در برنامه تلویزبونی، ارزش فال، مراسم نیروهای تاریک، جادوگری را با مدیتیشن در مسیحیت، انگار یکسان جلوه داده شده! کاش ابتدا تعریفی از مدیتیشن ارائه می دادید تا مفاهیم روشن تر می شد. البته اشاره فرمودید “هدف باید خدا باشه” اما این هدایت کفایت نمیکنه زیرا خیلی کلی فرمودید و این نگرش اختلاف نظر در خانواده ها پیش می آورد!! “مدیتیشن” در تعریف عمومی، سکوت ذهن است و با هستی یکی شدن است تا خدا در ما کار کند، انرژی وجودمان را ترمیم نماید. خواب هم نمونه ای از مراقبه و به خاموشی رفتن است تا با شارژ انرژی بیدار شویم! در مراقبه فقط به قسمتی از بدن فکر می کنیم بدن را شل می کنیم. آنوقت بهبود گردش خون و انرژی، بدن ما را شارژ کند همین! یعنی آیا اینکار دور شدن از خداوند است؟ به افرادی که فشار خون دارند توصیه می شود، چون استرس را بطور محسوس پایین می آورد و به آرامش متعالی می رسیم یا تکنیک تمرکز روی تنفس است “تمرکز” ورزش مغز است بعلاوه بیداری روحی و انواع مشابه این! لطفاً دقیق تر استدلال می فرمائید که آیا “مدیتیشن” با نزدیکی انسان به خداوندمان منافات دارد یا نه؟
جهت پاسخ به سؤال شما در باره مدیتیشن یا به زبان فارسی تفکر و تعمق، لطفاً به مقاله زیر که برگرفته از وب سایت پرپاسخ می باشد، توجه کنید:
بودیسم چیست و بودایی ها به چه ایمان دارند؟
بودیسم یکی از ادیان پیشرو دنیا از دیدگاه وسعت جغرافیایی و تأثیرات فرهنگی و اجتماعی می باشد. این آئین در حالی که یک مذهب شرقی است، نفوذ و عمومیت آن در دنیای غرب به تدریج افزوده می شود. این مذهب خصوصیات بخصوصی را دارد و در اعتقاد به کارما ( اخلاقیات عمل و عکس العمل) ، مایا ( ماهیت خیالی دنیا) ، و سامسارا ( چرخه تناسخ ارواح)، به هندوئیسم شباهت بسیاری دارد. بودایی ها اینگونه باور دارند که هدف نهایی در زندگی، دستیابی به روشنگری است در حالیکه در پی درک آن هستند.
بنیان گذار بودیسم ، سیدارتا گواتاما، اینگونه که به نظر می رسد، در حدود سالهای 600 ق. م. در خاندان سلطنتی در نپال به دنیا آمد. او زندگی مرفهی داشت، و به ندرت با دنیای خارج در تماس بود. والدینش مراقب او بودند که تحت تأثیر مذهب قرار نگیرد و از درد و رنج بدور باشد. اما چیزی نگذشت که اینها به پناهگاه او رسوخ کردند و او رؤیایی از مردی سالخورده، و شخصی بیمار و یک جسد مرده دید. رؤیای چهارم او از یک راهب مرتاض (یعنی کسی که رفاه و آسایش را نمی پذیرد) بود که آرامش داشت. با دیدن آرامش مرتاض، او هم تصمیم گرفت که خود نیز مرتاض شود. او زندگی مرفه خود را رها کرد تا از طریق ریاضت به وارستگی برسد. او در اینگونه ریاضت و خویشتن داری و تفکر و تعمق، مهارت داشت. او در میان همکلاسانش رهبر بود. نهایتاً تلاشهای او با یک حرکت فیزیکی به اوج خود رسید. او " زیاده روی " کرده و یک کاسه برنج خورد و زیر یک درخت انجیر( که آن هم به اسم درخت "بودی" معروف بود) نشست تا در تفکرات عمیقش یا به روشنگری برسد و یا در کوشش برای آن جان بدهد. در صبح روز بعد، با وجود وسوسه ها و رنجها، به روشنگری دست یافت. بنابر این او به " شخص روشنگر شده " و یا " بودا" معروف شد. او شناخت تازه خود را به راهبان هم زمان خود که در میان آنها نفوذ بسیاری یافته بود، آموزش داد. پنج نفر از همراهان او، گروه اول شاگردانش را تشکیل دادند.
گاوتاما چه چیزی را کشف کرد؟ روشنگری در نگاه داشتن تعادل است، یعنی نه در زندگی مرفه و نه در ریاضت. علاوه بر این، او چیزی را کشف کرد که بعداً به " چهار حقیقت شریف" معروف شد. یعنی: 1- زندگی یعنی رنج (دوکها )، 2- علت رنج، تمایلات ما می باشد (تانها یا "دلبستگی" )، 3- با حذف دلبستگی ها، رنج نیز از بین می رود و4- اینها با پیروی از طریق هشتگانه به دست می آید. این طریق هشتگانه شامل 1. دیدگاه 2. انگیزه 3. سخنان زبان 4. کردار 5. امرار معاش (با راهب بودن) 6. تلاش (انرژیهای مستقیم درست ) 7. آگاهی ذهنی ( تفکر یا تأمل) و 8. تمرکز (کانونی کردن). تعالیم بودا در تریپیتاکا یا " سه سبد" گردآوری شد.
در پسِ این آموزه های متمایز، آموزه هایی مشترک با هندوئیسم یعنی تناسخ، کارما، مایا و تمایل به درک واقعیت با جهت گیری وحدت وجود یا پانته ایسم می باشند. بودیسم الهیات پررنگ خدایان متعدد و موجودات برتر را نیز ارائه می دهد. اما در بودیسم نیز مانند هندوئیسم به سختی می توان دیدگاه اصلی آنان را در مورد خدا تشخیص داد. بعضی از گروهها و فرقه های بودیسم را میتوان حتی رسما خداناباور نامید، در حالی که بعضی دیگر از آنها به چندخدایی و برخی دیگر به خدای واحدی باور دارند، مانند بودیسم سرزمین پاک. با این حال بودیسم کلاسیک، مایل است در باره واقعیت وجودی نهایی سکوت کند و به همین خاطر مذهبی خداناباور محسوب می شود.
بودیسم کنونی بسیار گوناگون است و می توان آنرا به دو دسته کلی تقسیم کرد: تراوادا (ظرف کوچک ) و ماهایانا (ظرف بزرگ ). تراوادا شکل راهبانه آن است که روشنگری تام و نیروانا را تنها مختص راهبان می داند، در حالی که بودیسم نوع ماهایانا این هدف روشنگری را به اشخاص غیر روحانی یا افراد عادی یعنی غیرراهب بسط می دهد. در میان این گروهها می توان شاخه های بسیاری را یافت، از قبیل: تِندای، واجرایانا، نیچیرِن، شینگون، سرزمین پاک، زِن و ریوبو و بسیاری دیگر. به این دلیل برای کسانی که با این آئین آشنایی ندارند و می خواهند آن را بشناسند، حائز اهمیت است که تصور نکنند که به همه جزئیات یک شاخه بودیسم آشنایی یافته اند در حالی که تنها بودیسم کلاسیک و تاریخی را مطالعه کرده اند.
شخص بودا هرگز ادعای خدایی و یا وجودی الهی بودن نکرد بلکه خود را بیشتر به عنوان یک " ارشاد کننده" برای دیگران می شمرد. پس از مرگش بود که توسط بعضی از پیروانش به مقام الوهیت شناخته شد، اگرچه همه شاگردانش نبودند که او را با این دید می نگریستند. با این وجود در مسیحیت، در کتاب مقدس به وضوح نوشته شده که عیسی پسر خدا بود (متی 3: 17) " سپس ندایی از آسمان در رسید که " این است پسر محبوبم که از او خشنودم." و اینکه او و خدا یک هستند (یوحنا 10: 30). هیچ کس نمی تواند خود را مسیحی بداند مگر اینکه اعتراف به این ایمانش بکند که عیسی مسیح خداست.
عیسی در یوحنا 14: 6 به ما می آموزد که خود، راه است و نه شخصی که راه را نشان می دهد: " من راه و راستی و حیات هستم ،هیچ کس جز به واسطه من ، نزد پدر نمی آید." وقتی گواتاما در گذشت ، بودیسم نفوذ بسیاری در هندوستان پیدا کرده بود. سیصد سال بعد، بودیسم بیشتر آسیا را دربر گرفته بود. نوشته ها و نقل قولهایی که به بودا ارتباط داده می شوند، چهار صد سال بعد از مرگش به رشته تحریر درآمده.
در بودیسم، بطور گسترده نادانی و جهالت را به جای گناه می شمارند. و در حالی که گناه را به عنوان " اشتباه اخلاقی " می پندارند ، زمینه فهمیدن "خوب" و "بد" فاقد اخلاقیات است. کارما را تعادل طبیعت می دانند و شخصاً نمی توان بر آن تأثیر گذاشت. طبیعت فاقد اخلاق است و در نتیجه کارما یک قانون اخلاقی نیست، و نهایتاً گناه نیز غیراخلاقی نیست. بنابراین، مطابق اندیشه بودایی می توان گفت که خطای ما یک مسئله اخلاقی نیست زیرا در نهایت یک اشتباه غیرشخصی است و نه یک آسیب در رابطه ها میان دو یا چند نفر. نتیجه این نوع طرز تفکر بسیار مخرّب است . چون در بودیسم ، گناه، یک قدم اشتباه است و نه تجاوز در برابر طبیعت قدوس خدا. این برداشت از گناه با هشیاری اخلاقی ذاتی همخوانی ندارد که انسانها به علت گناه در برابر خدای قدوس محکوم هستند (رومیان فصلهای 1 و 2).
چون بودیسم به اشتباه غیر شخصی گناه معتقد است، پس با آموزه سقوط بشر که یکی از آموزه های اساسی مسیحیت است، توافق ندارد. کتاب مقدس به ما می آموزد که گناه مشکلی است با تأثیرات ابدی و بی انتها. در بودیسم، نیازی به نجات دهنده مشاهده نمی شود تا انسان را از دوزخ گناهانش رهایی بخشد. برای مسیحیان ، عیسی تنها راه نجات از هلاکت جاودانی است. برای بودائیان، فقط امیدهای رسیدن به روشنگری و نیروانای دوردست با استفاده از موجودات برجسته وجود دارد. به احتمال زیاد، یک شخص می بایست از تناسخ های بسیاری عبور کند تا بدهی کارمای خود را بپردازد. برای پیروان حقیقی بودیسم، مذهب، یک فلسفه اخلاق یا یک سیستم اخلاقی است ، که در یک زندگی دور از خودبینی تزریق شده است. در بودیسم ، حقیقت، غیر شخصی و غیر ارتباطی است، در نتیجه بی محبتانه است. نه فقط خدا به عنوان مسئله ای خیالی به حساب می آید، بلکه با پایین آوردن سطح اهمیت گناه به یک اشتباه غیر اخلاقی و با رد کردن کل واقعیتهای مادی با استفاده از مایا ( خیال) ، حتی ما نیز هویت خود را از دست می دهیم و شخصیت، تبدیل به یک خیال می شود.
هنگامی که سؤال می شود ، جهان چگونه شروع شد و چه کس یا چیز کائنات را آفرید ، گفته می شود که بودا سکوت می کرد، چون در بودیسم ابتدا و انتها وجود ندارد. در عوض، دایره بی پایان تولد و مرگ در جریان است. پس این سوال پیش می آید که چه نوع وجودی ما را برای زندگی کردن و تحمل این همه درد و رنج آفریده است، تا بارها و بارها بمیریم؟ و شخص را به این اندیشه وامی دارد که هدف چیست، و چرا اینهمه دردسر ؟ مسیحیان خوب به این امر واقفند که خدا پسر خود را فرستاد تا یک بار برای ما بمیرد، تا ما عذاب ابدی را تجربه نکنیم. او پسرش را فرستاد تا به ما این آگاهی را بدهد که تنها نیستیم و مورد عشق و محبت او قرار داریم. مسیحیان یقین دارند که معنای زندگی بیش از تحمل رنج و عذاب و مرگ است: " ولی اکنون با ظهور نجات دهنده ما مسیح عیسی عیان گشته است – همان که به واسطه انجیل ، مرگ را باطل کرد و حیات و فنا ناپذیری را آشکار ساخت." ( دوم تیموتائوس 1: 10).
بودیسم به ما اینگونه می آموزد که نیروانا عالیترین شکل حیات است، یعنی موقعیت وجودی پاک که به وسیله توانایهای شخصی به دست می آید. نیروانا در منطق و استدلال قرار نمی گیرد، پس نمیتوان آنرا آموزش داد و تنها می توان آن را کسب کرد. در عوض، تعلیم عیسی در باره آسمان ، بسیار مشخص و روشن است. او به ما چنین آموخت که بدنهای فیزیکی ما می میرد اما جانهای ما به آسمان، نزد او صعود می کند ( مرقس 12: 25). بودا اینگونه تعلیم داد که مردم دارای روح فردی نیستند، زیرا خود یا نفسِ فرد توهمی بیش نیست. برای بودایی ها پدری پر از فیض در آسمان وجود ندارد که پسرش را فرستاد تا برای نجات جان ما بمیرد تا راه را برای دستیابی به جلالش مهیا سازد. بنابرین به این نتیجه می رسیم که بودیسم مردود است.
منبع مقاله: www.gotquestions.org
منبع پیشنهادی: کتاب "عیسی در میان خدایان دیگر" نوشته دکتر راوی زاکاریاس
ترجمه: اِلما غریبیان
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |
سپاس از تلاش شما برای پاسخ.
بنده هم به عنوان شخصی ایماندار، همین سوال طرح شده در بالا رو داشتم و متاسفانه در بین منابع فارسی مسیحی هنوز پاسخی قانع کننده ندیدم.
شوربختانه باید بگم در پاسخ سوال بالا، شما صرفا مقایسه ای ناقص، سطحی و جزمی ارائه دادید و مشخصا پاسخی بود برآمده از دانش کم عمق و دریافت ناقص نویسنده از حقیقت مشترک موجود در کتاب مقدس( که البته حقیقتی است نهفته و نه آشکار) وهمچنین رهیافت مدیتیشن (به معنای حضور در لحظه).