سرگذشت جلیل قزاق ایروانی، شاعر شیرین سخن کلیسای ایران (قسمت دوم)
سرگذشت جلیل قزاق ایروانی، شاعر شیرین سخن کلیسای ایران
صفات و خصوصیات جلیل قزاق (قسمت دوم)
عده ای از اشخاص در کلیسا می دانستند که خط جلیل چه ذی قیمت است و سعی می کردند تا آنجا که ممکن است کتبی به خط آن مرحوم نوشته شده، گردآوری گردد. از این جهت بر این که جزوات «قانون جدید از جهت زندگی و رفتار» -«راه نجات»- «خدا تکلم فرمود» «نیروی روزانه» و کتاب «پیش قدمان راه بشارت انجیل» به خط شیوای او نوشته شده و تا به حال چندین بار گردآوری شده و می شود. مرحوم قزاق در ایام حیات خود تمام انجیل یوحنا را هم به خط نستعلیق نوشت که امید است روزی انجمن کتاب فروشی کتب مقدسه آن را گرداآوری کرده و در دسترس بگذارد.
و اما شخصیت و چگونگی وجود قزاق اگر بخواهیم در یک عبارت خلاصه کنیم، می توانیم بگوییم که او یک پارچه احساسات بود، سرتاسر دل بود؛ دلی نالان و پرسوز و گداز. این شعر وحشی بهترین مصداق حال مرحوم قزاق بود:
الهی سینه ای ده آتش افروز در آن سینه دلی و آن دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست دل افسرده غیر از آب و گل نیست
اندک ناملایمی سخت در او تأثیر می کرد و وجود ضعیفش را دگرگون می ساخت و دل شاعر پیشۀ او را به طپش وا می داشت. از این جهت غالباً مخصوصاً در اواخر عمر قیافه ای محزون و اندوهگین داشت و از مصائب می نالید ولی اگر کسی در عمق وجودش دقیق می شد یک نوع خوشی حقیقی و حتی روحیۀ خوشمزگی و دل زندگی در او می دید و یادش به این آیۀ شریفه می افتاد که پولس رسول در حق خود می گوید و در حق جلیل هم صدق می کرد:
«چون محزون ولی دائماً شادمان، چون فقیر و این که بسیاری را دولتمند می سازیم چون بی چیز اما مالک همه چیز» (دوم قرنتیان ۱۰:۶)
دلی داشت پاک و مصفا، هرگز تلخی و کینه ای از احدی در دل راه نمی داد. نه فقط از لحاظ حرف بلکه به عمل نیز. با همه چیز و همه کس خوب بود و همه را محبت می کرد و در عین حالی که رُک گو بود و صراحت لهجه داشت تندی نمی کرد و کسی را نمی آزرد و همه می دانیم که جمع این دو صفت در یک شخص چقدر دشوار است. دو رو نبود، تزویر و ریا نداشت، با این که بذله گو بود پشت سر دوستان غیبت نمی کرد. ولی آنچه وی را در حقیقت شخص بزرگی کرده بود افتادگی و فروتنی حقیقی او بود که در اثر دمسازی روح او با خدا در وی ایجاد گشته بود.
جلیل قزاق بهترین ایام عمر خود را صرف خدمت به کلیسا نمود و شاید از هر کس دیگر بیشتر خدمات شایسته به کلیسا نموده باشد؛ با این همه یک مرتبه هم شنیده نشد که بگوید کلیسا قدر مرا ندانسته و یا نمی داند زیرا به خوبی می دانست که کلیسا عبارت است از افراد و نه چند نفر اولیاء امور. از کسی توقعی نداشت، در پوستین خلق نمی افتاد و از کلیسا خرده گیری نمی کرد. به ضعف ها و اشتباهات خود به خوبی واقف بود ولی قلب با محبت و لطیف و روح پاک و ظریف او ضعف ها و عیب های او را که کم و بیش گریبانگیر هر بشری می گردد می پوشانید.
آدمی از معاشرت و نشست و برخاست با او سیر نمی شد، حضور ذهن او حتی تا روزهای آخر نیز تعجب آور بود. با این که از درد و رنج و از زندگی می نالید، حیات را دوست می داشت و به آزمایش های زندگی و اخبار دور و نزدیک علاقه نشان می داد. به خانه و خانوادۀ خود علاقۀ خاصی داشت و اغلب اوقات از پدر خود و محبت های او به تکریم یاد می کرد.
جلیل قزاق شخصی بود زیبا پسند و طبیعت دوست. به مناظر زیبای طبیعت علاقمند بود و از تاریکی و تنهایی می هراسید. شعر زیبا را دوست می داشت و خط خوش را تقریباً می توان گفت می پرستید. چنان که از یکی از اشعارش بر می آید معلوم است که در جوانی به ورزش و اسپورت نیز علاقه داشته است.
جوان بودم جوان دانی کجائیست؟ جوانی رونق باغ خدائیست
مرا اسبان تازی بود یک چند به صورت بی قرین و بس هنرمند
همی رفتم همی گشتم بهر سو جهانم در نظر چون باغ مینو
با این که از اواسط عمر عملاً ناتوان شده بود ولی روحیۀ حقیقی ورزشی و «اسپورتمنی» بودن و با خوشی در برابر شکست ها مقابله کردن تا پایان عمر همراه او بود.
کمتر کسی به اندازه ای که جلیل قزاق با خارجی ها تماس داشت، تماس داشته است. ولی بر عکس اشخاصی که اگر چند صباحی با خارجیان تماس داشته باشند خود را می بازند و زبان و آداب و رسوم خود را فر اموش می نمایند. وی تا به آخر روحیۀ ایرانیت خود را کاملاً حفظ کرده بود. وقار، بزرگ منشی، مهمان نوازی، علاقه به معاشرت و حاضر جوابی و لطیفه گویی و دوست نگاه داشتن و از همه مهم تر خون گرمی و محبت از خصایص او بود که هیچ کدام از اینها به علت سر و کار با خارجیان از بین نرفته و اطوار و آدابی که به ما نمی سازد، از ایشان در روحیۀ او وارد نشده بود. ولی در عین حال محبوب القلوب همه بود، چه خارجی و چه ایرانی ها همه او را دوست می داشتند و برایش احترام قائل بودند.
از این که در عقاید مسیحی به اصطلاح خیسیده شده بود شکی نیست. کتاب مقدس را خوب می دانست و اصول مسیحیت را به بهترین وجهی در اشعار و سرودهای خود آورده است. جلیل آقا وجوداً و عملاً مسیحی بود و با خداوند دمساز و در تماس بود و در روز آخر عمر خود، آنان که با او بودند شنیده بودند که دائم از «عیسی جان» و از کلیسا سخن می گفته است. کلیسا آمدن برای او امری مرتب و حتمی بود و تا این اواخر که دیگر جسم او اجازۀ عبادت در خانۀ خدا را نمی داد به طور منظم در پرستش ها حاضر می شد. کلیسا برای او خانۀ خدا بود و نه محل تصفیه حساب های شخصی.
انتظاری از کسی نداشت که گِله ای ایجاد کند و اگر احیاناً گِله ای هم در کار بود آن را بر سر کلیسا خرد نمی کرد و این صفت نیک را هم مانند صفات دیگر به جوانانی که دور و ور او بودند از کوچکی تلقین می نمود. بی ریا باید گفت که در حقیقت دوست عیسی بود و آن را واضحاً همه جا می گفت و بر طبق موازین آن می کوشید عمل نماید. جلیل عملاً بهترین مبشر بود.
در خاتمه باید چند کلمه هم از علاقۀ شدید جلیل قزاق به شاگردانش گفته شود. محصلین خود را بی ریا و بدون ذره ای تبعیض دوست می داشت و آن ها را زیاد از اندازه در کارها تشویق و ترغیب می نمود و این کار را حتی تا اواخر عمر یعنی موقعی که شاگردانش بزرگ شده، هر یک به کاری مشغول شده بودند نیز ادامه می داد و با مکاتبه، ایشان را به خدمت گذاری تشویق و تشجیع می نمود:
آقای عبدالمسیح شیروانیان از شاگردان قدیمی مرحوم جلیل قزاق مینویسند:
«در حدود بیست و هشت سال قبل بود که مادرم را از دست دادم و روزگار، پدرم را از شیراز به اصفهان و مرا به مدرسۀ شعبۀ کالج کشانید. آن روز بیش از هفت سال نداشتم. جدّ بزرگم یکی از اقطاب صوفیه فرقۀ شاه نعمت الهی بوده است و من از طفولیت علاقه به مسلک تصوف داشتم. مرحوم قزاق که خود یک نفر مسیحی صوفی مسلک بود، مرا مجذوب خود ساخت و به توسط او با مسیحیت آشنا شدم و چون مردی ریاکار و دو رو نبود و در داخل و خارج کلیسا خود را مسیحی می دانست، درس صمیمت و یک روئی را عملاً به من تعلیم داد و چون او خود یک نفر ایرانی میهن دوستی بود از همان اوان کودکی در ذهن من و دیگر هم شاگردی هایم، مسیحیت رنگ ایرانی به خود گرفت و بر خلاف اشخاصی که می گویند مسیحیت مذهب خارجیان است، من معتقد شدم که حد و حدود ملی ندارد و ایرانی می تواند همان قدر مسیحی باشد که مذهب دیگر داشته باشد. من اغلب با جلیل قزاق، استاد گرامی خود مکاتبه داشتم و نامه های او را نزد خود نگاه داشته ام و اینک قسمتی از یکی از نامه هایی که از اصفهان برایم نوشته و تا دم آخر مرا به کار خداوند تشویق و ترغیب نمود ذکر می کنم:
«اصفهان تاریخ ۲۵/۲/۹
فرزند ارجمند و آقای عزیز عبد المسیح، از اقدامات و استقامت های مردانۀ که از طرف شما نسبت به خدمت خداوند ابراز و مشهود گشته بی اندازه خوشوقتم. راستی هر وقت به خاطرم می گذرد که در نتیجه ده، دوازده سال که صرف مدرسه داری و شبانه روزی شد دو نفر جوان ایماندار که خود را تسلیم به خداوند کرده و امروز برای پیشرفت و ترقی کار کلیسا این طور می کوشند خدا را از دل و جان شکر می کنم که بالآخره تخمی که در راه این مقصود کاشته شد، به ثمر رسید. شما و آقای …. با ایمان ثابت حاضرید هر گونه زحمتی را متحمل شوید و نمی دانم چگونه شوق و خوش درونی خود را اظهار نمایم و روزی نمی گذرد که در هر حال هستم برای شما دو نفر مخصوصاً دعا نکنم…»
واضح است که وصول چنین نامه هایی از استاد قدیمی و عزیز در روحیۀ من بسیار مؤثر بوده و مرا به ادامۀ خدمت گذاری با خلوص نیت و پاکی، تشویق و ترغیب می نمود.»
این بود شهادت یکی از محصلین قدیمی مرحوم قزاق و تأثیر وجود آن مرد جلیل القدر بر شخصیت او.
کمتر از صفاتی که از آن مرحوم برشمردم و در وهلۀ اول در تماس های اولیه از آن مرحوم دیده می شد . شخص باید با اوزندگی می کرد تا او را بشناسد و تا چیزهای نادیدنی و باطنی را در اعماق وجود او ببیند و خدا را تمجید نماید.
آن روزی که هفت ساله بودم و برای اولین بار با یک دنیا حیرت از روی پل سی و سه چشمه گذشته، به مدرسۀ شعبۀ کالج رفتم نمی دانستم زیر نظر یک چنین شخصیت بزرگوار و پاکدامن و مؤمن و فاضلی بزرگ خواهم شد و وجود او تا این همه در وجود ناچیز من اثر خواهد داشت. مگر زندگی از نظرگاه خدا غیر از این است که آدمی برای دیگران زندگی کند و هر چه اندوخته است به دیگران بسپارد و برود؟ کسانی که حیات را برای خود می خواهند و همیشه اوقات در فکر اندوختن مال و مکنت و جاه و مقام و حتی علم و دانش برای خود هستند و آن ها را با دیگران در میان نمی نهند در حقیقت مرده اند ولی اشخاصی که هدفشان این است که هر چه دارند با آنانی که ندارند بدهند و بروند هرگز نمی میرند بلکه تا به ابد زنده خواهند بود.
بعد از وفات تربت ما در زمین مجوی، در سینه های مردم عارف مزار ماست. مرحوم جلیل قزاق ایروانی یکی از این نوع اشخاص بود.
«چون مجهول و اینک معروف چون در حالت موت و اینک زنده هستیم چون سیاست کرده شده اما مقتول نی. چون محزون ولی دائماً شادمان چون فقیر و اینکه بسیاری را دولتمند می سازیم چون بی چیز اما مالک همه چیز» (رسالۀ دوم پولس رسول به قرنتیان ۹:۶و۱۰).
کاشی کاری سر در ورودی به عمارت کلیسای حضرت لوقا واقع در خیابان عباس آباد اصفهان به وسیلۀ اعضاء خانواده و دوستان آن مرحوم به یاد خدمات و محبت های او انجام شده تا به مثابۀ نقشی باشد که نام او را در این روزگار در دلها زنده نگاه دارد.
برگرفته از کتاب چون محزون ولی شادمان
نوشتۀ مرحوم اسقف حسن دهقانی تفتی
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |