وضعیت انسان از نظر کتاب مقدس- وضعیت وخیم انسان در رابطه اش با خدا
وضعیت وخیم انسان در رابطهاش با خدا
بله، متأسفانه گویا چنین است! کتابمقدس میفرماید که وضع انسان از نظر خدا بسیار وخیم است. کلام خدا کسانی را که در گناه زندگی میکنند، «مرده» میخواند (افسسیان 2:1). مرده قادر نیست کاری برای خود انجام دهد. لازم است کسی او را زنده کند؛ وقتی زنده شد، آنگاه میتواند دست به کاری بزند. انسان در اثر گناه، در مرگ روحانی بهسر میبرد. مرگ روحانی یعنی جدایی از خدا. انسان با ارادۀ آزاد خود انتخاب کرده که از خدا دور باشد. آری! وضعیت انسان از دیدگاه خدا بسیار وخیم است.
اما چرا ؟
چه اتفاقی افتاده که انسان به چنین وضع وخیمی دچار شده است؟ چه رخ داده که حتی پشیمانی و توبه نیز بهتنهایی کاری از پیش نمیبرد؟
کلید مسأله را باید در ماجرای گناه اولیۀ آدم و حوا در باغ عدن جستجو کرد. در کتاب پیدایش، نخستین کتاب تورات، در این زمینه چنین میخوانیم: «پس خداوندْ خدا آدم را گرفت و او را در باغ عدن گذاشت تا کار آن را بکند و آن را محافظت نماید. و خداوندْ خدا آدم را امر فرموده، گفت: "از همۀ درختان باغ بیممانعت بخود، اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری، زیرا روزی که از آن خوردی، هر آینه خواهی مرد"… و مار از همۀ حیوانات صحرا که خداوند خدا ساخته بود، هوشیارتر بود. و به زن گفت: "آیا خدا حقیقتاً گفته است که از همۀ درختان باغ نخورید؟" زن به مار گفت: "از میوه درختان باغ میخوریم، ل'کن از میوۀ درختی که در وسط باغ است، خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس مکنید مبادا بمیرید." مار به زن گفت: "هر آینه نخواهید مرد، بلکه خدا میداند در روزی که از آن بخورید، چشمان شما باز شود، و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود." و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست و بهنظر خوشنما و درختی دلپذیرِ دانشافزا، پس از میوهاش گرفته بخورد، و به شوهر خود نیز داد و او خورد. آنگاه چشمان هر دوِ ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند؛ پس برگهای انجیر بههم دوخته، سترها برای خویشتن ساختند» (پیدایش 2:15-17 و ۳:1-7).
اگر به کُنه ماجرا توجه کنیم، نکات بسیار ظریفی مشاهده خواهیم کرد. وسوسۀ شیطان فقط این نبود که حوا را وادار به نااطاعتی از خدا بکند. او مفهوم جدیدی را وارد ذهن انسان اولیه ساخت: مفهوم استقلال و عدم وابستگی به خدا!
شیطان نخست حوا را نسبت به درستی گفته خدا مردد ساخت. او گفت: «هر آینه نخواهید مرد، بلکه خدا میداند در روزی که از آن بخورید، چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود.» شیطان خدا را دروغگو قلمداد کرد. بهعلاوه، خدا را بدخواه ایشان جلوه داد چرا که بهگفته او، خدا نمیخواست ایشان به «معرفت کل» دست یابند.
شیطان حس جدیدی را در وجود انسان اولیه بیدار کرد: حس برخورداری از دانش و معرفت کل؛ حس خداسازی علم و دانش؛ حس خداسازی نَفْس؛ حس تمرد و نافرمانی از خدا! و جالب است که انسان به خواسته خود رسید!
اما جالبتر اینست که وقتی انسان اولیه رو در رو با خالق خود قرار گرفت، به هیچ وجه اظهار پشیمانی نکرد و تمایلی به بازگشت به وضعیت اولیه نشان نداد. در ادامه متن، چنین میخوانیم: «و آواز خداوندْ خدا را شنیدند که در هنگام وزیدنِ نسیم نهار در باغ میخرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا در میان درختان باغ پنهان کردند. و خداوند خدا آدم را ندا در داد و گفت: "کجا هستی؟" گفت: "چون آواز تو را در باغ شنیدم، ترسان گشتم، زیرا که عریانم. پس خود را پنهان کردم." گفت: "که تو را آگاهانید که عریانی؟ آیا از آن درختی که تو را قدغن کردم که از آن نخوری، خوردی؟" آدم گفت: "این زنی که قرین من ساختی، وی از میوۀ درخت به من داد که خوردم." پس خداوند خدا به زن گفت: "این چه کار است که کردی؟" زن گفت: "مار مرا اغوا نمود که خوردم" (پیدایش 3:8-14).
در هیچیک از این آیات، کلمهای حاکی از پشیمانی و بازگشت آدم و حوا نمییابیم. ایشان حتی طلب بخشش هم نکردند، بلکه بهجای آن شروع کردند به محکوم کردنِ یکدیگر و در نهایت محکوم کردنِ خودِ خدا، چرا که آدم بهخاطر آفریدنِ زن خدا را سرزنش کرد، و حوا نیز بهخاطر آفریدن مار (پیدایش 3:12 و ۱۳)!
الحق که آدم و حوا به خواسته خود رسیدند. انسان از آن زمان تا کنون، سعادت خود را نه در خدا، بلکه در علم و دانش، یعنی ماحصل تلاش خود میبیند. انسان مایل نیست در مقابل اراده خدا سر تسلیم فرود آورد، بلکه میخواهد مقدرات خود را خودش تعیین کند. از آن زمان تا کنون، انسان در این وضعیت زیسته است.
ترک تابعیت کشور خدا !
اگر بخواهیم وضعیت آدم و حوا را تمثیلوار بیان کنیم، میتوانیم چنین بگوییم که آنها آگاهانه و با آزادی کامل، از قلمرو و حکومت خدا خارج شدند و وارد حکومت و قلمرو شیطان شدند. ایشان از وطن الهی ترک تابعیت کردند و تابعیت کشور شیطان را پذیرفتند. به این ترتیب، میبینیم که کار آدم و حوا، فقط یک عملِ تک و منفرد نبود. ایشان آگاهانه مسیر زندگی خود را تغییر دادند. ایشان به خدا اعلان جنگ دادند و به جبهه شیطان پیوستند. تمام نسل آدم و حوا از آن پس در چنین وضعیت خصومتباری نسبت به خدا زندگی میکنند. به همین جهت است که انسان در مرگ روحانی یعنی در دوری از خدا بهسر میبرد.
فقیر باید ثروتمند شود !
در چنین شرایطی، انسان نمیتواند تغییری در وضعیت خود بهوجود آورد. طبق فرمایش اولیۀ خدا، او بهخاطر این نافرمانی مرده است. کسی باید او را زنده کند. باید موجباتی فراهم شود تا تغییری بنیادین در موقعیت و وضعیت او صورت گیرد، آنگاه توبه او مورد قبول واقع خواهد شد.
شاید مثالی این مفهوم را روشن سازد. فرض کنید شخص فقیری بهعلت تنگدستی، مقدار زیادی پول به خواربار فروش محل خود بدهکار است. روزی شخص بدهکار نزد فروشنده میرود و با اظهار ندامت و پشیمانی بهخاطر بدهیهای گذشته، قول میدهد که دیگر بدهی بهبار نیاورد. حتی اگر فروشنده از طلب خود صرفنظر کند، شخص فقیر قادر به وفای عهد خود نخواهد بود، چرا که او فقیر است و مجبور است برای گذران زندگی خود، مجدداً به فروشنده مراجعه کند و نسیه خرید کند. فقط در یک صورت امکان دارد که او دیگر بدهی تازه بهبار نیاورد، آن هم در صورتی است که تغییری در وضعیت مالی او رخ بدهد و ثروتمند شود. بلی، فقط در این شرایط است که او میتواند نه فقط بدهی تازه بهوجود نیاورد، بلکه قرضهای گذشته را نیز پرداخت نماید.
وضعیت انسان نیز چنین است. توبۀ او در عمل هیچگونه قدرت اجرایی ندارد. او نه قادر است خطاهای گذشته خود را جبران کند، و نه قدرت دارد که دیگر گناه نکند. هر انسانی که زاده میشود، بهطور طبیعی در قلمرو شیطان بهدنیا میآید. او آزاد و مختار نیست که آنجا را ترک کند و به قلمرو و سرزمین الهی بازگردد. او تحت فرمان و حاکمیت گناه و شیطان قرار دارد. طبیعت درونی او دچار فساد و تباهی شده. برای رهایی و احیا، تمایل و اراده او کافی نیست. او ابتدا باید گذرنامه خود را تغییر دهد، و این کاری نیست که خودش بتواند انجام دهد. او ابتدا باید ثروتمند شود؛ او باید گذرنامه جدید بگیرد؛ او باید طبیعت باطنی تازهای دریافت کند. و این کار خداست!
در دام خوی حیوانی
قصد خدا از آفرینش انسان این بود که موجودی مادی بیافریند که درضمن از لحاظ خصوصیات اخلاقی و معنوی و عقلانی شبیه او باشد. انسان میبایست در این مسیر گام برمیداشت. او میبایست به کمالات انسانی و به انسانیت کامل میرسید. اما او مسیر خود را تغییر داد. او بهجای انسانیت، حیوانیت را انتخاب کرد. او حیوانگونه زیستن را برگزید!
اما حیوانگونه زیستن یعنی چه؟ بارزترین خصوصیت حیوانات، زندگی برای خویشتن است. یک حیوان زندگی میکند تا وجود خود را حفظ کند. جدا از غریزۀ نگهداری از فرزند، آن هم فقط برای مدت زمانی معین، یک حیوان «همه چیز را برای خود میخواهد». هرگز دیده نشده که حیوانی غذای خود را با حیوان گرسنهای قسمت کند. حس توجه به نیاز و راحتی دیگران در حیوانات وجود ندارد. کسی هم چنین انتظاری از آنها ندارد. بهعبارت سادهتر، حیوانیت یعنی «خود-محوری». بهلحاظ همین خصوصیت است که حیوانات به درندهخویی معروف شدهاند. البته بسیاری از حیوانات همنوع خود را از بین نمیبرند، اما انسان چنین میکند. انسان در درندهخویی از حیوانات هم پستتر شده است. با نگاهی گذرا به اخبار جهان، بهروشنی این پدیده را مشاهده میکنیم.
شاید بتوان گفت که انسان تبدیل به حیوانی شده که معتقد به انسانیت است! گاهی هم مظاهر انسانیت، بهصورت محدود یا مقطعی، در او دیده میشود! انسان حیوانی شده که در گوشهای مبهم از وجود خود، سایهوار، قانون دیگری را حس میکند، قانون انسانیت، قانون شباهت به خدا!
از میان رفتن شباهت خدا
بهعبارت دیگر، انسان صورت و شباهت خدا را در وجود خود مخدوش و مکدر ساخته است. او از شباهت به خدا بهسوی حیوانیت حرکت کرده است. او برای «خود»، برای تأمین منافع «خود»، و برای رفاه و خوشی «خود» زندگی میکند؛ او خود-محور شده است!
نسل بشر به انحطاط کشیده شده است! خدا در ماجرای نوح میفرماید: «خیال دل انسان از طفولیت بد است!» (پیدایش 8:21). در میان الهیدانان و متفکرین مسیحی در این خصوص که گناه اولیه، یعنی گناه آدم و حوا، تا چه حد بر نسلهای بعدی اثر گذاشته و این اثر با چه مکانیزمی به نسلهای بعدی منتقل شده، اختلاف نظر هست. بر اساس کلیت کتابمقدس، با قاطعیت نمیتوان گفت که چه مقدار از وخامت وضع بشر بهگردن آدم و حواست. خداوند ما مسیح نیز در این مورد چیزی نفرمود. اما از فرمایشهای خداوند ما عیسی و کل کتابمقدس، یک نکته را با قطع و یقین میتوان گفت که انسانی که از نسل آدم و حوا بهدنیا میآید، دیگر در مسیر شباهت خدا قرار ندارد، بلکه در مسیر «حیوانیت» (با تعریفی که بهدست دادیم). آنچه قطعیت دارد اینست که هر انسانی با میل خود و آگاهانه، حقیقت را رد میکند و بطالت را دنبال میکند. واقعاً که «خیال دل انسان از طفولیت بد است!»
پولس رسول نیز در رومیان 3:10-18 میفرماید: «حتی یک نفر نیست که کاملاً نیک باشد. کسی نیست که بفهمد یا جویای خدا باشد. همه آدمیان از خدا رو گردانیدهاند، همگی از راه دراست منحرف شدهاند. حتی یک نفر نیکوکار نیست. گلویشان مثل قبر روباز است، زبانشان را برای فریب دادن بهکار میبرند و از لبهایشان سخنانی مهلک مانند زهر مار جاری است. دهانشان پر از دشنامهای زننده است، و پاهایشان برای خونریزی تندرو است. به هر جا که میروند، ویرانی و بدبختی بهجا میگذارند، و راه صلح و سلامتی را نشناختهاند. خداترسی بهنظر ایشان نمیرسد» (نقل از ترجمه مژده برای عصر جدید).
اگر وضع انسان اینچنین وخیم است و خودش قادر به نجات خود نیست، چگونه میتواند رستگار شود؟ مسیحیت به این سؤال اینچنین پاسخ میدهد: نخست باید تغییری در طبیعتِ تباهشدۀ او صورت گیرد، آنگاه خواست و ارادۀ او برای بازگشت بهسوی خدا دارای تأثیر و قدرت خواهد شد. بنابراین، برای نجات و رستگاری انسان از این وضعیت وخیم و هلاکت ابدی، لازم است که از یک طرف، کاری از سوی خدا برای او انجام شود، و از طرف دیگر، خود او نیز مایل و خواستار دریافت این نجات باشد. به این ترتیب، میتوان گفت که نجات انسان دارای دو بخش است: اول کاری که خدا باید انجام دهد؛ دوم قدمی که انسان باید بردارد.
نوشته: آرمان رشدی
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |