کتاب تبدیل به شباهت عیسی

تبدیل به شباهت عیسی- فصل ششم: وارث و آزمایش زمان

رای بدهید

فصل ششم

وارث و آزمایش زمان

وقتی به فصل ۱۵ کتاب پیدایش می‌رسیم ایدۀ جدیدی در داستان ما توجه ما را به خود جلب می‌کند. در این فصل هنوز هم شاهد سرزمین هستیم که تمام چیزهایی که ادعای خدا را برای برقرار ساختن پادشاهی او بر زمین مهم جلوه می دهند، نشان می‌دهد . اما از این به بعد توجه خوانندۀ کتاب پیدایش بر پسر که در واژۀ «نسل تو» خود را بُروز می‌دهد، متمرکز می‌شود. ابراهیم با دانش به این که فرزندی ندارد با این مشکل روبرو است که چه کسی وارث زمین خواهد شد؟ «اینک مرا نسلی ندادی، و خانه‌زادم وارث من است.»

کلام خداوند به وی در رسیده گفت: «این وارث تو نخواهد بود، بلکه کسی که از صُلب تو در آید، وارث تو خواهد بود.» و او را بیرون آورده، گفت: «اکنون بسوی آسمان بنگر و ستارگان را بشمار، هر گاه آنها را توانی شمرد.» پس به وی گفت: «ذُرّیَت تو چنین خواهد بود.» و درست همین جاست که در بارۀ ابراهیم گفته شده: «به خداوند ایمان آورد، و او، این را برای وی عدالت محسوب کرد.»

حال، وقتی به رسالۀ پولس رسول به غلاطیان در جایی که این مسئله مورد بحث قرار گرفته، مراجعه می‌کنیم، او به این مسئله اشاره می‌کند که خدا در این آیه از «نسل تو» به شکل اسم مفرد استفاده می‌کند. وعده‌های خدا برای ابراهیم و ذرّیت او در نظر گرفته شده بود: «نمی گوید به «نسل ها» که گویا در بارۀ بسیاری باشد بلکه در بارۀ یکی «و به نسل تو» که مسیح است.» (غلاطیان ۳: ۱۶). وعدۀ خدا نه فقط به اسحاق بلکه به عیسای مسیح نیز اشاره دارد . اسحاق وارث بود چون یک پسر بود، اما در درازمدت این مسیح است که وارث زمین می‌شود. او تنها کسی است که توانایی تصاحب و حفظ آن برای خدا دارد. او آن کسی است که کار اصلاح زمین را به عهده دارد. و این مفهوم عمیق‌تری به وعدۀ خدا که در بارۀ وارث به ابراهیم داده بود، می‌بخشد: «چون زمان به کمال رسید، خدا پسر خود را فرستاد» (غلاطیان ۴:۴). بدون وجود عیسای مسیح تمام نقشۀ خدا ناکام می‌ماند.

با این وجود این نیز حقیقتی است که نسل ابراهیم باید به اندازۀ ستارگان آسمان غیرقابل شمارش باشند: «زیرا همگی شما بوسیلۀ ایمان در مسیح عیسی، پسران خدا می‌باشید…اما اگر شما از آنِ مسیح می‌باشید، هر آینه نسل ابراهیم و برحسب وعده، وارث هستید.» (غلاطیان ۳: ۲۶و۲۹) امروزه ما که ایمان آورده‌ایم، از یک سو همه چیز خود را مدیون مسیح هستیم و از سوی دیگر در مقام ابراهیم قرار داریم. ما به عنوان کلیسای خدا، از جانب او خوانده شده‌ایم تا مسیح را وارث زمین گردانیم. این سؤال که برای ابراهیم مطرح بود که آیا او می‌تواند ظرفی در دستان خدا برای آوردن اسحاق باشد، سؤالی است که امروز نیز برای ما مطرح است: آیا کلیسا می تواند ظرفی باشد که مسیح را به مکان خود بیاورد؟ کلیسا به جز این که مسیح را وارد معرکه کند، چیزی به حساب نمی‌آید. هدف خدا در پسر خلاصه می‌شود!

اما از خود سؤال می‌کنیم که چطور می‌توانیم چنین ظرفی باشیم که به پسر خدا این امکان را بدهیم تا قدرت خود را در کار عظیم اصلاح زمین به کار گیرد؟ توجه کنید که ابراهیم از سه آزمایش دیگر که در رابطه با پسرش بود، عبور کرد تا او را برای این مسئولیت آماده سازد. پاسخ سؤال فوق در این سه آزمایش نهفته است. اکنون به اولین آزمایش می‌پردازیم:

اولین آزمایش ابراهیم در بارۀ پسرش، آزمایش زمان بود. همان‌گونه که در پیدایش ۱۵: ۴ مشاهده کردیم، خدا در بارۀ وارث به او وعده داده بود. مدتی گذشت. البته که این امر صحّت دارد که به ما گفته شده که ابراهیم ایمان آورد، اما او انسانی مافوق طبیعی نبود و ایمان او هنوز هم در فرایند رشد قرار داشت.

در سن هشتاد و پنج سالگی، بیش از ده سال بود که او در سرزمین زندگی می‌کرد (پیدایش ۱۶: ۳). او با خود چنین فکر کرد که اگر می‌بایست پسری می‌داشت باید این امر تاکنون اتفاق می‌افتاد. پس به پیشنهاد ساره عمل کرد و کنیز خود را به عنوان زن دوم خود گرفت. وقتی ابراهیم هشتاد و شش ساله بود، پسر هاجر به دنیا آمد.

آن‌چه ابراهیم از آن بی‌خبر بود، این بود که نقشۀ خدا برای او این بود که در صدسالگی، صاحب پسری از ساره بشود! اما به جای آن، او چهارده سال زودتر از موعد، صاحب اسماعیل شد. بنابرین چنین نتیجه می‌گیریم که ابراهیم در آزمایش اول خود، شکست خورد. او این را درک نکرده بود که به منظور عمل به ایمانش می‌بایست دست از هر تلاش انسانی بردارد. او ایمان آورد اما با خود چنین اندیشید که باید به کمک خدا بشتابد و می‌خواست مطمئن شود که با انتخاب هاجر به عنوان همسرش، فرزند حاصل از این آمیزش همان تحقق وعدۀ خدا باشد. او با خود چنین فکر می‌کرد که توان انجام خیلی از کارها را ندارد، اما این یکی را می‌تواند انجام دهد، چون این همان چیزی بود که می‌بایست خواست خدا بوده باشد!

ابراهیم متوجه این مسئله نبود که مسئلۀ داشتن پسر، عمیق‌تر از مسئلۀ داشتن هر فرزند دیگری بود. مسئلۀ حیاتی این بود که چه کسی این پسر را به او می‌بخشد؟ سخن مرا اشتباه برداشت نکن، مهم این نیست که ما فعال هستیم یا خیر، بلکه فعالیت‌های ما از چه کسی نشأت می‌گیرد و قدرت چه کسی ضامن فعالیت‌های ما است؟ اگر پسر ابراهیم هدیۀ خدا نمی‌بود، خدا نمی‌توانست از او استفاده کند؟

آیا کمک به مردم کار اشتباهی است؟ البته که نه. اما باید مطمئن باشیم که آیا کمکی که به آن‌ها می‌کنیم از خدا ناشی می‌شود یا از غیرت انسانی ما؟ آیا موعظۀ خبر خوش انجیل کار اشتباهی است؟ البته که نه! ولی سؤال این است که چه کسی مشغول این کار است؟ آیا پیامی که موعظه می‌شود، کلام خداست؟ خدا نه فقط می‌خواهد کارها به درستی انجام شود بلکه سرآغاز کارهایی که انجام می‌دهیم خودِ خدا باشد. یعنی منشاء کارِ ما، مهم‌تر از خودِ کار است. شاید کاری که می‌کنیم خواست خدا باشد، همان‌طور که خواست خدا این بود که بدون در نظر گرفتن این که چه کسی اراده‌اش را انجام می‌دهد، ابراهیم را صاحب پسری بکند.

تمام آن‌چه از تلاش‌های ابراهیم نصیبش شد، اسماعیل بود. در این که حق ابراهیم بود که پدر باشد، شکی نیست. اما اساساً می‌بایست ابراهیم معنای واژۀ «پدر» را با یاد گرفتن این درس بنیادی کشف می‌کرد که همه چیز از خدا که پدر همه است ناشی می‌شود. تنها در این صورت او می‌توانست شایستۀ پدری آنانی که ایمان می‌آوردند، بشود. منبع و سرآغاز هر چیزی دارای اهمیت بسیاری است، چون تمام افتخار نصیب آن منبع می‌شود. هر آن چه من می‌کنم، افتخار آن نیز نصیب من می‌شود و در نهایت به اسم من تمام می‌شود! بنابرین پس از خدمتی که هر اندازه کوچک باشد و حتی مفید هم واقع شده باشد، سؤال نهایی این نیست که: «نتایج این خدمت چه بوده؟» بلکه سؤالی که مطرح است این است که: «خداوندا، چه کسی این را انجام داد؟ تو یا من؟» حتی اگر این کار به صورت خیلی حرفه‌ای و با تلاش زیاد انجام شده باشد، باید به جای تعریف و تمجید، منتظر توبیخ از سوی خدا باشیم. این که در خدمت ما تا چه اندازه خلوص به کار رفته، بستگی به این دارد که چقدر از این کار را خدا انجام داده و چقدر از آن نتیجۀ تلاش انسانی ما بوده؟ اگر خادمین حقیقی خدا هستیم، باید این را بدانیم که با تلاش انسانی خود هیچ طیب خاطر و رضایتی نصیب ما نمی‌شود. وقتی او ما را با ملایمت از کاری برکنار می‌کند، باید از او تشکر کنیم چون در آنچه انجام شده ما هیچ نقشی در آن نداشته‌ایم بلکه اصل و سرآغاز همه چیز، خودِ خدا بوده!

من به خوبی واقفم که این گفتۀ من مورد پسند خیلی‌ها نیست. اگر موعظۀ ما طوری باشد که مردم را برای بشارت دادنِ بیشتر، فعالیت بیشتر یا فداکاری بیشتر هیجان زده کند، مورد پسند عامۀ مردم واقع می‌شود و همه موافق آن هستند و به آن گوش می‌دهند. اما وقتی در بارۀ بیهودگی کاری که نتیجۀ تلاش انسانی ما برای خدا است و گناه آلود هم نیست صحبت می‌کنیم، مردم ناراحت می‌شوند و با سوء‌تفاهمات زیادی روبرو می‌شویم. اما با تمام این اوصاف باید دانست که این اساسی‌ترین نکته در خدمت ما است. این که مسیح به عنوان ظرف شایستۀ خدا برای انجام اصلاحات وارد عمل شود، بستگی به این دارد که آیا حاضریم به کناری برویم تا فضایی برای عمل او باز کنیم. اگر کار نیک ما، خدمت ما، موعظۀ کلام و حتی انجام ارادۀ او، از تلاش انسانی ما برخاسته، مطمئن باش که قلب خدا از آن شاد نیست. تنها چیزی که باعث رضایت و خشنودی او می‌شود کاری است که او در ما و به وسیلۀ ما انجام می‌دهد.

وقتی به کودکی که از گِل و لای شکل‌‌‌های مختلفی به وجود آورده نگاه می‌کنیم و به تصورات واقعی او از شکل‌هایی که خلق کرده دقت می‌کنیم، با خود می‌گوییم: «این‌ها چیزی نیستند جز گِل و لای و یک بازی بچگانه!» اما توجه داشته باش که فرق آن کودک و دید ما از او، ناچیزتر از مقایسۀ کار ما در برابر خداست. او خدا است و ما بشری بیش نیستیم. او از ما استفاده می‌کند و از این که از ما به عنوان یک وسیله استفاده می‌کند، لذت می‌برد. اما فراموش نکنیم که مسئلۀ مهم در همین نکته است که این اوست که باید از ما استفاده کند.

پولس رسول در رساله‌اش به غلاطیان مطلبی را در مورد این عبارت بیان می‌کند. او می‌گوید هاجر نمادی از شریعت است. البته که ده فرمان ده حُکمی است که خدا از ما خواسته. در ابراهیم هم مردی را شاهد هستیم که چیزی را که خدا خواسته به خدا تقدیم می‌کند. او برای رضای خدا قدم برداشته. اما با این وجود پولس می‌گوید کسانی که چنین می‌کنند، خود را تحت یک لعنت قرار می‌دهند (غلاطیان ۳: ۱۰) نتیجۀ کارهای نیک ابراهیم نهایتاً این بود که اسماعیل «برحسب جسم متولد شد» (غلاطیان ۴: ۲۹).

خدا پیشاپیش گفته بود که پسری که مدّ نظر اوست باید از ساره متولد شود. این اسحاق بود که فرزند وعده بود (غلاطیان ۴: ۲۸) و در واقع این اسحاق بود که نتیجۀ فیض خدا بود. و فیض یعنی کاری که خدا به جای من می‌کند. وقتی خدا عمل کرد اسحاق «برحسب روح» متولد شد. در سن هشتاد و شش سالگی توان طبیعی ابراهیم هنوز کارساز بود، اما در صد سالگی «بدن او مرده بود» (رومیان ۴: ۱۹) و هیچ امیدی برای او نبود. در این سن هیچ راه طبیعی برای به دنیا آمدن پسرش وجود نداشت و درست در چنین لحظه‌ای اسحاق متولد شد. ما هم پیش از آن که بتوانیم کاملاً به خدایی ایمان بیاوریم که مردگان را زنده می‌کند، باید خود را مرده ببینیم. به ابراهیم ثابت شد که او نقش پدر یا اصل و منشاء چیزی را در این میان بازی نمی‌کند. خدا آن قدر صبر می‌کند تا به پایان خطِ خود برسیم و درست در همین لحظه اسحاق ما به دنیا می‌آید. در اینجاست که چیزی از فضای پیدایش فصل اول را حس می‌کنیم. هیچ فصل دیگری از کتاب مقدس مانند فصل اول آن نیست: «خدا هر چه ساخته بود، دید و همانا بسیار نیکو بود.» در مورد اسحاق تنها چیزی که وجود داشت مسئلۀ زمان بود یعنی همان زمان خدا. ما اغلب اینگونه فکر می‌کنیم که ای کاش زودتر شروع به کار برای خدا می‌کردیم، اما وقتی بیشتر او را می‌شناسیم، متوجه این حقیقت می‌شویم که منتظر زمان‌های خدا بودن یعنی چه. این  اسحاق است و نه اسماعیل که هدف خدا را تحقق می‌بخشد و شاهد او بر زمین می‌شود. نه تنها اسماعیل از نظر خدا ارزشی نداشت بلکه هیچ کس به اندازۀ او، به قوم خدا و شهادت او آسیب نرسانده و هیچ کس به اندازۀ اسماعیل با خدا وارد جنگ نشده. اگر سعی کنی به خدا کمک کنی، به کار او صدمه می‌زنی!

شاید اسماعیل‌های زیادی وجود داشته باشند، اما اسحاق منحصر به فرد است. ما هر لحظه که بخواهیم می‌توانیم اسماعیل‌ها به صحنۀ زندگی وارد کنیم اما برای اسحاق، تنها یک زمان وجود دارد و آن زمان، زمان خداست. آیا بهتر نیست به جای داشتن اسماعیل‌ها منتظر تولد اسحاق باشیم؟ برای داشتن اسماعیل‌ها همیشه وقت کافی وجود دارد!

برای این که خدا کاملاً بر ما مسلط باشد، باید کاملاً به پایان خطِ خود برسیم. و حتی اگر در تمام عمر ما فقط یک بار خدا خودش به وسیلۀ ما سخن گفته باشد، بهتر از خدمتی است که بخواهیم با سعی و تلاش انسانی خود در طول این مدت بکنیم. هرگز خود را با دیگران مقایسه نکن. تنها به یک چیز دقت کن و آن این که تفاوت میان کار خدا و کار انسانی در چیست؟ دقت کن که این اصل و اساس کار ما و نیز مسئله زمان مطلوب است که اهمیت زیادی دارد. اگر خدا ما را برای سه ماه به کناری بگذارد، حاضر نیستیم آن را تحمل کنیم. با این  وجود، ابراهیم باید برای پسرش پانزده سال صبر می‌کرد.

پیش از آن که ابراهیم هشتاد و پنج ساله بشود ایمان او از بلوغ و کاملیت کافی برخوردار نبود. با این حال در پیدایش ۱۵: ۶  چنین می‌خوانیم که این ایمان ناقص او نتیجه داد: «او به خداوند ایمان آورد، و او، این را برای وی عدالت محسوب کرد». خدا را شکر. او ایمان آورد و این ایمان برای وی عدالت محسوب شد! کافی است که فقط ایمان داشته باشیم. اما در پانزده سالِ بعدی، ابراهیم درس‌های عالی بیشتری آموخت و وقتی در پایان این مدت، مسئله‌ای غیرممکن اتفاق افتاد و اسحاق به او بخشیده شد، خدا را تمجید نمود! پولس می‌گوید وقتی نطفۀ اسحاق در رَحِمِ ساره بسته شد ابراهیم خود را «مُرده» می‌پنداشت (رومیان ۴: ۱۹) و هیچ امیدی به خود نداشت! هر قدر که کاری برای ما غیرممکن باشد، و خدا آن را تحقق بخشد، تمام جلال و عظمت به خدا برمی‌گردد و نه به ما. و این را فراموش نکنیم که آن چه خدا می‌کند همیشه «بسیار نیکو» است!

کتاب “تبدیل به شباهت عیسی”

نوشتۀ واچمن نی

ترجمۀ کشیش ورژ باباخانیان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO