زندگی روزمره مسیحیسؤالات رایج

ارواح شریر و پیروزی بر آنها در زندگی مسیحی

3.2/5 - (5 امتیاز)

نویسنده مقاله: دکتر مهرداد فاتحی

قسمت اول: پیروزی بر تاریکی

مقدمه

جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، محل وقوع مصائب و شرارت‌های بسیار است. کافی است روزنامه‌ای را ورق بزنیم یا اخبار تلویزیون را تماشا کنیم تا این حقیقت تلخ، بار دیگر به ما خاطر‌نشان گردد. بیشتر اخبار دربارۀ مصائب و شرارت‌هایی است که هر روزه در دنیای ما به‌وقوع می‌پیوندد. کلام خدا نیز وجود شرارت‌های بسیار را در دنیای ما تأیید می‌کند. کتاب‌مقدس مملو است از شرح جنایت‌ها، ظلم‌ها و وقایع دلخراشی که در تاریخ بشر به‌طور کلی، و در تاریخ یک قوم، یعنی قوم اسرائیل، به‌طور خاص، به‌وقوع پیوسته است. از همان پیدایش ۳:‏۱ فعالیت خرابکارانۀ آن مار قدیمی که در مکاشفه ۱۲:‏۹ به‌صورت اژدهایی ظاهر می‌شود، به تفصیل شرح داده شده است. کلام خدا همۀ علل و عواملی را که سبب ظهور و بروز این شرارت‌ها می‌شوند، تحت عنوان قدرت تاریکی توصیف می‌کند.

خبر خوش انجیل این است که خدا کار شفای دنیای ما و رهانیدن آن از این قدرت تاریکی را آغاز کرده است. پولس رسول اعلام می‌کند که خدا مؤمنانِ به مسیح را «از قدرت تاریکی رهانیده و به پادشاهی پسر عزیزش منتقل ساخته است» (کولسیان ۱:‏۱۳). ولی پولس در عین حال هشدار می‌دهد که نبرد مسیحی به پایان نرسیده بلکه او هنوز با نیروهای تاریکی دست و پنجه نرم می‌کند و باید با بهره‌گیری از اسلحۀ کامل خدا پیروزی خود را به کمال برساند: «اسلحۀ کامل خدا را بر تن کنید تا بتوانید در برابر حیله‌های ابلیس بایستید. زیرا ما را کشتی گرفتن با جسم و خون نیست، بلکه ما علیه قدرت‌ها، علیه ریاست‌ها، علیه خداوندگاران این دنیای تاریک، و علیه فوج‌های ارواح شریر در جای‌های آسمانی می‌جنگیم. پس اسلحۀ کامل خدا را بر تن کنید تا در روز شرّ شما را یارای ایستادگی باشد» (افسسیان ۶:‏۱۰-‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏۱۳). نیز از همین رو، مؤمنان را پند می‌دهد که: «شما زمانی تاریکی بودید، اما اکنون در خداوند نور هستید. پس همچون فرزندان نور رفتار کنید. زیرا ثمرۀ نور هرگونه نیکویی، پارسایی و راستی است. … در کارهای بی‌ثمر تاریکی سهیم نشوید بلکه آنها را افشا کنید» (افسسیان ۵:‏۸-‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏۱۱). رمز پیروزی بر این قدرت تاریکی چیست و فرد مسیحی چگونه می‌تواند از تأثیر، نفوذ و حتی حاکمیت این نیروهای شریر کاملاً برهد؟

علل ایجاد بدی و شرارت

برای پاسخ دادن به این سؤال باید نخست پرسید ریشه و علت مصائب و شرارت‌های دنیای ما چیست؟ بی‌شک تشخیص مرض، نیمی از معالجه است. شناخت علت و ریشۀ مشکل، گامی مهم در جهت یافتن راه‌حل آن است. کلام خدا به سه علت و ریشۀ کلی برای همۀ بدی‌ها و شرارت‌های جهان ما اشاره می‌کند. به این هر سه علت در افسسیان ۲:‏۱-‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏۳ اشاره شده است. پولس در این آیات دربارۀ وضعیت مؤمنان افسس پیش از ایمان آوردن‌شان به مسیح چنین می‌گوید: «شما به سبب نافرمانی‌ها و گناهان خود مرده بودید، و زمانی در آنها گام می‌زدید، آنگاه که از روش‌های این دنیا و از رئیس قدرت هوا پیروی می‌کردید، از همان روحی که هم‌اکنون در سرکشان عمل می‌کند. ما نیز جملگی زمانی در میان ایشان می‌زیستیم و از هوای نفس خود پیروی می‌کردیم و خواسته‌ها و افکار آن را به جا می‌آوردیم؛ ما نیز همچون دیگران بنا به طبیعت خود محکوم به غضب خدا بودیم». بنابراین سه علت کلی وجود شر عبارتند از نفس، دنیا و شیطان.

نفس

پولس در آیات بالا یادآوری می‌کند که مسیحیان نیز همگی پیش از تولد تازه، از “هوای نفس خود” پیروی می‌کردند و خواسته‌ها و افکار آن را به جا می‌آوردند. کتاب‌مقدس خودِ انسان را اولین علت و ریشۀ همۀ مصائب و شرارت‌های جهان ما می‌داند. انسان گُل سرسبد آفرینش خدا بود. خدا او را به صورت خود آفریده بود تا با او مصاحبت و رفاقت داشته باشد. از همین رو کتاب‌مقدس منزلت و ارزش بسیار برای انسان قائل است. یکی از امتیازات مهم انسان بر حیوانات این بود که خدا او را آزاد آفریده بود تا بتواند تصمیم بگیرد و به دعوت خدا به رفاقت با خود، آزادانه پاسخ گوید. ولی انسان بر ضد خدا عصیان ورزید و نخواست با خدا و برای او زندگی کند. او خواست که خود، خدای خویش باشد و خیر و صلاح خویش را خود تعیین کند.

با گناه آدم، تمامی نسل بشر سقوط کرد و بدین ترتیب لعنت و بدبختی و مرگ دامنگیر دنیای ما شد. همان‌گونه که پولس رسول می‌گوید: «گناه به‌واسطۀ یک انسان وارد جهان شد، و به‌ واسطۀ گناه، مرگ آمد، و بدین سان مرگ دامنگیر همۀ آدمیان گردید، از آنجا که همه گناه کردند» (رومیان ۵:‏۱۲). نتیجۀ سقوط نسل بشر، همین وضع اسفباری است که در تمام دنیا شاهدیم. این وضع در قسمت‌های زیادی از کلام خدا توصیف شده است. برای مثال، پولس در رومیان ۳:‏۱۰-‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏۱۸ دربارۀ وضع انسان چنین می‌گوید: «هیچ‌کس پارسا نیست، حتی یک نفر. هیچ‌کس فهیم نیست، هیچ‌کس در جستجوی خدا نیست. همه گمراه گشته‌اند، همه باطل گردیده‌اند. نیکوکاری نیست، حتی یک نفر. گلوی آنان گوری گشاده است و زبان‌شان به فریب سخن می‌گوید. زهر افعی زیر لب‌های ایشان است؛ دهان‌شان پر از نفرین و تلخی است. پاهای ایشان به ریختن خون شتابان است؛ هر کجا که می‌روند، ویرانی و تیره‌بختی بر جای می‌گذارند، و طریق صلح و سلامت را نمی‌شناسند. ترس خدا در چشمان‌شان نیست.»

برخی می‌پرسند: «آیا خدا نمی‌دانست انسان گناه خواهد کرد و در نتیجه این همه بدی و شرارت در جهان به‌وجود خواهد آمد؟ پس چرا انسان را آفرید؟ اساساً آیا خدا نمی‌توانست انسان را به‌گونه‌ای بیافریند که گناه نکند و این همه خرابی ایجاد نشود؟» پاسخ این پرسش‌ها را باید در آزادی انسان جستجو کرد. خدا انسان را شریر و گناهکار نیافرید، ولی او را آزاد خلق کرد. یعنی به او این قابلیت را داد که خودش تصمیم بگیرد. بنابراین خدا فقط امکان ارتکاب گناه را به‌وجود آورد. خدا در حکمت و محبت نامحدود خود تشخیص داد که بهتر است انسان آزاد باشد، ولو آنکه به گناه و شرارت گرفتار آید، تا اینکه عروسکی کوکی باشد ولی همیشه درست رفتار کند! به‌نظر من، ما هم اگر کمی بیندیشیم، با خدا هم‌عقیده خواهیم بود.

سقوط انسان در گناه سبب شد که طبیعت انسان فاسد شود. بیماری گناه تمام وجود بشر را فراگرفته است. انسان امروز، دیگر آن انسانی نیست که خدا آفرید. در این انسان گرایشی درونی و ذاتی به‌سوی بدی و شرارت وجود دارد. پولس رسول این انسان سقوط‌کرده و آلوده به گناه را “انسان کهنه” یا قدیمی می‌خوانَد (افسسیان ۴:‏۲۲؛ کولسیان ۹:‏۳). همچنین در اشاره به این انسان قدیمی و گرایش درونی او به گناه، از واژۀ یونانی سارکس sarks سود می‌جوید، که در این موارد می‌توان آن را “انسان نفسانی” یا “نفس” ترجمه کرد. اینجا مقصود از “نفس” همان نفس امّاره یا کشش درونی انسان به سوی گناه است. ترجمۀ قدیمی فارسی، این کلمه را در همه جا “جسم” ترجمه کرده است. باید توجه داشت که مقصود از “جسم” در این موارد، بدن انسان نیست، بلکه چنانکه گفتیم همان گرایش درونی انسان به گناه یا طبیعت خراب اوست. نفس بدین معنا عبارت است از: مجموعۀ افکار، تمایلات، ارزش‌ها و به‌طور کلی شخصیت سقوط‌ کردۀ انسان. انسان کهنه یا نفسانی، انسانی است که اسیر نفس خویش است. بنا به گفتۀ پولس، کسانی که در این وضعیت به سر می‌برند «در بطالت ذهن خود رفتار می‌کنند. عقل آنها تاریک شده است و به‌علت جهالتی که نتیجۀ سختدلی ایشان است، از حیات خدا به دور افتاده‌اند. آنان چون هر حساسیتی را از دست داده‌اند، خویشتن را یکسره در هرزگی رها کرده‌اند، چندانکه حریصانه دست به هر ناپاکی می‌آلایند». آنان تحت تأثیر امیال فریبنده، دستخوش فسادند (افسسیان ۴:‏۱۷-‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏۲۲).

بنابراین، یکی از ریشه‌ها و علل اصلی مصائب و شرارت‌های موجود، خود انسان و تمایلات نفس اوست. خود انسان فاسد شده است. حتی اگر شیطان و نیروهای او وجود نداشتند، در وجود خود انسان به اندازۀ کافی شرارت هست که دنیا را به تباهی بکشاند. به‌عبارت دیگر، انسان خودش شیطانی شده است و برای گناه کردن لزوماً نیاز به شیطان دیگر ندارد. وجود شیطان و نیروهای او فقط وضع را تشدید کرده است.

دنیا

پولس در افسسیان ۲:‏۲ که در بالا نقل شد، به مؤمنان یادآوری می‌کند که آنها زمانی از “روش‌های این دنیا” پیروی می‌کردند (افسسیان ۲:‏۲). کتاب‌مقدس بارها از “دنیا” به‌عنوان یکی دیگر از عوامل گناه و شرارت نام می‌برد. پطرس رسول می‌گوید که خدا می‌خواهد ما با شریک شدن در طبیعت الهی از «فسادی که در نتیجۀ امیال نفسانی در دنیا وجود دارد،» برَهیم (دوم پطرس ۱:‏۴). عیسای مسیح به شاگردان خود دربارۀ “دنیا” هشدار داده، می‌گوید: «اگر دنیا از شما نفرت دارد، به یاد داشته باشید که پیش از شما از من نفرت داشته است. اگر به دنیا تعلق داشتید، دنیا شما را چون کسان خود دوست می‌داشت. اما چون به دنیا تعلق ندارید، بلکه من شما را از دنیا برگزیده‌ام، دنیا از شما نفرت دارد. … در دنیا برای شما زحمت خواهد بود» (یوحنا ۱۵:‏۱۸-‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏۱۹؛ ۱۶:‏۳۳). یوحنای رسول در نامۀ نخست خود به‌صراحت می‌گوید: «دنیا و آنچه را در آن است دوست مدارید. اگر کسی دنیا را دوست بدارد، محبت پدر در او نیست. زیرا هر چه در دنیاست، یعنی هوای نفس، هوس‌های چشم و غرورِ ناشی از مال و مقام، نه از پدر بلکه از دنیاست» (اول یوحنا ۲:‏۱۵-‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏۱۶). همچنین به‌صراحت می‌گوید که «تمامی دنیا در آن شرور لمیده است» (اول یوحنا ۵:‏۱۹).

باید توجه داشت که مقصود کلام خدا از “دنیا” در آیات نقل شده در بالا، نه جهانِ طبیعت بلکه نظام گناه‌آلود و فاسدی است که از روابط و مناسباتِ ناسالمِ انسان‌ها با یکدیگر، با محیط زیست و با هر آنچه به نام خدا می‌پرستند، تشکیل شده است. دنیا بدین معنا به نظام اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و حتی دینی حاکم بر جهان یا قسمت‌های مختلف جهان، تا آنجا که آلوده به گناه و مولّد آن است، اشاره دارد. گناه و شرارت تنها بُعد فردی ندارد، بلکه از بُعد اجتماعی و سیستمیک برخوردار است. بسیاری از شرارت‌هایی که در جهان ما واقع می‌شود، نتیجه و معلول این نظام فاسد حاکم بر دنیاست.

اصطلاحات دیگری نیز در عهدجدید برای بیان همین مفهوم به‌کار رفته است. در شماری از گفته‌های پولس اصطلاح “عصر حاضر” یا “این عصر” و یا “عصر شریر حاضر” به‌کار رفته است که همان مفهوم “دنیا” را از بُعد زمانی در نظر دارد. پولس به شیطان به‌عنوان “خدای این عصر” اشاره می‌کند (دوم قرنتیان ۴:‏۴). او می‌گوید: «مسیح جان خود را در راه گناهان ما داد تا ما را از عصر شریر حاضر برهاند» (غلاطیان ۱:‏۴). او از حکمت خدا به‌عنوان حکمتی سخن می‌گوید که متعلق به “عصر حاضر” نیست. نیز از “حکمرانان این عصر” (ترجمۀ هزارۀ نو) یا “رؤسای این عالم” (ترجمۀ قدیمی) نام می‌برد که به‌علت درک نکردن حکمت الهی، خداوند جلال را بر صلیب کردند (اول قرنتیان ۲:‏۶).

واژۀ “حکمرانان” یا “رؤسا” (در یونانی archei) که در عبارت آخر با اصطلاح “این عصر” همراه شده، به دسته‌ای دیگر از واژه‌ها متعلق است که با مفهوم “دنیا” چنانکه در بالا توضیح داده شد، ارتباط معنایی دارد. پولس در کولسیان ۱:‏۱۶ از “تخت‌ها و فرمانروایی‌ها” و “ریاست‌ها و قدرت‌ها” سخن می‌گوید که به‌عنوان جزئی از “همۀ موجودات” به‌واسطۀ مسیح و برای او آفریده شدند. ولی در افسسیان از همین‌ها در کنار “خداوندگاران این دنیای تاریک” و “فوج‌های روحانی شرارت” (که در هزارۀ نو “فوج‌های ارواح شریر” ترجمه شده است) نام می‌برد که مسیحی با آنها “در جای‌های آسمانی” در نبرد است (افسسیان ۶:‏۱۲). به‌علاوه، بر اساس کولسیان ۱:‏۲۰ به‌نظر می‌رسد که این ریاست‌ها و قدرت‌ها تا اندازه‌ای از آن آشتی و صلحی که خدا از طریق خون مسیح میان همۀ موجودات و خودش به‌وجود خواهد آورد، برخوردار خواهند شد. بر اساس شواهدی از این دست و برخی ملاحظات دیگر، بیشتر مفسرین بر این اعتقادند که این دسته از واژه‌ها از مفهومی دو پهلو برخوردارند. آنها، از یک سو، به قدرت‌های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و حتی دینی حاکم بر جهان اشاره دارند که از طرف خدا و مخلوق اویند، ولی سقوط کرده و می‌کنند و آلت دست شیطان و ارواح او می‌شوند. از سوی دیگر، اشاره به همین نیروهای روحانی شرارت و ارواح شریرند که هم از آن قدرت‌های سیاسی-‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏اجتماعی تغذیه می‌کنند و هم بر آنها سلطه داشته، هدایت‌شان می‌نمایند.

رد پای ارتباط قدرت‌های سیاسی-‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ اجتماعی با شرارت‌های این دنیا و طغیان آنها بر ضد خدا را می‌توان تا عهدعتیق دنبال کرد. یهوه خدای اسرائیل بارها در تنش، تضاد و حتی جنگ با نظام حاکمۀ خود اسرائیل و یا با حکومت‌های بیگانه‌ای تصویر شده است که اسرائیل را مورد حمله قرار می‌دادند یا برای مدتی بر آن حاکم می‌شدند. رسالت بسیاری از انبیای اسرائیل نظیر ایلیا، عاموس و ارمیا از جمله این بود که به پادشاهان اسرائیل هشدار دهند، آنان را توبیخ کنند و نارضایتی یهوه از شیوۀ حکومت‌شان را به آنان گوشزد کرده، سرنگونی آنها را اعلام نمایند. سرایندۀ مزمور 2، طغیان قدرت‌های سیاسی بر ضد خداوند و مسیح او را به ریشخند می‌گیرد و اعلام می‌کند که یهوه در خشم خود با آنها سخن خواهد گفت.

در اناجیل نیز می‌بینیم که چگونه حاکمیت سیاسی روم با کهانت اعظم یهود، که در آن زمان از بیشترین نفوذ سیاسی بومی برخوردار بود، و نیز با هیرودیس پادشاه دست‌نشانده، همداستان شدند تا مسیح خداوند را بر صلیب کِشند. آنان بدین‌گونه ماهیت خود را به‌عنوان نیروهای شریر ضد مسیح آشکار کردند. پولس نیز به احتمال زیاد همین قدرت‌ها را در نظر داشت، هنگامی که از مصلوب شدن “خداوند جلال” به دست “حکمرانان این عصر” (یا “رؤسای این عالم”) سخن گفت (اول قرنتیان ۲:‏۸).

همین تنش و تضاد به زبانی نمادین در کتاب مکاشفه به‌تصویر کشیده شده است. در باب ۱۳ این کتاب می‌بینیم که چگونه حکومت سیاسی روم و دین امپراتوری به‌صورت دو وحش که یکی از دریا و دیگری از زمین بیرون می‌آید، تصویر گردیده‌اند (۱۳:‏۱ و ۱۱). این دو وحش، قدرت خود را از اژدهای سرخ‌فام و عظیم (۱۲:‏۳) که همان ابلیس باشد (آیۀ ۹) دریافت کرده، در جهت منافع و اهداف اژدها عمل می‌کنند و در کنارِ او تثلیث منفور شرارت را تشکیل می‌دهند. دو وحش نامبرده، در عین حال که به قدرت‌های سیاسی و دینی امپراتوری روم اشاره دارند که در زمان یوحنا کلیسای مسیح را آزار و اذیت می‌رسانیدند، به‌احتمال زیاد سایۀ همۀ قدرت‌های سیاسی و دینی شریری نیز هستند که در قرون بعدی، و نهایتاً در پایان تاریخ، بر ضد خدا و مسیح او عمل می‌کنند.

بنابراین، عامل دوم شرارت در جهان ما نه صرفاً آنچه در درون فرد می‌گذرد، بلکه روابط و مناسبات اجتماعی گناه‌آلود و سقوط‌کرده است. بسیاری از شرارت‌هایی که در پیرامون ما رخ می‌دهد معلول این روابط و مناسبات است. ارزش‌های گناه‌آلود و شریرانۀ حاکم بر این مناسبات، به خودخواهی، تبعیض، بی‌عدالتی، طمع‌کاری، جاه‌طلبی و زورگویی در عرصه‌های مختلف حیات اجتماعی منجر می‌شود، که آن نیز به نوبۀ خود فساد، فقر و هزار و یک محرومیت و بیماری روانی و اجتماعی دیگر به بار می‌آورد.

شیطان و ارواح شریر

سومین عاملِ مصائب و شرارت‌های موجود در جهان ما، شیطان است. پولس در افسسیان ۲:‏۱-‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏۳ که در بالا نقل کردیم او را “رئیس قدرت هوا” و “روحی که در سرکشان عمل می‌کند” می‌خواند. رد پای این دشمن دیرینه و مار قدیمی که «جملۀ جهان را به گمراهی می‌کشاند» (مکاشفه ۱۲:‏۹) و کمر به نابودی خلقت نیکوی خدا بسته است، از همان باغ عدن در باب سوم پیدایش دیده می‌شود. دربارۀ چگونگی پیدایش شیطان، بیانات صریح و روشنی در کتاب‌مقدس وجود ندارد و در نتیجه نمی‌توان دربارۀ آن با قطع و یقین سخن گفت. شماری از مفسرین از برخی آیات چنین استنباط می‌کنند که شیطان فرشته‌ای بزرگ و بسیار زیبا بوده است که زیبایی‌اش او را مغرور می‌کند و می‌خواهد تخت خود را بالاتر از تخت خدا قرار دهد (حزقیال ۲۸:‏۱۱-‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏۱۹؛ اشعیا ۱۴:‏۱۲-‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏۱۵). این غرور به سقوط او می‌انجامد و او کمر به نابودی آفرینش نیکوی خدا می‌بندد. از شمار دیگری از آیات نیز چنین بر می‌آید که او پیش از سقوط، نقش دادستان را در دادگاه الهی برعهده داشته است (ایوب ۱:‏۶-‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏۱۲؛ مکاشفه ۱۲:‏۱۰).

آنچه روشن است این است که شیطان و فرشتگان سقوط‌کردۀ دیگری که لشکریان او را تشکیل می‌دهند (دوم پطرس ۲:‏۴؛ یهودا ۶؛ مکاشفه ۱۲:‏۴)، سخت مشغول انجام فعالیت‌های خرابکارانه در این جهانند. در عهدعتیق، به‌طور کلی، اشارات زیادی به فعالیت شیطان و ارواح شریر وجود ندارد. تأکید فراوانِ عهدعتیق بر یگانگی خدا و حاکمیت مطلق او بر همه کس و همه چیز سبب شده است که احتیاط بسیار در اشاره به هر قدرتی که بخواهد حاکمیت مطلق خدا را زیر سؤال ببرد، به خرج داده شود. از همین رو، هر گونه اشاره‌ای به شیطان و ارواح او یا به حداقل تقلیل داده شده و یا دربردارندۀ فرمانبرداری و خدمتگزاری آنها تحت حاکمیت خداوند و در جهت اهداف اوست (برای مثال، ایوب ۱ و پادشاهان ۲۲). ولی از زمان نگارش کتاب دانیال، و پس از آن در ادبیات دینی یهود در دوره بین‌العهدین، توجه بیشتری به شیطان و ارواح شریر معطوف شده و آنها به‌روشنی به‌عنوان نیروهای دشمن به‌تصویر کشیده شده‌اند. برای مثال، در کتاب دانیال می‌خوانیم که چون دانیال در خصوص اوضاع سیاسی زمان خود و رهایی قومش از اسارت حکومت‌های بیگانه، با روزه و دعا از خدا مسئلت می‌کند، در عالم رؤیا از قدرت‌های روحانی شریری آگاهی می‌یابد که تحت عنوان “رئیس فارس” یا “رئیس یونان” در پس قدرت‌های سیاسی فعالیت می‌کردند (دانیال ۱۰). در ادبیات دینی دورۀ بین‌العهدین مانند طومارهای دریای مرده و نوشته‌های آپوکریفایی، اشارات زیادی به ارواح شریر و شیطان وجود دارد. از مطالعۀ این آثار آشکار می‌شود که رفته رفته این باور در میان یهودیان شکل گرفته بود که مشکل اسرائیل نه صرفاً حاکمیت نیروهای سیاسی بیگانه، بلکه اسارت روحانی قوم و سلطۀ شیطان و قدرت‌های تاریکی بر آنهاست.

و اما به عهدجدید که می‌رسیم، فعالیت شیطان و ارواح شریر کاملاً مفروض گرفته شده و هیچ شکی دربارۀ آن وجود ندارد. مبارزه با نیروهای تاریکی و آزادسازی کسانی که زیر ستم این نیروها بودند بخش بسیار مهمی از آمدن پادشاهی خدا را در خدمت عیسی تشکیل می‌داد. او به‌عنوان سخنگوی این پادشاهی «همه جا می‌گشت و کارهای نیکو می‌کرد، و همۀ آنان را که زیر ستم ابلیس بودند، شفا می‌داد» (اعمال ۱۰:‏۳۸). عیسی اساساً پادشاهی خدا را عقب‌نشینی و بیرون رفتن شیطان و ارواح پلید از زندگی مردم تلقی می‌کرد. از این جهت، اخراج دیوها را نه امری حاشیه‌ای، بلکه یکی از ابعاد مهم خدمت خود و شاگردانش می‌دانست (متی ۱۲:‏۲۲-‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏۲۹؛ ۱۰:‏۷-‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏۸). عیسی در تمام زندگی و خدمتش خود را با این دشمن دیرینه روبرو می‌دید و حتی به مرگ خود بر صلیب به‌عنوان مصاف نهایی با این دشمن خدا و بشر می‌نگریست. او این دشمن را “رئیس این جهان ” می‌خواند و بر آن بود که صلیبش ضربۀ نهایی بر حکومت اوست (یوحنا ۱۲:‏۳۱).

پولس رسول نیز بارها به شیطان و نیروهایش اشاره می‌کند. به‌ویژه دیدیم که او از نیروهای تاریکی با واژگان دو پهلوی “ریاست‌ها” و “قدرت‌ها” نام می‌برد که از یک سو به قدرت‌های اجتماعی-‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏سیاسی اشاره دارند و از سوی دیگر به ارواح شریری که در پس آنها عمل می‌کنند و مؤمنان با آنها در نبردند (افسسیان ۶:‏۱۰-‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏۱۸). این ارواح شریر نه تنها موجِد و مُوّلد روابط و مناسبات اجتماعی منحط و گناه‌آلودند، بلکه مانند اَنگَل از آنها تغذیه می‌کنند. البته تأثیر و نفوذ این قدرت‌ها به ابعاد اجتماعی زندگی انسان محدود نمی‌شود بلکه ابعاد فردی زندگی او را نیز شامل می‌گردد. این تأثیر می‌تواند شکل‌های مختلفی به خود بگیرد. چنانکه دیدیم، پولس شیطان را “رئیس قدرت هوا” می‌نامد که «در سرکشان عمل می‌کند» (افسسیان ۲:‏۱-‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏۲). او انسان را وسوسه می‌کند و به گناه می‌کشاند (پیدایش ۳:‏۱-‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏۵ ؛ متی ۴:‏۱؛ اول تسالونیکیان ۳:‏۵). او با دروغ‌های خود انسان را فریب می‌دهد (یوحنا ۸:‏۴۴؛ دوم قرنتیان ۱۱:‏۳). ذهن انسان را کور می‌کند تا حقایق الهی را درک نکند (دوم قرنتیان ۴:‏۴). بر مؤمنان ادعا وارد می‌کند و آنها را زیر محکومیت نگاه می‌دارد (مکاشفه ۱۲:‏۱۰). او انسان را به درجات مختلف مورد آزار قرار می‌دهد که این آزار گاه به‌صورت ناهنجاری‌های روحی و روانی جلوه‌گر می‌شود. حتی برخی بیماری‌های جسمی انسان معلول کار شیطان و نیروهای اوست. و بالاخره شیطان از طریق مذاهب دروغین بر زندگی آدمیان حاکم می‌شود (اول قرنتیان ۱۰:‏۲۰). بنابراین، علت بسیاری از مشکلات و مصائب جهان، شیطان و نیروهای شیطانی است.

مشکل تقلیل‌گرایی

چنانکه دیدیم کلام خدا به‌طور کلی مصائب و شرارت‌های جهان ما را معلولِ سه علت عمده می‌داند: نفس، دنیا و شیطان. جای بسی تأسف است که بسیاری از مسیحیان در تحلیل خود از مشکل شرارت به این هر سه علت توجه کافی نشان نمی‌دهند. حتی معلمان مسیحی گاه ریشۀ شرارت را به یک یا دو علت از علل نام‌ برده تقلیل می‌دهند. در نتیجه، راه‌حلی نیز که برای حل مشکل در پیش می‌گیرند یا به دیگران تجویز می‌کنند، راه‌حلی ناقص و ناکافی است. در شمارۀ بعد، ضمن بررسی این راه‌حل‌های ناقص، خواهیم دید که چگونه راه غلبه بر هر سه دشمن که باعث مصائب و شرارت‌های جهان مایند، در مسیح فراهم آمده است.

قسمت دوم: پیروزی بر تاریکی

در شمارۀ پیش دیدیم که کلام خدا به‌طور کلی برای مصائب و شرارت‌های جهان ما قائل به سه علت عمده است: نفس، دنیا و شیطان. نیز اشاره کردیم که متأسفانه بسیاری از مسیحیان در تحلیل خود از مشکل شرارت به این هر سه علت توجه کافی نشان نمی‌دهند. حتی معلمان مسیحی گاه ریشۀ شرارت را به یک یا دو علت از علل نام‌‌برده تقلیل می‌دهند. در نتیجه، راه حلی نیز که برای حل مشکل در پیش می‌گیرند یا به دیگران تجویز می‌کنند، راه حلی ناقص و ناکافی است. در ادامۀ بحث، نخست به توصیف نگرش‌های تقلیل‌گر می‌پردازیم و سپس آنها را به نقد کشیده، نگرش درست را چنانکه در کلام خدا در اختیار ما گذاشته شده است، بررسی می‌کنیم.

نفس

برخی از مسیحیان تنها بر عامل انسانی و به‌ویژه فردی تأکید می‌کنند و همۀ شرارت‌های این جهان را معلول طبیعت خراب و تصمیمات نادرست افراد بشر می‌دانند. آنها اگر نه در نظر، دست‌کم در عمل، اهمیت چندانی برای شیطان و ارواح شریر در تولید و گسترش شرارت قائل نیستند. شاید حتی بر این باورند که در جهان مدرن که در آن علم و تکنولوژی به دستاوردهای چشمگیر نائل آمده و زندگی انسان‌ها را به تمامی دگرگون کرده است، دیگر نمی‌توان به وجود شیاطین و دیوها قائل شد و آنها را مسبب خرابی‌های این جهان دانست. چه بسا که به گمان اینان، زبان و واژگان عهدجدید در این خصوص باید صرفاً به‌منزلۀ بیانی نمادین و اساطیری تلقی گردد که برای توصیف بایستۀ شرارت‌های بس فجیح ابداع شده است، شرارت‌هایی که یا از حد شرارت‌های قابل تصور برای بشر بس فراتر می‌رود و یا چنان بر آدمیان سلطه پیدا می‌کند که سخن گفتن از آنها تنها با توسل به چنین واژگان نمادینی حق مطلب را در مورد آنها ادا می‌نماید.

از دیگر سو، این گروه به شرارت بیشتر از بُعد فردی می‌نگرند و نقش نظام سقوط‌کردۀ جامعه را در تولید، تشدید و حتی سازش با شرارت، تا حد زیادی نادیده می‌گیرند. به گمان اینان، جامعه چیزی جز جمع افراد نیست، و این افرادند که جامعه را خراب می‌کنند و نه بر عکس. اینان کُنِش متقابل میان فرد و جامعه را چندان به جد نمی‌گیرند و این واقعیت را که روابط و مناسبات نادرستِ اجتماعی می‌تواند افراد جامعه را به خرابی و فساد سوق دهد، از نظر دور می‌دارند.

در نتیجه، راه حلی نیز که این گروه برای مشکل شرارت می‌شناسند صرفاً یا عمدتاً راه حل فردی و انسان‌محور است. به دیگر سخن، نجات‌شناسی آنها بیشتر نجات‌شناسی فردی است. اینان تولد تازه و تبدیل قلب فرد فرد انسان‌ها را برای علاج همۀ شرارت‌های جهان ما لازم و کافی می‌شمارند، و برای مشکل اسارت‌های اجتماعی و شیطانی ارائۀ طریق نمی‌کنند. برای اینان تقدیس عمدتاً به مبارزه با نفس و ایجاد عادات فردی نوین در شخصیت انسان خلاصه می‌شود. آنها یا اساساً به حاکمیت، نفوذ و حتی تأثیر ارواح شریر بر اسارت‌های اخلاقیِ فردی و اجتماعی بی‌توجه‌اند، یا بر این اعتقادند که شخص با تولد تازه برای همیشه و به‌طور خودکار از این حاکمیت، نفوذ و تأثیر رهایی یافته، در امان می‌ماند. به‌علاوه، اخلاق برای این گروه عمدتاً اخلاق فردی است. بنابراین ممکن است از یک طرف برای پاکی در مسائل جنسی فوق‌العاده اهمیت قائل باشند، ولی در موضعگیری‌های سیاسی‌ خود از کنار بی‌عدالتی‌های فجیح اجتماعی به آسانی بگذرند.

دنیا

گروهی دیگر از مسیحیان ریشۀ شرارت را به عوامل اجتماعی تقلیل می‌دهند. اینان بر این اعتقادند که فطرت انسان نیکوست و این جامعه است که او را فاسد می‌کند. روابط و مناسبات اجتماعی نادرست و غیراخلاقی است که انسانِ بد به‌وجود می‌آورد و نه بر عکس. بنابراین، اگر محیط را تغییر دهیم، افراد هم تغییر می‌کنند. راه حل این گروه برای شرارت‌های جهان، انقلاب و یا اصلاحات اجتماعی است. اینان انجیل اجتماعی را وعظ می‌کنند و معتقدند به‌جای دعوت مردم به توبه و اعلام آمرزش گناهان و تولد تازه، باید به تغییر نظام اجتماعی دست زد و به نیازهای ملموس و واقعی مردم رسیدگی کرد. آنها بر این اعتقادند که موعظۀ آمرزش گناهان و نجات اُخروی به کسانی که نان شب خود را به سختی فراهم می‌آورند و زیر فشارهای سخت اقتصادی و سیاسی خم شده‌اند، چندان واقع‌بینانه نیست و قرین توفیق نیز نخواهد بود. تولد تازۀ افراد و تبدیل دل آنها شاید بتواند تا حدی در اخلاقیات فردی اثر بگذارد، ولی تا زنجیر اسارت‌های اجتماعی فرو نریزد و روابط و مناسبات نادرست و ظالمانه جای خود را به روابط درست و عادلانه ندهد، تأثیر آنها بر زندگی مردم چندان گسترده، عمیق یا ماندگار نخواهد بود.

از دیگر سو، این گروه نیز مانند گروه پیشین، و به دلایلی مشابه، به نقش شیطان و ارواح پلید در تولید و حتی دامن زدن به شرارت‌های جهان ما توجه چندانی ندارند. اینان برای ریاست‌ها و قدرت‌هایی که پولس در نامه‌های خود به آنها اشاره می‌کند، صرفاً ابعاد سیاسی و اجتماعی قائلند و بر آنند که شیوۀ درست مبارزه با آنها نه دعا و اخراج دیوها بلکه ایجاد تغییرات اجتماعی و سیاسی است.

شیطان

گروهی دیگر از مسیحیان، در پس همۀ شرارت‌های جهان ما دست شیطان و ارواح شریر را در کار می‌بینند. اینان جهان و نیز وجود هر یک از انسان‌ها را میدان کارزارِ مبارزه‌ای روحانی می‌شمارند که در آن نبردی عظیم میان خدا و فرشتگانش از یک سو، و شیطان و عوامل او از سوی دیگر، در جریان است، نبردی که در آن انسان تحت تأثیر، نفوذ و حاکمیت کامل یکی از این دو قدرت برتر زندگی می‌کند و خواسته‌ها، خصلت‌ها و تصمیمات او نقش چندانی در تعیین وضعیت او ندارد. آنها نه تنها در پس رفتارها و پدیده‌های غیرطبیعی دست نیروهای مافوق طبیعی شریر را در کار می‌بینند، بلکه اساساً هر گونه رفتار و یا خصلت بد اخلاقی را معلول حضور و فعالیت روحی پلید قلمداد می‌کنند. اینان برآنند که حسد معلول فعالیت روح حسادت، شهوت معلول فعالیت روح شهوت، و خشم معلول فعالیت روح خشم است. آنها در پس بسیاری از حالات روانی انسان نیز از قبیل بی‌حوصلگی، نگرانی، رخوت و حتی خستگی، ارواح شریر می‌بینند! این گروه، ریاست‌ها و قدرت‌ها را نیز صرفاً نیروهای روحانی قلمداد می‌کنند و بر آنند که وضعیت و شرایط اجتماعی و سیاسی حاکم بر ممالک، معلول فعالیت ارواحی است که بر آنها حاکمیت دارند.

به طبع، راه ‌حلی نیز که این گروه برای شرارت‌های جهان ما توصیه می‌کنند متناسب با تشخیص آنها در مورد علت این شرارت‌هاست. اینان اخراج دیوها و جنگ روحانی علیه ریاست‌ها و قدرت‌ها را تنها راه رهایی می‌شمارند. مطابق با نگرش این گروه، نجات حتی در بُعد فردی عمدتاً رهایی از حاکمیت ارواح شریر است. تولد تازه چیزی نیست جز آزادی قلوب انسان‌ها از حاکمیت این ارواح. تقدیس یا تبدیل اخلاقی مؤمنان نیز عمدتاً از طریق اخراج ارواح عملی می‌شود. اگر کسی گرفتار حسد است، راه رهایی، اخراج روح حسادت از اوست. اگر کسی گرفتار شهوت است، باید روح شهوت را از او بیرون کرد. اگر مؤمن به مسیح در زندگی اخلاقی خود هنوز گرفتار برخی گناهان و عادات زشت است، علتْ حضور و حاکمیت ارواح پلید در اوست، و راه رهایی نیز عمدتاً نهیب دادن آن ارواح و اخراج آنهاست. برای اسارت‌های سیاسی و اجتماعی نیز راه حل اصلی، جنگ روحانی در دعا علیه ریاست‌ها و قدرت‌های حاکم بر ممالک است. بنابراین، اینان به جای شرکت فعالانه در اصلاحات اجتماعی و انجام راهپیمایی‌های سیاسی در اعتراض به روابط و مناسبات غیرمنصفانه، مردم را به دعا و شفاعتِ بی‌سر و صدا در حین راهپیمایی فردی یا دو سه نفره در خیابان‌های شهرهای کوچک و بزرگ دعوت می‌کنند.

بررسی و نقد

از مطالب بخش یکم این مقاله که در شمارۀ پیش به چاپ رسید کاملاً روشن است که به اعتقاد نگارندۀ این سطور هر یک از سه دیدگاه توضیح داده شده در بالا، در بر دارندۀ حقایق مهمی است. مشکل اینجاست که هر یک از آنها سرمنشأ شرارت را تنها به یکی از علل آن که به‌طور خاص مورد توجه آنها قرار دارد تقلیل می‌دهند و دو علت دیگر را کمابیش نادیده می‌گیرند یا چندان مهم تلقی نمی‌کنند. یا اینکه آنها را علل ثانوی تلقی کرده، به نوعی معلول علت مورد تأکید خودشان می‌انگارند. ما در بقیۀ این مقاله سعی خواهیم کرد تا جای ممکن به نقاط قوت و ضعف سه دیدگاه بالا اشاره کنیم و از طریق این ارزیابی، به دیدگاهی متعادل‌تر که بیشتر بر کلام خدا مبتنی باشد نائل گردیم.

نفس

جای تردید نیست که خود انسان و وضعیت سقوط‌کرده و گناه‌آلود او یکی از مهمترین علل شرارت‌های موجود در جهان ماست. انسان در نتیجۀ این سقوط زیر محکومیت خدا قرار دارد و با او بیگانه شده است. این دوری از خدا و قطع رابطه با او به تباهی و انحطاط طبیعت او منجر شده است، به‌گونه‌ای که در او گرایشی عمیق و ریشه‌دار به سوی گناه و شرارت وجود دارد. چنانکه خود مسیح فرمود، انسان اسیر و بندۀ گناه است. او اسیر نفس یا همان طبیعت گناه‌آلود و گناهکار خویش است. نجات و سعادت انسان منوط و مشروط به آزاد شدن از این اسارت درونی است. خبر خوش انجیل این است که خدا برای این مشکل بزرگ انسان چاره اندیشیده. او اولاً از طریق مرگ مسیح برای او آمرزش گناهان و آشتی با خدا را فراهم آورده است. انسان می‌تواند بار دیگر با خدا رابطه برقرار کند و از تمامی حمایت و کمک او برای غلبه بر نیروهای تاریکی و تجربۀ سعادت واقعی هم در این جهان و هم در جهان آینده برخوردار گردد. به‌علاوه، مسیح در مرگ خود بر صلیب نه تنها مجازات گناهان ما را بر خود گرفت، بلکه آن انسان قدیمی و گناهکار را که ما بودیم بر صلیب میخکوب کرد و انسان تازه‌ای را در رستاخیز خود به‌وجود آورد، انسانی که دیگر اسیر و بندۀ گناه نیست بلکه پسر خدا او را حقیقتاً آزاد کرده است و حال می‌تواند در اتحاد با مسیح مطابق میل خدا زندگی کند. در صلیب مسیح، نفس سرکش ما که بر انسانیت کهنۀ ما حاکم بود، کاملاً از بین نرفت بلکه از قدرت ساقط گردید، به‌گونه‌ای که فرد مسیحی با زندگی کردن تحت هدایت و الهام روح‌القدسی که در او ساکن است، می‌تواند بر هوای نفس خود پیروز شود و نفس را هر روزه با هوس‌ها و شهواتش مصلوب سازد. البته این غلبه بر نفس هنوز کامل نیست و ایماندار باید به این نبرد تا پایان عمر خود ادامه دهد، و در این مبارزه اگر هوشیار و ثابت‌قدم نباشد، هنوز امکان زمین خوردن و زخمی شدن وجود دارد.

سؤال اینجاست که آیا مبارزه با نفس تنها جبهۀ مبارزۀ مسیحی با نیروهای تاریکی است و آیا این برای پیروز شدن و آزادی او از حاکمیت، نفوذ و تأثیر این نیروها و رسیدن به سعادت همه‌جانبه کفایت می‌کند؟ پاسخ این است که خیر. چنانکه دیدیم دو علت دیگر نیز برای شرارت‌های جهان ما وجود دارد که اگر به آنها رسیدگی کافی نشود، پیروزی مسیحی و سعادت او کامل نخواهد بود. انسان موجودی اجتماعی است و سقوط و اسارت او در گناه از ابعاد اجتماعی نیز برخوردار است. در نتیجه، نجات او نیز باید دارای ابعاد اجتماعی نیز باشد، وگرنه تبدیل درون او به‌عنوان فرد برای پیروزی او بر نیروهای تاریکی کافی نخواهد بود. ارزش‌ها، روابط و مناسبات گناه‌آلود حاکم بر جامعه، فرد مسیحی را با وجود تولد تازه و تبدیل درون، کماکان تحت تأثیر، نفوذ و حتی حاکمیت خود خواهند داشت.

این تصور که بازرگان ثروتمند فعال و موفق در نظام تام و تمام سرمایه‌داری غربی با همۀ ارزش‌ها، روابط و مناسبات گناه‌آلود، منحط و ظالمانۀ آن، تنها با تولد تازه، دریافت روح‌القدس و مبارزه با نفس از همۀ زنجیرهایی که این نظام به صورت‌های مختلف به دست و پای او بسته است آزاد خواهد شد، خیال خام بیش نیست. این آزادی علاوه بر تبدیل درون، مستلزم تغییر و تحول بیرونی، عینی و اجتماعی است. تا ارزش‌ها، روابط و مناسبات اجتماعی تغییر نکند، بازرگان تولد تازه یافتۀ ما خواسته و ناخواسته، کماکان مهره‌ای در ماشین عظیم خودپروری، طمع و بهر‌ه‌کشی سرمایه‌داری خواهد بود. گناه تنها بُعد فردی ندارد، بلکه از ابعاد اجتماعی نیز برخوردار است، و بازرگان مسیحی ما کماکان شریک طمع‌کاری‌ها و بی‌انصافی‌های ذاتی نظام سرمایه‌داری، و مسئول و تقصیرکار در قبال محرومیت‌ها، نابسامانی‌ها و فجایع اجتماعی ناشی از آن است.

این تصور نیز که هندوی بسیار فقیرِ به‌دنیا آمده در پایین‌ترین طبقۀ نظام “کاستی” هند تنها با تولد تازه، دریافت روح‌القدس و مبارزه با نفس از همۀ تأثیرات و محرومیت‌های ناشی از گناهان و لعنت‌های اجتماعی نظام “کاستی” آزاد خواهد شد و روی سعادت همه‌جانبۀ موعود در کتاب‌مقدس را خواهد دید، از واقعیت بسیار دور است. مقصود این نیست که خدا نمی‌تواند در جهت رفع نیازهای هندوی مسیحی ما هر روز دست به معجزه‌ای تازه بزند و از آسمان برای او خوراک یا پوشاک یا مسکن یا امکانات رفاهی و یا حتی طلا نازل کند. البته که می‌تواند و بی‌شک در برخی مواقع نیز دست زورآور او به‌طور معجزه‌آسا برای کمک به فرزند رنجدیده و محرومش دراز خواهد شد. بلکه مقصود این است که خدا جهان و انسان را به‌گونه‌ای خلق کرده و قوانینی را بر آن حکمفرما ساخته است که اگر بنا باشد هر لحظه برای حمایت از فرزندانش در آن دخل و تصرف کند، این جهان دیگر جهان نیکویی نخواهد بود که او در حکمت بی‌نهایت خود خلق کرد. همین ثبات موجود در قوانین حاکم بر جهان، یکی از چیزهای نیکویی است که سبب می‌شود انسان بتواند بر نظام طبیعت تکیه کند و قوانین ثابت آن را برای بهبود شرایط زندگی خویش به کار گیرد و از این رهگذر به پیشرفت‌های چشمگیر در علم و تکنولوژی نائل گردد. چیز نیکوی دیگر این است که خدا انسان را مانند خود موجودی شخصیت‌مند و اجتماعی خلق کرده است که هم از دیگران اثر می‌پذیرد و هم بر دیگران اثر می‌گذارد. و در بطن همین شبکۀ روابط اجتماعی و مجموعۀ اثرپذیری‌ها و اثرگذاری‌ها است که شخصیت او شکل می‌گیرد و رشد می‌کند. همین بُعد اجتماعی زندگی بشر است که میدان لازم را برای ظهور و بالیدن والاترین ارزش‌ها همچون ازخودگذشتگی، محبت، عدالت و رحمت فراهم می‌کند. در عین حال، پست‌ترین شرارت‌ها، از قبیل خودخواهی، منفعت‌جویی، بهره‌کشی و زورگویی نیز در آن امکان ظهور و نشو و نما می‌یابد. وجود یکی بدون امکان به‌وجود آمدن دیگری، برای موجودات محدودی چون ما انسان‌ها میسر نیست.

از همین روست که نجات علاوه بر ابعاد فردی از ابعاد اجتماعی نیز برخوردار است و باید باشد، وگرنه به سعادت همه‌جانبه برای همۀ انسان‌ها منجر نخواهد شد. آزادی کامل ثروتمند غربی و فقیر هندوی مثال ما از گناه و پیامدهای آن، در گرو تبدیل نظام اجتماعی کهنه در کنار تبدیل قلب و انسانیت کهنه است. نجات علاوه بر آمرزش گناه و تبدیل قلب، به‌معنی برقراری و گسترش پادشاهی خدا و حاکم شدن ارزش‌های آن بر روابط میان انسان‌هاست. خدای کتاب‌مقدس هم در عهدعتیق و هم در عهدجدید به کیفیت روابط اجتماعی حاکم در میان آدمیان توجه خاص دارد. البته برقراری کامل پادشاهی خدا تنها در آینده و با بازگشت مسیح و ایجاد آسمان و زمین جدید عملی خواهد شد، ولی خدا کار نوسازی جهان را آغاز کرده است و فرد مسیحی موظف است در کنار دعوت مردم به توبه از گناه و تولد تازه، در جهت تبدیل هر چه بیشتر نظام اجتماعی نیز کوشا باشد.

به‌علاوه، نجات به‌معنی آزادی از حاکمیت، نفوذ و تأثیر شیطان و ارواح پلید نیز هست. مسیحی تنها با نفس خود و با شرارت‌های اجتماعی در نبرد نیست. چنانکه در شمارۀ پیش دیدیم، شیطان همچون شیر غران می‌گردد و کسی را می‌جوید تا ببلعد. اشارات اناجیل و رسالات عهدجدید به فعالیت ارواح پلید و خرابکاری‌های آنها بیش از آن است که بتوان آن را نادیده گرفت یا دارای اهمیت ثانوی قلمداد کرد. یکی از ابعاد مهم برقراری و گسترش پادشاهی خدا در خدمت مسیح، رهایی انسان‌ها از اسارت ارواح پلید بود. کسانی نیز که امروز به مسیح ایمان می‌آورند، در زندگی پیشین خود به شکل‌های گوناگون و به درجات مختلف تحت حاکمیت، نفوذ و تأثیر ارواح شریر به سر برده‌اند. نجات کامل این اشخاص و دست یافتن آنها به سعادت واقعی و همه‌جانبه منوط و مشروط به رهایی از چنگال این نیروهای روحانی شریر است. مسیح در مرگ، قیام و صعود خود به دست راست پدر و در فروریختن روح‌القدس بر فرد فرد اعضای کلیسا، راه رهایی از همۀ این نیروها را فراهم آورده است. ولی این رهایی نیز مانند دیگر ابعاد نجات که برشمردیم به‌طور خود‌کار و بدون نبرد آگاهانه و مستمر به‌دست نمی‌آید.

بنابراین، آزادسازی مردم از تأثیر، نفوذ و حاکمیت شیطان و ارواح پلید، باید بخشی از فرایند نجات را برای کسانی که به مسیح ایمان می‌آورند، تشکیل دهد. کسانی که در زندگی گذشتۀ خود به‌طور خاص در معرض حملات و حتی حاکمیت ارواح شریر قرار داشته‌اند، ممکن است به رسیدگی‌های ویژۀ شبانی و دعا برای آزادسازی نیاز داشته باشند. آزادی کامل در این قسمت نیز مانند غلبه بر نفس و ایجاد جامعۀ منطبق با ارزش‌های الهی به یک‌باره به‌دست نمی‌آید بلکه از بُعد آخرشناختی برخوردار بوده، با برقراری کامل پادشاهی خدا و ایجاد آسمان و زمین جدید در آینده تکمیل خواهد شد.

توضیحات بیشتر در این خصوص و نقد دو دیدگاه دیگر را به شمارۀ بعد موکول می‌کنیم.

قسمت سوم: پیروزی بر نیروهای تاریکی

در دو شمارۀ قبل دیدیم که کلام خدا برای شرارت‌های جهان ما سه علت قائل است، که عبارتند از “نفس”، “دنیا” و “شیطان”. نیز دیدیم که برخی از مسیحیان در تحلیل خود از مشکل شرارت به این هر سه علت توجه کافی نشان نمی‌دهند، بلکه گاه ریشۀ شرارت را به یک یا دو علت از علل نام‌برده فرو می‌کاهند. در نتیجه، راه حلی نیز که برای حل مشکل در پیش می‌گیرند یا به دیگران تجویز می‌کنند، راه‌حلی ناقص و ناکافی است. سپس به توصیف نگرش‌های تقلیل‌گر و ارزیابی نقاط قوت و ضعف آنها آغاز کردیم و دیدگاه کسانی را مورد بررسی قرار دادیم که بر تبدیل قلب در فرد فرد انسان‌ها و پیروزی بر نفس به‌عنوان یگانه راه علاج شرارت‌های جهان ما تأکید دارند. در این شماره، به بررسی مفصل‌تر دیدگاه کسانی می‌پردازیم که تغییر روابط و مناسبات گناه‌آلود “دنیا” را راه علاج شرارت‌های این جهان می‌دانند.

دنیا

همانطور که در بخش‌های پیشین این مقاله دیدیم، گناه و شرارت از ابعاد اجتماعی نیز برخوردار است. ارزش‌ها، روابط و مناسبات گناه‌آلود اجتماعی، که کتاب‌مقدس آن را “دنیا” می‌نامد، افراد را در بند خود اسیر می‌سازد و رفتار آنها را به صورت‌های مختلف شکل می‌دهد. از همین روست که پولس رسول می‌گوید «همشکل این عصر (یا این دنیا) مشوید بلکه با نو شدن ذهن خود دگرگون شوید» (رومیان ۱۲: ۲). پیروزی بر “نفس” و “شیطان” برای دستیابی به رستگاری و سعادت همه‌جانبه کافی نیست. از همین رو، کار نجات‌بخش خدا در تاریخ، ابعاد اجتماعی زندگی انسان را نیز هدف قرار می‌دهد. این موضوع هم در عهدعتیق و هم در عهدجدید مشهود است.

بزرگ‌ترین عمل رهایی‌بخش خدا در عهدعتیق، یعنی خروج قوم اسرائیل از مصر، در عین دارا بودن ابعاد روحانی و فردی، آشکارا دارای ابعاد اجتماعی و سیاسی نیز بود. نجات قوم خدا به واقع، تبدیل قومی اسیر و برده به ملتی آزاد بود که از ظلم و ستم حکومت خودکامه و ستمگر فرعون رهایی یافته بودند تا بتوانند در آزادی، عدالت و سلامتی همه‌جانبه (شالوم) تحت حاکمیت یهوه و رهبران برگزیده از جانب او، زندگی کنند. خدا بارها پس از موسی نیز، چه در ایام داوران اسرائیل و چه در ایام پادشاهانِ آنها، برای رهایی قوم از ظلم و ستم بیگانگان دست به عمل زده بود، و در همۀ این موارد، نجات او از ابعاد اجتماعی آشکار برخوردار بود.

به‌علاوه، تورات موسی که کتاب راهنما برای زندگی قوم خدا بود، به ابعاد اجتماعی زندگی آنان نیز توجه داشت. یکی از دغدغه‌های اصلی تورات رسیدگی به وضع محرومین و نیازمندانِ جامعه بود. بدین منظور، قوانین مهمی برای جلوگیری از انباشت بی‌رویۀ ثروت در دست گروهی معدود وجود داشت. از مهم‌ترین اینها، مجموعه قوانین مربوط به سال یوبیل بود. مطابق با این قوانین، پس از هر پنجاه سال، همۀ زمین‌ها به صاحبان نخستین آنها بازپس داده می‌شد. بدین ترتیب، همۀ کسانی که به دلایل مختلف مجبور به فروش زمین خود می‌شدند، و این‌گونه مهم‌ترین دارایی و در واقع، منبع اصلی معاش خود را از دست می‌دادند، در سال پنجاهم (سال یوبیل) زمین خود را بازپس می‌گرفتند! بدین سان، اجرای قوانین یوبیل به توزیع دوبارۀ ثروت میان همۀ افراد جامعه منتهی می‌شد و از گرفتار آمدن عده‌ای به فقر مفرط جلوگیری می‌کرد. سال یوبیل همچنین سال آزادسازی همۀ غلامان یهودی بود. در این سال، همۀ کسانی که به‌دلیل تنگدستی مجبور به فروش نیروی کار خود شده بودند، از غلامی آزاد می‌شدند. سال یوبیل به‌طور کلی سال آزادی بود، چه آزاد شدن زمین‌های موروثی و چه آزاد شدن بردگان.

خدای اسرائیل با وضع قوانین یوبیل نشان می‌داد که جامعۀ مورد نظر او جامعه‌ای است که در آن ثروت به‌طور منصفانه میان همۀ افراد جامعه توزیع شده باشد و همۀ انسان‌ها بتوانند از موهبت‌های مادی و معنوی او به اندازۀ کافی بهره‌مند شوند. یوبیل همچنین نشان می‌داد که خدای اسرائیل خدایی آزادی‌خواه و آزادی‌بخش است که از وجود هرگونه اسارت و بندگی اجتماعی در میان قوم خود بیزار است. توجه خاص خدا به وضع محرومین جامعه در بسیاری دیگر از قوانین تورات نیز جلوه‌گر است، قوانینی که به منظور دفاع از حقوق یتیمان، بیوه‌زنان، غریبان و فقیران، و تأمین نیازهای آنها وضع گردیده است.

البته مقصود این نیست که قوانین اجتماعی تورات برای اجرا در همه جا و در همۀ زمان‌ها وضع شده بود، یا اینکه قوم اسرائیل با اجرای آن موفق به برقراری مدینۀ فاضله بر روی زمین گردیدند. حقیقت تلخ این است که آنان به‌شدت در اجرای این قوانین قصور ورزیدند تا جایی که حتی نمی‌توان مطمئن بود یوبیل هرگز در تاریخ اسرائیل باستان به اجرا درآمده باشد. در واقع، یکی از عناصر مهم موجود در پیام انبیایی چون عاموس، سرزنش شدید قوم به‌علت قصور در توجه به وضع بینوایان و محرومین جامعه، و عدم حمایت از آنان بود. اساساً یکی از علل اصلی نزول داوری خدا بر اسرائیل و گرفتار آمدن آنها به اسارت مجدد در بابل، وجود بی‌عدالتی‌های اجتماعی و روا داشتن ظلم و ستم بر بینوایان جامعه بود.

از همین رو، وعده‌های خدا و پیشگویی‌های انبیا در مورد فرا رسیدن عصر مسیحایی و برقراری حاکمیت مجدد خدا بر قوم و بر تمامی جهان، در کنار ابعاد مهم معنوی و فردی، دربردارندۀ تحقق آرمان‌های اجتماعی تورات و حتی فراتر از آن بود. یکی از خصوصیات عمدۀ مسیحای موعود، آزادی‌خواهی، عدالت‌‌پروری و دادگستری او بود. سه پیشگویی عمدۀ اشعیا دربارۀ آمدن مسیحا دربردارندۀ عناصر بسیار مهم اجتماعی است. در باب ۱۱ می‌بینیم که مسیحا، پادشاه دادگستر موعود، ظاهربینانه قضاوت نخواهد کرد، «بلکه مسکینان را به عدالت داوری خواهد کرد و به جهت مظلومان زمین به‌راستی حکم خواهد نمود. و جهان را به عصای دهان خویش زده، شریران را به نَفَس دهان خود خواهد کشت. و کمربند کمرش عدالت خواهد بود و کمربند میانش امانت» (۱۱: ۳-‏‏‏‏‏‏‏۵). نتیجۀ استقرار حکومت او، برقراری صلح و سلامت و از میان رفتن شرارت در جامعه خواهد بود (۱۱: ۶-‏‏‏‏‏‏‏۹). نیز در باب ۴۲ می‌بینیم که خادم برگزیدۀ خداوند، یعنی همان مسیحا، “انصاف” را برای قوم‌ها صادر خواهد کرد. او «نی خرد شده را نخواهد شکست و فتیلۀ نیم‌سوخته را خاموش نخواهد کرد تا عدالت را به راستی صادر گرداند. او ضعیف نخواهد گردید و منکسر نخواهد شد تا انصاف را بر زمین قرار دهد» (۴۲: ۱-‏‏‏‏‏‏‏۴). و بالاخره، در باب ۶۳ می‌خوانیم که روح خداوند مسیحا را قوت خواهد بخشید تا مسکینان را بشارت دهد، شکسته‌دلان را التیام بخشد، و اسیران را به رهایی و محبوسان را به آزادی ندا کند، و سال لطف خدا یعنی یوبیل مسیحایی را اعلام نماید (۶۳: ۱-‏‏‏‏‏‏‏۲)

چون به عیسی می‌رسیم می‌بینیم از همان بدو تولد، مادرش مریم در سرود معروف خود، از ابعاد اجتماعی کار او در تحقق وعده‌های انبیا سخن می‌گوید. در عیسی، خداوند «به بازوی خود نیرومندانه عمل کرده و آنان را که در اندیشه‌های دل خود متکبرند، پراکنده ساخته است؛ فرمانروایان را از تخت به زیر کشیده و فروتنان را سرافراز کرده است؛ گرسنگان را به چیزهای نیکو سیر کرده، اما دولتمندان را تهی‌دست روانه ساخته است» (لوقا ۱: ۵۱-‏‏‏‏‏‏‏۵۳). خودِ عیسی آشکارا تحقق همین وعده‌ها را سرلوحه کار خود قرار داد. همۀ انجیل‌پژوهان توافق دارند که پیام مرکزی خدمات و تعالیم عیسی آمدن پادشاهی خدا بود. پادشاهی خدا نه به حیات اُخروی یا زندگی در حضور خدا در آسمان، بلکه به تحقق وعده‌های خدا در برقراری حکومت او بر زندگی قوم بر این زمین اشاره داشت. پادشاهی خدا به معنی فرا‌رسیدن عصر مسیحایی و ریشه‌کن شدن گناه در همۀ ابعاد فردی و اجتماعی بود. عیسی در روزهای آغازین خدمت خود به‌طور علنی اعلام داشت که آمده است تا پیشگویی اشعیا ۶۱ را تحقق بخشد و با مسح روح‌القدس، یوبیلِ مسیحایی را برقرار ساخته، فقیران را بشارت دهد، اسیران را آزاد سازد، و ستمدیدگان را رهایی بخشد (لوقا ۴: ۱۸). خبر خوش یا انجیلِ او به‌طور خاص خبر خوش برای فقیران و محرومین جامعه بود. پادشاهی خدا که او آغازِ استقرار آن را در قول و فعل اعلام می‌داشت، در درجۀ اول از آنِ فقیران بود. خدمات او نیز به‌طور خاص به رفع نیازهای قشر محروم جامعه معطوف بود. عیسی آمرزش گناهان را به کسانی که بیشترشان به‌علت شرایط بسیار بد اجتماعی به زندگی گناه‌آلود کشیده می‌شدند و درنتیجه، بیش از دیگران زیر بار سنگین گناه و احساس تقصیر قرار داشتند، اعلام می‌کرد. او با محرومین و مطرودین جامعه دم‌خور و دمساز بود. عیسی دوست خراجگیران و فاحشه‌ها خوانده می‌شد. او بیماران را شفا می‌بخشید، گرسنگان را خوراک می‌داد، و دیوزدگان را آزاد می‌کرد.

پر واضح است که اعلام جنگ به حکومت روم و انقلاب مسلحانه جهت آزادسازی اسرائیل و برقراری عدالت اجتماعی در دستور کار عیسی نبود. عیسی در کارِ شروع انقلابی بس عظیم‌تر، یعنی انقلاب پادشاهی خدا بود، انقلابی که تحقق آن مستلزم برداشته شدن قدم‌هایی بس اساسی‌تر بود. بدون این قدم‌های اساسی، هر انقلابِ صرفاً اجتماعی محکوم به شکست می‌بود. عیسی آمده بود تا نخست گناه را از قلب انسان‌ها ریشه‌کن سازد؛ او آمده بود تا میان انسان و خدا، یعنی تنها کسی که می‌توانست ضامن موفقیت هر انقلاب اصیل اجتماعی باشد، صلح و آشتی واقعی برقرار کند. او آمده بود تا با مرگ و قیام خود انسانیت جدیدی بیافریند.

ولی عدم اقدام سیاسی از سوی عیسی به‌منظور مقابله با حکومت ظالمان در ایام خدمت او بر زمین، بدین معنا نبود و نیست که انقلاب پادشاهی خدا که او آغاز کرده بود با ادامۀ حاکمیت ظلم بر جامعه سازگاری داشت، یا اینکه دربردارندۀ ابعاد اجتماعیِ انقلابی نبود. اصول حاکم بر حکومت خدا که او آغاز آن را اعلام می‌داشت و مردم را به دخول به آن فرامی‌خواند، در صورت پیروی، تغییرات عمده و عمیقی در ارزش‌ها، روابط و مناسبات اجتماعی پدید می‌آورد. اصل بنیادین تساوی حقوق و برابری ارزش همگان در پادشاهی خدا، نه تنها در توجه خاص او به محرومین و مطرودین جامعه و کسانی که از چشم اربابِ قدرت و ثروت ارزشی نداشتند به خوبی نمایان است، بلکه در بسیاری از مثل‌های او همچون گوسفند و سکه و پسر گمشده، و در برخی دیگر از گفته‌های انقلابی او به روشنی بیان گردیده است: «آخرین‌ها اولین خواهند شد و اولین‌ها آخرین!» (متی ۲۰: ۱۶). «در میان شما آن کس بزرگ‌تر است که از همه کوچک‌تر باشد» (لوقا ۹: ۴۸). اصل صلح‌جویی و محبت به دشمن، با وجود بهای گرانی که در بر داشت، یکی دیگر از اصول بسیار مهم حکومت الهی بود که عیسی تعلیم می‌داد: «خوشا به‌‌حال صلح‌جویان زیرا آنان فرزندان خدا خوانده خواهند شد» (متی ۶: ۹). «دشمنان خود را محبت نمایید و برای آنان که به شما آزار می‌رسانند دعای خیر کنید» (متی ۵: ۴۴). دیدگاه انقلابی عیسی در نفی مفهوم قدرت به‌عنوان “سُلطه،” در طرز رفتار عاری از سلطه‌جویی او با مردم و شیوه گسترش و اِعمال مهر‌آمیز حکومت خدا بر زندگی آنها نمایان بود. این نفی قدرت به‌عنوان سلطه‌گری، در ورود مظفرانۀ او به اورشلیم در حالی که بر کُره الاغ به جای اسب سوار بود، به اوج جلوه‌گری رسید (لوقا ۱۹: ۲۸-‏‏‏‏‏‏‏۴۴). یوغ او خفیف بود و بار او سبک. او به‌جای سلطه، آزادی برای مردم به ارمغان می‌آورد، آزادی نه تنها از سلطۀ خارجی بلکه آزادی از گناه و سلطۀ نفس. اصل انقلابی دیگر حکومت الهی، که در بسیاری از مثل‌های عیسی بیان گردیده است، اصل مباشرت به‌جای مالکیت بود (متی۲۱: ۲۸-‏‏‏‏‏‏‏۳۲؛ ۲۱: ۳۳-‏‏‏‏‏‏‏۴۱؛ ۲۵: ۱۴-‏‏‏‏‏‏‏۳۰؛ لوقا ۱۶: ۱-‏‏‏‏‏‏‏۱۵). در حکومت خدا، نه مالکیت خصوصی و نه مالکیت دولتی، بلکه اصل مباشرت انسان بر زمین و دارایی‌ خدا، بر روابط و رفتار اعضای جامعه حکمفرما می‌گشت. اصل نشان ‌دادن شفقت و رسیدگی عملی به نیازهای بی‌نوایان و طبقات محروم جامعه، در رأس سیاست‌های حکومتی مسیحا قرار داشت، و در عصری که ضعیفان و درماندگان محکوم به مرگ بودند، پایه و اساس اخلاقیِ خدمات اجتماعی امروز را بنا نهاد. اصل انقلابی رهبری به‌عنوان خدمت، که عیسی آن را هم تعلیم داد و هم زندگی کرد، فلسفۀ رهبری و حکومت را به‌کلی واژگون ساخت: «شما می‌دانید که حاکمان دیگر قوم‌ها بر ایشان سروری می‌کنند و بزرگان‌شان بر ایشان فرمان می‌رانند. اما در میان شما چنین نباشد. هر که می‌خواهد در میان شما بزرگ باشد، باید خادم شما شود. و هر که می‌خواهد در میان شما اول باشد، باید غلام شما گردد. چنانکه پسر انسان نیز نیامد تا خدمتش کنند، بلکه تا خدمت کند و جانش را چون بهای رهایی به عوض بسیاری بدهد» (متی ۲۰: ۲۵-‏‏‏‏‏‏‏۲۸)

آری، عیسی آمده بود تا جامعۀ انقلابی نوین خود یعنی کلیسا را بنا کند، کلیسایی را که همان اسرائیل نوین و شکل ابتدایی پادشاهی خدا بود. عیسی انتظار داشت آرمان‌های عدالت‌‌خواهانه و آزادی‌طلبانۀ پادشاهی خدا در این جامعه تحقق پیدا کند. ولی بدون مرگ و قیام او از مردگان و ریزش روح‌القدس بر کلیسا، چنین چیزی میسر نبود. تنها پس از دریافت روح‌القدس بود که کلیسا می‌توانست در کلام و در عمل، شاهد عیسی و سرآغاز تحقق آرمان‌های پادشاهی خدا بر زمین باشد. لوقا در ترسیم تصویری آرمانی از وضعیت کلیسا پس از ریزش روح‌القدس، بی‌شک در پی اثبات این مدعاست که آرمان‌های اجتماعی پادشاهی خدا در زندگی جامعۀ نوین مسیحی تحقق آغاز کرده است: «مؤمنان همه با هم به‌سر می‌بردند و در همه چیز شریک بودند. آنان املاک و اموال خود را می‌فروختند و بهای آن را بر حسب نیاز هر کس بین همه تقسیم می‌کردند» (اعمال ۲:‏۴۴-‏‏‏‏‏‏‏۴۵). «همۀ ایمانداران را یک دل و یک جان بود، و هیچ کس چیزی از اموال خود را از آنِ خود نمی‌دانست بلکه در همه چیز با هم شریک بودند…. هیچ کس در میان آنها محتاج نبود زیرا هر که زمین یا خانه‌ای داشت می‌فروخت و وجه آن را پیش پای رسولان می‌گذاشت تا بر حسب نیاز هر کس بین همه تقسیم شود» (اعمال ۵:‏۳۲، ۳۴-‏‏‏‏‏‏‏۳۵). مقصود البته این نیست که الگوبرداریِ مو به مو از آنچه مسیحیان نخستین در پیروی از تعالیم استاد و خداوندشان کردند لزوماً بهترین یا مؤثرترین راه برای تحقق آرمان‌های اجتماعی پادشاهی خدا در همۀ زمان‌ها و موقعیت‌های اجتماعی است. بلکه مقصود، نشان دادن این حقیقت است که برقراری پادشاهی خدا مطابق با درک لوقا و کلیسای نخستین، بی‌شک دربردارندۀ برقراری روابط و مناسبات جدید اجتماعی بود.

همین موضوع در نامه‌های پولس رسول کاملاً مشهود است. نجاتی که پولس از آن سخن می‌گوید در کنار ابعاد روحانی و فردی، از ابعاد مهم اجتماعی برخوردار است. عیسی به خون خود نه تنها انسان را با خدا آشتی داد، بلکه دیوار جدایی و دشمنی را که میان یهود و غیر یهود، و اساساً میان بسیاری از مردمان از ملت‌ها، طبقات اجتماعی و جنس مختلف وجود داشت، از میان برد (افسسیان ۲:‏۱۴ و ۵۵). در جامعۀ نوینی که در اتحاد با مسیح، و به‌عنوان بدن او، ایجاد شده است، «دیگر نه یهودی معنی دارد نه یونانی، نه غلام نه آزاد، نه مرد نه زن،» زیرا ما همگی «در مسیح عیسی یکی هستیم» (غلاطیان ۳:‏۲۸). نمونه بارز و تکان‌دهنده‌ای از کاربرد این اصل انقلابیِ ایمان مسیحی را در نامۀ پولس به ارباب مسیحی، فیلیمون، دربارۀ غلام فراری او اونیسیموس می‌بینیم. پولس در باز پس فرستادن اونیسیموس نزد فیلیمون، این نامه را به دست اونیسیموس برای فیلیمون می‌فرستد. او پس از اینکه اونیسیموس را “پسرم، اونیسیموس” می‌خواند، می‌گوید: «او را که پارۀ تن من است نزد تو باز می‌فرستم … اما دیگر نه چون غلام، بلکه بالاتر از آن، چون برادری عزیز. او مرا بس عزیز است، اما تو را به مراتب عزیزتر است، خواه در مقام یک انسان، و خواه در مقام برادری در خداوند. پس اگر مرا رفیق خود می‌دانی، او را همان گونه بپذیر که مرا می‌پذیری» (فیلیمون ۱۰-‏‏‏‏‏‏‏۱۷). در اینجا می‌بینیم که پولس بَرده‌ای را نه تنها “در مقام یک انسان” بلکه در مقام “برادری در خداوند،” واجدِ ارزش برابر با ارباب، و با خود، می‌داند. بنابراین، هر چند پولس بردگان را به قیام بر ضد اربابان‌شان برنمی‌انگیزد، ولی بر اساس انجیل، اصولی را مبنای رفتار مسیحی با همنوع و با برادر مسیحی قرار می‌دهد که تیشه بر ریشۀ نظام برده‌داری می‌گذارد.

همین پولس وقتی مؤمنان قرنتس را به دادن هدیه به مسیحیان قحطی‌زده و تنگدست اورشلیم تشویق می‌کند، می‌نویسد: «خواست ما این نیست که دیگران در رفاه باشند و شما در فشار، بلکه خواهان برقراری مساواتیم، تا غنای شما در حال حاضر کمبود آنان را برطرف کند، و روزی نیز غنای آنها کمبود شما را برطرف خواهد کرد. بدین سان مساوات برقرار خواهد شد، چنانکه نوشته شده است: “آنکه زیاد گرد آورد، زیاده نداشت، و آن که کم گرد آورد، کم نداشت”.» ‌روشن است این اصل که خدا نمی‌خواهد هیچ کس در خانوادۀ او محتاج باشد، نه تنها در سال‌های آغازین شروع کلیسا در یهودیه پذیرفته شده بود، بلکه سال‌ها بعد در کلیساهای عمدتاً غیر یهودی در اروپا نیز به همان اندازه کاربرد داشته است.

نتیجه‌گیری

از بحث بالا به این نتیجه می‌رسیم که آن دسته از مسیحیان که بر ابعاد اجتماعی نجات مسیح تأکید می‌کنند به هیچ وجه بر خطا نیستند. کتاب‌مقدس هم در عهدعتیق و هم در عهدجدید بر این ابعاد اجتماعی تأکید دارد. متأسفانه باید گفت مسیحیان در دوره‌های مختلف و در نقاط مختلف جهان گاه به ابعاد اجتماعی نجات توجه کافی نشان نداده‌اند. این موضوع در چند قرن اخیر خصوصاً در مغرب‌زمین تا اندازۀ زیاد مورد غفلت واقع شده است. فردگرایی مفرط پس از عصر روشنگری (قرن ۱۷ و ۱۸) سبب شد که دین عمدتاً امری فردی و حتی خصوصی تلقی شود. رستگاری نیز به پیروی از آن امری فردی قلمداد گردید. خوشبختانه، توجه نوین به ابعاد اجتماعی ایمان مسیحی در آنچه به‌طور کلی الاهیات رهایی‌بخش خوانده می‌شود، سبب گردید ابعاد اجتماعی نجات به‌طرزی تازه‌ در مباحث الاهیاتی غربی نیز مورد توجه قرار گیرد و پیشرفت‌های قابل توجهی در این زمینه حاصل گردد. الاهیات رهایی‌بخش، نتیجۀ شرکت کلیسا در مبارزات اجتماعی مردم در امریکای لاتین و در کشورهای جهان سوم به‌طوری کلی، و نیز شرکت در مبارزات آزادی‌خواهانۀ سیاهان در ایالات متحده، و جنبش دفاع از حقوق بانوان است.

ولی آنچه باید از آن برحذر بود، تأکید یک جانبه بر ابعاد اجتماعی نجات و تقلیل آن به یک حرکت صرفاً اجتماعی و سیاسی است. مبارزه با نظام گناه‌آلود و فاسد این دنیا تنها زمانی قرین توفیق خواهد بود که انسان بر هوای “نفس” خویش غلبه پیدا کند. تا خودخواهی، منفعت‌جویی و قدرت‌طلبی از قلب انسان ریشه‌کن نشود، اصلاحات و انقلاب‌های اجتماعی او کم‌عمق و ناپایدار خواهد بود. تا خود خدا به‌واسطۀ روحش بر اهداف، آرزوها و آرمان‌های انسان خداوندی نکند، او قادر به برقراری پادشاهی خدا در ابعاد اجتماعی نخواهد بود. بنابراین، مبارزه با گناه در ابعاد اجتماعی باید با اعلام لزوم توبه از گناه و تسلیم به خداوندی مسیح و تجربۀ تولد تازه و رفتار کردن به روح همراه باشد.

اما پیروزی بر دنیا هنوز کامل نخواهد بود، اگر انسان از حاکمیت و تأثیر شیطان و نیروهایش آزاد نشود، زیرا چنانکه کلام خدا می‌گوید «تمامی دنیا در آن شریر لمیده است» (اول یوحنا ۵: ۱۹). این بخش آخر از بحث پیروزی بر نیروهای تاریکی در شمارۀ بعد بررسی خواهد شد.

قسمت چهارم: آزادی از قدرت شیطان و ارواح شریر

مقدمه

در سه شمارۀ پیش دیدیم که پیروزی بر نیروهای تاریکی از یک سو شامل تبدیل طبیعت گناه‌آلود فرد و غلبه او بر “نفس” است، و از دیگر سو، شامل تبدیل ارزش‌ها، روابط و مناسبات گناه‌آلود این “دنیا”. در عین حال تأکید کردیم که نجات را نباید به هیچ یک از این دو بُعد فروکاست. در اینجا به بُعد سوم یعنی رهایی از حاکمیت، آزار و تأثیر شیطان و ارواح شریر می‌پردازیم. چنانکه در بخش نخست این مجموعه از مقالات دیدیم، یکی دیگر از علل مهم شرارت‌های موجود در جهان ما، فعالیت گستردۀ شیطان و ارواح شریر است. بنابراین، پیروزی بر نیروهای تاریکی باید شامل رهایی از چنگال این ارواح شریر و پیروزی بر آنها نیز باشد.

پادشاهی خدا و آزادی از ارواح پلید

رهانیدن مردم از حاکمیت شیطان و ارواح شریر بخش مهمی از رسالت عیسی بود. او اخراج دیوها را جزئی جدایی‌ناپذیر از آمدن پادشاهی خدا در زندگی مردم می‌دانست: «اگر من به روح خدا دیوها را بیرون می‌کنم، یقین بدانید که پادشاهی خدا به شما رسیده است» (متی ۱۲:‏۲۸). اخراج دیوها به معنی سرنگونی حکومت شیطان و برقراری رژیم تازۀ پادشاهی خدا بر زندگی مردم بود. پطرس به‌درستی، خدمات عیسی را چنین خلاصه کرد: «خدا عیسای ناصری را با روح‌القدس و قدرت مسح کرد، به گونه‌ای که … کارهای نیکو می‌کرد و همۀ آنان را که زیر ستم ابلیس بودند شفا می‌داد» (اعمال ۱۰:‏۳۸). یوحنا نیز می‌گوید: «پسر خدا ظهور کرد تا کارهای ابلیس را باطل سازد» (اول یوحنا ۳:‏۸).

عیسی در مرگ و قیام خود از مردگان، این نبرد علیه نیروهای روحانی شریر را به اوج رسانید. او «ریاست‌ها و قدرت‌ها را خلع‌سلاح کرده، در نظر همگان رسوا ساخت و به‌وسیلۀ صلیب بر آنها پیروز شد» (کولسیان ۲:‏۱۵). در صلیب عیسی، “رئیس این جهان”، یعنی شیطان، از قدرت ساقط گردید (یوحنا ۱۲:‏۳۱). به‌علاوه، عیسی با قیامش از مردگان و صعود به دست راست پدر، «بس فراتر از هر ریاست و قدرت و نیرو و حاکمیت، و هر نامی که چه در این عصر و چه در عصر آینده ممکن است از آنِ کسی شود»، قرار گرفت (افسسیان ۱:‏۲۱). در نتیجه، هر که به عیسی و کار رهایی‌بخش او ایمان آورد از قدرت تاریکی رهانیده و به پادشاهی پسر عزیز خدا منتقل می‌گردد (کولسیان ۱:‏۱۳).

بنابراین، مسیحی خوانده شده است که هم خودش از حاکمیت، آزار و تأثیر شیطان و ارواح شریر آزاد باشد، و هم به‌عنوان عاملی برای آزادسازی دیگر انسان‌ها از چنگال این نیروهای شریر، تحت هدایت و مسح روح خدا عمل کند. عیسی نه تنها خودش مردم را از حاکمیت ارواح شریر آزاد می‌کرد، بلکه به پیروان خود نیز همین قدرت و مأموریت را داد تا همراه با اعلان آمدن پادشاهی خدا، دیوزدگان را آزاد سازند. به‌علاوه، این تنها به دوازده حوّاری محدود نبود بلکه گروهِ بزرگ‌تر پیروان عیسی را نیز در بر می‌گرفت. عیسی به هفتاد تن دیگر از پیروان خود نیز همین قدرت و مأموریت را بخشید، و آنها در بازگشت از مأموریت خود به او گزارش دادند که: «سرور ما، حتی دیوها نیز به نام تو از ما اطاعت می‌کنند» (لوقا ۱۰:‏۱۷). عیسی در پاسخ، به سرنگونی حکومت شیطان اشاره کرد و سپس ادامه داد: «اینک شما را اقتدار میبخشم که ماران و عقرب‌ها و تمامی قدرت دشمن را پایمال کنید، و هیچ چیز به شما آسیب نخواهد رسانید» (۱۰:‏۱۹). در اعمال رسولان می‌بینیم که کلیسا از این اقتدار در گسترش پادشاهی خدا استفاده می‌کرد. در مورد خدمات پطرس می‌خوانیم که «مردم دسته دسته از شهرهای اطراف به اورشلیم می‌آمدند و بیماران و رنجدیدگان ارواح پلید را می‌آوردند، و همه شفا می‌یافتند» (اعمال ۵:‏۱۶). این خدمت تنها به رسولان محدود نبود. وقتی فیلیپس، یکی از شماسان کلیسای اورشلیم، مسیح را به مردم شهر سامره موعظه کرد، «ارواح پلید نعره‌زنان از بسیاری که بدان‌ها گرفتار بودند، بیرون می‌آمدند و شمار بسیاری از مفلوجان و لنگان شفا می‌یافتند» (اعمال ۸:‏۶-‏‏‏‏۷).

مسیحی و دیوزدگی

ولی این بُعد از ابعاد نجات مسیح نیز مانند ابعاد دیگر به یکباره و به‌طور خودکار نصیب انسان نمی‌شود، بلکه مستلزم برداشتن قدم‌های آگاهانه در جهت دریافت و تصاحب برکاتی است که توسط مسیح برای ما فراهم آمده است. متأسفانه بسیاری از مسیحیان به این بُعد مهم از نجات انسان توجه کافی نمی‌کنند. برخی هرچند به وجود ارواح شریر معتقدند، ولی میزان تأثیر و نفوذ آنها را محدودتر از آن می‌دانند که واقعاً هست. یا اینکه فکر می‌کنند شخص به محض ایمان آوردن به مسیح و تجربۀ تولد تازه و دریافت روح‌القدس، به یکباره، برای همیشه، و به‌طور کامل از حاکمیت و آزار این نیروها آزاد می‌شود. البته خواست خدا به‌طور کلی واقعاً این است که همۀ فرزندانش آزاد از حاکمیت ارواح شریر زندگی کنند، همان‌گونه که می‌خواهد آنها آزاد از حاکمیت “نفس” و “دنیا” باشند. ولی اینکه آنها تا چه حد در عمل، این آزادی را تجربه می‌کنند، به همکاری آنها با خدا نیز بستگی دارد. این همکاری در هر سه قلمرویی که بر شمردیم، یعنی در نبرد با “نفس”، با “دنیا”، و با “شیطان”، ضرورت دارد و دربردارندۀ شناخت، ایمان، تعهد و تلاش است. کار مسیح در صلیب و قیام، مبنای قانونی آزادی مؤمنان را فراهم ‌آورد و قبول خداوندی عیسی به معنی احراز حق آزادی از قدرت ارواح شریر و برخورداری از نیروی روح‌القدس است. ولی مسیحی باید به یاری روح‌القدس در عمل این حق را به کار بندد، وگرنه ممکن است کماکان در اسارت‌های گذشته ادامه دهد، یا دوباره به آنها گرفتار آید.

سؤال مهم این است که آیا امکان دارد کسی که واقعاً به مسیح ایمان آورده و در نتیجه، تولد تازه یافته و از روح‌القدس برخوردار شده است، دچار دیوزدگی شود یا کماکان تحت تأثیر، آزار و گاه حتی حاکمیت ارواح شریر زندگی کند؟ در این خصوص، میان مسیحیان اختلاف‌نظر وجود دارد. نویسندۀ این سطور تا چند سال پیش بر این اعتقاد بود که پاسخ درست به سؤال فوق منفی است، تا اینکه تجربیات متعدد طی چند سال اخیر سبب شد در الاهیات خود تجدید نظر کند و کلام خدا را در پرتو این تجربیات نوین دوباره بررسی نماید. این بازنگری به نتیجه‌ای متفاوت منتهی گردید که در بقیۀ این نوشتار به شرح مختصر آن خواهیم پرداخت.

یافتن پاسخ درست به پرسش مورد نظر ما مستلزم درک درست معنی “دیوزدگی” است. نظرات اشتباه در این خصوص تا حد زیادی ناشی از کج‌فهمی در مورد معنی این اصطلاح است. اگر مقصود از دیوزدگی تسخیر و تصاحب کامل و دائمی شخص توسط ارواح پلید باشد، به گونه‌ای که شخص بر اعمال خود اصلاً کنترل نداشته باشد، طبعاً چنین چیزی برای کسی که نجات یافته و پر از روح خداست قابل تصور نیست. در عهدجدید، از هفت اصطلاح مختلف برای اشاره به تأثیر ارواح پلید بر اشخاص استفاده شده است. نخستین آنها که بیش از همه به کار رفته، اصطلاح یونانی daimonidzomai است که در فارسی، “دیوزدگی” ترجمه شده است. برای مثال، در انجیل متی ۴:‏۲۴ می‌خوانیم که مردم همۀ بیماران و نیز “دیوزدگان” را نزد عیسی می‌آوردند و او آنان را شفا می‌بخشید. متأسفانه این اصطلاح در بسیاری از ترجمه‌های انگلیسی به اشتباه demon possessed، یعنی “تصاحب شده توسط دیو”، ترجمه شده است. این ترجمه، کج‌فهمی‌های زیادی را در میان خوانندگان انگلیسی‌زبان اناجیل سبب گردیده، از جمله همین اعتقاد را که مسیحی ممکن نیست دیوزده باشد یا روح شریر داشته باشد. زیرا بدیهی است که مؤمن به مسیح، از آنجا که به خون مسیح خریداری شده و در نتیجه به او تعلق دارد، نمی‌تواند در عین حال، در تصاحب دیوها باشد. ولی این ترجمۀ درستی برای واژۀ یونانی مورد نظر ما نیست. ترجمۀ بسیار مناسب‌تر، demonized است، که در فارسی باید آن را همان “دیوزده” ترجمه کرد. واژۀ فوق نه به معنی تصاحب شدن توسط دیوها، بلکه به معنیِ کلیِ قرار گرفتن تحت تأثیر یا تحت آزار آنهاست. بنابراین، به طیف وسیعی از فعالیت ارواح پلید با شدت و ضعف مختلف اشاره دارد، که از تأثیرِ قابل توجه تا تصاحب کامل را در بر می‌گیرد.

اصطلاح دومِ به‌کار رفته در عهدجدید، دیو یا روح پلید داشتن است. برای مثال، در مرقس ۷:‏۲۵ زنی نزد عیسی می‌آید که «دختر کوچکش روح پلید داشت». این طبعاً با تصاحب شدن توسط دیو تفاوت دارد. گفتن اینکه کسی دیو دارد یا دارای دیو است، با گفتن اینکه دیو کسی را در تصاحب دارد، یکی نیست. اصطلاح سوم، زیر ستم ابلیس بودن است. در اعمال ۱۰:‏۳۸ می‌خوانیم که خدا عیسای ناصری را مسح کرد به‌گونه‌ای که «همۀ آنان را که زیر ستم ابلیس بودند، شفا می‌داد.» اصطلاح چهارم، آزار دیدن از ارواح پلید است. در لوقا ۶:‏۱۸ می‌خوانیم آنانی که «ارواح پلید آزارشان می‌داد» به دست عیسی شفا می‌یافتند. اصطلاح پنجم، رنج کشیدن از دست دیوهاست. در متی ۱۷:‏۱۵ مردی نزد عیسی می‌آید که پسرش تحت آزار دیوی «سخت رنج می‌کشید». اصطلاح ششم، در مرقس ۱:‏۲۳ یافت می‌شود. اصل یونانی آیه می‌گوید: «در کنیسۀ آنها مردی در روح پلید بود.» این اصطلاح به احتمال زیاد، به معنی قرار داشتن تحت تأثیر روح پلید است (مقایسه کنید با افسسیان ۶:‏۱۸؛ مکاشفه ۱:‏۱۰). و بالاخره، هفتمین و آخرین اصطلاحی که در مورد تأثیر ارواح پلید بر زندگی اشخاص به کار برده شده، در اعمال ۱۹:‏۱۶ یافت می‌شود. اصل یونانی آیه می‌گوید: «مردی که در او روح پلید بود». بدین‌ترتیب ملاحظه می‌کنیم از هفت اصطلاح به کار رفته در عهدجدید، هیچ یک به معنی تصاحب شدن توسط دیوها نیست. اشخاص ممکن است دیوزده باشند یا دیو داشته باشند یا تحت ستم یا آزار دیو باشند یا از دست دیو رنج بکشند یا “در” روح پلید باشند و یا روح پلید “در” آنها باشد. ولی هیچ یک از اینها به معنی تصاحب شدن توسط دیوها نیست و در نتیجه با مالکیت خداوند بر زندگی مؤمن تناقضی ندارد. بنابراین، مهمترین ایرادی که در مخالفت با امکان دیوزدگی ایمانداران مطرح می‌شود، بر کجفهمی در مورد معنی دیوزدگی مبتنی است و پایه و اساس استواری ندارد!

پس سؤال مورد نظر ما به این صورت در می‌آید که آیا ممکن است فرد مؤمن به مسیح تا اندازۀ قابل توجهی تحت تأثیر یا تحت آزار یا تحت ستم ارواح پلید قرار بگیرد؟ آیا ممکن است روح پلید “داشته” یا “در” روح پلید باشد یا روح پلید “در” او باشد؟ من هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای برای اینکه چنین چیزی اساساً ناممکن باشد سراغ ندارم. همان گونه که مؤمن به مسیح اگر پر از روح خدا نباشد و از نزدیک با خدا راه نرود، ممکن است در قسمت‌هایی از شخصیت و رفتار خود تحت تأثیر، نفوذ و حتی حاکمیت “نفس” و یا “دنیا” زندگی کند، هیچ دلیلی وجود ندارد که به‌طور خودکار از تأثیر، آزار، و یا حتی حاکمیت ارواح شریر در امان باشد.

گاه چنین استدلال می‌شود که چون بدن مؤمن به مسیح معبد خداست و روح‌القدس در آن ساکن است، پس هیچ روح شریری نمی‌تواند بدان داخل شود یا در آن قرار گزیند، زیرا روح قدوس خدا وجود هیچ روح شریر و ناپاکی را در جوار خود تحمل نمی‌کند. ولی این استدلال بر کج‌فهمی و ساده‌انگاری دربارۀ رابطۀ خدا با ارواح شریر استوار است، زیرا بدین رابطه عمدتاً در قالب‌های مکانی می‌نگرد و مختصات مکانی را بیش از اندازه برای آن تعیین‌کننده می‌شمارد. اگر استدلال فوق درست بود، در آن صورت، خدا نه تنها وجود هیچ روح شریری را در این جهان تحمل نمی‌کرد، بلکه اساساً هیچ انسان گناهکاری، از جمله فرد مؤمن به مسیح نیز، که هنوز با قدوسیتِ کامل فاصلۀ بسیار دارد، نمی‌توانست به حیات خود در این جهان ادامه دهد. زیرا خدا حاضرِ مطلق است و در تمام جهان آفرینش، حتی در هاویه، حضور دارد (مزمور ۱۳۹:‏۸) و همه چیز را پر می‌سازد، تا آنجا که کلام خدا می‌گوید: «در اوست که زندگی و حرکت و هستی داریم» (اعمال ۱۷:‏۲۸). بنابراین، آشکار است که خدا حضور و فعالیت ارواح شریر را در جوار خود تحمل کرده و می‌کند. رابطۀ خدا با ارواح آزاد، چه نیک و چه بد، بیشتر از مختصات حقوقی و اخلاقی برخوردار است تا مختصات مکانی. نبرد او با ارواح شریر، نه بر سر اشغال مکانی خاص همچون بدن انسان، بلکه بر سر حقِ حاکمیت بر قلب و فکر انسان، و بر سر جهت‌دهی به ارزش‌های اخلاقیِ حاکم بر رفتار اوست. بنابراین، موضوع مهم در وهلۀ اول نه صرفاً حضور روح‌القدس یا ارواح دیگر در بدن شخص، بلکه میزان حاکمیت آنها بر زندگی اوست. به‌علاوه، خدا و ارواح دیگر، موجودات مادی نیستند که فضا اشغال کنند. میلیون‌ها فرشته می‌توانند در یک نقطه حضور به هم رسانند بدون اینکه مانعی برای حضور دیگری ایجاد کنند.

برخی در این خصوص به آیاتی همچون دوم قرنتیان ۶:‏۱۴-‏‏‏‏۱۶ توسل جُسته، می‌پرسند چگونه نور و ظلمت، مسیح و بلیعال، و روح‌القدس و ارواح شریر می‌توانند در یک جا جمع شوند، غافل از اینکه آیات فوق دقیقاً خلاف نظر آنها را نشان می‌دهد. زیرا اگر اساساً امکان همراهی این دو دسته از امور متضاد در زندگی مؤمنان وجود نداشت، نیازی به این هشدار و نصیحت پولس نبود! مقصود پولس نه تأکید بر عدم امکانِ همراه شدن نور و ظلمت، بلکه تأکید بر نادرست بودن این همراهی است. پولس می‌گوید این دو نباید با هم همراه شوند، چرا که میان آنها نه رفاقت و توافق است، و نه شباهت و سازگاری. ولی واقعیت این است که در زندگی قرنتیان مانند زندگی بسیاری دیگر از مؤمنان، نور و ظلمت، و مسیح و بلیعال هر دو به درجات مختلف حضور دارند و فعالیت می‌کنند!

برخی دیگر می‌پرسند چرا در کتاب‌مقدس نمونه‌ای از دیوزدگی مؤمنان نمی‌توان یافت. ولی آیا واقعاً چنین است؟ برای مثال، کلام خدا ایوب را مردی «کامل، راست و خداترس» می‌خواند (ایوب ۱:‏۱). ایوب بی‌شک از بسیاری مؤمنان امروزی ایماندارتر بود! با وجود این، خدا در پاسخ به ادعاهای شیطان علیه ایوب، به شیطان می‌گوید: «اینک او در دست توست، فقط جان او را حفظ کن». به دیگر سخن، خدا اجازه می‌دهد ایوب “در دست” شیطان بیفتد و مورد آزار و ستم او قرار گیرد تا جایی که تمام اموال و فرزندان خود را از دست بدهد و خودش نیز به بیماری دردناکی مبتلا گردد. همچنین در خصوص شاؤل می‌خوانیم که خداوند او را مسح کرد (اول سموئیل ۱۰:‏۱)، به او قلبی دیگر داد (۱۰:‏۹) و روح خداوند بر او مستولی شده، نبوت کرد (آیۀ۱۰). بنابراین، شاؤل ایماندار بود. با وجود این، در نتیجۀ نااطاعتی و گناه، روح بد از جانب خداوند بر او مستولی شده، آزارش می‌داد (اول سموئیل ۱۶:‏۱۴)، به‌گونه‌ای که دچار اضطراب، خشم، سوءظن و ترس می‌گردید، تا جایی که حتی قصد قتل داود کرد. توضیح دربارۀ اینکه اساساً چرا خدا به شیطان و ارواح شریر چنین اجازه‌ای می‌دهد خارج از بحث ما است، ولی واقعیتِ آن را نمی‌توان انکار کرد.

در عهدجدید نیز شواهدی از این دست یافت می‌شود. اولاً باید پرسید آیا همۀ کسانی که مسیح آنها یا عزیزان‌شان را از آزار و ستم ارواح پلید آزاد می‌کرد، واقعاً بی‌ایمان بودند؟ البته به‌علت موقعیت تاریخی خاص خدمات عیسی پیش از صلیب و قیام، تعریف دقیق معنی و کیفیت ایمان یا بی‌ایمانی اشخاص آسان نیست. ولی جای تردید نیست که عیسی معمولاً کسانی را شفا می‌داد که به او ایمان داشتند و در بسیاری موارد نیز به ایمان آنها به‌عنوان یکی از عوامل مهمِ شفا یافتن‌شان اشاره می‌کرد. یکی از موارد جالب آزادسازی، شفای زنی است که «روحی او را هجده سال علیل کرده بود» (لوقا ۱۳:‏۱۰). عیسی در دفاع از شفای زن در روز شبات می‌گوید «آیا نمی‌بایست این زن را که دختر ابراهیم است و شیطان هجده سال اسیرش کرده بود، در روز شبات آزاد کرد؟» (۱۳:‏۱۶) نکتۀ بسیار مهم برای بحث ما این است که عیسی زن علیل را “دختر ابراهیم” می‌خواند. آیا مقصود عیسی صرفاً اشاره به یهودی‌نژاد بودن اوست، یا اینکه به ایماندار بودن او نظر دارد؟ آیا از نظر عیسی همۀ یهودیان فرزندان ابراهیم بودند؟ گفته‌های دیگر عیسی خلاف این را نشان می‌دهد. برای مثال، پس از آنکه زکی تصمیم خود را مبنی بر بخشیدن قسمت بزرگی از اموالش به فقرا اعلام داشت، عیسی گفت: «امروز نجات به این خانه آمده است، چرا که این مرد نیز فرزند ابراهیم است» (لوقا ۱۹:‏۹). اینجا عیسی “فرزند ابراهیم” بودن را به ایمان زکی که در تصمیم او آشکار شد، مربوط می‌سازد. بی‌شک مقصود عیسی این نبود که همۀ یهودیان نجات می‌یافتند. موضوع در یوحنا ۸:‏۳۱-‏‏‏‏۴۱ کاملاً روشن می‌شود. پس از اینکه عیسی دربارۀ قدرت آزادیبخش حقیقت سخن می‌گوید، یهودیان در پاسخ می‌گویند: «ما فرزندان ابراهیم هستیم و هرگز غلام کسی نبوده‌ایم.» عیسی نخست اذعان می‌دارد که آنها فرزندان ابراهیم هستند، بدین معنا که به لحاظ فیزیکی نسل اویند (آیۀ ۳۷). ولی در ادامۀ بحث می‌گوید: «اگر فرزندان ابراهیم بودید، همچون ابراهیم رفتار می‌کردید. اما شما در پی کشتن من هستید … ابراهیم چنین رفتار نکرد» (یوحنا ۸:‏۳۹ و ۴۰). به‌عبارت دیگر، عیسی به آنها می‌گوید که هرچند به لحاظ نژادی از نسل ابراهیم‌اند ولی به‌معنای واقعی فرزند ابراهیم نیستند. پولس نیز بر این حقیقت صحه می‌گذارد. او در غلاطیان ۴:‏۷ می‌گوید: «پس می‌بینید کسانی فرزند ابراهیم‌اند که به ایمان تکیه دارند». از همۀ اینها نتیجه می‌گیریم که دختر ابراهیم بودنِ زنِ علیل نه صرفاً به یهودی بودن بلکه به ایماندار بودن او اشاره دارد. بنابراین، عیسی در شفای او در واقع ایمانداری را از بند شیطان آزاد می‌کند.

موارد متعدد دیگری را می‌توان افزود که در آنها به احتمال زیاد با تأثیرپذیری و حتی آزار دیدن مؤمنان از دست ارواح شریر روبروییم. عیسی در لوقا ۴:‏۳۸-‏‏‏‏۳۹ تب مادرزن پطرس را نهیب کرد، که نشان می‌دهد عامل تب در این مورد روحی پلید بود. در لوقا ۲۲:‏۳، دربارۀ نفوذ شیطان در یهودا می‌خوانیم. یهودا قطعاً زمانی به عیسی ایمان داشت. او از کسانی بود که برای اعلام پادشاهی خدا و آزادسازی دیگران فرستاده شد. و با وجود این، شیطان به او داخل می‌شود، به‌گونه‌ای که خداوندش را تسلیم می‌نماید. در جای دیگر، عیسی پطرس را به‌خاطر تلاش برای برگردانیدن او از طریق صلیب توبیخ کرده، می‌گوید: «دور شو از من ای شیطان!» (مرقس ۸:‏۲۳). به‌نظر می‌رسد عیسی حضور و فعالیت شیطان را در پطرس تشخیص داده باشد. در ماجرای حنانیا و سفیره که بی‌شک از ایمانداران بودند، پطرس به حنانیا می‌گوید: «چرا گذاشتی شیطان دلت را چنین پر سازد که به روح‌القدس دروغ بگویی؟» (اعمال ۵:‏۳). در اول تیموتائوس ۴:‏۱ می‌خوانیم که «در زمان‌های آخر برخی از ایمان رویگردان شده، از ارواح گمراه‌کننده و تعالیم دیوها پیروی خواهند کرد». اینها باید زمانی ایماندار بوده باشند تا بتوانند از ایمان رویگردان شوند. از جمع همۀ موارد بالا به این نتیجه می‌رسیم که امکان تأثیر، آزار و حتی حاکم شدن دوبارۀ شیطان و ارواح او بر زندگی مؤمنان بس فزونتر از آن است که اغلب تصور می‌شود.

نصایح و هشدارهای کلام خدا این نتیجه را تأیید می‌کند. پطرس می‌گوید: «خویشتندار و مراقب باشید زیرا دشمن شما ابلیس همچون شیری غران در گردش است و کسی را می‌جوید تا ببلعد» (اول پطرس ۵:‏۸). پولس می‌گوید: «اسلحۀ کامل خدا را بر تن کنید تا بتوانید در برابر حیله‌های ابلیس بایستید» (افسسیان ۶:‏۱۱-‏‏‏‏۱۳). او در جای دیگر می‌گوید: «ابلیس را مجال (در اصل یونانی “جا”) ندهید» (۴:‏۲۷). یعقوب می‌گوید: «تسلیم خدا باشید. در برابر ابلیس ایستادگی کنید که از شما خواهد گریخت» (۴:‏۷).

 بنابراین، از یک سو آزادی از قدرت شیطان برای مؤمنان فراهم آمده، و از سوی دیگر لازم است در برابر او هشیار باشیم و ایستادگی کنیم.

ماهیت آخرالزمانی نجات

نکتۀ بسیار مهم دیگر، مؤلفۀ زمانی نجات در زندگی مؤمنان است. نجات از سه بُعد گذشته، حال و آینده برخوردار است. از یک لحاظ، مؤمن به مسیح، در گذشته یعنی زمانی که به مسیح ایمان آورد، نجات یافته است. این شامل دریافت آمرزش گناهان، پذیرفته شدن به‌عنوان فرزند خدا، و دریافت روح‌القدس به‌عنوان نیروی مسلط بر زندگی او در زمان حال است. ولی این بدان معنی نیست که نجات او هم‌اکنون از هر لحاظ کامل است. خود پولس که بر حقیقت فرزندخواندگیِ مؤمنان در زمان حال پای می‌فشارد، در جای دیگر تأکید می‌کند که ما هنوز «مشتاقانه در انتظار پسرخواندگی یعنی رهایی بدن‌های خویش هستیم» (رومیان ۸:‏۲۳، ۲۴-‏‏‏‏۲۵). بنابراین، مسیحی هم پسرخواندگی را یافته و هم هنوز آن را به‌طور کامل نیافته است. این در مورد همۀ ابعاد نجات صادق است، حتی آمرزش گناهان و پارساشمردگی. درست است که ما با ایمان به مسیح پارسا شمرده می‌شویم و گناهان‌مان آمرزیده می‌شود، ولی باز باید برای گناهانی که هر روزه مرتکب می‌شویم توبه و طلب آمرزش کنیم، تا او که امین و عادل است آنها را بیامرزد (اول یوحنا ۲:‏۹). به‌علاوه، پارساشمردگی ما صرفاً بدین معناست که حکم دادگاه الهی مبنی بر برائت ما از پیش به ما اعلام گردیده، و با ما امروز مطابق با آن حکم رفتار می‌شود. ولی یک روز، که همان روز داوری باشد، این دادگاه الهی واقعاً تشکیل خواهد شد و حکم برائت مؤمنان عملاً و به‌طور نهایی در برابر انظار همگان اعلام خواهد گردید. همین موضوع در مورد حاکمیت روح‌القدس بر وجود ما صادق است. درست است که مؤمن به مسیح روح خدا را به هنگام تولد تازه دریافت می‌کند، ولی این بدان معنی نیست که تمامیت وجود او هم‌اکنون به‌طور کامل تحت حاکمیت روح‌القدس قرار دارد. فکر او هنوز کاملاً تبدیل نشده است. او هنوز با نفس سرکش در نبرد است. و بدن او نیز بدنی نفسانی و فسادپذیر است که هنوز تحت تأثیر و نفوذ کامل روح‌القدس قرار ندارد. از همین رو، مسیحی منتظر است که در روز رستاخیز مردگان، از بدنی “روحانی” برخوردار گردد (اول قرنتیان ۱۵:‏۴۲-‏‏‏‏۴۹). به دیگر سخن، نجات مؤمن امری آخرالزمانی است. او صرفاً نوبر و بیعانۀ نجات را دریافت می‌‌کند، که البته ضامن دریافت کامل آن در آینده است (رومیان ۸:‏۲۳؛ دوم قرنتیان ۵:‏۴). ولی تجربۀ نجات در ابعاد مختلف آن هنوز کامل نیست.

این حقیقت در مورد میزان تأثیر و نفوذ ارواح پلید بر زندگی مؤمن به مسیح نیز صادق است. هر چند رژیم شیطان در مملکت زندگی مسیحی سرنگون شده، ولی نیروهای شریر هنوز به‌طور کامل بیرون رانده نشده‌اند بلکه در گوشه و کنار پنهانند و به حملات چریکی مبادرت می‌ورزند، و یا حتی قلعه‌هایی را هنوز در تصرف خود دارند. بنابراین، اگر مؤمن به مسیح به ابلیس مجال دهد، ممکن است بار دیگر در قلمروهایی از زندگی خود، و یا به‌طور مقطعی و موقت، تحت تأثیر، آزار و حتی حاکمیت ارواح شریر قرار بگیرد، که در این صورت، بسته به میزان فعالیت و حاکمیت این ارواح نیاز به آزادسازی خواهد داشت. در برخی از موارد نیز ممکن است به‌علت عدم توجه به این بُعد از ابعاد نجات، شخص با وجود تولد تازه و دریافت روح خدا، در برخی از اسارت‌های گذشته ادامه دهد که به‌صورت‌های مختلف در رفتار او جلوه‌گر می‌شود و مانع از ثمردهی کامل او در زندگی مسیحی می‌گردد.

در شمارۀ بعد، نخست نمونه‌های متعددی از آزادسازی مؤمنان که راقم این سطور شخصاً در آنها دخیل بوده است بیان خواهد شد، و در پایان، عقاید و عملکردهای افراطی و نادرست را در خصوص اخراج دیوها به نقد خواهیم کشید.

قسمت آخر: آزادی از قدرت شیطان وارواح شریر (بخش۲)

در شمارۀ پیش دیدیم که آزادی از حاکمیت، تأثیر و آزار ارواح شریر، بخشی مهم از نجات مسیح را تشکیل می‌دهد. عیسی نه تنها خودش مردم را از قدرت شیطان و ارواح شریر آزاد می‌کرد بلکه به پیروان خود نیز این مأموریت را سپرد. او در مرگ و قیام خود، بر تمامی ریاست‌ها و قدرت‌های شیطانی پیروز گردید و کلیسای خود را نیز در این پیروزی شریک کرد. کلیسا نیز با تکیه بر اقتداری که از خداوندش دریافت داشته بود، در اثر قدم‌های او گام بر می‌داشت و ستمدیدگانِ ارواح پلید را به نام عیسی آزاد می‌ساخت.

 از طرف دیگر دیدیم که آزادی از قدرت ارواح شریر نیز مانند دیگر ابعاد نجات، همچون آزادی از “نفس” و از “دنیا”، به یک باره و به‌طور خودکار نصیب انسان نمی‌شود بلکه مستلزم برداشتن قدم‌های آگاهانه و همکاری با خداست. بنابراین، حتی فرد مسیحی نیز ممکن است در صورت عدم آگاهی و یا مجال دادن به شیطان، کماکان در برخی قلمروهای زندگی و شخصیت خود تحت تأثیر، آزار و حتی گاه حاکمیت ارواح شریر زندگی کند، و یا دوباره در معرض آنها قرار بگیرد.

به‌طور خاص دیدیم که ایمان به مسیح و سکونت روح‌القدس در قلب مؤمن، به او مصونیت کامل و خودکار از دیوزدگی نمی‌بخشد. زیرا دیوزدگی در عهدجدید، برخلاف آنچه اغلب تصور می‌شود، به معنی تصاحب و تسخیر کامل شخص توسط ارواح نیست، بلکه می‌تواند به درجاتِ مختلف از تأثیر، آزار و حاکمیت ارواح در مقاطع و قلمروهای مختلف از زندگی شخص اشاره داشته باشد، و این با حضور و سکونت روح‌القدس در قلب مؤمن تناقض ندارد. آنچه در این مورد تعیین‌کننده است میزان حاکمیت روح‌ خدا بر زندگی شخص و نزدیکی رابطۀ او با خداوند است. پس این امکان وجود دارد که مؤمن به مسیح نیز در مقاطع مختلف از زندگی خود به علل مختلف که در این شماره به برخی از آنها اشاره خواهد شد، مورد حمله و یا آزار ارواح پلید قرار بگیرد، و در نتیجه، نیاز به آزادسازی از قدرت و فعالیت آنها داشته باشد. اساساً به‌نظر می‌رسد که جز در موارد خاص و استثنائی، آزادسازی تنها در مورد کسانی با موفقیت انجام می‌شود که یا به مسیح ایمان دارند و یا به او ایمان می‌آورند.

نمونه‌هایی از آزادسازی مسیحیان

طی چند سال اخیر، من شخصاً در شمار قابل توجهی از آزادسازی مؤمنان به مسیح دخیل بوده‌ام. اینان همه به درجات مختلف تحت آزار ارواح پلید قرار داشتند و پس از دعا آزاد شدند. در اینجا به نمونه‌هایی چند از این موارد به اختصار اشاره می‌کنم و در بخش بعدی به برخی استنباط‌های خود از این تجربیات در پرتو کلام خدا می‌پردازم.

یک بار در کنفرانسی، جوانی که مدتی در هندوستان زندگی کرده و وقت زیادی را در معابد هندو گذرانده بود، به هنگام دعا نزد من آمد و گفت با اینکه مدتی از ایمان او به مسیح می‌گذرد و قبلاً هم برای آزادسازی او دعا شده است، ولی احساس می‌کند هنوز ارواحی در درون او فعالیت می‌کنند. بنابراین، از من خواست تا برای آزادی کامل او دعا کنم. چیزی از شروع دعای من نگذشته بود که جوان نقش بر زمین شد و چنان از هوش رفت که برخی تصور کردند مرده است. بدن او مانند یخ سرد شده بود و هیچ حرکتی نداشت. پس از آرام کردن اطرافیان و اطمینان دادن از اینکه او نمرده است به دعا ادامه دادیم، تا اینکه به هوش آمد و توانست سخن بگوید، ولی هنوز دو دستش به‌شدت یخ زده بود و نمی‌توانست آنها را ذره‌ای حرکت دهد. درد شدیدی هم در دستانش احساس می‌کرد. من تا پیش از آن هرگز ندیده بودم بدن انسانی در قید حیات تا این اندازه سرد شود. پس به دعا و نهیب دادن ارواح ادامه دادیم تا اینکه او کاملاً آزاد شد و شروع به ستایش و پرستش خداوند کرد.

در کنفرانسی دیگر، یکی از مؤمنان شرکت‌کننده نزد من آمد و پس از عرض سلام و معرفی خود، ابراز ارادت کرد و حتی گفت که همۀ مقالات مرا در مجلۀ “کلمه” خوانده است! او که آشکارا مدتی از ایمانش می‌گذشت طی دو روز اول کنفرانس مانند دیگران مشغول دعا و پرستش و خواندن سرودها در جلسات بود، تا اینکه روزی در اواسط کنفرانس، حین دعا و پرستشِ بعد از موعظه، برای او دعای برکت شد. در کمال تعجب، به محض دستگذاری نقش بر زمین شد و شروع به نعره زدن و چنگ انداختن کرد. چهرۀ او دگرگون شده بود و با صدایی متفاوت سخن می‌گفت. چند نفر با هم به سختی قادر به کنترل او بودیم. او پس از حدود نیم ساعت دعا و نهیب ارواح پلید، آزاد شد و به حالت کاملاً عادی بازگشت. جالب این بود که بیشتر واقعه را اصلاً به یاد نداشت.

یک بار دیگر، در کنفرانسی که جهت گزینش دانشجو برای دورۀ الاهیات تشکیل شده بود تدریس می‌کردم. یکی از شاگردان کلاس که قطعاً آنقدر از ایمانش می‌گذشت که به‌عنوان کاندیدای چنین دوره‌ای فرستاده شده بود، نزد من آمد و گفت که در حین درس احساس بدی به او دست داده است، و از من خواست برایش دعا کنم. پس به یکی از اتاق‌های آنجا که کسی در آن حضور نداشت رفتیم. به محض اینکه بر سرش دست گذاشتم و شروع به دعا کردم، بر زمین افتاد و شروع به تشنج و کوبیدن سر خود بر زمین کرد، چندان که مجبور شدم به زحمت، کوشِن نرمی را از مُبلی که در کنارم بود بردارم و زیر سر او بگذارم تا به خود آسیب نرساند. دهان او کف کرده بود و با صدای زمُخت به زبانی دیگر که آشکارا زبانی شیطانی بود تکلم می‌کرد. خوشبختانه دو نفر دیگر متوجه سر و صدا شدند و برای دعا به کمک من آمدند. آزادسازی او بیش از یک ساعت به طول انجامید.

در کنفرانسی دیگر، برای برکت دختر جوانی که سال‌ها از ایمانش به مسیح می‌گذشت دعا می‌کردم. در حین دعا، بدون اینکه اطلاعی از زندگی او داشته باشم، هدایت شدم برای آزادی او از آنچه در گذشته بر او واقع شده بود دعا کنم. به محض آغاز دعا، دختر شروع به فریاد کشیدن به صدای بلند کرد، و با وجود تلاش زیاد ما آرام نمی‌شد. روشن بود که خود دختر، حضور روح شریری را در بدن خود احساس می‌کند زیرا با ناراحتی و حتی خشم به آن روح می‌گفت که او را رها کند و به حال خود بگذارد. پس از مدتی کشمکش و مقاومت، چون در دعا ایستادگی کردیم و به نام خداوند به روح فرمان دادیم، دختر آزاد شد و با شادی شروع به ستایش خداوند کرد. ولی روح‌القدس در قلب من گذاشت که او نیاز به شفای درون نیز دارد. پس با دختر قرار گذاشتیم و روز بعد با یکی از خواهران مسئول به‌مدت دو ساعت با او گفتگو و مشاوره داشتیم. پس از آنکه به‌طور مفصل و با اشک‌ها از وقایع دلخراشی که در گذشته برای او رخ داده بود و احساس تقصیر شدیدی که داشت سخن گفت، با هم دعا کردیم و پیروزی خداوند را با شادی و اشک‌ها جشن گرفتیم.

یک بار دیگر در کنفرانسی، یکی از شرکت‌کنندگان که از ایمانداران قدیمی و رهبر چندین گروه خانگی بود، در روز آخر که هتل محل کنفرانس را ترک می‌کردیم از من خواست برایش دعا کنم، چون مدتی بود که در دعا و پرستش احساس بستگی می‌کرد. او چند هفته پیش دچار ترس شدید شده و از همان وقت گرفتار این بستگی شده بود. برای آزادسازی او قبلاً در همان کنفرانس دعا کرده بودند، ولی هنوز در یکی از دستانش احساس غریبی داشت. به محض شروع دعا در لابی هتل، هر دو دستش از کنترل او خارج شد. پنجه‌های او کاملاً منقبض شده و فرم چنگال حیوانات را به خود گرفته بود، و دست او از مچ به هم می‌پیچید، چندان که در عین تلاش برای پنهان کردن دست‌های او از انظار کسانی که در آن اطراف بودند، سعی می‌کردم از پیچ خوردن بیشتر دستش جلوگیری کنم. تنها یکی دیگر از شرکت‌کنندگان کنفرانس، در بهت و حیرت شاهد ماجرا بود. پس از حدود نیم ساعت دعا و فرمان دادن به روح پلید، کاملاً آزاد شد و با شادی شروع به شکرگزاری کرد. حدود دو هفته بعد، طی تماس تلفنی به من گفت که کاملاً آزاد شده و مرحله‌ای تازه‌ در خدمت او آغاز گشته است.

بار دیگر، در یک دورۀ فشرده الاهیات تدریس می‌کردم. شاگردان که همگی مدت قابل توجهی از ایمان‌شان می‌گذشت، به‌طور خاص برای شرکت در این دورۀ خادم‌سازی انتخاب شده بودند. طی آن هفته،‌ من به تدریس درس الاهیاتِ نظام‌مند مشغول بودم، و هر روز مدتی از وقت خود را به دعا و طلبیدن روی خداوند با دانشجویان اختصاص می‌دادم. همان روز اول، یکی از دانشجویان نزد من آمد و گفت که هر شب در خواب از سوی روحی پلید مورد حمله قرار می‌گیرد. حملات آنقدر شدید بود و چنان باعث رعب و وحشت او می‌شد که دو تن دیگر از دانشجویان نیز که با او هم‌اتاق بودند، هر شب بیدار شده، کنار او می‌نشستند و تا صبح در دعا و کشمکش بیدار می‌ماندند. برای او بارها دعا کرده بودند ولی هنوز آزاد نشده بود. من هم آن شب برای او دعا کردم ولی اتفاقی نیفتاد و مشکل کماکان ادامه داشت. تا اینکه درس ما به موضوع صلیب مسیح و مخصوصاً پیروزی مسیح بر شیطان و قدرت‌های تاریکی از طریق صلیب رسید. آن روز پس از اتمام درس، شروع به دعا و شکرگزاری برای پیروزی مسیح بر صلیب کردیم. دعا و پرستش بسیار پر برکتی بود، و درس آن روز را به همین شکل به پایان بردیم. فردا صبح که برای دعا و پرستش صبحگاهی جمع شدیم، دانشجوی مورد نظر به محض ورود به محل کلیسایی که در آنجا دعا می‌کردیم، نزد من آمد. او با چهره‌ای که از فرط شادی می‌درخشید به من گفت که شب قبل بار دیگر مورد حملۀ آن روح پلید قرار گرفته، ولی این بار دیگر ترسی از او نداشته است، بلکه با اعلام پیروزی مسیح بر صلیب، او را به نام مسیح و با توسل به خون وی نهیب داده است، به‌گونه‌ای که آن روح با ترس و وحشت از او گریخته است. از آن شب به بعد، حملات او به پایان رسید و توانست آسوده بخوابد.

می‌توانم موارد متعدد دیگری را بر نمونه‌های بالا بیافزایم که در همۀ آنها کسانی که با معیارهای متعارف ما ایماندار محسوب می‌شدند و سال‌ها به کلیسا می‌رفتند، از آزار و حتی اسارت ارواح پلید آزاد شدند. ولی به‌علت نبود جای کافی، به ذکر همین چند مورد بسنده می‌کنم و در بخش بعد به ملاحظاتی چند در مورد تجربیات شخص خود در خدمت آزادسازی می‌پردازم که می‌تواند برای خوانندگان راهگشا باشد.

ملاحظاتی در خدمت آزادسازی

نخست اینکه شمار قابل توجهی از کسانی که من برای آزادسازی آنها دعا کردم در ماه‌های نخست ایمان ‌خود به مسیح بودند. اینان با اینکه به مسیح ایمان آورده بودند و مدتی هم از ایمان‌شان می‌گذشت، ولی کماکان تحت تأثیر و حتی آزار ارواح پلید قرار داشتند. و اگر برای آزادی آنها دعا نمی‌شد شاید تا مدت‌ها به همین شکل ادامه می‌دادند.

اینجا اهمیت توجهات شبانی به مسئلۀ آزادی از اسارت‌های شیطانی در همان آغاز ایمان اشخاص آشکار است. برخی از مؤمنان به زندگی در این اسارت‌ها و آزارها ادامه می‌دهند، زیرا هرگز برای آزادسازی آنها در آغاز ایمان‌شان دعا نمی‌شود. وقتی عیسی شاگردان خود را برای بشارت می‌فرستاد، مأموریت آنها به‌طور خاص این بود که مانند او به پادشاهی خدا موعظه کرده، مردم را به توبه از گناهان و ایمان به مسیح دعوت کنند، و همچنین برای شفای بیماران و آزادی دیوزدگان دعا نمایند. اگر آمرزش گناهان و ایمان آوردن به مسیح همیشه و به‌طور خودکار به آزادی مردم از ارواح پلید می‌انجامید، چه نیازی بود عیسی به‌طور خاص از شاگردان بخواهد تا برای آزادی دیوزدگان دعا کنند؟ زیرا در آن صورت کافی بود مردم به مسیح ایمان بیاورند تا از دیوها آزاد شوند. مقصود من این نیست که ایمان آوردن به مسیح و پر شدن از روح خدا هرگز خود به خود به آزادی از ارواح پلید منتهی نمی‌شود. من خودم شهادت‌های زیادی دربارۀ چنین آزادی‌هایی شنیده‌ام. ولی نمی‌توان فرض را بر این گذاشت که همه به یک اندازه این آزادی را تجربه می‌کنند. برخی به‌خاطر تجربیات خاص خود در گذشته، بیش از دیگران گرفتار این اسارت‌ها هستند. از همین رو باید با تشخیص وضعیت آنها از طریق مشاوره‌های شبانی، به‌طور خاص برای آزادسازی آنها در همان آغاز ایمان‌شان دعا شود.

گروهی دیگر از کسانی که برای ‏آزادسازی آنها دعا کردم، مدت‌ها پس از ایمان‌شان مورد حمله و سپس آزار و حتی گاه اسارت ارواح شریر قرار گرفته بودند. اینان معمولاً یا در اثر افتادن در گناهان خاص و یا در نتیجۀ عبور از تجربیات دلخراش و زخم‌های ناشی از آن، و یا در اثر قرار گرفتن در معرض وقایعی که باعث ترس و اضطراب شدید آنها شده بود، در برابر حملۀ ارواح شیطانی آسیب‌پذیر شده بودند.

گروه قابل توجهی از آنها نیز پیش از ایمان‌شان به‌طور گسترده با مسائلی چون احضار ارواح، فالگیری و جمبل و جادو درگیر بودند. گروه اخیر بیش از دیگران در برابر حملۀ ارواح شریر پس از ایمان، آسیب‌پذیر هستند و به‌طور خاص در آغاز ایمان نیاز به دعا برای آزادسازی دارند. در غیر این صورت ممکن است پس از ایمان نیز در برخی اسارت‌ها ادامه دهند و یا از سوی ارواح پلید مورد حمله و آزار مجدد قرار بگیرند.

نکتۀ قابل توجه دیگر اینکه در بسیاری از این اشخاص تا پیش از دعای آزادسازی یا لااقل نزدیکی کس یا کسانی که از عطا و مسح مخصوص برای این کار برخوردار بودند، هیچگونه تظاهرات غیرعادی آشکار از سوی ارواح پلید دیده نمی‌شد. رفتار و منش آنها بر طبق معیارهای متعارف کاملاً عادی و مانند بقیه بود. همین موضوع را در خدمت آزادسازی مسیح شاهدیم. برای نمونه، به احتمال زیاد پیش از سخنان مقتدرانۀ عیسی در کنیسه (مرقس ۱‏:‌۲۱-‏‏‏‏ ۲۸)، هیچگونه رفتار غیرعادی که به‌طور خاص حاکی از دیوزدگی باشد در کسی که در آنجا روح پلید داشت دیده نشده بود، وگرنه او را به کنیسه راه نمی‌دادند. تنها پس از نهیب عیسی است که «روح پلید آن مرد را سخت تکان داد و نعره‌زنان بیرون آمد» (آیۀ ۲۶). در مورد جوان دیگری نیز که مسیح برای آزادسازی او دعا کرد می‌بینیم با دیدن عیسی است که روح «در دم پسر را به تشنج افکند به گونه‌ای که بر زمین افتاد و در همان حال که کف بر دهان آورده بود، بر خاک غلطان شد» (مرقس ۹‏:‌۲۰). و سپس باز بعد از دعای عیسی است که «روح نعره‌ای بر کشید و پسر را سخت تکان داده، از وی بیرون آمد» (آیۀ ۲۶). دیوزدگی بسیاری دیگر نیز تنها وقتی به عیسی نزدیک می‌شدند آشکار می‌شد و همیشه هم با رفتارهای ناهنجار همراه نبود. گاه حتی ممکن بود به‌صورت شهادت مثبت دربارۀ عیسی جلوه‌گر شود (مرقس ۳‏:‌۱۱-‏‏‏‏‏۱۲؛ اعمال ۱۶‏:‌۱۶-‏‏‏‏‌۱۸)! متأسفانه هم‌ریشه بودن دو اصطلاح “دیوزدگی” و “دیوانگی” سبب شده که خوانندگان فارسی‌زبان اناجیل این دو را یکی تلقی کنند، حال آنکه نه هر دیوزدگی به معنی دیوانگی یا اختلال روانی است و نه هر دیوانگی یا اختلال روانی به معنی دیوزدگی.

نکتۀ آخر اینکه یکی از عوامل مهم که مانع از آزاد شدن مؤمنان از اسارت و یا آزار ارواح پلید می‌شود، نوعی احساس شرم و خجالت از اذعان به موضوع است. و این خود به سلاحی قوی در دست شیطان بدل شده تا با بهره‌گیری از آن، مردم را در این وضعیت نگاه دارد. در اینجا باید تأکید کنیم که دیوزدگی و آزار دیدن از ارواح شریر نه گناه است و نه دیوانگی، و نباید به هیچ وجه از آن شرمگین بود. بر عکس، باید شجاعانه برای آزادی خود و دیگران از این قدرت‌ها هر چه زودتر اقدام کرد. مسیح بر همۀ این قدرت‌های تاریکی پیروز شده و بهای آزادی ما را بر صلیب پرداخته است. او نمی‌خواهد ما حتی یک روز دیگر در این رنج‌ها ادامه دهیم.

جمع‌بندی

بنابراین، کسانی که بر اهمیت آزادسازی از قدرت ارواح شریر در فرایند نجات و حتی پس از آن تأکید می‌کنند، بر حقیقتی مهم پای می‌فشارند که بسیار شایان‌توجه است. به جد نگرفتن خدمت آزادسازی، به معنی غفلت نسبت به بخشی مهم از مأموریت کلیسا، و محروم کردن مردم از برکت بزرگ آزادی از قدرت ارواح شریر است. خدا در مسیح ما را نه تنها از قدرت “نفس” و نفوذ “دنیا”، بلکه از حاکمیت شیطان و ارواح شریر نیز آزاد می‌کند و جای بسی تأسف خواهد بود که مسیحیان به‌علت عدم توجه کافی و یا درک نادرست موضوع، از این نعمت بزرگ به اندازۀ کافی بهره‌‌مند نشوند.

نقد

ولی چنانکه در شمارۀ نخست بیان داشتیم، برخی در این خصوص طریق افراط در پیش می‌گیرند و ریشۀ مصائب بشر را به فعالیت شیطان و ارواح شریر فرومی‌کاهند، و در نتیجه، راه‌حلی نیز که برای رفع این مصائب در پیش می‌گیرند، ناقص و ناکافی است. برخی در پس هر مشکلی نوعی دیوزدگی می‌بینند و برای رفع آن، طریق نهیب زدن به ارواح یا اخراج آنها را در پیش می‌گیرند و به دیگران نیز تعلیم می‌دهند.

یکی از نگرش‌های نادرست که در این خصوص وجود دارد، نسبت دادن همه یا بیشتر ضعف‌ها و اسارت‌های اخلاقی به فعالیت ارواح شریر است. برخی طریق تقدیس و تبدیل اخلاقی را در آزادی شخص از ارواح پلیدی می‌دانند که به اعتقاد ایشان در پس هر یک از ضعف‌ها و مشکلات اخلاقی او به فعالیت مشغول است. به اعتقاد اینان هر نوع اسارت اخلاقی به معنی حاکمیت ارواح شریر و نوعی دیوزدگی است. بنابراین، طریق تبدیل شخص حسود، اخراج روح حسادت است، و طریق تبدیل شخص طماع، اخراج روح طمع، و طریق تبدیل شخص ترسو، اخراج روح ترس. اگر کسی گرفتار افکار ناپاک است، باید روح شهوت را از او اخراج کرد، و اگر کسی تندخو است، این نوعی دیوزدگی است که با نهیب دادن روح خشم برطرف خواهد شد. بارها شاهد بوده‌ام که در جلساتی پر شور، برای آزادی اشخاص از ضعف‌های اخلاقی دعا شده، و طی دعا خود این خصلت‌های زشت یا ارواح شریری که گویا عامل ایجاد یا تداوم آنها بوده‌اند، نهیب داده شده‌اند. حقیقت این است که بسیاری از این دعاها نتیجه‌ای جز سرخوردگی اشخاص و ناامید شدن آنها ندارد. زیرا مشکل درست تشخیص داده نشده، و در نتیجه، راه حل و درمان نیز نتیجه‌بخش نخواهد بود. کلام خدا همه یا حتی بیشتر اسارت‌های اخلاقی انسان را معلول دیوزدگی یا حاکمیت ارواح شریر بر زندگی شخص نمی‌شمارد و اخراج ارواح را به‌عنوان طریق اصلی تقدیس و تبدیل اخلاقی معرفی نمی‌کند. پولس رسول، در بیشتر نامه‌های خود به تفصیل به مسائل و مشکلات اخلاقی کلیساها و مؤمنان پرداخته است. او این مشکلات اخلاقی را مستقیماً به دیوزدگی یا حاکمیت ارواح شریر نسبت نمی‌دهد بلکه آنها را “اعمال نفس” تلقی می‌کند (غلاطیان ۵‏:‌19). به دیگر سخن، چنین نیست که انسان به‌علت قرار داشتن تحت حاکمیت ارواح شریر و از کف دادن قدرت تصمیم‌گیری، به اجبار و برخلاف میل خود مرتکب گناه می‌شود به‌گونه‌‌ای که اگر عامل قاهر را که او را تحت حاکمیت دارد و مجبور می‌کند، نهیب زده، بیرون برانیم، آزاد خواهد شد و خواهد توانست آنچه را که واقعاً می‌خواهد، انجام دهد. بلکه شیطان و ارواح شریر در بیشتر موارد، از طریق وسوسه کردن انسان عمل می‌کنند، به‌گونه‌ای که او نه به جبر و زور بلکه به میل خود و با تسلیم شدن به تمایلات نفس خویش مرتکب گناه می‌شود. آنچه باید تغییر کند، افکار، تمایلات باطنی و ارزش‌های زندگی اوست. از همین روست که پولس راه رهایی از ضعف‌ها و اسارت‌های اخلاقی را نه اخراج دیوها بلکه رفتار کردن مستمر تحت تأثیر، هدایت و نیروبخشیِ روح خدا، و در یک عبارت، رفتار کردن به روح می‌داند (غلاطیان ۵‏:‌1۶). اگر طریق آزادی از ضعف‌ها و اسارت‌های اخلاقی اخراج ارواح بود، انتظار می‌داشتیم این رسول خداوند طی سیزده نامۀ خود خیلی بیش از اینها به فعالیت ارواح شریر در ارتباط با مسائل اخلاقی بپردازد. در تمام این نامه‌ها حتی یک مورد هم نمی‌توان یافت که پولس طریق نهیب دادن ارواح و اخراج آنها را به‌عنوان راه حل اصلی برای تقدیس و تبدیل اخلاقی مؤمنان توصیه کند!

به همین شکل، هستند کسانی که هر پدیدۀ فکری، فرهنگی و یا دینی نادرست را به خطا معلول فعالیت مستقیم ارواح پلید می‌دانند و برای مبارزه با آنها راهی جز جنگ روحانی در دعا و نهیب زدن و بستن ارواح شریر نمی‌شناسند. اینان به‌طور کلی همۀ مظاهر شرارت را به‌طور مستقیم معلول فعالیت عوامل شخصیتمند، یعنی ارواح شریر تلقی می‌کنند. هر چند جای تردید نیست که شیطان و ارواح او در شکل‌گیری و رواج عقاید و ارزش‌های نادرست دخیلند، ولی شیوۀ عمل آنها در بیشتر موارد نه مستقیم بلکه غیر‌مستقیم، و نه با توسل به زور بلکه با توسل به فریب است. به دیگر سخن، مردم به‌علت دیوزدگی و بر خلاف دانش و میل باطنی خود، پیرو عقاید، ادیان و فلسفه‌های نادرست نمی‌شوند، بلکه به‌علت باور کردن دروغ به جای حقیقت از پی آنها می‌روند. از همین رو، مبارزۀ مؤثر با نیروهای شرارت در این جبهه، نه مبارزه با توسل به قدرت، بلکه با توسل به حقیقت است. عیسی اعلام کرد که «حقیقت را خواهید شناخت و حقیقت شما را آزاد خواهد کرد» (یوحنا 8:‏32). برای آزاد شدن از فریب شیطان باید حقیقت را شناخت و شناسانید. از همین روست که شناخت درست، دقیق و عمیق حقایق ایمان مسیحی از سلاح‌های بسیار مهم در مبارزه با شیطان و ارواح شریر است.

نتیجه‌گیری و خاتمه

در این مجموعه از مقالات دیدیم که سه علت عمده برای شرارت‌ها و مصائب جهان ما وجود دارد: نفس، دنیا و شیطان. عدم توجه کافی به هر یک از آنها نتیجه‌ا‌ی جز اتخاذ راه‌حل‌های ناقص و ناکافی نخواهد داشت. خدا در مسیح طریق پیروزی بر هر سه عامل شرارت را فراهم آورده است. نجاتی که در مرگ، قیام، صعود و حضور فعال مسیح از طریق روح فراهم آمده، نجاتی فراگیر و کامل است. مسیح ما را انسانی تازه می‌سازد، انسانی که دیگر در اسارت نفس و گناه زندگی نمی‌کند. مسیح ارزش‌های پادشاهی خدا را در کلیسا، و از طریق کلیسا در جامعه بشری به‌طور کلی، می‌گسترد. این‌گونه، مسیحیان نه تنها از همشکلی با دنیا رهانیده می‌شوند، بلکه به‌عوامل تغییر و تحول مثبت در جامعه بدل می‌گردند. و بالاخره، مسیح با مرگ خود بر صلیب، شیطان و ارواح او را خلع سلاح کرده و مؤمنان را از قدرت، جاذبه و فریب نیروهای شیطانی آزاد ساخته است. ولی بهره‌مند شدن از پیروزی بر نیروهای تاریکی در هیچ ‌یک از این سه جبهه به‌طور خود‌به‌خودی و به ‌یک باره به‌دست نمی‌آید. مسیحی باید با آگاهی درست از حقایق کلام خدا، توکل به یاری روح‌القدس، و سرسپردگی و تلاش پی‌گیر به مبارزۀ خود با این نیروها تا به آخر ادامه دهد، وگرنه امکان شکست و اسارت مجدد هنوز وجود دارد.

یک دیدگاه

  1. سلامتی خداوندگارمان عیسی مسیح برشما باد میبخشید من نمیخوام مخالفت کنم با این عقیده ولی شخصا اعتقاد به شخصیت‌های شیطانی ودیوها را ندارم خداوندگارمان عیسی مسیح در او این آفریده شدگان را نمیتوانم بپذیرم………

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO