هنر و ادبیات
میاندوز گنجی که دزدان بردند
میندوز گنجی که دزدان برند | و یا بید و زنگش زیان آورند |
بیندوز گنجی بر این آستان | به نزد خدای بلندآسمان |
نه از بید و زنگش زیان آیدش | نه دزدی بر آن گنج راه آیدش |
هر آنجا که دل بسته ای گنج توست | که این گنج تو حاصل رنج توست |
میندوز گنجی که بی حاصل است | که رنج تن و جمله خود باطل است |
که چون چشم تو ، خود چراغ تن است | ز نورش همه پیکرت روشن است |
اگر چشم تاریک و خیره شود | همه پیکرت تار و تیره شود |
اگر روشنائی تو تیره شد | یقین دان که ظلمت به تو چیره شد |
چو عیسا چنین گفت ، آنگه فزود : | دو سَرور نشاید که خدمت نمود |
یکی را محبّت در او خانه است | یکی نفرت از وی در او لانه است |
یکی را گرامی و والا شِمُرد | به آن دیگری جز حقارت نبُرد |
محال است بر مَرد دنیا پرست | که باشد خداترس و یزدان پرست |
شعری از بزرگمهر وزیری
برگرفته از انجیل متی، فصل 6 آیه های 19 تا 24
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |