یوسف، شاخه ای بر آمده از پرچین باغِ پارسایی
هنگا میکه برادران غيور يوسف ، پی فرصتی بودند تا از دست روياهای او خلاص شوند ، پيش از اين يعقوب دلزده از شهر آشوبی و طغيان پسران خود، به حاشيه امن بيت ئيل پناه جست و چون آبها از آسياب افتاد دوباره به سوی كنعان روان شد و رحل اقامت در اين سرزمين افكند!
شمعون ولاوی كه خاك شكيم را به صلابه كشيده واهالی را از دم شمشير گذرانده بودند و" رئوبين" كه بستر عفاف پدر را آلوده كرده و با يكی از همسران او در آمده بود تا آنجا پيش رفتند كه عرصه به پدر پير تنگ آمد و ناگزير مجبور شد كعنان را ترك كند، وپسران ناگزير در پی كاروان پدر براه افتادند زيرا پيرمرد قصد كرده بود به بيت ئيل، یعنی مكان جديدی كه خدا تعيين كرده بود عازم شود و برای اين خونريزهای بی مر قربانی بر آتش بگذارد!
یعقوب سرخورده از ماجراهای زندگی و بوالهوسی های پدر زن و دائی خود لابان، بی اطلاع ، حران را ترك كرده بود ودر همسايگی شكبم ساكن شده بود، اما در شكيم نیز رسوائی بزرگی دامن گيرش شد ، چون تنها دختر او "دينه" گوهر دوشيزگی خود رابه تاراج داده بود! تدبير پيران قوم ، و فراست و زيركی يعقوب، برای فيصله بخشيدن به ماجرا طرفی نبست و لاوی و شمعون ، یعنی برادران" دينه" ، پذ يرفتن شكيم را به عنوان داماد تحمیلِ عهدی قرار دادند كه يهوه خداوند ، بر قوم خود ونسل ابراهيم پیش شرطِ فرزند خواندگی قرار داده بود!
آنها نيز به تقليد از خداواند ، ختنۀ اعضای ذكوِر خواستگار را پيش شرط پذیرشِ دامادآینده اعلان كردند! اين شرط غير عادی را طرف مقابل ، بی چون وچرا پذيرفت، و شكيم عاشق اگر چه با بدنی نامختون به خواهر آنها درآمده واز او كام گرفته بود اما برادران گمراه ، اجرای پيمان را بر ُذمه او لازم الاجرامي دانستند!
قرن ها بعد "سليمان" پسر داودِ پادشاه ، هنگاميكه به كرسی سلطنت جلوس كرد ، با حكمتی خدادادی و ذوقی بی نظير ، چكامه ای در وصف حال ماجرا، به اين مضمون سرود :
" ما را خواهری كوچك است كه پستان ندارد ! به جهت خواهر خود روزی كه او را خواستگاری كنند ، چه كنيمٍ !"
"اگر ديوار می بود بر او برج نقره ای بنا می كردیم و اگر دروازه می بود او را به تخته های سروآزاد می پوشانيديم ! (غزل غزلها 8 : 8 – 9)
اين روايتِ كُهن در شرقِِ میانه ، حکایت امروِِز كنونی ، و گذشتۀ دور است ! چه برادران ما هميشه پنداشته اند ، كه ما لك خواهرنی نازا ، وسترون هستند، یعنی خواهرانی همیشه بكر! از این رو هر نگاهی ، جز نگاهی برادر وار ، به اين موجوداتِ زیبا را نه ُمجاز می دانند ، نه روا ، و نه حلال!
اما يعقوب كه خود با نگاهی دلباختۀ "راحيِلِ" ، زيبا شده بود وبرای برخورداری و نزدیکی به او و درون سوخنۀ شکیمِ جوان خبر داشت ، شايد در نجوائی گفته بود :
به نگاهی فروختي خود را … ……..
اما تلاش او برای رفع ورجوع ، ماجرای عشق آتشين جوان كنعانی به جائی نرسيد چون پسرانِ او با سبك سری ، مصمم بودند، به جنگ نيروئی بروند كه خداوند آن را از ازل برای دوام و پايداری خلق ها ی جهان آفريده بود !!
برادران به جنگ هيولای خون ريز نفاق ودشمنی نمي رفتند ! بلكه به جنگ عشق و دلداگی آمده بودند!
مائده ای كه خداوند با آفرينش انسان در بطن او به گونه ای نهادینه به امانت گذارده بود .
و خداوند انسان را شبیه خود آفرید . او انسان را زن و مرد خلق کرد. (یپدایش27:3)
"ارميا" اين پيامبر مرثيه پرداز در يكی از آيات باب 31 ميگويد : خداوند از جاي دور به من ظاهر شد و گفت : با محبت ازلی تو را دوست داشتم و از اين جهت تو را به رّحمت جذب نمودم " آ يه3" !
اما يعقوب در عُمق تأثر وغم پنداشته بود ، ياوری نيست تا مشكلات او را فيصله دهد ، تا تسلی والتيام يابد. زيرا اكنون جراحاتی كه به قلبش نشسته ، علاج ناپذير بود ، و ضربه هامهلك وكاری می نمودند !
با خاطری رنجيده از پدر خود اسحاق جدا شده بود ! و برادرش عيسو در تعقيب او بود دائی نيز نيروی جوانی اش را ، چپاول كرده ، و پسرانش خاك شكيم را به صُلابه کشیده و گاوها را پی زده بودند !
اکنون ماجرای ناجوانمردانۀ قتل عام اهالی شكيم ، آخرين رمق پيرمرد را از اوستانده بود و حال آبرو باخته ورسوا قوم خود را در معرض تلاشی و نابودی می ديد !
اما تسلی های آرامش بخش در راه بودند ، زيرا خداوند وعدۀ سرزمينی به يعقوب داده بود كه درآن شير و عسل جاری است ، و مواشی او از علو فه سير خواهند شد و نیروی شفا، و اميد، وحضور پرجلال خداوند ، بركت و باروری به او ، و آيند گان ارزانی خواهد داشت !
وحالا كه يعقوب برای سومين بار ، در كنعان مسكن گزيده ، منتظر اجرای وعده هاستاما اين بار هم اولاد ناخلف ، و اخوان ظلم ، در پی دردسری جديد ، با مظلوم ترين عضوِ خانوادۀ خود ، درگير شده اند ! مقابله ای ناعادلانه ، از سر غبطه و حسادت، جبونی و ترس !
توگوئی ناف اسرائيل با بی قراری ونآرامی بريده شده ، و چرخ زمانه كه قرار است بهنفع او و قومش بچرخد ، اين بار از سر بی مروتی او را در دام چرُخشتی می اندازد که قرار است شيرۀ جان او را بكشد وثمره عشق ودلداگی او را به کامِ خود فرو برد !
اما روح نازك و فرحناك " راحيل" همانند اسرائيل هنوز زنده ، و نگران از سرنوشت فرزندان خود تسلی نمی پذيرد . زيرا يوسف در معرض جفای برادران قرار گرفته، او نه ساعدی جنگ آور دارد و نه دستی شمشير كش ، نه زبانی پرخاشجو !
در کتاب پيدايش باب 37 مي خوانيم :
يعقوب نگران پسران خود است، كه همراه رمه به صحرا شده اند ، او يوسف را در بناچار پی آنها می فرستد ، شايد از برادران خبری بياورد!
يوسف برادران را می يابد ! ولی مورد طعن ، و تمسخر آنها قرار می گيرد، زهرخندی که بوی توطئه می دهد ، كه ازمدت ها پيش ، دردل آنها نطفه بسته ، و اكنون بطور علنی به مشورتی بی پرده ، برای اجرای نقشه ای شوم ، بد ل شده است !
" اكنون صاحبِ خواب ها ميآيد ! بگو: باز چه خوابی ديده ای ! "
"رئوبين" كه نمی خواهد خون او ريخته شود ، پيشنهاد می كند او را به چاه بیندازند رئوبين مكار و حيله گر است وهموست ، كه روزی بستر پدر را آلوده كرده و سيرت قومِ خدا را بی عصمت ساخته ! عاقبت :
جامۀ يوسف را بدر می آ ورند ، واو را به چاه خشكی فرو می افكنند.!. در قعرِ چاه يوسف می ترسد ، و راحيل وحشت زده ، نگران است اما خداوند تسلی می دهد !
خداوند ميگويد : آوازی در رامه شنيده شد ، وماتم و گريۀ بسيار تلخ كه راحيل برای فرزندان خود گريه می كند ، وبرای فرزندان خود تسلی نمی پذيرد ، زيرا كه نيستند .!
( ارميا 1 3 : 15) اما :
خداوند در قولِ خود امين است ، و تحقق وعده های او دير و زود دارد اما خطا وخدشه ای در آن نخواهد بود ! يوسف عريان است ! او گرفتار خشم بی قاعدۀ برادران شده ، در اوج نااميدی ، و درماندگی ، جائيكه شبح شوم مرگ ، برسرش سايه افكنده، صدائی میشنود ، صدائی از سر شفاعت ! نه ! او را نكشيم ! او را رها كنيم !
او را به بردگی به بنی اسماعيل بفروشیم ! اینک برده داران در راهند!
سالها از ماجرا می گذرد ، يوسف زخم های حقارتِ بردگی را به جان خريده وسوزش تيری كه از كمان تهمت ها ی ناروا ، به پيكر او خليده ، به تلخی چشيده، ودم نياورده، وننگ زندان و هم بندی با متقلبان ، و مظنونان به خيانت را ، تحمل كرده است !
اما قامت او در مقابل اين همه افترا ، وبهتان ، راست و ستبر ، همچنان پارسائی و پاكدامنی، را در تمام شرائط بنمايش گذارده است ، چون خداوند اراده كرده که قامت ديگر برادران در مقابل او خم شود ، تا او را تمجید نمایند و به بزرگی و وقار او، كرنش کنند و بافه های اخوان ستم بافه های او را تعظيم خواهند نمود !
زيرا خداوند يهوه وعده داده ، كه قوم اسرائيل از ستاره های آسمان، بيشمارتر می گردند واينك يوسف يكی از اخگرهای فروزان تقوی، بر تارك پُر ستارۀ آسمانِ مردان خدا ، می درخشد!
يوسف درهمه حال چه در وضعیت بردگی چه در اوج وسوسه های بنيان برافكن ، وچه بر كرسی حکمرانی مصر هميشه خدمتگزاری صديق، پاكيزه ونيكو ، و پايدار باقی مانده ، و سرانجام با بزگواری ، قلم عفو بر جفای برادران كشيده است !
يوسف مصداق بارز ثمره روح است ، كه بر شاخه ای ازتاك حقيقی روئيده ، وازپرچین، باغ به بيرون سر كشيده و و به رهگذران وعابران چشمك زنان ، تعارف می کند !… و بدین ترتیب پدر پير اسرائيل در لحظات واپسين عمر نبوتی را كه خدا در دهانِ او جاری کرده ، به زبان می راند ، و عميق ترين بركات را نثار او ميكند :
يوسف شاخه باوری است! شاخۀ بارور بر سر چشمه ای ، كه شاخه های آن از ديوار بر آیند!
تيراندازان او را رنجانيدند ، وتير انداختند و اذيت رسانيدند ، ليكن كمان وی به قوت قائم ماند ، و بازوهای دستش بدست قدير يعقوب ، ُمقوی گرديد كه از آنجاست شبان وصخره اسرائيل ! از خدای پدرت كه تو را اعانت می كند واز قادر مطلق كه تو را بركت می دهد به بركات آسمانی از اعلاء و بركات لُجٌه ای كه در اسفل است و بركاتِ پستانها و ّرحِم!
بركات پدرت بر بركات جبال ، ازلی فائق آمد و بر حدود كوههای ابدی و بر سر یوسف خواهد بود و بر فرق او كه از برادرانش برگزيده شد ! ( پيدايش 49 :26- 22 )
آری! يوسف مصداق بارز ثمره روح است كه بر شاخه ای از تاك حقيقی روئيده و از دیوار تاكستان قوم خدا به بیرون سر كشيد ه وبه رهگذران چشمك زنان، تعارف می کند ، بيائيد ! بچشيد ! واز لذتِ همزيستی با خدا ُمتننعم شويد !
نوشته: مسعود مهرداد
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |