کتاب مقدس

انبیاء و پیامبران کتاب مقدس: اِلیشَع

رای بدهید

لغت فوق به معنای خداوند نجات است می‌باشد. 

اَلِیشَع پسر شافاط و از اهالی آبَل مَحُولَه واقع در انتهای شمالی اردن و در نزدیکی جنوب دریای جلیل بود که شاگرد و همراه ایلیای نبی گردید (اول پادشاهان ۱۹: ۱۶-۱۹). نامی از والدین او به غیر از پدرش برده نشده است، هر چند که وی از خانواده‌ای توانگر و بی تردید خدا ترس بوده است. محل تولد و سن او نامعلوم می‌باشد، اما به احتمال زیاد وی در آبَل مَحُولَه به دنیا آمده و پرورش یافته است و برای اولین بار که در کتاب مقدس از وی نام برده می‌شود، نسبتا باید مرد جوانی بوده باشد. در دوران اولیه زندگی، وی در ملک پدرش مشغول به کار و دارای اخلاق و طبیعت مذهبی بوده است. اولین بار نام وی در کتاب مقدس، زمانیکه ایلیای نبی در حوریب بود، برده شده است. و بر اساس خواست خداوند بوسیله ایلیای نبی مسح و به عنوان نبی برگزیده شد. اولین بار ایلیا وی را زمانی که در راه دمشق بود ملاقات کرد، وی مشغول کشاورزی و شخم زدن زمین پدرش با دوازده گاو بود، ایلیا ردای خود را به روی وی انداخت و الیشع دعوت وی را پذیرفته و پس از خداحافظی از پدر و مادر خویش و گذراندن قربانی، به همراه ایلیا رفت. زمانیکه الیشع، دعوت ایلیا را پذیرفت، چهار سال قبل از مرگ آحاب بود، و حدود هفت تا هشت سال با ایلیا بود. در طی تمامی این مدت، نامی از الیشع مگر در ارتباط با ایلیا، در کتاب مقدس دیده نمی‌شود. 
الیشع زمانیکه ایلیا در اریحا به آسمان صعود کرد، حضور داشت، و دو برابر روح ایلیا بر اساس درخواست الیشع بر وی قرار گرفت (دوم پادشاهان ۲: ۹)، و برای مدت شانزده سال در میان قوم اسرائیل دارای منصب نبی بود (دوم پادشاهان ۵: ۸). پس از صعود ایلیا به آسمان، الیشع رهبریت مدارس انبیا یا پسران انبیا را به عهده گرفت و از آن به بعد مورد توجه قوم اسرائیل قرار گرفت. 
وی آب ناسالم منطقه اریحا را بر اساس درخواست اهالی، با ریختن نمک به آب گوارا تبدیل کرد (دوم پادشاهان ۲: ۲۱). زمانیکه به بیت ئیل می‌رفت، گروهی از جوانان وی را مسخره کردند، پس از آنکه الیشع آنان را لعنت کرد، دو خرس از جنگل بیرون آمده و چهل و دو نفر از آنان را کشتند. سپس به کوه كَرْمَل رفته و از آنجا به سامره رفت. 
پس از مرگ اخاب، یهُورام پادشاه اسرائیل شد و پادشاه موآب از دادن خراج به اسرائیلیان باز ایستاد. یهُورام با یهُوشافاط پادشاه یهودا و پادشاه ادوم متحد شده و به جنگ موآبیان رفتند. در راه دچار بی آبی شده و از الیشع خواستند که برای آنها چاره‌ای کند. الیشع یهُورام را به خاطر بت پرستیش مورد نکوهش قرارداد، ولی به خاطر یهوشافاط برای آنان از خداوند مسئلت کرد و از آنها خواست خندقی درست کنند و پس از آن آب در خندقها جاری گشت و آنان را سیراب کرد و بر موآبیان پیروز شدند. 
الیشع روغن بیوه زنی، که شوهرش از انبیا بود را برکت داده و بیوه زن توانست با فروش آنها، پسران خود را از برده شده نجات دهد. 
اَلِیشَع در سفرهای خود، از دهکده‌ای به نام شونمی می‌گذشت. در آنجا زنی برای او اتاقی در بالای خانه‌اش درست و از او در هنگام گذر از آنجا پذیرایی می‌کرد. وی صاحب فرزندی نبود و بر اثر دعای الیشع صاحب فرزند پسرس گشت. پس از آنکه این پسر کمی بزرگ شد، ناگهان بر اثر سردرد درگذشت. الیشع سپس نزد خداوند دعا کرده و حیات به پسر بچه بازگشت. 
زمانیکه الیشع به جلجال بازگشت، در آنجا قحطی رخ داده بود و وی در روزی که انبیا در نزد او بودند، از خادمش خواست تا برای آنان آش بپزد، اما به دلیل استفاده از سبزی کوهی آش مسموم گشت و الیشع مقداری آرد داخل آش ریخته و آش دیگر سمی نبود. در همان هنگام مردی از بَعْل شَلِیشَه برای الیشع یك كیسه غله تازه و بیست نان جو آورد، الیشع آنرا برکت داده و همه از آن خوردند و باز هم اضافه آمد. 
نُعْمان سردار سپاه آرام به بیماری جذام مبتلا بود و به گفتة کنیز اسرائیلی خود نزد الیشع آمده و پس از هفت بار شستشوی خود در رود اردن، از بیماری جذام شفا یافت. الیشع از وی هیچ هدیه‌ای قبول نکرد، ولی خادم او، جِیحَزی بدون اطلاع الیشع از نعمان هدایایی گرفت و به خاطر سرپیچی از دستور الیشع به بیماری جذام مبتلا گشت. 
زمانیکه پسران انبیا مشغول قطع درختان در اردن جهت ساختن خانه بودند، تبر یکی از آنان در آب افتاد و به الیشع گفت که آن تبر را به امانت گرفته بوده است و الیشع تبر را به روی آب آورد. 
آرامی ها به دلیل حمایت الیشع از یورام، تصمیم به کشتن وی گرفتند، ولی الیشع چشمان آنان را کور کرده و آنان را به سامره برد و در آنجا چشمان آنان را دوباره بینا کرد. 
بَنْهَدَد، پادشاه اَرام شهر سامره را به محاصره درآورد و قحطی سختی در سامره ایجاد شد والیشع دعا کرده و سپاه آرام دچار اوهام حمله مصریان به خود شدند و محاصره شهر را رها کرده و گریختند و سامره از قحطی نجات یافت. 
در زمان یوآش، پادشاه اسرائیل، الیشع بیمار شده، و یوآش در زمانیکه الیشع در بستر بیماری بود، برای وی گریست. الیشع درگذشت و او را دفن کردند. در بهار هر سال موآبیان به اسرائیل حمله می‌کردند. روزی که مردم در حال دفن جنازه‌ای بودند، موآبیان را دیده و از ترس مرده را به داخل قبر الیشع انداختند و مرده بعد از تماس با استخوانهای الیشع زنده شد. الیشع از تمامی انبیای عهد قدیم، دارای معجزات بیشتری است.

  منابع کتاب مقدس:     پادشاهان اول باب ۱۹ – پادشاهان دوم باب ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷ و ۱۳

  پادشاهان اول باب ۱۹ آیه ۱۶ تا ۲۱ 
۱۶ و ییهُو ابن نِمْشی را به پادشاهی اسرائیل مسح نما، و اَلِیشَع بن شافاط را كه از آبَل مَحُولَه است، مسح كن تا به جای تو نبی بشود. ۱۷ و واقع خواهد شد هر كه از شمشیر حَزائیل رهایی یابد، ییهُو او را به قتل خواهد رسانید و هر كه از شمشیر ییهُو رهایی یابد، اَلِیشَع او رابه قتل خواهد رسانید. ۱۸ اما در اسرائیل هفت هزار نفر را باقی خواهم گذاشت كه تمامی زانوهای ایشان نزد بَعْل خم نشده، و تمامی دهنهای ایشان او را نبوسیده است.» ۱۹ پس از آنجا روانه شده، الیشع بن شافاط رایافت كه شیار می‌كرد و دوازده جفت گاو پیش وی و خودش با جفت دوازدهم بود. و چون ایلیا از او می‌گذشت، ردای خود را بر وی انداخت. ۲۰ و او گاوها را ترك كرده، از عقب ایلیا دوید و گفت: «بگذار كه پدر و مادر خود را ببوسم و بعد از آن در عقب تو آیم.» او وی را گفت: «برو و برگرد زیرا به تو چه كرده ام!» ۲۱ پس از عقب او برگشته، یك جفت گاو را گرفت و آنها را ذبح كرده، گوشت را با آلات گاوان پخت، و به كسان خود داد كه خوردند و برخاسته، از عقب ایلیا رفت و به خدمت او مشغول شد.  

  پادشاهان دوم باب ۲ آیه ۹ 
۹ و بعد از گذشتن ایشان، ایلیا به اَلِیشَع گفت: «آنچه را كه می‌خواهی برای تو بكنم، پیش از آنكه از نزد تو برداشته شوم، بخواه.» اَلِیشَع گفت: «نصیب مضاعف روح تو بر من بشود.»  

  پادشاهان دوم باب ۲ آیه ۱۵ 
۱۵ و چون پسران انبیا كه روبروی او در اریحا بودند او را دیدند، گفتند: «روح ایلیا بر اَلِیشَع می‌باشد.» و برای ملاقات وی آمده، او را رو به زمین تعظیم نمودند.  

  پادشاهان دوم باب ۲ آیه ۱۹ تا ۲۵ 
۱۹ و اهل شهر به اَلِیشَع گفتند: «اینك موضع شهر نیكوست چنانكه آقای ما می‌بیند؛ لیكن آبش ناگوار و زمینش بی حاصل است.» ۲۰ او گفت: «نزد من طشت نوی آورده، نمك در آن بگذارید.» پس برایش آوردند. ۲۱ و او نزد چشمه آب بیرون رفته، نمك را در آن انداخت و گفت: « خداوند چنین می‌گوید: این آب را شفا دادم كه بار دیگر مرگ یا بی حاصلی از آن پدید نیاید.» ۲۲ پس آب تا به امروز برحسب سخنی كه اَلِیشَع گفته بود، شفا یافت. ۲۳ و از آنجا به بیت ئیل برآمد. و چون او به راه برمی آمد، اطفال كوچك از شهر بیرون آمده، او را سُخریه نموده، گفتند: «ای كچل برآی! ای كچل برآی!» ۲۴ و او به عقب برگشته، ایشان را دید و ایشان را به اسم یهُوَه لعنت كرد؛ و دو خرس از جنگل بیرون آمده، چهل و دو پسر از ایشان بدرید. ۲۵ و از آنجا به كوه كَرْمَل رفت و از آنجا به سامره مراجعت نمود.  

  پادشاهان دوم باب ۳ آیه ۵ تا ۹ 
۵ و بعد از وفات اَخاب، پادشاه موآب بر پادشاه اسرائیل عاصی شد. ۶ و در آن وقت یهُورام پادشاه از سامره بیرون شده، تمامی اسرائیل را سان دید. ۷ و رفت و نزد یهُوشافاط، پادشاه یهودا فرستاده، گفت: «پادشاه موآب بر من عاصی شده است. آیا همراه من برای مقاتله با موآب خواهی آمد؟» او گفت: «خواهم آمد، من چون تو هستم و قوم من چون قوم تو و اسبان من چون اسبان تو.» ۸ او گفت: «به كدام راه برویم؟» گفت: «به راه بیابان اَدوم.» ۹ پس پادشاه اسرائیل و پادشاه یهودا و پادشاه اَدوم روانه شده، سفر هفت روزه دور زدند و به جهت لشكر و چارپایانی كه همراه ایشان بود، آب نبود.  

  پادشاهان دوم باب ۳ آیه ۱۳ تا ۱۸ 
۱۳ و اَلِیشَع به پادشاه اسرائیل گفت: «مرا با تو چه كار است؟ نزد انبیای پدرت و انبیای مادرت برو.» اما پادشاه اسرائیل وی را گفت: «نی، زیرا خداوند این سه پادشاه را خوانده است تا ایشان را به دست موآب تسلیم نماید.» ۱۴ اَلِیشَع گفت: «به حیات یهُوَه صبایوت كه به حضور وی ایستاده ام قسم كه اگر من احترام یهُوشافاط، پادشاه یهُودا را نگاه نمی‌داشتم، به سوی تو نظر نمی‌كردم و تو را نمی‌دیدم. ۱۵ اما الا´ن برای من مطربی بیاورید.» و واقع شد كه چون مطرب ساز زد، دست خداوند بر وی آمد. ۱۶ و او گفت: « خداوند چنین می‌گوید: این وادی را پر از خندقها بساز. ۱۷ زیرا خداوند چنین می‌گوید: باد نخواهید دید و باران نخواهید دید، اما این وادی از آب پر خواهد شد تا شما و مواشی شما و بهایم شما بنوشید. ۱۸ و این در نظر خداوند قلیل است، بلكه موآب را نیز به دست شما تسلیم خواهد كرد.  

  پادشاهان دوم باب ۴ آیه ۱ تا ۷ 
۱ و زنی از زنان پسران انبیا نزد اَلِیشَع تضرّع نموده، گفت: «بنده ات، شوهرم مرد و تو می‌دانی كه بنده ات از خداوند می‌ترسید، و طلبكار او آمده است تا دو پسر مرا برای بندگی خود ببرد.» ۲ اَلِیشَع وی را گفت: «بگو برای تو چه كنم؟ و در خانه چه داری؟» او گفت: «كنیزت را در خانه چیزی سوای ظرفی از روغن نیست.» ۳ او گفت: «برو و ظرفها از بیرون از تمامی همسایگان خود طلب كن، ظرفهای خالی و بسیار بخواه. ۴ و داخل شده، در را بر خودت و پسرانت ببند و در تمامی آن ظرفها بریز و هرچه پر شود به كنار بگذار.» ۵ پس از نزد وی رفته، در را بر خود و پسرانش بست و ایشان ظرفها نزد وی آورده، او می‌ریخت. ۶ و چون ظرفها را پر كرده بود به یكی از پسران خود گفت: «ظرفی دیگر نزد من بیاور.» او وی را گفت: «ظرفی دیگر نیست.» و روغن بازایستاد. ۷ پس رفته، آن مرد خدا را خبر داد. و او وی را گفت: «برو و روغن را بفروش و قرض خود را ادا كرده، تو و پسرانت از باقی مانده گذران كنید.»  

  پادشاهان دوم باب ۴ آیه ۱۶ تا ۲۰ 
۱۶ و گفت: «در این وقت موافق زمان حیات، پسری در آغوش خواهی گرفت.» و او گفت: «نی ای آقایم؛ ای مرد خدا به كنیز خود دروغ مگو.» ۱۷ پس آن زن حامله شده، در آن وقت موافق زمان حیات به موجب كلامی كه اَلِیشَع به او گفته بود، پسری زایید. ۱۸ و چون آن پسر بزرگ شد روزی اتفاق افتاد كه نزد پدر خود نزد دروگران رفت. ۱۹ و به پدرش گفت: «آه سر من! آه سر من!» و او به خادم خود گفت: «وی را نزد مادرش ببر.» ۲۰ پس او را برداشته، نزد مادرش برد و او به زانوهایش تا ظهر نشست و مرد.  

  پادشاهان دوم باب ۴ آیه ۳۲ تا ۳۵ 
۳۲ پس اَلِیشَع به خانه داخل شده، دید كه طفل مرده و بر بستر او خوابیده است. ۳۳ و چون داخل شد، در را بر هر دو بست و نزد خداوند دعا نمود. ۳۴ و برآمده بر طفل دراز شد و دهان خود را بر دهان وی و چشم خود را بر چشم او و دست خود را بر دست او گذاشته، بر وی خم گشت و گوشت پسر گرم شد. ۳۵ و برگشته، درخانه یك مرتبه این طرف و آن طرف بخرامید و برآمده، بر وی خم شد كه طفل هفت مرتبه عطسه كرد؛ پس طفل چشمان خود را باز كرد.  

  پادشاهان دوم باب ۴ آیه ۳۸ تا ۴۴ 
۳۸ و اَلِیشَع به جلجال برگشت. و قحطی در زمین بود و پسران انبیا به حضور وی نشسته بودند. و او به خادم خود گفت: «دیگ بزرگ را بگذار و آش به جهت پسران انبیا بپز.» ۳۹ و كسی به صحرا رفت تا سبزیها بچیند و بوتة بری یافت و خیارهای بری از آن چیده، دامن خود را پر ساخت و آمده، آنها را در دیگ آش خُرد كرد زیرا كه آنها را نشناختند. ۴۰ پس برای آن مردمان ریختند تا بخورند و چون قدری آش خوردند، صدا زده، گفتند: «ای مرد خدا، مرگ در دیگ است!» و نتوانستند بخورند. ۴۱ او گفت: «آرد بیاورید.» پس آن را در دیگ انداخت و گفت: «برای مردم بریز تا بخورند.» پس هیچ چیز مضّر در دیگ نبود. ۴۲ و كسی از بَعْل شَلِیشَه آمده، برای مرد خدا خوراك نوبر، یعنی بیست قرص نان جو وخوشه ها در كیسة خود آورد. پس او گفت: «به مردم بده تا بخورند.» ۴۳ خادمش گفت: «اینقدر را چگونه پیش صد نفر بگذارم؟» او گفت: «به مردمان بده تا بخورند، زیرا خداوند چنین می‌گوید كه خواهند خورد و از ایشان باقی خواهد ماند.» ۴۴ پس پیش ایشان گذاشت و به موجب كلام خداوند خوردند و از ایشان باقی ماند.  

  پادشاهان دوم باب ۵ آیه ۱ تا ۳ 
۱ و نُعْمان، سردار لشكر پادشاه اَرام، در حضور آقایش مردی بزرگ و بلند جاه بود، زیرا خداوند به وسیلة او اَرام را نجات داده بود، و آن مرد جبّار، شجاع ولی ابرص بود. ۲ و فوجهای اَرامیان بیرون رفته، كنیزكی كوچك از زمین اسرائیل به اسیری آوردند و او در حضور زن نُعْمان خدمت می‌كرد. ۳ و به خاتون خود گفت: «كاش كه آقایم در حضور نبی‌ای كه در سامره است، می‌بود كه او را از برصش شفا می‌داد.»  

  پادشاهان دوم باب ۵ آیه ۹ 
۹ پس نُعْمان با اسبان و ارابه های خود آمده، نزد درِ خانة اَلِیشَع ایستاد.  

  پادشاهان دوم باب ۵ آیه ۱۴ تا ۱۵ 
۱۴ پس فرود شده، هفت مرتبه در اُرْدنّ به موجب كلام مرد خدا غوطه خورد و گوشت او مثل گوشت طفل كوچك برگشته، طاهر شد. ۱۵ پس او با تمامی جمعیت خود نزد مرد خدا مراجعت كرده، داخل شد و به حضور وی ایستاده، گفت: «اینك الا´ن دانسته ام كه در تمامی زمین جُز در اسرائیل خدایی نیست. و حال تمنّا اینكه هدیه‌ای از بنده ات قبول فرمایی.»  

  پادشاهان دوم باب ۵ آیه ۲۰ 
۲۰ اما جِیحَزی كه خادم اَلِیشَع مرد خدا بود گفت: «اینك آقایم از گرفتن از دست این نُعْمان اَرامی آنچه را كه آورده بود، امتناع نمود. به حیات یهُوَه قسم كه من از عقب او دویده، چیزی از او خواهم گرفت.»  

  پادشاهان دوم باب ۵ آیه ۲۵ تا ۲۷ 
۲۵ و او داخل شده، به حضور آقای خود ایستاد و اَلِیشَع وی را گفت: «ای جِیحَزی از كجا می‌آیی؟» گفت: «بنده ات جایی نرفته بود.» ۲۶ اَلِیشَع وی را گفت: «آیا دل من همراه تو نرفت هنگامی كه آن مرد از ارابة خود به استقبال تو برگشت؟ آیا این وقت، وقت گرفتن نقره و گرفتن لباس و باغات زیتون و تاكستانها و گله هاو رمه ها و غلامان و كنیزان است؟ ۲۷ پس بَرَصِ نُعْمان به تو و به ذریت تو تا به ابد خواهد چسبید.» و از حضور وی مبروص مثل برف بیرون رفت.  

  پادشاهان دوم باب ۶ آیه ۱ تا ۷ 
۱ و پسران انبیا به اَلِیشَع گفتند كه «اینك مكانی كه در حضور تو در آن ساكنیم، برای ما تنگ است. ۲ پس به اُرْدّن برویم و هریك چوبی از آنجا بگیریم و مكانی برای خود در آنجا بسازیم تا در آن ساكن باشیم.» او گفت: «بروید.» ۳ و یكی از ایشان گفت: «مرحمت فرموده، همراه بندگانت بیا.» او جواب داد كه «می‌آیم.» ۴ پس همراه ایشان روانه شد و چون به اُرْدّن رسیدند، چوبها را قطع نمودند. ۵ و هنگامی كه یكی از ایشان تیر را می‌برید، آهن تبر در آب افتاد و او فریاد كرده، گفت: «آه ای آقایم، زیرا كه عاریه بود.» ۶ پس مرد خدا گفت: «كجا افتاد؟» و چون جا را به وی نشان داد، او چوبی بریده، در آنجا انداخت و آهن را روی آب آورد. ۷ پس گفت: «برای خود بردار.» پس دست خود را دراز كرده، آن را گرفت.  

  پادشاهان دوم باب ۶ آیه ۱۸ تا ۲۰ 
۱۸ و چون ایشان نزد وی فرود شدند، اَلِیشَع نزد خداوند دعا كرده، گفت: «تمنّا اینكه این گروه را به كوری مبتلا سازی.» پس ایشان را به موجب كلام اَلِیشَع به كوری مبتلا ساخت. ۱۹ و اَلِیشَع، ایشان را گفت: «راه این نیست و شهر این نیست. از عقب من بیایید و شما را به كسی كه می‌طلبید، خواهم رسانید.» پس ایشان را به سامره آورد. ۲۰ و هنگامی كه وارد سامره شدند، اَلِیشَع گفت: «ای خداوند چشمان ایشان را بگشا تا ببینند.» پس خداوند چشمان ایشان را گشود و دیدند كه اینك در سامره هستند.  

  پادشاهان دوم باب ۶ آیه ۲۴ تا ۲۵ 
۲۴ و بعد از این، واقع شد كه بَنْهَدَد، پادشاه اَرام، تمام لشكر خود را جمع كرد و برآمده، سامره را محاصره نمود. ۲۵ و قحطی سخت در سامره بود و اینك آن را محاصره نموده بودند، به حدی كه سر الاغی به هشتاد پارة نقره و یك ربع قاب جلغوزه، به پنج پارة نقره فروخته می‌شد.  

  پادشاهان دوم باب ۷ آیه ۶ تا ۷ 
۶ زیرا خداوند صدای ارابه ها و صدای اسبان و صدای لشكر عظیمی را در اردوی اَرامیان شنوانید و به یكدیگر گفتند: «اینك پادشاه اسرائیل، پادشاهان حِتّیان و پادشاهان مصریان را به ضد ما اجیر كرده است تا بر ما بیایند.» ۷ پس برخاسته، به وقت شام فرار كردند و خیمه ها و اسبان و الاغها و اردوی خود را به طوری كه بود ترك كرده، از ترس جان خود گریختند.  

  پادشاهان دوم باب ۱۳ آیه ۱۴ 
۱۴ و اَلِیشَع به بیماری‌ای كه از آن مرد، مریض شد. و یوآش، پادشاه اسرائیل، نزد وی فرود شده، بر او بگریست و گفت: «ای پدر من! ای پدرمن! ای ارابة اسرائیل و سوارانش!»  

  پادشاهان دوم باب ۱۳ آیه ۲۰ تا ۲۱ 
۲۰ و اَلِیشَع وفات كرد و او را دفن نمودند. و در وقت تحویل سال لشكرهای موآب به زمین درآمدند. ۲۱ و واقع شد كه چون مردی را دفن می‌كردند، آن لشكر را دیدند و آن مرده را در قبر اَلِیشَع انداختند؛ و چون آن میت به استخوانهای اَلِیشَع برخورد، زنده گشت و به پایهای خود ایستاد.

برگرفته از وب سایت: www.razgah.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO