شعری از استاد آلیک: ساقۀ سبز نیاز
ساقۀ سبز نیاز
پدرم، شبها
وقتی که زبور می خواند
خوب می داند
که،
چه میخواند
ساقۀ سبز نیاز
آن زمانی که
فرازِ
خانۀ ما،می روید
سایۀ خوشبختی،
بر روی زندگی مان، می تابد
پدرم می داند
که اگر سفره ما یک شب هم،
خالی ماند
نان مَنّ، از آسمان می آید
نان گندم
تنها
مایۀ خوشبختی نیست
پدرم می داند
واژۀ روشن خوشبختی را
در کتابِ انجیل
باید جست
پدرم می داند
خوب هم می داند
صورت زشت سیاهی غمِ بی نامی را
در دل چشمۀ نور
در زلال عیسی، باید شست.
مادرم وقتی
راز گاهِ خیلی، خیلی
سادۀ خود را ،هرصبح
روی رخسارۀ بی رنگ گلیمی نمناک
پهن می سازد
خوب می داند
که چه می آغازد
مادرم می داند
که مصلوب
به معنای رهایی از خاک
خط ممتد قیام است
و توبه
خواهش رفتن، با یک فرجام
مادرم می داند
خوب هم می داند
که کلیسا
یعنی:
پیوستن به تمام گل ها
و تقّدس
پاک شدن ازهمۀ نخوتهاست
و سپس خار شدن
و سپس خاک شدن با اجرام
لحظۀ ناب دعا، مادرم
همه را می بیند
خوب هم می بیند
مادرم بعد دعا
عشق را می بیند
روح را می گیرد
و سپس عاطفه اش
پشت بر دنیا
در صلیبی سنگین
می پیچد
مادرم می داند
که، کی را می جوید
پدرم می داند
چه کسی را می خواند
نوشتۀ آلیک
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |