فصل یازدهم اصول عیسی در روابط: احساسات اهمیت دارند!
فصل یازدهم اصول عیسی در روابط: احساسات اهمیت دارند!
از میان تمام تجربیاتی که در زندگی و خدمات عیسی شاهد هستیم، شاید آن چه در زیر می آید گیج کننده ترین رخداد باشد:
چیزی نگذشته بود که خبرها به عیسی رسید که ایلعازر مشرف به مرگ است. ایلعازر به همراه خواهرانش، مریم و مرتا، صمیمی ترین دوستان عیسی بودند. عیسی و شاگردانش در سفرهای خود مرتباً در بیت عنیا که یکی از شهرهای کوچک حوالی اورشلیم بود، توقف می کردند. پس از گذران وقت در روبرو شدن با جمعیت های محتاج و پاسخ به سؤال های رهبران مذهبی در اورشلیم، اغلب در طول راه به خانۀ این سه دوست خود که میزبان آن ها برای استراحت بودند، می رفتند.
اکنون لحظه ای رسیده که ایلعازر به شدت بیمار است. در واقع عیسی پیشاپیش به شاگردانش گفت که می دانست که ایلعازر جان سپرده. وقتی او خبر بیماری ایلعازر را شنید، کاری کرد که به هیچ وجه از او انتظار نمی رفت. به جای تعجیل در ملاقات خواهران ایلعازر، عیسی دو روز دیگر توقف کرد و مسافرتش به بیت عنیا را به تأخیر انداخت. چرا می بایست عیسی برای حمایت از این خانواده که تا این حد دوستشان داشت، تأخیر کند. وقتی عیسی وارد بیت عنیا شد و ماتم دوستانش را دید، خودش نیز گریه کرد. در چنین لحظه ای بود که دلیل تأخیر او روشن شد. وقتی عیسی در نهایت به آن جا رسید، چهار روز بود که ایلعازر در قبر بود. عیسی به طرف قبری که ایلعازر در آن دفن شده بود حرکت کرد. او خواهش کرد که سنگ قبر کنار گذاشته شود. سپس دعا کرد و خدا را شکر نمود و خطاب به ایلعازر فرمود: «ایلعازر بیرون بیا!» و ایلعازر از قبرش خارج شد!
پاسخ سؤال ما که چرا عیسی تأخیر نمود، وقتی داده می شود که ایلعازر از قبر بیرون آمد. اگر او زودتر وارد شده بود، بعضی چنین ادعا می کردند که ایلعازر در واقع نمرده بود بلکه از بیماری اش بهبود یافته و از قبر بیرون آمده بود. اما با گذشت چهار روز پس از مرگ وی، همه متوجه یک رستاخیز بسیار جدی شدند!
اما اینجاست که این فکر گیج کننده به سراغ ما می آید: چرا عیسی گریه کرد؟ اکنون می دانیم چرا عیسی صبر کرد. او منتظر ماند، چون می دانست به زودی ایلعازر را زنده می کند. شاید با خود چنین فکر کنیم که با دانستن این که ایلعازر زنده می شود، وقتی عیسی مردم را در حال گریه و ماتم دید، شاید بهتر بود لبخندی به چهره اش بیاورد تا این که گریه کند! راستی این اشک ها برای چه ریخته شد؟ (براساس یوحنا 11: 1- 44)
در حالی که این پرسش را از خود می کنم، برایم بیشتر روشن می شود که هنوز چقدر جا دارد تا این را یاد بگیرم که احساسات و ایمان و رابطه های ما چقدر به هم مرتبط هستند. عیسی گریست. او می بایست به خاطر دردی که ایلعازر هنگام بیماری اش تحمل کرده بود، متأثر شده باشد. یا امکان دارد با دردی که مریم و مرتا در از دست دادن برادرشان تحمل کرده بودند شریک شده و یا صادقانه احساسات خود را در آن لحظه در مورد مرگ ابراز نموده. هر آن چه که دلیلش بوده باشد، عیسی طوری وانمود نکرد که از مرتبه ای بالا به این وقایع نگاه می کرد. او گریست. او احساسات خود را جدی گرفت. بنابرین احساسات خود را به وضوح ابراز کرد و سپس به محبتش عمل نمود.
این تصویر متفاوتی از عیسی است که همۀ ما به آن عادت داریم. عیسی اغلب به عنوان عارف فوق طبیعی شرقی قلمداد می شود و به خاطر شناخت عمیق روحانی اش، این برداشت اشتباه از او می شود که او از نظر احساسی نسبت به دنیای اطراف ما غریب است. خیلی ها این گونه می انگارند که عیسی در سطحی بالاتر زندگی می کرد و از هر فشار احساسی به دور بود. لحظه ای به خاطر بیاورید که عیسی اغلب در فیلم های سینمایی چگونه به تصویر کشیده می شود: شخصی که در حالت گیج در حومۀ شهر گردش می کند، گویی هیچ احساسی نسبت به آن چه در اطرافش می گذرد ندارد!
این تصاویر کاذب باعث می شوند که ما قدرت روحانی را بسیار دورتر از احساسات به شمار آوریم. و پیغامی که از آن ها دریافت می کنیم این است که: «هر چه بیشتر احساسات خود را نادیده بگیری، همان قدر بیشتر شبیه عیسی می شوی.»
با این حال وقتی به زندگی عیسی نگاه می کنی، مردی پر از احساس می بینی. در مرقس 1: 40-42 احساس ظریف رحم و دلسوزی او را برای یک جذامیِ رو به تباهی می بینی. و عمق احساسات او را در اندوه آزاردهنده اش در دعای باغ جتسیمانی به خاطر مرگ قریب الوقوعش بر صلیب شاهد هستی (مرقس 14: 33). و عشق ملایم عیسی نسبت به مادرش را بر صلیب حس می کنی وقتی خطاب به او سخن می گوید (یوحنا 10: 26-27). این هم حقیقت دارد که شنیدن این مسئله که عیسی آشکارا احساس خشم خود را ابراز می کرد، احساس خوبی به ما نمی دهد. خشم یک احساس است و گناه نیست. آنچه با خشم خود انجام می دهیم می تواند گناه آلود باشد، اگرچه الزاماً نباید چنین باشد. وقتی لازم بود، عیسی خشم می گرفت، اما هرگز مرتکب گناه نمی شد.
عیسی در یک فرهنگ یهودی رشد کرده بود. یعنی فرهنگی که به خوبی می دانست چگونه احساس خود را نشان دهد. وقتی یک یهودی گریه می کرد، فقط چند قطره اشک از گونه هایش سرازیر نمی شد بلکه آشکارا گریه می کرد و با صدای بلند ناله و فغان می کرد. آن ها غم خود را به حدی آشکار ابراز می کردند که لباس خود را چاک می زدند و پاره پاره می کردند. آیا تو چنین تصویری از عیسی در خاطر خود داری که او به شدت از ابراز قوی احساس خود خودداری می کرد؟ پس به عبرانیان 5: 7 دقّت کن که می گوید: «مسیح وقتی در این دنیا به سر می برد، با اشک و آه و اندوه عمیق به درگاه خدا دعا و استغاثه می کرد تا او را از قدرت مرگ نجات بخشد. خدا نیز دعای او را به سبب اطاعت کاملش مستجاب فرمود.» با اشک و آه و اندوه عمیق. این قدرت احساسات باعث شد جی. والتر هانسن کلمات زیر را در مقالۀ کلاسیک خود به نام «احساسات عیسی» به نگارش در آورد:
من از شدت احساسات عیسی مسحور شده ام. نه تنها ذره ای ترحم، بلکه شخصی دلسوز با دلی شکسته. نه یک خشم گذرا، بلکه خشم شدید. نه یک اشک بی صدا، بلکه ناله های اندوه. نه یک لبخند ضعیف، بلکه ضیافتی با تمام دل و جان. احساسات عیسی، مانند آب زلالِ رودخانه ای است که از کوهستان سرازیر می شود. احساسات من در مقایسه با او، بیشتر شبیه یک کف گل آلود یا قطره ای بی ارزش است. عیسی ما را دعوت می کند که نزد او بیاییم و بنوشیم. هر که تشنه باشد و به او ایمان آورد، نهرهای آب حیات از بطن او جاری می شود. ما نباید صرفاً با چیزهایی که در عیسای احساساتی می بینیم مسحور شویم بلکه باید از روح او لبریز شویم تا حیات او حیات ما بشود، احساسات او به احساسات ما مبدّل شود، تا «هر روزه از جلال تا جلال به شباهت او تبدیل شویم.»
نمونه ای که از زندگی عیسی در اختیار داریم کاملاً روشن است که او احساسات خود را مخفی نمی کرد بلکه نفس خود را انکار می کرد تا در برابر این احساسات تسلیم نشود. او احساسات خود را بسیار جدی تلقی می کرد و به ما نیز تعلیم می دهد که مانند او عمل کنیم. او به ما می آموزد که به روش هایی عمل کنیم که اهمیت احساسات را نادیده نگیریم. اگر اهمیت ابراز و برخورد صحیح با احساسات خود را نمی بینی، در نهایت، این احساسات می تواند تمام زندگی ات را تحت الشعاع خود قرار دهد.
نادیده گرفتن احساسات، قدرت تسلطی به آن ها می دهد که هدف خدا از بخشیدن آن به ما، هرگز چنین چیزی نبوده. تنها وقتی که متوجه اهمیت احساسات خود می شوی شروع به کاری می کنی که مانع کنترل زندگی ات توسط آنها شود.
شاید احساسات به تنهایی بتواند گاهی اوقات تو را به مسیر خوبی رهنمون شود. اما بیشتر اوقات چنین نیست. و تو را به بن بست می کشاند. آیا تا به حال با افرادی برخورد نکرده ای که زمانی «احساس» می کردند که شروع رابطه شان با دوست دختر یا دوست پسرشان عالی بوده اما اکنون این رابطه تبدیل به فاجعه ای شده. یا کسانی را ندیده ای که «احساس» می کردند تجارتشان تمام رؤیاهایشان را تحقق خواهد بخشید، اما بر خلاف انتظارشان به ورشکستگی انجامید!
ما در دنیایی زندگی می کنیم که خیلی از مردم فقط و فقط بر اساس احساساتشان عمل می کنند. کافی است که احساساتشان آنها را به عمل خاصی هدایت کند، دیگر برایشان اهمیتی ندارد که در این مسیر چه کسی را زخمی کنند یا چگونه تعهداتشان را زیر پا بگذارند. به منظور مقابله با چنین نارسایی که بسیار شیوع دارد، شاید برایت این انتخاب راحت تر به نظر آید که فکر کنی درست این است که احساسات خود را نادیده بگیری و تنها به آن چه از نظر منطقی صحیح می بینی، عمل کنی. البته که می توانی به چنین کاری دست بزنی. اما مشکل کوچکی وجود دارد و آن این است که تو یک انسان هستی! انسان احساسات دارد و این احساسات بر زندگی او اثر می گذارند. عیسی که خدای کامل و انسانی کامل بود، نه احساسات خود را نادیده گرفت و نه به وسیلۀ آنها کنترل شد. او احساسات خود را به نوعی بروز داد که در را برای ایمان آوردن دیگران باز بگذارد.
برای به تصویر کشیدن تفاوت میان کنترل شدن با احساسات و تقویت شدن با عمل به احساسات، زندگی دو ارنست را در نظر بگیرید: نویسندۀ مشهور ارنست همینگوی و مبشر گمنام ارنست فوولر. دنیای ما ارنست همینگوی را به عنوان یکی از مشهورترین نویسندگان آمریکایی می شناسد. او که سرشار از استعداد طبیعی بود، تقریباً تمام زندگی اش با احساسات هدایت می شد. در نهایت او زندگی خود را با خالی کردن گلوله ای به پایان رساند (همان طور که پدرش پیش از او و برادرش پس از او انجام دادند). چون افسردگی او، او را مجبور کرد به این کار دست بزند. واقعاً تعجب آور است که با چنین پایان غم انگیزی، امروزه بعضی در پی تقلید از طرز زندگی او هستند! زندگی و استعداد او به خاطر این که نتوانست احساساتی که بر او مسلط بود، تحت کنترل خود قرار دهد، به هدر رفت.
پنج سال پس از مرگ همینگوی، مبشری به نام ارنست فوولر نیز در اثر شلیک یک گلوله جان سپرد. برعکس ارنست همینگوی، او اقدام به خودکشی نکرده بود بلکه به دست راهزنانی افتاد که به خانۀ میسیونری او و خانواده اش حمله کردند. فوولر و خانواده اش به کلمبیای شمال شرقی نقل مکان کرده بودند تا مژدۀ نجات مسیح را به سرخپوستان آنجا برسانند. قبیله ای که او برای یافتن آن ها در سال 1943 راه طولانی در جنگل را با ساطور هموار کرده بود.
در یک روز شوم در ژوئیۀ 1966، ارنست، دخترش والری و خدمتکار خانه اش را به پیک نیک برد. پسر فوولر به اسم جانی دوست چهارده ساله اش دیوید هووارد را برای ملاقات به منزلشان دعوت کرده بود. دیوید که اکنون پروفسور الاهیات است و شاهد عینی وقایع بوده، در بارۀ اتفاقات آن روز در یکی از سخنرانی های خود در سال 1994 شهادت داد. او از هفت مرد سخن گفت که با یونیفورم پلیس به منزل فوولر آمده بودند. اما آنها راهزن بودند و نه پلیس. این روش راهزنان در آن منطقه بود که به خانه ای هجوم آورند و همه چیز را به سرقت ببرند و هر کس که در خانه است بکشند و سپس خانه را به آتش بکشند. اما در این روز، آنها پس از سرقت همه چیز، هر کس را که در خانه بود دست و پا بسته در اتاق کوچک رخت شویی زندانی کردند و آن جا را ترک کردند. در حالی که راهزنان از جادۀ روبروی خانه در حال فرار بودند، با ارنست و دو دختری که همراهش بودند روبرو شدند که از پیک نیک برمی گشتند. یکی از راهزنان دو گلوله به طرف ارنست شلیک کرد و او فوراً درگذشت. دخترها فرار کردند و به منزل فوولر برگشتند و به همه اطلاع دادند چه اتفاقی افتاده. خانواده با عجله به محلی که جنازۀ ارنست افتاده بود رفتند و جسد او را به خانه حمل کردند.
پس از مراسم تشییع جنازه، دیوید هووارد به خاطر دارد که همسر فوولر معنای زندگی او را چنین خلاصه کرد: «ارنست همیشه آماده بود برای کسانی که عجله داشتند خود را به کناری بکشد و برای کمک و تشویق آنانی که عقب مانده بودند قدمی به عقب برگردد.»
هووارد درسی که از این تجربه اش گرفته بود، چنین خلاصه می کند: «ارنست فوولر به خاطر این که در همه چیز، چه کوچک و چه بزرگ وفادار بود، تحول بزرگی ایجاد کرد. ارنست فوولر خیلی وقت ها به بهای کثیف شدن، دیگران را در تمام زندگی اش خدمت کرد… ارنست فوولر حتی تا به حد مرگ در راه خدمتش به مسیح و توجهش برای دیگران، وفادار ماند.»
ارنست همینگوی خودکشی کرد، ارنست فوولر زندگی اش را فدا کرد. احساسات نویسندۀ معروف، ارنست همینگوی او را به یک زندگی پرهیجان و افراطی سوق داد. و قلب مبشر، او را دعوت به محلی خطرناک کرد تا مردمی را که عدۀ قلیلی آن ها را می شناختند، اما خدا آنها را به شدت دوست داشت، خدمت کند. احساسات یک مرد او را به نابودی کشاند و دیگری را به فدا کردن جان خود وا داشت.
نکتۀ قابل تأمل: عیسی احساسات خود را جدی قلمداد کرد، بنابرین احساساتش را به وضوح ابراز کرد و سپس تصمیم گرفت که با محبت عمل کند.
آیۀ به یاد ماندنی: «عیسی گریست.» (یوحنا 11: 35)
از خود بپرس: آیا احساسی در زندگی من وجود دارد که با آن برخورد نکرده باشم؟
درس آینده: اقدام فوری و افراطی کن
نوشتۀ تام هولادِی
ترجمۀ کشیش ورژ باباخانیان
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |