شعر: ساقی و خمریه تاک بنان
ساقی و خمریه تاک بنان
گر لبت را به نياز لب معشوق ز هم بگشودي
لب شهد و خم ابرو ز شه بيت لحم ياد آور
گر كه اندوه به قدح ره زد و ماتم به جبين
جام بر گير ز رگ تاك كه طلوع نزديك است
گر كه خواهي مست نوشي ز مي ناب و ني ميكده اي در راهت
خمره انداز ز آن مو كه از ناصره تا عشق ترا فرياد است
گر به كوي باده نوش و مي پرستي تا به صبح
مي نوش كه مسيحا دم شويد جام ز بدمستي تو
اينك كه تا جهان است مست نوشم و هيچ ذكر نخوانم
كه زاهدم شمرد به مي و زنار مصلوب ناصري
اي عاشق تو چه داني ز صليب و مي و مستي
شهسوار عشق آني است كه تاج كياني بر صليب دارد
مطرب گر سروري هست خوان كه رخ يارم آرزوست
مي ريز در آن قدح كه مه ده چهار سر زند از پياله ما
خسروا در گذر از شهر عشق جام ز شيرين بنوش
زآنكه بود بزم عشق مژده ده عشاق را
مرغ سحر دم نزد بيت مزامير باز
چونكه شنيد مژده از شهر سماوات راست
بانگ سروشي است كنون لیلی و می در كجاست
عزم فلك ساز كن مستي و يار در سماست
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |