرن بود که افرادی از قبیل “ویکلیف”، “یان هاس”، و دیگران، به بعضی روشها و تعالیم کلیسای غرب اعتراض داشتند. همه مخالفتها سرکوب شد تا اینکه در 30 اکتبر سال 1517، مارتین لوتر که خود کشیش و راهب کاتولیک و نیز استاد دانشگاه الهیات ویتنبرگ بود، با اعلام اعتراض 95 ماده ای خود، خواستار اصلاح کلیسا گردید. این نهضت پروتستان (اعتراضی)، بعدها توسط “زوینگلی” در زوریخ و “کالوین” در ژنو توسعه یافت و با جدایی کلیسای انگلستان از روم (به دستور پادشاه هنری هشتم) و پیوستن اقوام ساکن در کشورهای اسکاندیناوی، به سرعت در همه جا شعله ور گردید. با بروز جنگهای داخلی در اروپا، بسیاری از پروتستانها به قاره جدید یا آمریکای شمالی مهاجرت نمودند و به تدریج کلیساهای قوی و بیداری های عظیم به وجود آمد. کلیسای پروتستان که از همان ابتدا بر آزادی هر ایماندار مسیحی در خواندن و درک کردن کتاب مقدس برای خود اصرار داشت، بزودی به چندین کلیسا تقسیم شد و این تقسیم شدن، همچنان ادامه دارد.
با توجه به مطالب فوق که مختصراً ذکر شد، می توان چنین جمع بندی نمود. تقریباً هر پانصد سال یکبار، جدایی های مهمی در کلیسا اتفاق افتاده که در آنها غالباً تاثیر اختلافات فرهنگی و جغرافیایی وسیاسی حاکم بر زمانه، بیش از کشمکشهای روحانی و مباحث تعلیمی موثر بوده است.
در جدایی اول، کلیساهای کوچک شرقی جدا شدند که در حال حاضر “کلیساهای شرقی غیر کالسدونی” و یا Oriental Orthodox Churches نامیده می شوند. این کلیسا تمایل بیشتری به نزدیک شدن به سایر کلیساهای ارتودکس دارند.
در جدایی دوم، کلیسای ارتودکس یونانی به مرکزیت قسطنطنیه جدا شد. “کلیساهای ارتودکس شرقی” (بیش از بیست کلیسا) در اروپای شرقی هر یک مستقل و وابسته به ملیت خود (و با احترام خاص برای پاتریاک قسطنطنیه) به حیات خود ادامه می دهند.
و در جدایی سوم، کلیساهای پروتستان با طیف وسیعی از گستردگی تعالیم و روشها جدا شدند. می گویند که تعداد فرقه های مختلف پروتستان به حدود 500 فرقه می رسد.
با این همه، اغلب ایمانداران حقیقتی به مسیح در کلیساهای پروتستان، پیرو هر فرقه ای که باشند، خود را از جهتی کاتولیک (عضو کلیسای جامع و جهانی و بدن مسیح) و از جهتی ارتودکس (راست دین و پیرو تعلیم صحیح کتاب مقدس) می دانند.
در “شورای جهانی کلیساها” که در سال 1948 م. به منظور ایجاد هماهنگی و همکاری میان کلیساهای مسیحی تاسیس شد، شرط ورود و عضویت هر کلیسا یا فرقه ای اعتقاد به اعتراف پطرس (متی 16: 16) گذاشته شد. یعنی هر کلیسا باید مسیح بودن و پسر خدای زنده بودن عیسی را بپذیرد.
در آخر لازم به ذکر است که در جهان، بدعتها و فرقه های غلطی هم ادعای مسیحی بودن دارند، اما در اصول اساسی و اولیه مسیحی با سه شاخه اصلی مسیحی (کاتولیک، ارتودکس، و پروتستان) اختلاف زیربنایی دارند. از این میان می توان به فرقه های “یونیتاریان-یونیورسالیست”، “شاهدان یهوه”، مورمونها”، و “دانش مسیحی” اشاره نمود که در اصولی از قبیل “وحدت الوهیت در تثلیث”، “کلام خدا بودن کتاب مقدس”، “تمام شدن کار کفاره و نجات در صلیب مسیح”، “الوهیت و شخص بودن روح القدس”. “مفهوم حقیقی کلیسا”، و “تعالیم مربوط به بازگشت ثانوی مسیح” از همه کلیساهای حقیقی مسیحی متفاوت و جدا هستند.
برگرفته از کتاب دائرةالمعارف کتاب مقدس
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |