کتاب اصول عیسی در روابط

فصل نهم اصول عیسی در روابط: قدرت فرمان عیسی

رای بدهید

فصل نهم اصول عیسی در روابط: قدرت فرمان عیسی

یک فرمان هرگز به منظور حس کردن صادر نمی شود بلکه همیشه برای یک اقدام یا عمل خاصی است.

درک  تفاوت میان احساس و عمل یعنی تفاوت میان آنچه حس می کنی و آنچه انجام می دهی، باعث تقویت همۀ رابطه هایت می شود. چطور می توانی به کسی عشق بورزی وقتی هیچ حسی نداری که بخواهی او را  محبت کنی؟ شاید با خود فکر می کنی : «البته که می خواهم دوباره احساس محبت بکنم. با تمام وجودم می خواهم به شوهر یا زنم یا حتی فرزندانم دوباره عشق بورزم. فکر می کنی تلاش نکرده ام؟ اما شکست خورده ام.» این جاست که عیسی وارد معرکه می شود و می فرماید: «من به تو این  حکم را می دهم که به روشی تازه محبت کنی.» چطور چنین چیزی ممکن است؟ چرا عیسی چنین فرمانی داده که احساس محبت کنیم؟ واقعیت این است که او هرگز چنین فرمانی نداده که عشق و محبت را در خود احساس کنیم بلکه فرمان او این است که به محبت عمل کنیم.

غیرممکن است که برای داشتن یک حس، به کسی فرمان داد. بچۀ چهارساله ای را تصور کن. او برای هدیۀ روز تولدش، از مادربزرگ خود بلوز دست باف قرمز زیبایی را گرفته و به جای این که هیجان زده بشود، شروع به گریه می کند. و تو به او  می گویی: «خوشحال باش. من به تو دستور می دهم که به خاطر هدیه ات شاد باشی!» حدس بزن چه اتفاقی می افتد؟ بچه بدتر گریه می کند. شاید وقتی بزرگتر می شویم چنین  عکس العمل هایی را با زیرکی خاصی پنهان کنیم و پیش دیگران بروز ندهیم ولی از چنین فکری خلاص نمی شویم. وقتی روز سختی داشته ای و کسی به تو می گوید: «ازت خواهش می کنم شاد باش.» چنین حرفی خیلی بیجاست و معمولاً تو را عصبی تر می کند.

هرگز نمی توانی برای داشتن حال و هوای خاصی دستور یا فرمانی بدهی اما برای اقدام عملی فرمان دادن امری طبیعی است. وقتی عیسی به تو می گوید: «من به شما حکم می کنم که یکدیگر را محبت کنید» منظور او این نیست که: «این طور حس کن»؛ بلکه «این طور عمل کن.» نسبت به شخص دیگر با مهر و محبت عمل کن. اگر در عشق ورزی سرد شده ای و یا در کلّ، از محبت کردن دست کشیده ای، قدم اول این است که دوباره دست به محبت کردن بزنی. به یاد بیاور که چه کارهایی بخشی از رابطۀ تو با همسرت یا فرزندانت یا دوستانت بوده؟ دوباره با آن ها مشغول شو.

وقتی با این چالش روبرو می شوی که صرف نظر از آنچه احساس می کنی، به محبت خود عمل کنی، شاید شروع به مخالفت کنی و با خود بگویی: «من احساس خوبی در مورد این کار ندارم. وقتی نسبت به کسی هیچ حس محبتی ندارم و بخواهم محبتش کنم، تبدیل به آدم متضاهری می شوم. وقتی حال و هوای محبت کردن ندارم، چنین محبتی واقعی نیست و من تبدیل به شخص دورو و ریاکاری می شوم.»

اما واقعیت این است که ما دائماً کارهایی می کنیم که حال و هوای انجام آنها را نداریم.  مثلاً اگر امروز صبح بیدار شدی و حال رفتن به سر کار نداشتی، فکر نمی کنم تلفن را برداشته باشی و به صاحب کارت گفته باشی: «من امروز سر کار نمی آیم چون هوس کار کردن ندارم و نمی خواهم آدم ریاکاری باشم و تظاهر به کار کنم!» خنده دار است. اینطور نیست؟ هر طور شده به سر کار می روی. البته امیدوارم اکثر اوقات این طور باشد! اگر همیشه برای چیزهایی کار بکنیم که حس و حال خوبی داریم، چیزی پیش نخواهیم برد.

آیا فکر می کنید عیسی حس و حال خوبی داشت وقتی تصمیم گرفت بر روی صلیب بمیرد؟ البته که نه. وقتی عیسی آن روز صبح بیدار شد با خود این طور فکر نکرد که: «امروز حال مصلوب شدن دارم و روز خوبی برای مردن است. امروز حس خیلی خوبی برای تحمل طاقت فرساترین دردها و سنگین ترین بار گناه بشر را دارم.» برعکس، عیسی شب قبل از مرگش بر صلیب، در جتسیمانی چنین دعا کرد: «ای پدر، اگر ارادۀ توست، این جام را  از من دور کن.» در دعای عیسی نمی بینیم که او توجهی به ندای احساساتش بکند. او در عوض این دعا را کرد: «اما نه خواست من، بلکه ارادۀ تو انجام شود» (لوقا 22: 42).

من اسم این نوع عشق و محبت را «محبت با این وجود» گذاشته ام. این را یاد بگیر که مثل عیسی دعا کنی. هر آن چه احساس می کنی به خدا بگو و سپس به او بگو: «با این وجود، نه خواست من بلکه ارادۀ تو انجام شود.» این گونه مهرورزی تنها از خدا ناشی می شود. همیشه لحظاتی در زندگی ات هست که حتی یک ذرّه از وجود تو احساس محبت نمی کند، با این حال کاری را از روی محبت می کنی. وقتی با وجود این که شوهر یا زن تو به اعتماد تو ضربه زده، هنوز او را محبت می کنی، این همان محبتِ «با این وجود» است. وقتی فرزند تو برای سومین هفتۀ متوالی دست به احمقانه ترین کار در تاریخ بشریت زده و باز هم او را دوست داری، این همان محبتِ «با این وجود» است. به این کار محبت عملی کردن گفته می شود. وقتی عیسی بر صلیب، به کسانی که بر دست ها و پاهایش میخ می کوبیدند، نگاه کرد و گفت: «پدر این ها را ببخش» در حال عمل کردن با عشق و محبتی عمیق بود.

آیا در این بستۀ محبتی که عیسی به ما فرمان داده، احساسات هیچ جایی ندارد؟ البته که دارد. گاهی جای عالی و شاد و گاه جای غم و اندوه و تأسف! اما این را آویزۀ گوش خود کن که احساسات حرف آخر را برای عمل به محبت نمی زند. احساسات ما علاقۀ شدیدی به پیروی از اعمال ما دارند. بعضی اوقات سریع و بعضی اوقات آرام  آرام. هر بار که با دلی مطیع، دوباره به محبت خود عمل می کنی، در نهایت احساسات به دنبال آن سراغ ما می آید.

وقتی از خود خسته و ناامید هستی و احساس می کنی می خواهی از هر کاری دست بکشی، چه می کنی؟ در دنیایی که زندگی می کنیم بیشترین تأثیر را باهوش ترین، سریع ترین یا ثروتمندترین افراد بر آن نمی گذارند بلکه کسانی که به خوبی می دانند وقتی یأس و ناامیدی به سراغشان می آید چه بکنند. همۀ ما با لحظات مأیوس کننده روبرو شده ایم. من یکی از آن ها هستم. من اغلب این طور حس کرده ام که باید به رابطه ام با پدرم پایان ببخشم. پدر من در تمام عمرش از بیماری روحی رنج می برد و در نتیجۀ آن، در رابطۀ میان من و او مشکلات زیادی وجود داشت. وقتی چند سال پیش مادرم به خاطر بیماری سرطان جان سپرد، روحیۀ پدرم شدیداً به هم ریخت و تصمیم گرفت به مراسم  خاکسپاری نیاید و وسط راه قبرستان جلوی دَرِ کلیسا چند کلمه ای را داد زد و بعد گذاشت و رفت. شاید بهترین کلمه ای که بتواند بیان گر رابطۀ بین ما در آن زمان باشد «آشفتگی» باشد. بعد از این اتفاق، او ما را ترک کرد و رفت. برای سال ها نمی دانستیم کجاست. تمام چیزی که فکر می کردم این بود که شاید او هم مُرده. بعدها از یکی از فامیل هایم شنیدم که او را دیده که بی خانمان است  و در خیابان های سن فرانسیسکو آواره است. واقعاً برای من خبری وحشتناک تر از این خبر وجود نداشت که در آن لحظه از پدرم شنیدم! تمام تلاش خود را کردیم که او را پیدا کنیم، ولی بیهوده بود. سال ها بعد دوباره او را دیدیم و او بالآخره در یک مرکز مناسبی مورد توجه و مراقبت های ویژه قرار گرفته بود. من و پدرم هر چند وقت یک بار برای هم شروع به نوشتن نامه کردیم. اول خیلی مضطرب بودم. اما این روند به حدّی بهبود یافت که به خود قبولاندم به سراغش بروم و چند بار او را ملاقات کنم. در یکی از ملاقات هایم، به او دو کتاب دادم. یکی از آن کتاب ها، کتابی بود تحت عنوان زندگی هدفمند نوشتۀ کشیش ریک وارِن و دومین کتاب، کتابی آموزشی در بارۀ حقایق اصلی ایمان مسیحی به نام «بنیادها» بود که من یکی از نویسندگان این کتاب بودم. کشیش ریک دوست  و رئیس من در محل کار کلیسایی و شبان کلیسایمان است و در  ضمن باجناق من  هم هست. سی و پنج میلیون جلد از کتاب زندگی هدفمندِ او تا به حال به فروش رسیده و کتاب بنیادها-ی من فقط سی و پنج جلد! اما خوشحالم که پدرم از کتاب من بیشتر از کتاب ریک خوشش آمد. بالآخره پدرم هست!

پس از سال ها هر وقت من و پدرم فرصتی داشتیم که در بارۀ امور روحانی با هم  صحبت کنیم او از این که من کشیش هستم و به کار شبانی مشغول هستم افتخار می کرد اما به مسیحیت به جای داشتن رابطۀ شخصی با خدا، تنها به عنوان یک فلسفه نگاه می کرد. من تقریباً امید خود را از دست داده بودم که او روزی با عیسی رابطه ای شروع کند. با داشتن هفتاد و هشت سال اگر چیزی باید برایش اتفاق می افتاد، تا به حال شده بود.

روزی نامه ای از طرف پدرم با این مضمون به دستم رسید: «برای سالیان سال نخواستم خدا  و روح القدس و عیسی مسیح را بپذیرم. من روی نفس گناه آلودم بدون هر گونه مصاحبتی با خدا خیلی کار کردم. تام عزیزم، وقتی کلمات تو را  در کتاب بنیادها خواندم که نوشته بودی: «خدا مفهومی دوردست نیست بلکه بسیار نزدیک است.» برای شش ماه زحمت کشیدم تا به دیگران موعظه کنم که «کارهای درستی بکنید». اما امروز عیسی راهنمای من است. خدا اینطور گفته.» و در پشت نامه اش این کلمات را نوشته بود: «عیسی جان های گمشده را نجات می بخشد.»

من هفده سالم بود وقتی به عیسی ایمان آوردم و در حال نوشتن این کتاب  پنجاه سالم هست. تصور کنید که در طول سی و سه سال برای پدرم و رابطه اش با خدا دعا کردم. ای کاش امید خود را هرگز از دست نداده بودم ولی باید اعتراف کنم اغلب احتیاج به تشویق دیگران داشتم. ای کاش هر روز برایش دعا می کردم ولی خیلی کم برایش دعا کردم. ایکاش برای چنین روزی آماده بودم اما خدا مرا به طرز باشکوهی غافلگیر کرد.

من نقش ناچیزی که با دعاها و نامه هایی که با امیدی در دلم برای پدرم نوشتم، به عیسی تقدیم کردم و او آن را در دستانش گرفت و چندین برابر به من لطف کرد. اگر چنین تصوری داری که برای ناامید نشدن باید کامل بود، اشتباه بزرگی می کنی. اگر می خواهی ناامید نشوی، توجه داشته باش که هر اندازه چیزی که به عیسی می دهی، ناچیز باشد، او می تواند چندین برابر به تو برگرداند!

هرگز امید خود را از دست نده. پاداش امید و لحظاتی که کاری برای مردم کرده ای، یک روز تو را غافلگیر می کند. از دعا کردن باز نایست. خدا به وسیلۀ دعاهایت خیلی بیشتر از آن چه که بتوانی یا تصور کنی عمل می کند. وعده های خدا را فراموش نکن. تو رؤیاهایی داری که بر وعده های خدا استوار است. آن رؤیاها را هم هرگز فراموش نکن. هر وقت احساس می کنی که در حال ناامید شدن هستی، آگاهانه انتخاب کن که دست به کاری بزنی و توجهی  به احساست نکنی. به فرمان عیسی عمل کن که می فرماید: «یکدیگر را محبت کنید.»

نکتۀ قابل تأمل: اگر حس عشق و محبت در تو به سردی گراییده، اولین قدمی که باید برداری این است که دوباره به محبت عمل کنی.

آیۀ به یاد ماندنی: «از انجام کار نیک خسته نشویم، زیرا اگر دست از کار بر نداریم، در زمان مناسب محصول را درو خواهیم کرد.» (غلاطیان 6: 9)

از  خود بپرس: آیا کسی در زندگی ام وجود دارد که باید دوست داشته باشم ولی هیچ احساس محبت نسبت به او در خود نمی بینم؟

فصل آینده: قدرت چیزی نو

نوشتۀ تام هولادِی

ترجمۀ کشیش ورژ باباخانیان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO