مسیحیان صهیونیست، کاسه داغ تر از آش!
هم اکنون بیش از نیم سده از پایهریزی کشور اسراییل میگذرد، و همچنان بسیاری از یهودیان علاقهای به بازگشت به سرزمین کنعان ندارند و از پایه با پدیده صهیونیزم مخالف هستند. برای نمونه، نزدیک به شش میلیون یهودی در ایالات متحده آمریکا زندگی میکنند که از این شمار، چهل و پنجهزار تن یهودیانِ ایرانی و پارسی زبان میباشند. از سوی دیگر ایران با بیش از بیست هزار کلیمی پس از اسراییل دارای دومین جمعیت بزرگِ یهودیان در میان کشورهای خاورمیانه است.
بنا بر آمار سال 2005 میلادی شمار یهودیان جهان نزدیک به چهارده میلیون و ششصد هزار تن بود که از این شمار تنها پنج میلیون و بیست و دو هزار تن در اسراییل زندگی میکردند. نا گفته نماند که هم اکنون جمعیت اسراییل بیش از هفت میلیون و بیست و شش هزار تن است که از این شمار نزدیک به دو میلیون تن تازی و دیگرانی هستند که شهروندی اسراییل را نپذیرفتهاند ولی در مناطق یهودی نشین زندگی میکنند نه فلسطینی.
با نگرش به اینکه میلیونها یهودی در دیگر کشورهای جهان به زندگی آرام خود ادامه میدهند و تمایلی ندارند که به اسراییل کوچ کنند، چرا برخی از مسیحیانِ صهیونیست دایه دلسوزتر از مادر برای یهودیان شدهاند و میخواهند به کوچ آنها به اسراییل کمک نمایند؟ آیا ما مسیحیان مجاز هستیم که از اسراییل کنونی و سیاستهای غیر مسیحی آن، پشتیبانی کنیم؟ آیا یهودیان قومِ ویژه خدا هستند؟ دیدگاه کتابمقدس درباره اسراییل چیست؟ آیا یک مسیحی میتواند صهیونیست هم باشد؟ پاسخ را در این نوشته مییابید.
سال 1948 میلادی نقطه عطف یا به گفته امروزیها چرخشگاهی در تاریخ معاصر کلیسای عیسای مسیح بود. مسیحیانی که زیر کارایی آموزگاران کتابمقدس همچون سکافیلد و داربی با آموزه «دوران شناسی» قرار گرفته بودند، تحقق یکی از وعدههای کتابمقدس را درباره نزدیک بودن بازگشت عیسای مسیح به چشم میدیدند. این انگاره که پیش از آمدن مسیح، تیره یهود بار دیگر در سرزمین آبا و اجدادی خودشان گرد هم میآیند و کشور اسراییل را در بر خواهند گرفت، در سالهای پایانی سده نوزدهم و سالهای آغازین سده بیستم شوری تازه در دلهای ساده اندیش بسیاری از مسیحیان پدید آورد، به گونهای که کتابمقدس سکافیلد را با زیر نویس آن، وحی فرود آمده از آسمان پنداشتند. ولی با گذشت بیش از نیم سده از پایهریزی کشور اسراییل نه خبری از آمدن مسیح شد و نه یهودیان جهان تمایلی به کوچ از مکانهای امن و رفتن به سرزمین وعده از خود نشان دادند. آنچه باقی است آتش جنگ و کینه و نفرت و یهود ستیزی و بمباران و موشک باران مناطق مسکونی و تلفات انسانهای بیگناه و بمب گذاریها به روش خودکشی است که نه سودی برای یهود دارد و نه بهرهای برای تازی.
ولی ببینیم کتابمقدس چه دیدگاهی در این باره دارد. در گذشتههای بسیار دور، خدا مردی را به نام ابرام برگزید تا نقشهای را که برای رستگاری و خوشبختی جهان داشت بدست دودمان او به انجام رسانَد. به همین انگیزه، خدا از او که زادبومش شهر اور کلدانیان در سرزمین بینالنهرین یا به گفته امروزیها میانرودان بود میخواهد که به سوی سرزمینی ناشناخته به نام کنعان در سواحل خاوری دریای مدیترانه برود (پیدایش 11: 31- 12: 5). از سوی دیگر خدا به ابرام بارها و بارها وعده میدهد که از او امتی سِتُرگ پدید خواهد آورد که مانند غبار زمین (پیدایش13: 16) ، ستارگان آسمان (پیدایش 15: 5) و ریگهای کنار دریا (پیدایش22 : 17) خواهد بود.
در راستای همین وعده، خدا نخست دو پسر به ابرام میدهد: نخستین پسر، اسماییل نام داشت و از هاجر مصری که نه تازی بود و نه فلسطینی ولی کنیز سارای زن ابرام بود زاده شد (پیدایش 16: 1- 16). دومین پسر، اسحق نام داشت که سارای مادرش بود (پیدایش21 : 1- 3). ولی پیش از زاده شدن اسحق خدا نام ابرام را به ابراهیم و نام سارای را به ساره تبدیل کرد (پیدایش17: 5 و15) که معنایش این بود: او و همسرش ساره از راه پسرشان اسحق امتهای بسیار و پادشاهان را پدید خواهند آورد (پیدایش17: 4- 7). و خدا در پیدایش17: 16 پافشاری میکند که از اسحق، امتها به وجود خواهند آمد. همین وعده را خدا به یعقوب یعنی پسر اسحق و نوه ابراهیم یادآوری میکند و در همان حال نامش را از یعقوب به اسراییل تبدیل مینماید: « من خدای قادر مطلق هستم؛ بارور و کثیر شو. امتی و جماعتی از امتها از تو به وجود آیند و از صلب تو پادشاهان پدید شوند» (پیدایش35: 11).
از سوی دیگر، درباره اسماییل نیز خدا وعده میدهد که او را برکت خواهد داد با این تفاوت که از او تنها یک امت پدید خواهد آمد با دوازده رییس (پیدایش16: 10 ، 17: 20 ، 21: 13 ، 18 ). آنسان که پیداست تحقق وعده خدا درباره اسماییل در همان زمان انجام شد (پیدایش25: 12- 18)، ولی تاکنون خبری از تحقق کامل وعده خدا درباره اسحق نیست. بدین معنی که از اسحق و یعقوب تنها یک امت که تیره اسراییل باشد پدید آمد و نه امتهای بسیار و پادشاهان! کتابمقدس نشان میدهد که قومهای دیگری از تیره اسراییل به وجود نیامدند، پادشاهان آنها هم بیشمار نبودند و بر دیگر امتها نیز سلطنت نکردند. ولی همانندی بنیاسراییل به غبار زمین و ستارگان آسمان در دوره برونرفت از مصر و در چهل سالی تحقق یافت که آنها در بیابان بودند (اعداد23: 10 ؛ تثنیه10: 22) و همانندی آنها به ریگهای کنار دریا در زمان سلیمان پادشاه انجام شد (اول پادشاهان4: 20). بنابراین، درمییابیم که واژههای غبار زمین، ستارگان آسمان و ریگهای کنار دریا جنبه نمادین دارد و مربوط به شمار راستین بنیاسراییل نمیگردد.
البته ناگفته نماند که ابراهیم جدای از ساره و هاجر همسر دیگری هم به نام قطوره داشت که از وی صاحب شش پسر شد (پیدایش25: 1- 4). ولی وعده خدا درباره اینکه ابراهیم پدر امتهای بسیار خواهد شد تنها از راه پسرش اسحق بودوآن امتها و پادشاهان از اسحق به وجود میآمدند نه ازکس دیگر.
وعده خدا به ابراهیم، افزون بر اینکه او را پدر امتهای بسیار میکرد جنبه دیگری هم داشت و آن مربوط به سرزمین کنعان بود. خدا به او قول داد که آن سرزمین را که از نهر مصر تا به نهر عظیم، یعنی نهر فرات بود به نسل وی بدهد و برای اینکه هیچگاه این گمان اشتباه را نکنیم که مقصود خدا سرزمین میان رود نیل در مصر تا رود فرات در عراق بود بیدرنگ اقوامی را نام میبرد که در آنجا زندگی میکردند (پیدایش15: 18- 20). آنسان که پیداست تحقق وعده خدا به ابراهیم در زمان یوشع انجام پذیرفت (یوشع1: 2- 9 ، 21: 43 ). ولی پس از آن تا زمان سلیمان پادشاه نمیبینیم که بنیاسراییل بر آن سرزمین به گونه کامل چیره شده باشند (اول پادشاهان4: 21). البته آنها این چیرگی کوتاه مدت را پس از مرگ سلیمان تا به امروز از دست دادهاند و مناطقی که هم اکنون برخی از یهودیان صهیونیست در آنها زندگی میکنند بسیار کمتر از آن چیزی است که خدا به ابراهیم وعده داده بود.
وعده خدا به ابراهیم نه تنها دربرگیرنده سرزمین کنعان بود، بلکه جاودانی بودن آن مکان را نیز در بر میگرفت (پیدایش17: 8 ). یعنی خدا قول میدهد که سرزمین کنعان را برای همیشه به ابراهیم و نسل او بدهد. ولی کتابمقدس آشکارا آموزش میدهد که نه تنها سرزمین کنعان بلکه تمام سیاره زمین نیز نمیتواند بنیاد جاودانی داشته باشد و از میان خواهد رفت (متی24 : 35 ؛ دوم پطرس 3 : 10- 13 ؛ مکاشفه21: 1). از سوی دیگر اگر حتی پنداشت ناممکن را بر این بگذاریم که دودمان ابراهیم از اسحق آن قدر بسیار شوند که شمارشان مانند ستارگانآسمان و ریگهای کنار دریا و غبار زمین، میلیاردها میلیارد تن شود چگونه آنها میتوانند در سرزمین کوچکی که در زمان یوشع میان اسباط اسراییل بخش شد ساکن شوند؟ دور از ذهن است که حتی چهارده میلیون یهودی کنونی بتوانند در آن سرزمین جای کافی برای زیستن داشته باشند. و اینجاست که برای پاسخ و شفاف سازی باید به کتابمقدس و گفتار روشن آن برگردیم و ببینیم که سخن خدا در این باره چه میگوید.
بهترین خاستگاه برای ما میتواند سخنان کسی باشد که با اینکه یهودی است ولی دیدگاهی کاملاً متفاوت نسبت به مسیحیان صهیونیست دارد. اگر او را نویسنده رساله عبرانیان به شمار نیاوریم، ولی میتوان به جرأت گفت که دوستی و همفکری بسیار نزدیکی با نگارنده رساله داشته و از سوی دیگر هر دوی آنها به الهام روحالقدس مطالب خود را نوشتند.
قلم تیز و بُرّان نویسنده رساله که همچون شمشیری دو دمه یا ذوالفقار میمانَد (عبرانیان4: 12) گویی چنان افکار پوسیده شریعت گرایان و عهد عتیق سرایان را از بیخ و بُن میبُرد که دیگر جایی برای سفسطه بازی و مغلطه کاری باقی نمیماند! او در تار و پود رسالهاش که مخاطبان آن یهودیان مسیحیاند به روشنی این مسأله را آموزش میدهد که آنچه در عهد عتیق رخ داده پیوسته «سایه» ، «نمونه» یا «نماد» از عهد تازه و «نعمتهای آینده» است. بنابراین، برونرفت ابراهیم از شهر کلده و کوچ او به سرزمین ناشناخته کنعان برای این هدف رخ داد که نمادی از اشتیاق ما برای شهری باشد که معمار و سازنده آن خداست و میهنی که آسمانی است، یعنی در مختصات جغرافیایی نمیگنجد (عبرانیان11: 8- 16) تا چه رسد به یک و نیم وجبی که یهودی و تازی برای مالکیت آن به جان هم افتادهاند!
پولسِ فرستاده، قدم را فراتر از نویسنده رساله به عبرانیان میگذارد و یهودیان کنونی را از دیدگاه روحانی فرزندان هاجر و از نسل اسماییل مینامد. او میافزاید که هاجر، کوه سینا در عربستان است و برابر است با اورشلیمی که موجود است، زیرا که با فرزندانش در بندگی میباشد (غلاطیان4: 22- 25). در اینجا تنویر لازم برای درک وعده خدا درباره اسماییل و تحقق آن به دست میآید. یهودیان ظاهری دارای دوازده سبط یا قبیله هستند که یک تیره را پایهریزی میکنند و از اسماییل نیز تنها یک تیره با دوازده رییس پدید آمد.
بنا برآموزش پولسِ فرستاده، ما که مسیحی هستیم از دید روحانی فرزندان ساره و از نسل اسحق میباشیم. اورشلیم آسمانی مادر جمیع ماست و به گفته دیگر مانند یهودیان ظاهری فرزندان کنیز نیستیم، بلکه از زن آزادیم (غلاطیان4: 26- 31). در اینجا تنویر لازم برای درک وعده خدا درباره اسحق و تحقق آن به دست میآید. مسیحیان که یهودیان قلبی و مختونان در روح هستند (رومیان2: 28- 29) از ملتها، قومها، نژادها ، زبانها و گویشهای گوناگون فرزندان وعده و از نسل اسحق به حساب میآیند. از آنجا که کلیسای عیسای مسیح از امتهای بسیاری پایهریزی شده است، و کتابمقدس مسیحیان را پادشاهان و کاهنان مینامد (مکاشفه1: 6) از این رو میتوان گفت که وعده خدا به ابراهیم، اشاره به مسیحیان میکند نه به یهودیان که تنها یک تیره هستند (پیدایش35 : 11).
آیا تا کنون این پرسش برایتان پیش نیامده که چرا سن تنها زنی که در کتابمقدس نوشته شده سن ساره همسر ابراهیم است؟ او 127 سال زندگانی کرد (پیدایش23: 1). در کتاب استر آمده است که اخشورش پادشاه بر 127 ولایت سلطنت میکرد (استر1: 1). در کتیبهای که در کاخ آپادانا واقع در شهر شوش پیدا شده آمده است که پادشاه وقت بر تمام کشورهای روی زمین سلطنت میکرد. بنابراین، نتیجه میگیریم که شماره 127 نمادی از همه ملتها و کشورهاست و ساره مادر روحانی ایماندارانِ راستین از هر تیره و نژاد و زبان است و مادری او محدود به تیره اسراییل نیست (عبرانیان11: 11- 12).
پولسِ فرستاده، آموزش میدهد که یهودیان زمانی قوم ویژه خدا بودند و آن هم تنها بدین انگیزه بود که مسیح به جهان بیاید تا نجات دهنده تمام امتها بشود (غلاطیان3 : 8- 14). ولی با نگرش به روحیه گردنکش و نامطیعی که یهودیان همواره بر ضد روحالقدس داشتهاند (اعمال 7 :50) ویژه بودن خود را برای همیشه از دست میدهند بهگونهای که خدا به آنها میفرماید: «شما قوم من نیستید و من خدای شما نیستم» (هوشع1: 9). بیدرنگ آیه 10 میافزاید: «لیکن شماره بنیاسراییل مثل ریگ دریا خواهد بود که نتوان پیمود و نتوان شمرد. و در مکانی که به ایشان گفته میشد شما قوم من نیستید در آنجا گفته خواهد شد پسران خدای حی میباشید.» مقصود چیست؟ آیا خدا ناسازگار و دوگانه سخن میگوید و یا آنچه را که درگذشته انجام شده است به حال نخست برمیگرداند؟ که اگر چنین بود به گمانم ما را به دوره معصومیت برمیگرداند تا به دوره شریعت! خیر مقصود این نیست که تاریخ به عقب برمیگردد و یهودیان دوباره تیره ویژه خدا میشوند. آنها این امتیاز را برای همیشه از دست دادهاند، مگر اینکه مانند دیگر ملتها به مسیح ایمان بیاورند. و در آن صورت است که مانند دیگر قومها وارد ملکوت خدا میشوند.
پولسِ فرستاده، در رساله به رومیان 9 : 25- 26 روشن میسازد که منظور هوشع1: 10 ملتهای غیر یهود همراه با یهودیانی است که به مسیح ایمان خواهند آورد. ولی یهودیان را تا زمانی که ایمان نیاوردهاند «ناپسند خدا و مخالف جمیع مردم» مینامد (اول تسالونیکیان2: 15- 16) وحتی مذهبیترین یهودیان را که به گمان خودشان تورات موسی را مو به مو اجرا میکنند در حکم کسانی شناسایی مینماید که به سبب آنها امتها نام خدا را کفر میگویند (رومیان2: 24) . درست است که او در آیههای آغازین باب 3 رساله به رومیان میگویدکه یهودیان برتری بسیار دارند، ولی در آیه 9 همان باب در مقام یک یهودی میافزاید: «پس چه گوییم آیا برتری داریم؟ نه به هیچ وجه، زیرا پیش ادعا وارد آوردیم که یهود و یونانیان هر دو به گناه گرفتارند.» و چون یهودیان همانند غیر یهودیان به گناه گرفتارند، پولس برای نجات آنها دعا میکرد تا هلاک نگردند (رومیان10: 1).
پولسِ فرستاده، در رساله به رومیان باب 11 از رد نشدن تیره خدا از سوی خداوند (آیه 1) و محبوبیت آنها به انگیزه اجداد (آیه28) سخن به میان میآورد. و دلیلی که برای این کار ارائه میدهد مسیحی شدن خودش میباشد (رومیان11: 1). او میخواهد بگوید که درِ فیض به روی یهودیان بسته نیست. هر چند که آنها عهد خود را با خداوند شکستند ولی یک روز همه آنها نجات خواهند یافت (رومیان11: 26). در همان حال، آیه 32 میافزاید که نقشه خدا این است «تا بر همه رحم فرماید.» باز نتیجه میگیریم که در عهد جدید یهود و غیر یهود در برابر خدا یکسان هستند و هر دو نیاز به رستگاری دارند. و بر پایه آموزش مسیح در انجیل یوحنا باب 3 تنها از راه زایش تازه است که همه میتوانند وارد پادشاهی خدا گردند و زاده شدن در خانواده یهودی ما را جزو تیره خدا نمیگرداند (تیطس2: 14 ؛ اول پطرس2: 6- 10).
عیسای مسیح درباره تیره اسراییل به روشنی فرمود: «از این جهت شما را میگویم که ملکوت خدا از شما گرفته شده به امتی که میوهاش را بیاورد عطا خواهد شد» (متی21: 43). او درباره بازسازی هیکل یا معبد نیز گفت: «اینک خانه شما برای شما ویران گذارده میشود» (متی23: 38). (خوب دقت کنید که او نگفت «خانه من» بلکه گفت «خانه شما»، زیرا آنها آن معبد را با تقلای انسانی و نه با تأیید ایزدی ساخته بودند، از این روی صندوقچه عهد در آن نبود). همچنین فرمود: «در اینجا سنگی بر سنگی گذارده نخواهد شد که به زیر افکنده نشود» (متی24: 2). و این وضع تا زمانی ادامه خواهد داشت که مسیح برگردد. بازسازی راستین معبد اورشلیم اگر لازم باشد، بدون تردید بدست خود او انجام خواهد شد. یهودیان سه بار در تاریخ کوشش کردند تا خانهای برای خدا بسازند، غافل از اینکه او در خیمه ساخته شده بدست انسان ساکن نخواهد شد (اعمال رسولان 7 : 47- 48). او درباره بازگشت خود به یهودیان گفت: «از این پس مرا نخواهید دید تا بگویید مبارک است او که به نام خداوند میآید» (متی23: 39). بدینسان آنچه برای بازگشت مسیح لازم است بیداری روحانی در میان یهودیان جهان و روح توبه و بازگشت از گناه کفر به روحالقدس و رد کردن مسیح است. پطرس فرستاده این بیداری روحانی در میان یهودیان را «اوقات استراحت» مینامد که پیش از بازگشت دوباره مسیح رخ خواهد داد (اعمال 3 : 19- 21).
شوربختانه مسیحیان صهیونیست بازگشت دوباره مسیح را در گرو وقوع جنگ و کشتار میان اسراییل و فلسطین و هرج و مرج در خاورمیانه و دیگر نقاط جهان میدانند. آنها درباره به خاک و خون کشیده شدن کودکان و زنان بیگناه یهودی و تازی ککشان نمیگزد و هرگز احساس ناراحتی نمیکنند. هم اکنون اگر جنگی میان سوریه و اسراییل صورت بگیرد آنها دلشاد میشوند و حتی دقیقه شماری میکنند که ایران نیز وارد کارزار با اسراییل شود. البته درست است که آیههای بسیاری در کتابمقدس هست که به رخ دادن جنگها و شورشها و کشتارهای بیامان میان قومها و کشورها در روزهای پایانی جهان اشاره میکند، ولی نباید فراموش کنیم که مسیح به روشنی در این باره فرمود: «جنگها و اخبار جنگها را خواهید شنید . . . لیکن انتها هنوز نیست» (متی24: 6). صلح و آسایش نسبی هم در آن روزها خواهد بود. برای نمونه، او روزهای پایانی جهان را به دوره نوح همانند میسازد. پیش از توفان، مردم میخوردند و میآشامیدند و ازدواج میکردند و نفهمیدند تا اینکه توفان آمده همه را هلاک کرد (متی24: 37- 39). از سوی دیگر مسیح وعده داد که مانند دزد در شب خواهد آمد (متی24: 43- 44). پولس فرستاده بیان میدارد که «شب» اشاره به دورهای میکند که مردم در آن خواهند گفت سلامتی و امان است و دیگر نیازی به آمدن مسیح برای برقراری صلح و امنیت نیست (اول تسالونیکیان5 :1- 3).
مسیحیان صهونیست کشور اسراییل کنونی را تیره ویژه خدا میدانند و این در حالی است که حکومت غیر مذهبی همانند بسیاری از کشورهای جهان در اسراییل حاکم است و شمار زیادی از مردم آن کشور غیر یهودی هستند. گردهمآیی هزاران تن از همجنسگرایان یهودی که برای نخستین بار در شهر اورشلیم و با پشتیبانی بیش از سه هزار پلیس دولتی در یکی از استادیومهای شهر در روز آدینه 10 نوامبر سال 2006 میلادی رخ داد، به اصطلاح برگ زرینی است در تاریخ جهان برای کسانی که یهودیان کنونی را تیره ویژه خدا مینامند! نابودی شهرهای سدوم و غموره و ادمه و صبوییم که گناه همجنسگرایی در آنها رواج داشت به روشنی آشکار میسازد که یهوه بر ضد این روش گناهآلود زندگی است که هماکنون نه تنها در اسراییل بلکه در تمام جهان رواج دارد (پیدایش باب19 ؛ تثنیه29: 23). از سوی دیگر او در کتاب تورات فرمان میدهد که همجنسگرایان بایستی بیدرنگ مجازات شوند (لاویان20: 13) نه اینکه مورد حمایت پلیس دولتی قرار بگیرند.
مسیحیان صهیونیست در کمال بیرحمی فلسطینیان کنونی را با آنچه در عهد عتیق بودهاند یکسان به حساب میآورند و گویا فراموش کردهاند که ما در دوره شریعت نیستیم بلکه در دوره فیض. یعنی نبایستی خواهان مرگ کسانی باشیم که حتی مذهبشان بر خلاف مسیحیت راستین است. زیرا از دید ایزدی هیچگونه تفاوتی میان اسراییلی و فلسطینی نیست، یعنی هر دو به گناه گرفتارند و نیاز به نجات در مسیح دارند (رومیان2: 9- 11). از سوی دیگر باید توجه داشت که برخی از فلسطینیان نیز مسیحی هستند! و این در حالی است که مسیحیان صهیونیست برای آتش افروزی بیشتر بین یهود و فلسطینی حتی ابراز میدارند که جدالی دیرینه بین فرزندان اسحق و اسماییل بوده و تازیان کنونی همانا فرزندان اسماییل هستند. این برداشت که ارتباطی میان اسماییل و قوم تازی هست هیچگونه پایه کتابمقدسی ندارد. هاجر مصری بود نه تازی و مصریان پس از پذیرش آیین اسلام به فرهنگ و زبان تازی روی آوردند نه پیش از آن!
با اینکه پولس برای رستگاری قومش دعا میکرد (رومیان10: 1) ولی هرگز از ما نخواسته است که بهگونه ویژه برای رستگاری و برکت یهودیان نیایش نماییم. وظیفه ما این است که برای همه مردم دعای خیر و برکت کنیم تا خود نیز برکت بیابیم (اول تیموتاؤوس2: 1- 4). ولی مسیحیان صهیونیست شرط دریافت شفا، کامیابی و زندگی پیروزمند مسیحی را دعای روزانه برای یهودیان میدانند! و این در حالی است که مسیح چنین آموزش نادرستی را نه تنها در دعای ربانی بلکه در هیچ جای دیگر از گفتههایش به ما نداده است. بنابراین، شایسته نیست که ما مسیحیان از پدیده صهیونیزم حمایت کنیم، زیرا مسیح هرگز چنین چیزی از ما نخواسته است. آنچه لازم است که از آن پشتیبانی کنیم، بشارت انجیل عیسای مسیح به یهودیان در سراسر گیتی است و حتی آن یگانه یهودی که در کنیسه کابل در کشور افغانستان باقی مانده است نباید از دید ما پنهان باشد.
در پایان یادآور میشوم که هر چند ما مسیحیان نبایستی ایدههای صهیونیستی داشته باشیم، ولی برای یهود ستیزی هم دعوت نشدهایم. خدا ما را برای صلح و دوستی با تمام مردم جهان از هر قبیله و تیره و نژاد و زبان فرا خوانده است. مسیح سرور صلح و سلامتی است و کتابمقدس نیز ما را تشویق میکند تا برای صلح با همه کوشا باشیم (رومیان12: 18). بنابراین، کمترین کار ممکن را که میتوانیم انجام دهیم نیایش برای برقراری صلح در منطقه خاورمیانه است. خدا تنها کسی است که میتواند جنگها را تسکین دهد (مزمور46: 9)، همانگونه که این کار را از ابتدای آفرینش آدمی تا کنون انجام داده است. هیچ جنگ و پیکاری برای همیشه ادامه نداشته است. نمونههای بسیار روشن جنگهای جهانی اول و دوم، جنگ آمریکا با ویتنام و به ویژه جنگ هشت ساله عراق علیه کشور عزیزمان ایران است. زمانی بود که هر دو ملت ایران و عراق یکدیگر را به خاک و خون میکشیدند، ولی امروزه سخن از روابط برادرانه و حسن همجواری در کار است. بیایید برای برقراری صلح بکوشیم و کاسه داغتر از آش بودن را کنار بگذاریم!
نوشته: کشیش بانیپال نَتنیّل
چاپ نخست : فوریه 2007 میلادی
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |