نگاهی متفاوت به آدم ها!
"وقتی آن جمعیت عظیم را دید به آنها رحم آورد، زیرا آنها درمانده و پریشان و چون گله ای بی شبان بودند " .. بهمین جهت بشاگردان روی آورد و گفت :" محصول فراوان است اما کارگران اندک! بنابر این برای این "دعا" کنید که خداوند برای جمع آوری محصول کارگران بیشمار بفرستد!"( انجیل متی 9 : 37 ).
استاد به این جمعیت نگاه می کند! نگاه او به آدم ها متمرکز شده! این اولین بار است که اجتماعی از آدم ها، تحت نگاهی فراگیر قرار می گیرند! و این اولین بار است، که انسان مرکز توجه قرارگرفته است! نگاهی دلسوزانه به آدم ها! امروز نیز، انسان باید مرکز تمامی ارزیابی های اجتماعی و تحلیل های روانشاسی توده ای و جامعه شناسی جمعی باشد، مکتبی که به آن "اومانیسم" گفته می شود! در این مکتب،"انسان"، محور همۀ بحث ها و آنالیز ها است! این دیدگاه کمیت پذیر، بر رفتار اکثریت و حقوق بی چون و چرای جمعیت ها، انگشت خود را نشانه رفته، و ستایشگر حقوق جمع در مقابل حق فردی شده است!
در اینجا، نگاه خداوند، به جمعیت ها و ملت ها مترکز شده، این نگاهی نیست، که اجتماعات انسانی را وسیله ای ببیند و گاه و بیگاه از احساسات مذهبی آنها به نفع"هوس های" خود استفادۀ ابزاری کند، تا به اهداف خود برسد! این نگاه انسانها را مُهره های بازی نمی بیند که در شطرنجی سیاسی آنها را قربانی تاکتیک های خود کند! این نگرش، نگاهی متفاوت به انسان ها است!
در دوم اوت سال 1952 یعنی 8 سال پس از جنگ جهانی دوم ،ایالات متحدۀ آمریکا بهمراه دولت های شوروی سابق و بریتانیای کبیر، طرحی را به اجرا گذاردند که بموجب آن ،آخرین بازمانده های مهاجر آلمانی که هنوز در لهستان، چکسلواکی و مجارستان بسر می بردند، بتوانند به سرزمین پدری خود، آلمان بازگردند! به ناگاه جمعیتی قریب 14 میلیون انسان براه می افتد! جمعیتی به وسعت یک ملت، که مشتاق رسیدن به سرزمین اجدادی است، راه پیمائی خود را آغاز می کند! تصمیمی شتابزده، برای رسیدن به هدفی بظاهر آرمانی! آنها باید هرچه سریعتر نقل مکان کنند! در این تلاش نافرجام 5/1 میلیون نفر در مسیر رسیدن به آلمان، جان می بازند! و دیگران که به آلمان رسیده اند لخت و عور، پریشان و درمانده، با عضلاتی آش و لاش وارد سرزمین خود شده اند!
حیواناتی انسان گونه، خسته و وامانده پای آبله با هیکلی تکیده، با چشمانی بیرون زده به آلمان رسیده اند، هدف سرزمین پدری(Fathersland) است! وآنها ظاهراً بمقصد رسیده اند!
باری، ما انسان ها، که آدمی را محور و مرکزارزش، قرار می دهیم آیا تا به حال از جان باختگان این مسیر سخت و طولانی، یادی کرده ایم! چه قساوت بی مرزی! چه بی تفاوتی حزن آوری! این ادعای انسان مداری، چه سخیفانه جان انسان ها را به سخره می گیرد، و آدمی برای همیشه فراموش می کند که، او روزگاری ارج و منزلتی داشته و با تاج کرامت و عزت آفریده شده است!
" نگاهی متفاوت به آدم ها!" در اینجاست که خداوند، با نگاه خود، بما می آموزد که چگونه یک مسیحی، نگرش خود را نسبت به همنوع خود تنظیم کند! انسان مومن، باید گرفتار انسان شود، به تعبیری دیگر بمانند مسیح، وقتی انسان را می بیند دلش برحم آید، و با دیدن آدم، قلبش شروع به طپیدن کند!
" چون آن جمعیت عظیم را دید دلش برحم آمد زیرا پریشان و درمانده بودند، چون گله ای بی شبان سرگردان می گشتند! مانند گوسفندانی که در خطرحملۀ گرگ ها و راهزن ها قرار دارند پطرس در نامۀ خود می نویسد: " به یکدیگر محبت کنید، و بهم محبتی ماندگار و پابرجا داشته باشید !"
آنچه برای خداوند در این دلسوزی حائز اهمیت است، روح تک تک این تودۀ پریشان و نجات آنهاست! این تنها انگیزه ای است که خداوند را نسبت به جمعیت به رحم واداشته، و به رقت قلب و دلسوزی وادارکرده است!
خداوند از زاویه ای بسیار فراخ به جمعیت نگاه می کند! دیدگاه او، کمیت پذیر و ریاضی نیست! نگاه او همه را، رستگار می خواهد، تفریق و شقاق در نگاه او جائی ندارد! نگاه او محبت آمیز و دلسوزانه است، نگاهی پدرانه که نگران فرزندان بی سرپرست خویش است، که هر آن بیم آن می رود تا در معرض حمله قرار بگیرند! دیدگاه او خواهان معارضه و رویاروئی بین انسانها نیست!
این نگاه بدنبال شالوده شکنی و فرافکنی ساختارها، نیست! بلکه جمیع فرهنگ ها و ساختارهای متنوع فکری را، مجموعه ای درمانده، و بی رهبر می بیند و سفره ای آسمانی از غذاهای رنگارنگ می گسترد و باورمندان مسیحی یعنی خودی ها و دیگران، اعم از یهود و معتقدان دیگر مذاهب را به نشستن بپای سفرۀ فیض خود، دعوت می کند! ا
ین دیدگاهی است که منافع اکثریت را فدای اقلیت نمی کند، و یا دیکتاتوری اکثریت را بر حکومت اقلیت ترجیح نمی دهد! او انسان ها را بر پایۀ رنگ پوست و مو و چهره و رنگ چشم و رمز های نهفت در، اسیدهای آمینه و دی.ای. ان آنها تقسیم نمی کند! این نگاه، انسان را فدای قدرت و جاه طلبی چهره های تمامیت خواه، نکرده است و هیچگاه توجیه گر چانه زنی برای تقسیم قدرت بین جناح های رقیب نیست!
این نگاه حتی تحت محاصرۀ نظامیان روم، برای همۀ انسانها دلسوز است! و افسر رومی ، شیخ فریسی و فقیه صدوقی، غلام و ارباب، زن و مرد، دولتمند و فقیر را یکسان می بیند، وطالب "نجات" آنهاست! و امروز نیز همچون گذشته، این انسان تنها و پریشان، در معرض شفقت پروردگار ما عیسی مسیح قرار گرفته! این گلۀ بی شبان، باروحی پریشان، افسرده، اسیر زمان، بردۀ مُدهای وسوسه گر، زندانی فرقه گرائی و مقهور شعار اکثریت! گاه نالان و بازنده و گاه، برنده و ولی رسوا! بی اندک ثقل و ارزش! بی اندکی هدایت پذیری ! غلام حلقه بگوش ارب های قدرت و سیاست و ثروت!!
ما مومنان باید در اندوه انسان معاصرشریک شویم! این ندای مسیح است، وقت حِصاد است! محصول بسیار است و کارگر اندک! اما عیسای مسیح برای کمک به گرانباران دعا می کند! او کارگران را خواهد فرستاد! خادمان برای صید جان ها و نجات ارواح آدمیان بسیج خواهند شد! عیسای مسیح، دست بدعا بر می دارد دعائی پویا و پرقدرت! دعائی که بسرعت اجابت شده و مورد قبول پدر واقع می شود! اکنون خادمان در آستانه آمادۀ ماموریت شده اند! هیئتی آگاه و منسجم، از هم اکنون برای انجام وظیفه اعلام آمادگی کرده اند!…
امروزه رویکرد مراقبت اجتماعی، و سوسیالیست بودن تبدیل به یک ادعای اجتماعی و جاه طلبی سیاسی شده است! از اینرو، صداهائی از گوشه کنار بگوش می رسد، که :"دیگر دستگیری و کمک از طرف کلیسا و مسیحیان غیر ضروری است! این ادعا می گوید که : این امر مسئولیتی است که باید در انحصار دولت و نهاد های دولتی باشد و همانا و ظیفۀ جامعه است تا کمک های انسانی را در اختیار نیازمندان قرار دهد، و در این راستا کمک های کلیسا بی فایده است!"
تا وقتیکه این ادعا از سوی مقامات و دولتها تبلیغ می شود و تا زمانیکه مراقبت رسمی و همبستگی کلیشه ای، از طرف ارگان های رسمی، وجود دارد باید گفت: که هنوز فقدان یک دلسوزی مسیحی از فوریت هاست! و این مهم ازسوی جامعۀ مسیحی از ضروریات است! در سال 1367 که رژیم حزب بعث روستا های کُرد نشین عراق را مورد بمباران شیمیائی قرار داد، برادری مسیحی که برای کمک به مصدومین وبازماندگان به منطقه رفته بود، موضوعی را در میان گذاشت! او تعریف می کرد : اگر چه ارسال وسائل و لوازم رفاهی خیلی مهم بود، اما پدر و مادر های داغدیده می گفتند: مهمترین کمک این بود که شما بچه های ما را دفن کردید و با ما بر سر مزار جگر گوشه هایمان اشک ریختید و در مصیبت ما شرکت کردید و در اندوه ما شریک شدید!
مراقبت و دلسوزی مسیحی، از منبع ویژه ای، انگیزۀ خود را دریافت می کند! یعنی دلسوزی برای انسان اینگونه تفسیر می شود : بخاطر بسپار! که تو غباری بیش نیستی و در عین حال از خاکستر و غبار با ارزش تری! این انسان از خاک بر آمده، روزی دوباره خاک می شود! بیچاره انسان! چه کسی این جسم گناهکار و این ذات طغیانگر، و این "بدن میرا" را، نجات خواهد داد! با وجودیکه انسان حتی از ذره ای غبار کمتر است، اما درعین حال وقتی به عیسای مسیح ایمان آورد صاحب خلقت جدیدی خواهد شد!
خداوندا، تو را شکر می گوئیم که در عیسای مسیح پیروزی ما را بر مرگ مسلم می گردانی!
جالب است بدانیم که همین مددکار مسیحی، چنین می گفت: من بر اساس وعدۀ خدا به عیسای مسیح ایمان آوردم! من صید شده ام تا جانها را صید کنم! بمن یاری شده تا بیاری دیگران برخیزم، فداکاری وجانفشانی مسیح بر "صلیب" مرا ترغیب می کند تا ایثار و فداکاری کنم!
بنیان این اعتقاد برای ابراز محبتی خالصانه، و انگیزه برای تحرک و مددرسانی همان سرشت صلح جوی عیسای مسیح است، و بر اساس طرح ملکوتی آفریدگار ماست، که آنقدر به جهان محبت کرد که پسر یگانۀ خود را داد، تا هر که به او ایمان آورد هلاک نگردد، بلکه رستگار شده و به زندگی ابدی می رسد!
به بیان دیگر عشق و محبت مسیح، اساس فداکاری و بهانۀ حرکت ما برای تغیر دادن سرنوشت انسانهاست! چگونه ما بمثابه ایمانداران مسیحی می توانیم بسرنوشت آدم ها بی اعتنا باشیم، کسانیکه عیسای مسیح بخاطرشان زجر کشید و کشته شد! از اینرو دلسوزی مسیحی برای انسانها خالصانه است! او دار و ندار خود را در طبق اخلاص واعتقاد صادقانۀ خود می گذارد و دودستی تقدیم می کند!
در هر انسان ارزشی نهان نهفته است، که جا دارد بخاطر این گوهر نهان و این عطیعۀ پنهان به او حرمت گذاشته شود! این گوهر گرانقدر، باید با محبت و دلسوزی، صیقل داده شود و یک مسیحی، بطور مستمر کوشش خود را بکار گیرد تا از چهرۀ دیگر خدا مراقبت کند! نتیجۀ این رویکرد مشخص است! بعبارتی، انسان بجای آنکه زنده بماند صاحب زندگی ابدی می شود! در این مددرسانی ، انسان به مشارکت و مصاحبت با خدا دست پیدا می کند! انسان با خدا همدل و همراز می شود، انسان با خدا سازش می کند، و به تحول و تولدی نو و خلقتی جدید می رسد!
انسانی همطراز خدا، که مسیح طالب آن است، و او طالب مسیح است! "نگاهی متفاوت به آدم ها!" حماسۀ نگاه مسیح به خلایق، صحنه را آنچنان به تصویر کشیده، که ضرورت نفوذ بمیان انسانها و نجات آنها را به برکتی روزانه، و کاری مستمر تبدیل کرده است!
کاری بس روحانی پیش روی ماست! ما بعنوان نجات یافتگان، نمی توانیم نسبت به این قضیه بی اهمیت بمانیم. "پس به تاکستان من بروید! محصول بسیار است و کارگر اندک!" ناگفته پیداست که: پرباری "ملکوت خدا" بستگی به مراقبت و کوشش مستمر ما دارد، و اینکه، چگونه و از چه منظری به انسان نگاه کرده ایم! و چگونه شکسته دلان و گرانباران را تسلی داده ایم ! باری : دلسوزی برای رستگاری انسانها، خالص ترین و گرمترین نگاه به آدم هاست! …………………… کلامی، در دستم! کلامی، برابرم! آئینه ای مقابل انجیلت می گذارم، تا از تو "ابدیتی" بسازم! و نامت را میان کوچه های شهر، بزبان عاشقی، فریاد خواهم کرد! و به رفیقانم که همه از عریانی می گریند و به رفیقانم که همه از بی ایمانی می لرزند، خواهم گفت : عاقبت دیدید، ما صاحب خورشید شدیم! و منم شاد از این پیروزی، به مادر، مژده ای خواهم داد! تا که از قضای نمازش نهراسد، و هی نگوید : دیدی، دوباره روزه ام باطل شد!………………………….
نوشته: مسعود مهرداد
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |