قسمت سوم پیام انجیل: عیسی مسیح خداوند تنها راه رهایی بشر
عیسیناصری هم از طرف پدرخوانده خود، «یوسف» از نسل داود بود(ر.ک نسبنامه عیسی در انجیل متی، فصل 1) و هم از طرف مادر خود مریم از نسل داود بود (ر.ک نسبنامه عیسی در انجیل لوقا، فصل 3). تولدش خارقالعاده و بر طبق پیشگویی انبیاء از طریق دختری باکره صورت گرفت:
(بنابراین خودِ خداوند به شما آیتی خواهد داد: اینک باکره حامله شده، پسری خواهد زایید و نام او را عمّانوئیل(یعنی خدا با ما) خواهد خواند.)اشعیا، فصل 7، آیه14
این رویدادها سبب شد که خبر تولد آن «پادشاه« در میان مردم شایع شود. اما مریم و شوهرش یوسف، نوزاد را به دور از جنجال پرورش دادند. با اینحال مریم، مادر عیسی، تمام این امور حیرتانگیز را در خاطر خود نگاه میداشت. حدود سی سال پس از این ماجراها، مردی در بیابانهای یهودیه، در کنارههای رود اردن ظاهر شد. نامش «یحیی» بود. پیغام عجیبی داشت. ادعایی در مورد خود نداشت. میگفت که بر طبق پیشگویی اشعیا نبی، فقط یک «صدا» است، صدایی که ظهور قریبالوقوع آن پادشاه موعود را اعلام میکند:
(صدای نداکنندهای در بیابان، راه خداوند را مهیا سازید و طریقی برای خدای ما در صحرا راست نمایید. هر درهای برافراشته و هر کوه و تلّی پست خواهد شد؛ و کجیها راست و ناهمواریها هموار خواهد گردید. و جلال خداوند مکشوف گشته، تمامی بشر آن را با هم خواهند دید؛ زیرا که دهان خداوند این را گفته است.) اشعیا، فصل 40، آیات 3 تا 5
(اینک من رسول خود را خواهم فرستاد و او طریق را پیش روی من مهیا خواهد ساخت؛ و خداوندی که شما طالب او میباشید، ناگهان به هیکل خود خواهد آمد، یعنی آن رسول عهدی که شما از او مسرور میباشید. هان او میآید! قول یهوه صبایوت این است.)ملاکی، فصل 3، آیه1
او ملت یهود را به توبه و بازگشت بهسوی خدایشان دعوت میکرد تا برای ظهور آن پادشاه آماده باشند. بسیاری از یهودیان به نشانۀ توبه، در رود اردن از او غسل تعمید یافتند. عیسی نیز که در این زمان مردی سی ساله بود، نزد یحیی آمد و غسل تعمید یافت و بعد از تعمید، روحالقدس به شکل کبوتری بر او قرار گرفت چنانکه نبی پیشگویی کرده بود:
(و نهالی از تنه یسَّی(پدر داود) بیرون آمده، شاخهای از ریشههایش خواهد شکفت. و روح خداوند بر او قرار خواهد گرفت، یعنی روح حکمت و فهم و روح مشورت و قوّت و روح معرفت و ترس خداوند، و خوشی او در ترس خداوند خواهد بود و موافق رویت چشم خود داوری نخواهد کرد و بر وفق سمع گوشهای خویش تنبیه نخواهد نمود. بلکه مسکینان را به عدالت داوری خواهد کرد و به جهت مظلومانِ زمین براستی حکم خواهد نمود و جهان را به عصای دهان خویش زده، شریران را به نفخه لبهای خود خواهد کُشت)اشعیا، فصل 11، آیات 1 تا 4
او در تمام این سالها در گمنامی زیسته بود، در شهری کوچک بهنام «ناصره»، در ناحیۀ جلیل، منطقهای نهچندان خوشنام از دیدگاه یهودیانِ اورشلیم، چرا که نفوذ «امتها» در آنجا شدید بود. (منظور از امتها غیریهودیان هستند) بلافاصله پس از غسل تعمید، عیسی راهی بیابانهای یهودیه شد و انزوا گزید و چهل روز را به دعا و روزه گذراند. اینچنین، خود را برای آغاز رسالتش مهیا نمود. پس از این دوره، به ولایت خود، جلیل بازگشت و بیدرنگ رسالت خود را آغاز نمود چنانکه اشعیا نبی در فصلی که درباره مسیح و پادشاه موعود سخن میگوید، پیشگویی کرده بود:
(لیکن برای او که در تنگی میبود، تاریکینخواهد شد. در زمان پیشین زمین زبولون و زمین نفتالی را ذلیل ساخت، امّا در زمان آخر آن را به راه دریا به آن طرف اردنّ در جلیل امّتها محترم خواهد گردانید. قومی که در تاریکی سالک میبودند، نور عظیمی خواهند دید و بر ساکنان زمین سایه موت، نور ساطع خواهد شد.)اشعیا، فصل9، آیات 1 و 2
او شهر به شهر و روستا به روستا میگشت و در کنیسهها موعظه میکرد و مردم را به توبه دعوت مینمود و اعلام میداشت که او مسیح است و «ملکوت و پادشاهی خدا نزدیک است!»:
(روح خداوند یهوه بر من است؛ زیرا خداوند مرا مسح کرده است تا مسکینان را بشارت دهم و مرا فرستاده تا شکسته دلان را التیام بخشم و اسیران را به رستگاری و محبوسان را به آزادی ندا کنم،و تا از سال پسندیده خداوند و از یوم انتقام خدای ما ندا نمایم و جمیع ماتمیان را تسلّی بخشم.)اشعیا، فصل 61 آیات 1 و2
در انجیل در این باره میخوانیم:
(آنگاه صحیفه اِشْعَیا نبی را بدو(عیسی) دادند و چون کتاب را گشود، موضعی را یافت که مکتوب است «روح خداوند بر من است؛ زیرا که مرا مسح کرد تا فقیران را بشارت دهم و مرا فرستاد تا شکسته دلان را شفا بخشم و اسیران را به رستگاری و کوران را به بینایی موعظه کنم و تا کوبیدگان را آزاد سازم، و از سال پسندیده خداوند موعظه کنم.» پس کتاب را به هم پیچیده، به خادم سپرد و بنشست و چشمان همه اهل کنیسه بر وی دوخته میبود. آنگاه بدیشان شروع به گفتن کرد که امروز این نوشته در گوشهای شما تمام شد(یعنی این پیشگویی به انجام رسید).)انجیل لوقا، فصل 4، آیات 17 تا 21
اما شنیدن چنین وعدهای برای یهودیان، گرچه جالب بود، اما نه تازگی داشت، و نه میتوانستند کاملاً به گویندۀ آن اعتماد کنند. از این مدعیان مقام مسیحایی قبلاً هم ظهور کرده بودند، اما هیچ یک توفیقی ماندگار بهدست نیاورده بود. اما در مورد این مدعی جدید، وضع کاملاً فرق میکرد. او نه فقط در مورد ملکوت و پادشاهی موعود خدا سخن میگفت، بلکه نشانههای اصلی و مهم آن را نیز ظاهر میساخت و ادعای خود را اثبات مینمود. تقریباً شاید کسی نباشد که در مورد «معجزات مسیحایی» عیسیمسیح چیزی نشنیده باشد. معمولاً باور عمومی بر این است که او با معجزات و کارهای خارقالعادهاش دردهای مردم بینوا را درمان میکرد. این باور بیچون و چرا درست است، اما کارهای شگفتانگیز عیسی مقصود مهم دیگری داشت، که آن همانا اعلام نزدیک شدن عصر و دورهای است که انبیای یهود وعده داده بودند. این عصر همانا «عصر مسیحایی» بود، عصری که آغازگر «روزهای آخر» میگشت:
(به دلهای خائف بگویید: قوی شوید و مترسید اینک خدای شما با انتقام میآید. او با عقوبت الهی میآید و شما را نجات خواهد داد. آنگاه چشمان کوران باز خواهد شد وگوشهای کران مفتوح خواهد گردید. آنگاه لنگان مثل غزال جست و خیز خواهند نمود و زبان گنگ خواهد سرایید؛ زیرا که آبها در بیابان و نهرها در صحرا خواهد جوشید.)اشعیا، فصل 35، آیات 4 تا 6
(اینک بنده من که او را دستگیری نمودم و برگزیده من که جانم از او خشنود است، من روح خود را بر او مینهم تا انصاف را برای امّتها صادر سازد…خدا یهوه که آسمانها را آفرید و آنها را پهن کرد و زمین و نتایج آن را گسترانید و نفس را به قومی که در آن باشند و روح را بر آنانی که در آن سالکند میدهد، چنین میگوید:«من که یهوه هستم تو را به عدالت خواندهام و دست تو را گرفته، تو را نگاه خواهم داشت و تو را عهد قوم و نور امّتها خواهم گردانید.تا چشمان کوران را بگشایی و اسیران را از زندان و نشینندگان در ظلمت را از محبس بیرون آوری.)اشعیا، فصل 42، آیات 1 و 5 تا 7
عیسای ناصری برخلاف تمام مدعیان مقام مسیحایی، تمام معجزات و کراماتی را که در مورد مسیح موعود پیشگویی شده بود، جامۀ تحقق پوشاند و بدینسان به یهودیانی که چشمانتظار ظهور مسیحا بودند، ثابت کرد که همان پادشاه موعود میباشد. او از همان آغاز رسالت خود، فقط به حرف اکتفا نکرد، بلکه با اعمالش ثابت کرد همانی است که ادعا میکند. از همان آغاز خدمتش، بیماریهای گوناگون را شفا بخشید، کران را شنوا، نابینایان را بینا، لنگان را خرامان ساخت، مردگان را زنده کرد، و ارواح پلید را از دیوزدگان مقتدرانه اخراج نمود. برای مردم چه حیرتانگیز مینمود که روحهای شیطانی بههنگام خروج از دیوزدگان، با وحشت فریاد میزدند و او را «عیسای ناصری، پسر خدا» میخواندند. با مشاهدۀ این عجایب، مردم یقین دانستند که این عیسایناصری همان مسیحا و پادشاه موعود است. این هیجان زمانی به اوج رسید که عیسی چندین هزار نفر را که برای شنیدن تعالیم او و دریافت شفا از او نزدش گرد آمده بودند، معجزهوار با پنج نان و دو ماهی خوراک داد و سیر کرد. مردم وقتی این را دیدند، آن را با خوراکی که خدا توسط موسی ظرف مدت چهل سال در بیابان به قوم اسرائیل میداد، تشبیه کردند و گفتند مسیحموعود چه کسی میتواند باشد جز عیسایناصری، مردی که تمام پیشگوییها را تحقق بخشیده بود. پس آمدند تا او را ببرند و پادشاه خود سازند. اما عیسی خود را از جماعت دور ساخت، چون زمان موعود هنوز فرا نرسیده بود. او نیامده بود تا در ظهور اول پادشاهی خود را بر پا کند، بلکه در ظهور اولش هدف دیگری داشت که باید انجام میشد. اینچنین بود که بسیاری از اهالی منطقۀ جلیل او را بهعنوان مسیحای موعود پذیرفتند.
اما عیسی افزون بر معجزاتی که برای عموم مردم میکرد، معجزات و عجایبی که شاگردان و پیروان نزدیکش نیز شاهدشان بودند، کارهای شگفتانگیز دیگری نیز فقط در حضور جمع شاگردانش انجام داد، چرا که برای او بسیار مهم بود که این جمع کوچک ۱۲ نفری، به هویت واقعی او پی ببرند و یقین کنند که او مسیح موعود و پسر خداست. اهمیت این امر برای عیسی این بود که رسالت شناساندن او را به جهانیان ایشان میبایست بر عهده گیرند. از اینرو، او بیشتر وقت خود را صرف تعلیم و تربیت آنان میکرد و در حضور ایشان کارهایی انجام داد تا ایشان هویت و شخصیت واقعی او را بشناسند. یک بار که با کشتی ماهیگیری ایشان، از یک سوی دریاچه جلیل به کرانۀ دیگر میرفت، طوفان سهمگینی در گرفت که نزدیک بود کشتی غرق شود. او را که در انتهای کشتی خوابیده بود بیدار کردند؛ او برخاست و در مقابل چشمان حیرتزده ایشان با صدایی بلند به باد و طوفان دستور داد تا خاموش شوند! در یک آن آرامی پدید آمد.
باری دیگر، باز در کشتی ماهیگیری شاگردانش نشسته بود. ایشان که شب قبل را در تلاش برای ماهیگیری بهسر برده بودند و دست خالی بازگشته بودند، خسته و دلشکسته مینمودند. حال که عیسی با ایشان بود، به پطرس گفت که به وسط دریاچه براند و تور را بیندازد. پطرس فقط بهخاطر شرم حضور از دستور عیسی اطاعت کرد. وقتی تور را به دریا انداختند، آنقدر ماهی گرفتند که تورشان نزدیک بود پاره شود. یک بار دیگر، درست پس از ماجرای خوراک دادن به چندین هزار نفر با چند تکه نان، او از شاگردان خواست تا سوار کشتی شوند و به کنارۀ دیگر دریاچه بروند تا خود به دعا بپردازد. سپس نیمهشب، خود قدم بر آب گذاشت و روی آب قدمزنان بهسوی کشتی رفت. شاگردان با دیدن مردی که روی آب راه میرود، نزدیک بود قالب تهی کنند. عیسی نزدیک آمد و ایشان را به آرامش فرا خواند.
بعدها، اندک زمانی پیش از مصلوب شدنش، بههمراه سه نفر از مَحرمترین شاگردانش، یعنی پطرس و یعقوب و یوحنا، بر فراز کوهی بر آمد و مشغول دعا شد. در حین دعا، ناگهان ظاهر او دگرگون شد؛ چهرهاش چون خورشید بهدرخشش آمد و جامهاش چون برف سفید و درخشان گردید. در همان حال، موسی و ایلیا (که در نزد مسلمانان به «الیاس» معروف است) بر او ظاهر شدند و در خصوص مرگ او که میبایست بهزودی در اورشلیم واقع شود، با او گفتگو میکردند. آن سه شاگرد با مشاهدۀ این صحنه خارقالعاده، از ترس روی بر زمین گذاردند.
دیدن تمام این کارهای حیرتانگیز، خصوصاً رویداد آخر، شاگردان را عمیقاً متقاعد کرد که این مرد، نه یک انسان عادی، بلکه وجودی است الهی، و همان مسیحای موعود و پسر خدا میباشد. بدینسان معجزات و کارهای خارقالعادۀ عیسی، نه فقط بهمنظور کمک به بینوایان و دردمندان و مطرودین جامعه صورت میگرفت، بلکه هدف مهم دیگرش اثبات هویت و مقام واقعی عیسایناصری بود. اینها همه گواه بود بر اینکه او همان مسیح موعود و پسر خداست، چرا که با این کارها، عیسی پیشگوییهای انبیاء در خصوص مسیح موعود را تحقق میبخشید. یحیای تعمیددهنده وقتی بهخاطر افشاگریِ گناهانِ «هیرودیس» حاکم منطقۀ جلیل، در زندان بهسر میبرد، به شک افتاد که آیا عیسایناصری همان مسیح موعود است، از زندان برای عیسی پیغامی فرستاد و پرسید:»آیا آن آینده (یعنی کسی که قرار است بیاید) تویی، یا منتظر دیگری باشیم؟» همانجا عیسی در مقابل چشمان فرستادگان یحیی، عدهای از بیماران را شفا داد، کوران را بینا ساخت، و روحهای پلید را اخراج کرد. سپس از فرستادگان خواست تا یحیی را از آنچه دیده بودند، خبر دهند. عیسی میدانست که یحیی معنی پیام او را درک خواهد کرد. این معجزات همان نشانههایی بود که مسیحای موعود میبایست بهظهور آوَرَد. عصر مسیحایی آغاز شده بود، عصر «روزهای آخر»! حال فقط یک کار مانده بود که این مدعی جدید انجام دهد، و آن گردآوری قشون و اعلان جنگ به امپراطوری غاصب روم، از میان برداشتنِ ایشان، و برقراری ملکوت و سلطنت الهی بود. شاگردان و پیروان عیسیناصری هر لحظه منتظر فرمان بسیج این مسیحا بودند. اما هر چه میگذشت، نه فقط از این فرمان خبری نمیشد، بلکه در تعالیمی که این مدعی مقام مسیحایی در خصوص پادشاهی و حکومت خدا میداد، با آنچه که آنان و همۀ یهودیان انتظارش را داشتند، بس متفاوت بود. او اصول حکومت خدا را اینچنین بیان داشت، حکومتی که او میرفت تا پادشاهش باشد؛ فرمود:»خوشابهحال آنان که فقر روحی خود را میپذیرند؛ خوشابهحال آنان که بهخاطر فقر روحی و گناهان خود ماتم دارند؛ خوشابهحال آنان که میگذارند تا فقر روحی و ضعفهایشان را دیگران نیز ببینند؛ خوشابهحال آنان که رحم میکنند؛ خوشابهحال آنان که ریایی در وجودشان نیست؛ خوشابهحال آنان که صلحجو هستند… زیرا ایناناند که میتوانند وارد حکومت خدا گردند!»
چه اصولی! مگر نه قدرتمندان و هر که شمشیر بزند و زور را با زور و ستم را با ستم پاسخ دهد، به حکومت خواهد رسید؟ اما او فرمود: «با مردم بدکار مقابله به مثل نکنید، بلکه اگر کسی تو را بر یک گونهات سیلی زند، گونه دیگرت را نیز برای او نگه دار! اگر کسی خواهد قبایت را بهزور برباید، عبایت را نیز به او ببخش… دشمنانتان را نیز دوست بدارید؛ اگر کسی شما را ناسزا گوید، برایش دعای خیر کنید؛ اگر کسی شما را لعنت کند، برایش برکت الهی بطلبید، تا بدینسان فرزندان پدر آسمانی خود شوید که نیکان و بدان را به یکسان محبت مینماید! پس شما کامل باشید چنانکه پدر شما که در آسمان است کامل است.»
این کسی که تمام نشانههای پیشگوییشده را تحقق بخشیده، چگونه قصد دارد حکومتی با اصولی اینچنین برقرار سازد، با اصولی مبتنی بر سادهدلی، افتادگی، صداقت، محبت، گذشت، بخشش، عدم مقابله به مثل، و حتی محبت کردن به دشمن؟ مگر با چنین روحیهای میشد با قشون نیرومند روم مبارزه کرد؟
در موقعیتی دیگر، به شاگردانش فرمود که در پادشاهی خدا، کسی بزرگ شمرده میشود که دیگران را بیشتر خدمت کند، چنانکه خودِ پادشاه نیز آمده نه تا به او خدمت شود، بلکه تا خدمت کند و جان خود را فدای بسیاری سازد. او فرمود که هر که بخواهد وارد این ملکوت و پادشاهی شود، باید آماده باشد که همچون او رسوایی و حتی مرگ را پذیرا شود. راه او راه فداکاری و مرگ است. در چنین موقعیتهایی بود که عیسی شروع به پیشگویی رنج و رسوایی و مرگ خود به شاگردانش نمود؛ او هر بار اضافه میکرد که در روز سوم پس از مرگش، باز به زندگی باز خواهد گشت. اما شاگردانش هیچیک از این مفاهیم را درک نمیکردند. آنان همچون سایر همکیشان و هموطنان خود، به فکر رهایی سیاسی و استقرار حکومت مسیحا بودند، حکومتی از نوع حکومتهای دیگر. آنان یقین داشتند که عیسایناصری همان مسیح موعود است، با اینحال، چیزهایی بود که ایشان هنوز درک نمیکردند.
بعد از حدود سه سال و نیم از آغاز خدمات عیسی، شهرت او و کارهای حیرتانگیزش نه فقط در میان یهودیان سرزمین اسرائیل، بلکه در سرزمینهای اطراف نیز پیچیده بود. همه از خود سؤال میکردند که آیا عیسای ناصری، با چنین خصائل و سجایایی، و با اینگونه تعالیم صلحجویانه، همان پادشاه خواهد بود یا نه. در کنار تمام این کارها و سخنان شگفتانگیز، یک جریان تاریک در شُرُف شکلگیری بود. پیشوایان مذهبی یهود از تعالیم و نحوۀ عمل عیسی مطلقاً خشنود نبودند؛ چرا که او تمام اصول و سنن و تفسیرهای ساخته و پرداختۀ ایشان را نادیده میگرفت و آنچنان عمل میکرد که از یک طرف تحسین مردمِ خسته از تظاهر مذهبی را بر میانگیخت، و از طرف دیگر خشم و نفرت آن پیشوایان ریاکار و مقامپرست و سودجو را؛ برای مثال، طبق تفسیر علمای دین یهود از حکم تورات، هیچ یهودی اجازه نداشت در روز سَبَّت(شنبه) دست به کاری بزند، حتی اگر کمک به یک دردمند باشد. اما عیسی در روز سَبَّت بیمارانی را که نزد او میآمدند شفا میداد. با این کار نشان میداد که برداشت و تفسیر آنان از حکم خدا چقدر کوردلانه و تنگنظرانه و گاه حتی ریاکارانه است. همه اینها جز توطئهچینی پیشوایان یهود برای قتل او نتیجهای در بر نداشت. و عیسی بهخوبی از این امر آگاه بود. اما آنان برای از بین بردنِ او در پی فرصت مناسبی بودند؛ میدانستند که اگر او را در ملأعام دستگیر کنند، مردم به هواداری از او سر به شورش بر خواهند داشت.
عیسی در آغاز بهارِ آخرین سال زندگی زمینی خود، با حواریون و هواداران بیشمار خود، همراه با انبوه زائران یهودی اهل جلیل، بهقصد شرکت در مراسم مقدس عید فِصَح، راهی اورشلیم، مرکز مذهبی یهودیان شد، با اینکه میدانست این آخرین باری خواهد بود که در این مراسم شرکت خواهد جست. پس بهمنظور آنکه در مورد ادعای پادشاهی خود، شکی برای پیروان خود باقی نگذارد، پیش از ورود به اورشلیم، در یک روز یکشنبه، پنج روز پیش از مراسم عید، سوار بر کرۀ الاغی شد و از بلندی مشرف به اورشلیم، بهسوی دروازه شهر بهراه افتاد. پیروانش بههمراه اهالی جلیل که او را پادشاه برحق خود میدانستند، هلهلهکنان او را مشایعت کرده، فریاد کنان بر او درود میفرستادند و میگفتند: »ما را رهایی ده، ای پادشاه اسرائیل« آنان جامههای خود را در آورده، بر سر راه او میگستردند و شاخههای درخت نخل کنده، در مسیر او میگذاشتند تا از روی آنها بگذرد. با این کار رسماً او را پادشاه خود اعلام میداشتند. عیسی با این عمل خود، یکی از پیشگوییهای مهم انبیا در خصوص پادشاه یا مسیحای موعود را تحقق بخشید، آن پیشگویی زکریای نبی را که فرمود:
( ای دختر صهیون بسیار وجد بنما و ایدختر اورشلیم آواز شادمانی بده! اینک پادشاه تو نزد تو میآید. او عادل و صاحب نجات و حلیم میباشد و بر الاغ و بر کُره بچه الاغ سوار است.) زکریا، فصل 9، آیه 9
شاگردان و پیروان او با دیدن تحقق این پیشگویی، یقین حاصل کردند که عیسی، همان مسیحای موعود و پسر خدا است. چون وارد اورشلیم شدند، شهر از این هیاهو آشفته شد. اهالی اورشلیم میپرسیدند: «این کیست؟» و پیروانش و زائران جلیلی میگفتند: »این است عیسای نبی، از ناصره جلیل!» نظر کاهنان اعظم فوراً جلب شد، همینطور نظر فرماندار نظامی روم مقیم در اورشلیم. رومیها معمولاً از این نوع آشوبها هراس داشتند، چرا که میدانستند میتواند بسیار ساده به یک قیام خونین و غیرقابل مهار بیانجامد. عیسی مستقیماً به معبد بزرگ رفت، اما این بار نه برای عبادت، بلکه برای تطهیر و پاکسازی خانۀ خدا از آنانی که صحن آنجا را تبدیل به تجارتخانه برای فروش حیوانات قربانی کرده بودند، تجارتی که با تقلب و اجحاف بسیار همراه بود. او با طناب تازیانهای ساخت و با شهامت دکهها و بساط تاجرانی را که مذهب را وسیلهای برای سودجویی و کسب ثروت ساخته بودند، بر هم ریخت و ایشان را بیرون راند. اما هیچیک از بزرگان و کاهنان اعظم جرأت دخالت به خود نداد؛ زیرا میدانستند با محبوبیتی که عیسی در میان تودۀ مردم، خصوصاً مظلومین و ستمدیدگان داشت، هرگونه اقدام خشونتآمیزی منجر به شورش خواهد شد؛ و هرگونه شورشی نیز منجر به دخالت نیروهای نظامی روم خواهد شد که درست در قلعهای در مجاورت معبد بزرگ مستقر بودند. چنین شرایطی قطعاً بهنفع هیأت حاکمه یهود نبود که میکوشید رابطه مسالمتآمیزی با فرماندار نظامی روم مستقر در اورشلیم داشته باشد. این اقدام عیسی باز یکی دیگر از نشانههای ظهور مسیحای موعود را تحقق بخشید، چرا که طبق نوشتههای مقدس یهودیان، مسیحا بههنگام ظهور خود، میبایست ناگهان بههیکل درآمده، آن را تقدیس نماید.
(اینک من رسول خود را خواهم فرستاد(منظور یحیینبی است) و او طریق را پیش روی من مهیا خواهد ساخت؛ و خداوندی که شما طالب او میباشید، ناگهان به هیکل خود خواهد آمد، یعنی آن رسول عهدی که شما از او مسرور میباشید. هان او میآید! قول یهوه صبایوت این است.) ملاکی، فصل 3، آیه 1
چرخ دسیسه برای قتل عیسی دیگر به حرکت درآمده بود. سران کاهنان میدانستند که دستگیری عیسی در ملأعام اقدامی خطرناک است. لذا بر آن شدند تا او را زمانی بازداشت کنند که در میان انبوه جماعت نیست. در همین هنگام، یهودا اسخریوطی، یکی از ۱۲ حواری عیسی، احتمالاً به دلیل اینکه متوجه شده بود که فعلاً خبری از پادشاهی زمینی و جاه و مقام در کار نیست، بلکه صحبت از رنج و زحمت و فداکاری و حتی شهادت است، به علت پولدوستی و طمع، نزد سران کاهنان رفت و به آنان پیشنهاد داد که حاضر است در مقابل دریافت مبلغی، محلی را که عیسی شبها در آنجا بهسر میبرد، به آنان اطلاع دهد. این واقعه، پنجشنبۀ همان هفته رخ داد. شب هنگام، عیسی و حواریونش، پس از برگزاری مراسم شام مخصوص عید فصح، راهی باغی در خارج از شهر شدند. مأمورین بهراهنمایی یهودا به آن محل آمده، عیسی را دستگیر کردند و در همان ساعات شب، نزد کاهن اعظم بردند. فوراً جلسهای با حضور تمام اعضای شورای یهود تشکیل شد. عیسی در برابر تمام اتهامات دروغین، چه سیاسی و چه مذهبی که علیه او اقامه میشد، حتی یک کلمه نیز در دفاع از خود بر زبان نراند. سرانجام، کاهن اعظم که دید جلسه محاکمه به بنبست رسیده است، راهی برای محکوم کردن عیسی ندید جز اینکه او را در مقابل سؤالی مستقیم و مشخص قرار دهد. پس او را قسم داد که بگوید که آیا مسیحای موعود، پسر خدای تعالی هست یا نه. عیسی به پاس قسم کاهن اعظم، به سؤال او پاسخ داد:
(عیسی گفت، من هستم؛ و پسر انسان را خواهید دید که برطرف راست قوّت نشسته، در ابرهای آسمان میآید.) انجیلمرقس، فصل 14، آیه 62
با این سخن عیسیمسیح ادعا میکرد که پادشاه و مسیح است؛ زیرا دانیال نبی نبوت کرده بود:
(و در رویای شب نگریستم و اینک مثل پسر انسان با ابرهای آسمان آمد و نزد قدیمالایام(خدا) رسید و او را به حضور وی آوردند. و سلطنت و جلال و ملکوت به او داده شد تا جمیع قومها و امّتها و زبانها او را خدمت نمایند. سلطنت او سلطنت جاودانی و بیزوال است و ملکوت او زایل نخواهد شد.) دانیال، فصل7، آیات 13 و 14
همچنین داودنبی در مزامیر فرمود:
([مزمور داود] یهوه به خداوند من گفت، به دست راست من بنشین تا دشمنانت را پای انداز تو سازم. خداوند عصای قوّت تو را از صهیون خواهد فرستاد. در میان دشمنان خود حکمرانی کن.) مزمور 110، آیات 1 و 2
همین برای محکومیت او به اعدام کافی بود، نه آنکه سران کاهنان به آمدن مسیحای موعود شک داشته باشند، بلکه به این دلیل که آنان نمیتوانستند بپذیرند که «این عیسایناصری» همان مسیحا باشد. حتی ظهور مسیح مطابق انتظار ایشان نیز در راستای منافع و جاهطلبی آنان نبود! ایشان مقام رهبری و منافع ناشی از آن را بیشتر دوست میداشتند تا ظهور پادشاهی که قدرت را از دست ایشان خارج میساخت! اما چگونه میبایست او را به قتل برسانند که موجب شورش هوادارانش نشود و درضمن، اندک محبوبیت ایشان را نیز از میان نبرد. بهترین راه این بود که پیش از آنکه اهالی اورشلیم و زائران از خواب بیدار شوند، او را با یک اتهامِ سیاسی دروغین، به دست فرماندار رومی، «پنطیوس پیلاطُس» بسپارند. بامدادان عیسی در محکمۀ پیلاطس ایستاده بود، با این اتهام که خود را پادشاه یهودیان اعلام کرده و مردم را به شورش علیه روم دعوت میکند. چنین ادعایی خیانت و طغیان علیه امپراطور بود و جزایش اعدام با صلیب بود. اما عیسی در حضور پیلاطُس نیز سکوت کرد، طوری که پیلاطس عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفت. پیلاطس کاردانتر از آن بود که چنین اتهامی را بپذیرد؛ او با دیدن ظاهر آرام و افتادۀ عیسی، و نیز بر اساس خبرهایی که در بارۀ او شنیده بود، میدانست که این دسیسهای بیش نیست که انگیزهاش صرفاً حسادت و جاهطلبی سران یهود است. اما سرانجام، تسلیم خواستۀ سران کاهنان شد، چرا که ایشان مستقیماً پیلاطس را تهدید کردند که اگر حکم اعدام او را صادر نکند، به امپراطور در روم گزارش خواهند داد که او یک خائن به روم را آزاد کرده است. بدینسان، عیسیمسیح روز جمعه، اول آوریل سال 33 میلادی، دقیقاً در پایان شصت و نه هفتهای که دانیال نبی پیشگویی کرده بود، ساعت ۹ صبح، بیرون از اورشلیم، در محل اعدام مجرمین، بر صلیب میخکوب شد:
(هفتاد هفته برای قوم تو و برای شهر مقدّست مقرر میباشد تا تقصیرهای آنها تمام شود و گناهان آنها به انجام رسد و کفّاره به جهت عصیان کرده شود و عدالت جاودانی آورده شود و رویا و نبوّت مختوم گردد و قدسالاقداس مسح شود. پس بدان و بفهم که از صدور فرمان به جهت تعمیر نمودن و بناکردن اورشلیم تا (ظهور) مسیح رئیس، هفت هفته و شصت و دو هفته خواهد بود و(اورشلیم)با کوچهها و حصار در زمانهای تنگی تعمیر و بنا خواهد شد. و بعد از آن شصت و دو هفته، مسیح منقطع خواهد گردید و از آن او نخواهد بود، بلکه قوم آن رئیس که میآید شهر و قدس را خراب خواهند ساخت و آخر او در آن سیلاب خواهد بود و تا آخر جنگ خرابیها معین است.)دانیال، فصل 9، آیات 24 تا 26
اعدام با روش صلیب، رنجآورترین نوع مرگ بود. دستها و پاهای شخص اعدامی را به صلیب میخکوب میکردند سربازان رومی نیز بر لباس مسیح قرعه انداختند تا آن را به غنیمت ببرند، چنانکه داود نبی با الهام روحالقدس از زبان مسیح میفرماید:
(زیرا سگان دور مرا گرفتهاند؛ جماعت اشرار مرا احاطه کرده، دستها و پایهای مرا سفتهاند(سوراخ کردهاند)همه استخوانهای خود را میشمارم. ایشان به من چشم دوخته، مینگرند. رخت مرا در میان خود تقسیم کردند و بر لباس من قرعه انداختند.)مزمور22، آیات16 تا 18
در روش مصلوب کردن، مرگ در اثر خونریزی حادث نمیشد، بلکه در اثر خستگی و از کار افتادنِ تدریجی عضلات قفسه سینه و بند آمدن تنفس، و در نتیجه، خفگی تدریجی؛ این امر ممکن بود چند روز بهطول بیانجامد. طبق قوانین روم، هیچیک از اتباع روم را با صلیب اعدام نمیکردند؛ صلیب فقط مخصوص اهالی سرزمینهای اشغالی بود که هنوز به تابعیت روم پذیرفته نشده بودند و درضمن، جرمشان خیانت یا شورش علیه حکومت روم بود. بدینسان، عیسی بهگونهای ننگآور، همچون یک مجرم سیاسی و در کنار مجرمان دیگر مصلوب شد، امری که اشعیا نبی پیشگویی کرده بود(تک تک کلمات این نبوت مهم درباره مسیح را با دقت بخوانید):
(خوار و نزد مردمان مردود و صاحب غمها و رنج دیده و مثل کسی که رویها را از او بپوشانند و خوار شده که او را به حساب نیاوردیم. لکن او غمهای ما را بر خود گرفت و دردهای ما را بر خویش حمل نمود. و ما او را از جانب خدا زحمت کشیده و مضروب و مبتلا گمان بردیم. و حال آنکه به سبب تقصیرهای ما مجروح و به سبب گناهان ما کوفته گردید. و تأدیب سلامتی ما بر وی آمد و از زخمهای او ما شفا یافتیم. جمیع ما مثل گوسفندان گمراه شده بودیم و هریکی از ما به راه خود برگشته بود و خداوند گناه جمیع ما را بر وی نهاد. او مظلوم شد امّا تواضع نموده، دهان خود را نگشود. مثل برهای که برای ذبح میبرند و مانند گوسفندی که نزد پشم برندهاش بیزبان است همچنان دهان خود را نگشود.از ظلم و از داوری گرفته شد. و از طبقه او که تفکّر نمود که او از زمین زندگان منقطع شد و به جهت گناه قوم من مضروب گردید؟ و قبر او را با شریران تعیین نمودند و بعد از مردنش با دولتمندان. هرچندهیچ ظلم نکرد و در دهان وی حیلهای نبود. امّا خداوند را پسند آمد که او را مضروب نموده، به دردها مبتلا سازد. چون جان او را قربانی گناه ساخت، آنگاه ذریت خود را خواهد دید و عمر او دراز خواهدشد و مسرّت خداوند در دست او میسّر خواهد بود. ثمره مشقّت جان خویش را خواهد دید و سیر خواهد شد. و بنده عادل من به معرفت خود بسیاری را عادل خواهد گردانید؛ زیرا که او گناهان ایشان را بر خویشتن حمل خواهد نمود. بنابراین او را در میان بزرگان نصیب خواهم داد و غنیمت را با زورآوران تقسیم خواهد نمود، به جهت اینکه جان خود را به مرگ ریخت و از خطاکاران محسوب شد و گناهان بسیاری را بر خود گرفت و برای خطاکاران شفاعت نمود.) اشعیا، فصل 53، آیات 3 تا 12
اما مرگ عیسی بسیار زودتر از حد انتظار فرا رسید. او ساعت ۳ بعد از ظهر همان روز جان سپرد. به روایت انجیل، از ساعت ۱۲ ظهر تا لحظه مرگش، آسمان تاریک شده بود. وقتی روح خود را به دست «پدر» در آسمان سپرد، زمین به لرزه در آمد، طوری که حتی نگهبانان رومی حاضر در محل، وحشت کردند و تصدیق نمودند که او واقعاً مرد عادلی بود. پیکر مطهر عیسی را یکی از بزرگان یهود که در این دسایس شراکت نداشت، از صلیب بهزیر آورد و مطابق پیشگویی اشعیا نبی که پیشتر ذکر شد: (و قبر او را با شریران تعیین نمودند و بعد از مردنش با دولتمندان)؛ در مقبرهای که برای خود ساخته بود، گذارد. یهود را رسم بود که مردگان خود را نه در زیر خاک، بلکه در اتاقکهایی که در دل صخرهها و کوهها حفر میکردند، قرار دهند و دهانه اتاقک را با سنگی مسدود کنند. جسد را با روغنهای معطر میپوشاندند و آن را در کفن میپیچیدند. کفن کردن در رسم یهود اینچنین بود که پارچهای نوار مانند را از پا به بالا دور جسد میپیچیدند و بعد جسد را در قسمتهای مختلف با طناب میبستند، طوری که اگر مردهای هم زنده میشد، قادر به هیچ حرکتی نمیبود. روی او را نیز با پارچهای دیگر میپوشاندند. پیکر پاک عیسی را نیز با چنین مراسمی کفن و دفن کردند. اما چون غروب نزدیک بود و فردای آن روز نیز روز سَبَّت بود، و طبق شریعت دیگر مجاز به کار در آن ساعات غروب نبودند، مالیدن روغنهای معطر به پیکر او بهطور شایسته میسر نشد؛ لذا بر آن شدند که این کار را روز یکشنبه صبح انجام دهند. ضمناً از آنجا که عیسیمسیح بارها فرموده بود که روز سوم از مرگ قیام خواهد کرد، یهودیان به نزد پیلاطس رفتند و از او خواستند که مقبره عیسی را تا سه روز با نگهبانان محافظت نماید تا مبادا شاگردان عیسی پیکر او را بدزدند و ادعا نمایند که او زنده شده است و پیلاطس نیز خواسته آنان را اجابت فرمود و دستور اعزام چندین نگهبان به آنجا را صادر کرد. و آنان نیز سنگ قبر مسیح را مختوم کردند و به محافظت شدید از آن پرداختند.
تصور حالت نومیدی، سرخوردگی، و شوک روحی یازده حواری و سایر پیروان عیسی کار دشواری نمینماید. رویدادهای پنجشنبه شب و روز جمعه آنچنان غیرمنتظره و سریع رخ داد که قدرت تجزیه و تحلیل امور و یادآوری پیشگوییهای خودِ عیسی در این زمینه را از ایشان سلب کرده بود. تنها چیزی که آنان در آن لحظات میدیدند، این بود که یگانه امیدشان اینچنین ناگهانی بهقتل رسید، آن هم با چنان وضع خفتباری.
یکشنبه صبح، سپیدهدمان، برخی از زنان که او را پیروی و خدمت میکردند، مواد معطری را که تهیه کرده بودند، برداشتند و بهسر قبر رفتند. اما در این هنگام زلزلهای عظیم حادث شد؛ زیرا فرشته خدا از آسمان نازل شده و سنگ مختوم قبر مسیح را غلطانید، محافظان قبر با دیدن این منظره عجیب از ترس به خود لرزیدند و هراسان به شهر فرار کردند، وقتی زنان به مقبره رسیدند، سنگ دهانه مقبره را در گوشهای افتاده دیدند. چون نزدیک رفتند، دو فرشته را در جامهای درخشان در مقبره دیدند. از ترس جرأت نگریستن نداشتند؛ و صدای آنان را شنیدند که میگفتند: «چرا زنده را از میان مردگان میطلبید؟ در اینجا نیست، بلکه برخاسته است. بهیاد آورید که چگونه وقتی که در جلیل بود، شما را خبر داده، گفت ضروری است که پسر انسان بهدست مردم گناهکار تسلیم شده، مصلوب گردد و روز سوم برخیزد.» وقتی از مقبره بیرون آمدند و شتابان به شهر باز میگشتند تا حواریون را خبر دهند، ناگاه خودِ عیسی بر آنان ظاهر شد… آری، او زنده شده بود، نه بصورت روح، بلکه جسم و روح با هم. او حقیقتاً به زندگی بازگشته بود! همانطور که داود نبی هزار سال پیش از مسیح، از زبان او فرموده بود:
(زیرا جانم را در عالم اموات ترک نخواهی کرد، و قدوس خود را نخواهی گذاشت که فساد را بیند.)مزامیر، فصل 16، آیه 10
پس از آن، او خود را بارها زنده به حواریون و پیروان خود ظاهر کرد. به روایت اناجیل و سایر نوشتههای عهدجدید، شمار کسانی که عیسی را بعد از رستاخیزش زنده دیدند، به پانصد تن میرسیدند. بدینسان عیسیمسیح از دروازۀ مرگ پیروزمندانه گذشت، از این آخرین سنگرِ نیرومند و ظاهراً شکستناپذیر تاریکی! او وارد قلمرویی از حیات شد که دیگر شکست بر آن متصور نبود. اینک او پادشاهی شکستناپذیر و بیزوال گردیده بود، همانکه اشعیای نبی ۷۰۰ سال پیش از او پیشگویی کرده، گفته بود:
(سلطنت بر دوش او خواهد بود و اسم او عجیب و مشیر و خدای قدیر و پدر سرمدی و سرور سلامتی خواهد بود) اشعیا، فصل 9، آیه 6
بلی، او مشیر و راهنما، خدای قادر، سرچشمۀ ابدیت، و پادشاه صلح و آرامش خوانده شد. او اینک ثابت کرده بود که حقیقتاً مسیح و پادشاه است، پادشاهی از قلمرویی دیگر. آری، او واقعاً آمده بود تا قوم یهود را از یوغ دشمنشان رهایی بخشد؛ اما نه فقط قوم یهود را، بلکه تمام اقوام و ملل را از یوغ سنگین حکومت جابرانه و ستمکیش دشمن اعظم، شیطان! او حکومت و ملکوت خود را آغاز کرد، نه با زور و شمشیر آهنین، بلکه با محبت، بزرگواری، فروتنی، گذشت از حق خویشتن، ایثار، و جاننثاری در حق انسانها! عیسی که اینک مسیح و پادشاه بود، چهل روز پس از زنده شدنش، در مقابل چشمان شاگردان زنده به آسمان و به دست راست خدای پدر رفت همانطور که نبی پیشگویی کرده بود:
(یهوه به خداوند من گفت، به دست راست من بنشین تا دشمنانت را پای انداز تو سازم. خداوند عصای قوّت تو را از صهیون خواهد فرستاد. در میان دشمنان خود حکمرانی کن. قوم تو در روزِ قوّتِ تو، هدایای تبرّعی میباشند. در زینتهای قدّوسیت، شبنمِ جوانیِ تو از رَحِم صحرگاه برای توست. خداوند قسم خورده است و پشیمان نخواهد شد که تو کاهن هستی تا ابدالآباد، به رتبه ملکیصِدِق.)مزمور110، آیات 1 تا 4
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |