فصل چهارم اصول عیسی در روابط: خدا را با تمام جان محبت نما
فصل چهارم اصول عیسی در روابط: خدا را با تمام جان محبت نما
در درس گذشته به اهمیت کلمۀ «تمام» در اولویت اول بخشیدن به ایجاد رابطه با خدا و در عشق ورزیدن به خدا با تمام دل پرداختیم. حال توجه خود را به «تمام جان» جلب می کنیم.
اگر از شما بپرسم: «دل شما کجاست؟» سریع به سینۀ خود اشاره می کنید. و اگر بپرسم: «فکر شما کجاست؟» این هم خیلی آسان است. ولی وقتی بپرسم «جان شما کجاست؟» هیچ ایده ای ندارید که به کجا اشاره کنید. جان شما چیست؟
با یک مطالعه در کلماتی که در عهدعتیق و جدید برای جان به کار برده شده متوجه این نکته می شویم که مقصود عیسی از «خدا را با تمام جان محبت کردن» یعنی چه؟ عهدعتیق واژۀ عبری «نِفِش» را به کار می برد که به معنای «تنفس کردن» است. مقصود از استفاده از این کلمه این است که خدا زندگی را در ما می دمد. تو یک جان زنده هستی. در تو یک آگاهی و هوشیاری وجود دارد که هیچ چیز در آفرینش نمی تواند مانع آن شود، چون خدا خودش زندگی را در تو دمیده. عهدجدید از واژۀ یونانی psyche برای جان استفاده می کند که ریشۀ کلمۀ psychology به معنای روانشناسی است. جان با اراده، انگیزه و عشق و علاقۀ زندگی تو مرتبط است یعنی قدرتی که به وسیلۀ آن زندگی می کنی. وقتی واژه های عهدعتیق و عهدجدید را کنار هم بگذاری به خوبی متوجه معنای جان در کتاب مقدس می شوی. جان تو همان عشق و علاقه های توست. جان، شخصیت خدادادی توست. جان، ارادۀ تو برای تصمیم گیری است و به مسیری که زندگی تو طی می کند، مربوط می شود. در اصل، جان تو یعنی زندگی تو، زندگی ای که فقط خدا که خالق زندگی است، می تواند ببخشد. جان تو به همان اشتیاقی که با آن زندگی می کنی، شخصیتی که به تو بخشیده شده، راهی که زندگی ات به پیش می برد و قدرتی که در وجود توست، اشاره دارد.
برای این که خدا را با تمام جان محبت نمایی،
با عشق و علاقه در جستجوی او باش
درصد بالایی از ما انسان ها در وجود خود این احساس را داریم که برای داشتن جان و نفسی سالم، برقراری نوعی رابطه با خدا لازم است. چون جان یا نفس ما ابراز علاقه و اشتیاق زندگی ما است. یک جان نسبتاً سالم، شوق و اشتیاق خاصی برای ابراز عشق به خدا در خود دارد.
عیسی داستان های زیادی را در بارۀ این نوع عشق و علاقه و تشنگی در زندگی ما بیان نمود. خیلی از این داستانها در بارۀ اشتیاقی است که در حالی که در جستجوی خدا و ملکوت او هستیم به دنبال یافتن گمشدۀ خود هستیم. عیسی در بارۀ زنی گفت که با تمام وجودش در جستجوی یافتن سکۀ نقرۀ گم شده اش بود. در بارۀ چوپانی سخن گفت که نود و نه گوسفند خود را رها کرد تا با عشق و علاقه و صرف نیروی زیاد یک گوسفند گمشده اش را بیابد. عیسی در بارۀ پدری به ما گفت که پسرش را گم کرد و وقتی پسر گمشده اش برگشت با شادی زائدالوصفی جشن باشکوهی برگزار کرد (لوقا فصل 15 را ببینید).
حتماً تو هم تجربۀ گم کردن چیزی را در زندگی ات داری که برایت خیلی مهم بوده. شاید کلیدهای تو بوده، یا مقداری پول، یا گزارشی که به زحمت برای مدرسه و محل کارت آماده کرده بودی و تمام خانه را زیر و رو کردی تا آن را پیدا کنی و به خود گفتی «باید پیداش کنم. دست نمی کشم تا پیداش کنم.» این یعنی عشق و علاقه. جستجوی ما برای خدا هم باید اینطور باشد. با تمام جان خود و با عشق و علاقۀ خالص در طلب او باش.
برای این که خدا را با تمام جان محبت نمایی،
به او شخصاً عشق بورز
هیچ چیز و هیچ کس دیگر شبیه تو وجود ندارد. تو تنها کسی هستی که به طرزی بی نظیر در تمام آفرینش، می توانی به خدا به روش خودت عشق بورزی! تو تنها «تو»ی تمام خلقت هستی. وقتی به خدا عشق می ورزی با صدای تک خودت که تناژ آن تک است و با جانی متفاوت از تمام صداهایی که خدا در تمام آفرینش خود می شنود، محبت خود را به او ابراز می کنی. خدا را با شخصیتی که در تو شکل داده به طرزی بی نظیر محبت نما.
اگر اینطور فکر کنی که عشق حقیقی برای خدا این است که همه به یک روش عبادت کنیم، جان تو زخمی می شود. اگر می بینم کسی هنگام عبادت دست هایش را بر می افرازد تا عشق خود را به خدا ابراز کند، شاید اینطور فکر کنم این روشی است که من هم باید همان کار را بکنم چون «این حرکت یعنی خدا را محبت کردن.» اگر آن ها یک دست بلند می کنند، من هم یک دست بلند می کنم. دست راست، دست چپ یا پای چپ!!! هر چه آنها می کنند من هم می کنم. با این کار از دیگران یاد می گیریم که بدون هر گونه احساساتی روش های آن ها را دقیقاً تقلید کنیم و شخصیت آن ها را به خود بگیریم. ما دوست داریم اینطور فکر کنیم که: «نمی خواهم روشی که خدا را محبت می کنم با دیگران زیادی فرق کند و ترجیح می دهم همرنگ جماعت شوم.» اگر او را با شخصیت خدادادی خود دوست داری، روش عشق ورزیدن تو به خدا با دیگران فرق خواهد داشت. سوء تفاهم نشود. منظورم عبادت عجیب و غریب نیست بلکه متفاوت. و باید به طرز شگفت انگیزی هم با دیگران تفاوت داشته باشد.
برای اینکه خدا را با تمام جان محبت کنی،
تصمیم بگیر هر آنچه را او از تو می خواهد، بکنی.
لحظه ای که در تاریخ به عنوان بزرگترین نمونۀ عشق به خدا با تمام جان، بالاتر از هر لحظۀ دیگر به چشم می خورد، شب قبل از مرگ عیسی بود، وقتی او با پدر آسمانی اش در باغ جتسیمانی صحبت کرد. با آگاهی از این که روز بعد با شکنجه و آزار فیزیکی، احساسی و روحانی بر صلیب روبرو می شود، عیسی چنین دعا کرد: «نه خواست من بلکه به ارادۀ تو.» (لوقا 22: 42) عیسی همۀ چیزهایی را که دوست داشت به کناری گذاشت و مصمّم شد تا هر آن چه پدر او را هدایت می کند، با خلوص نیّت انجام دهد.
چطور ممکن است کسی تا این حدّ جان خود را برای این گونه تصمیم هولناک آماده سازد؟ عیسی روش آن را به ما نشان می دهد. به وسیلۀ صحبت با خدا، مسیر جان خود را مشخص می کنی و قدرت پیروی از نمونۀ عیسی در این است که بتوانیم دعایی را که عیسی کرد، بکنیم: «خداوندا، نه خواست من بلکه به ارادۀ تو.»
فیلم «فیض عظیم» داستان شوق و اشتیاق ویلیام ویلبرفورس را به تصویر می کشد که مصمّم بود تا قانون تجارت برده ها را در انگلستان ملغی کند. این فیلم لحظه ای از نشان دادن جانِ ویلبرفورس برای آگاهی و الهام یافتن به وسیلۀ ایمانش به عیسی مسیح باز نمی ایستد. در یک سکانس از فیلم دوربین از میز ویلبرفورس عبور می کند و به کنار تختخواب ویلبرفورس تمرکز می کند و کتابی را نشان می دهد که ویلبرفورس در حال مطالعۀ آن بود و عنوان این کتاب چنین بود: خیزش و توسعۀ مذهب در جان: نوشتۀ فیلیپ دودریج. فیلیپ دودریج نویسندۀ این کتاب، از افراد بانفوذ روحانی در قرون هفده و هجده بود، چون او به خوبی دریافته بود که چطور جان خود را متوجه صحبت با خدا بکند. دانشجویان او در مدرسۀ خدماتی که او بنیان گذاشت تعلیمات او را ارج می نهادند و طبق گفتۀ بعضی از آن ها، به وسیلۀ موعظه های او توانستند در مشکلات زندگی استقامت کنند. اما آن چه بیشتر از همه در زندگی آن ها تأثیر گذاشته بود، دعاهای او بود. دانشجویان او در دعاهای او خلوص و درکی عمیق از قلب انسان، احساس می کردندکه مستقیماً در جان آن ها می نشست. دودریج دعای زیر را در بیان جانی که در پس وقف و تسلیم اوست، می کند:
]امروز با نهایت وقار خود را تسلیم تو می کنم. من از همۀ اربابان سابق که بر من تسلط داشته اند چشم پوشی می کنم و تمام آنچه را که هستم و دارم، به تو تقدیم می کنم. قوای ذهنم، اعضای بدنم، دارایی های دنیوی ام، وقت هایم، و تأثیراتی را که بر دیگران دارم؛ تا زمانی که به من اجازۀ زندگی کردن می دهی، تماماً برای جلال تو و در اطاعت از فرامین تو قاطعانه به کار می گیرم… و ادارۀ همۀ وقایع زندگی ام را به تو می سپارم و بی وقفه می گویم: «نه خواست من، بلکه ارادۀ تو انجام شود»[
در نتیجۀ داشتن چنین جان تسلیم شده ای به خدا، این کتاب از کتاب های پرانتشار، با بیشترین خوانندگان و بیشترین ترجمۀ دوران خود و دوران های بعدی به شمار می آید. ویلبرفورس وقتی با یکی از دوستانش در تعطیلات خود در فرانسه به سر می برد، تشویق شد تا این کتاب را بخواند. بعدها او این کتاب را جزو یکی از کتاب هایی نام می برد که بیشترین تأثیر را در ایمانش به مسیح داشته است. دودریج از نظر فیزیکی مردِ قوی نبود. بیشتر زندگی خود را در ضعف بدنی و بیماری سپری کرد و زندگی راحتی نداشت. او بیستمین فرزند در خانواده ای بود که هجده برادر و خواهر خود را وقتی طفل یا کودکی بیش نبودند از دست داده بود و وقتی هشت سال بیشتر نداشت، مادرش فوت کرد و وقتی سیزده ساله بود پدرش را از دست داد. او در نتیجۀ سوء مدیریت مالی توسط قیّم خود، آسیب دید. با تمام این احوال، با تمرکز بخشیدن جان خود بر خواست و ارادۀ خدا چنان تأثیر شگفت آوری بر دیگران داشته که هنوز هم آثار آن عمل می کند.
هر چند سالی که از ایمان تو گذشته باشد، حتماً متوجه این نکته شده ای که خدا را با بخشی از جان خود و نه همۀ آن محبت کنی، می تواند به راحتی تبدیل به عادت تو شود. کاملاً عادی است که در زندگی کلیسایی خود اینطور دعا می کنی که: «نه خواست من بلکه ارادۀ تو انجام شود.» ولی در زندگی تجاری یا خانوادگی یا زندگی تفکرات شخصی خودت چطور؟! این هفته تصمیم بگیر که همۀ جوانب زندگی خود را با این دعا مُهر کنی: «خداوندا، نه خواست من بلکه ارادۀ تو انجام شود.» حتی اگر اینطور احساس می کنی که: « صادقانه بگویم، مطمئن نیستم که آیا در بارۀ همۀ جوانب زندگی ام می توانم چنین دعایی بکنم.» دعایت را با این درخواست ادامه بده: «خدایا من خواهان ارادۀ تو هستم، اما خواست خودم را هم می خواهم. می دانم که اشتباه می کنم. اما احساس من اینطوره. از تو می خواهم تا در قلب من کار کنی تا مرا به جایی برسانی که می توانم این دعا را بکنم که: « نه خواست من بلکه ارادۀ تو انجام شود.» می خواهم یاد بگیرم تا به تو با تمام جانم عشق بورزم.»
نکتۀ قابل تأمل: وقتی خدا را دوست داری، تُنِ صدای تو همتایی ندارد. این صدایی است که خدا آن را در جان ما در میان تمام هیاهوی آفرینش خود، تشخیص می دهد و برایش اهمیت دارد.
آیۀ به یاد ماندنی: «خوشا به حال گرسنگان و تشنگان عدالت، زیرا ایشان سیر خواهند شد.» (متی 5: 6)
از خود بپرس: برای این که خدا را با تمام جانم دوست داشته باشم در چه بخش از زندگی ام باید این دعا را بکنم: «خداوندا، ارادۀ تو کرده شود.»
فصل آینده: خدا را با تمام فکر و قوت خود محبت نما
نوشتۀ تام هولادِی
ترجمۀ کشیش ورژ باباخانیان
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |