اشعار جلیل قزاق ایروانی: در کشتی نجات چرائید بیمناک؟
اشعار جلیل قزاق ایروانی:
در کشتی نجات چرائید بیمناک؟
دوران به خود ندیده شبی این چنین سعید به به چه ظلمتی که جهان کرده رو سفید
آمد ندا به خلق جهان کای گروه خاک در کشتی نجات چرائید بیمناک
دوران رفته رفت و نپرسد کس از سزا امشب کشیده شد قلم عفو بر خطا
شاهی که هست بارگهش آخوری خراب برداشت رنج و محنت و تشویش و اضطراب
فرزند حق نهاد در آیندم قدم به خاک تا از گناه شوم نگردد کسی هلاک
عیسی که جمله انجم و صد قرص ماه و حور در پیش نور او چو یکی چشمه ایست کور
مهجور را چو خواست کشد تنگ در کنار از ساحت فلک بزمین گشت رهسپار
در ساعتی که جان جهان بد در اضطرار هر یک اسیر پنجه ابلیس نابکار
آمد فرشته تا که دهد مژده بر جهان که آمد یگانه منجی عالم ز آسمان
لایق نباشد ای که شدی میهمان ما گر نزد تو بهدیه فرستیم جان ما
ای کاش کار ما چو رسولان به احترام جز دادن پیام تو نبود به صبح و شام
برگرفته از کتاب چون محزون ولی شادمان
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |