چرا نبایدسیاست از مسیحیت جدا شود؟ چه نوع سیاستی باید از مسیحیت جدا باشد؟
چرا نبایدسیاست از مسیحیت جدا شود؟
چه نوع سیاستی باید از مسیحیت جدا باشد؟
فئودﻭﺭ_ﺩﺍﺳﺘﺎیفسکی در کتاب بیچارگان می نویسد:
آزادی براى همه ملتها، سقف دارد.سقف آزادی رابطهى مستقیم با قامت فکری مردمان دارد.با همت بلند مردمان، سقف بلند میشود.
📕 بیچارگان
✍🏻 #فئودﻭﺭ_ﺩﺍﺳﺘﺎیفسکی
مسیحیت علاوه بر یک دین شناخته شده ، قادر است باعث پایداری، ثبات، رشد و آزادی جامعه باشد و از طریق سیاست مسیحی یا الاهیات اجتماعی، می توان آزادهای مشروع را، به جامعه تزریق نمود .
اما چه شد که مسیحیت از این امر مهم غافل ماند و فقط به امور روحانی بسنده نمود؟به شیوه های اصیل و ناب مسیح بازگشت ننمود وخدمت را بر قدرت ترجیع نداد. در پاسخ باید گفت عصر روشنگری را باید مقصر دانست که عامل اصلی، جدایی سیاست از مسیحیت بود،
اما پرسش اساسی این است که چه نوع سیاستی باید از مسیحیت جدا شود ؟
آیا بایستی آموزه های سیاسی، اجتماعی کلام خدا از سیاست کلاسیک، فاصله می گرفت یا رهبران روحانی کلیساها با پادشاهان در تقسیم قدرت سیاسی، از هم جدا می شدند و به دو نهاد مختلف تقسیم می گشتند و به اجبار، لائیسیته پدیدار می آمد؟
بطور کلی در طول تاریخ کلیسا از آغاز قرن اول تا امروز، عملکرد نجات، بشارت و فعالیت های اجتماعی و سیاسی مسیحیان، معمولا بطور نسبی، در کنار هم قرار داشتهاند و اغلب کلیساها در عملکرد کلیسایی و ایمانی خود، آنها را از هم تفکیک نمی کردند.
دلیل این امر تاثیر انعکاس کامل کلام خدا، در الاهیات اجتماعی می باشد.
اگر در الاهیات اجتماعی و سیاست مسیحی،آموزه های کتاب مقدس وجود نداشته باشد نمی تواند نجات سیاسی انسانها را تضمین کند و تاریخ مصرف آن نیز محدود است که درفصل های آینده به آن خواهیم پرداخت.
البته این به معنای تائيد سیاست دینی و حکومت مذهبی نمی باشد؛ چرا که نظام حکومت دینی هرگز نمی تواند مشروعیت داشته باشند.
باید توجه داشت که روش سیاست کلاسیک، به دنبال قدرت گرفتن و افزایش مشارکت در قدرت می باشد. در حالی که محتوای سیاست مندرج در کتاب مقدس که با کهانت مسیحی، پادشاهی خدا، نبوت، دعا و محبت همراه است به دنبال تحقق مسؤلیت ایمانی و اجتماعی خود می باشد.
در اینجا دو نوع نگاه متفاوت می بینیم: اولی قدرت محور است دومی مسئولیت محور .
اولی قدرت را هدف می داند و دیگری انجام وظیفه و تعهد اجتماعی خود را اصل می شمارد. در واقع سیاست کلاسیک، در قدرت ماندن، ولی سیاست مسیحی، شدن در قدرت یا عبور از قدرت را تجویز می کند.
عامل مهمی که در سال های اخیر باعث شد که اسلام سیاسی رشد وحشتناکی نماید و حاکمیت خشن خود را تحت عنوان، خدا و دین، بر بعضی از کشورهای خاورمیانه، استحکام بخشد بیشتر بدلیل عدم شرکت کلیساها ومسیحیان در حرکت های سیاسی و اجتماعی بوده است. چرا که مسیحیان و کلیساهای ایرانی می توانستند بابهره گیری از کلام خدا، با استفاده از تجربه های سیاسی غرب، می توانستند به بر قراری دموکراسی و حاکمیت مدنی در جامعه کمک کنند.
گرچه مسیحیت شرط اصلی و لازم را، نجات روحانی، برای انسان می داند، ولی انجام حرکت سیاسی و اجتماعی را نیز، شرط کافی می شناسد.و اگر شخص مسیحی تولد تازه داشتهباشد، بهتر می تواند مسیر خود را در این رابطه پیدا کند. واین به فعالین سیاسی غیر مسیحی هم کمک خواهد کرد که مشکلات سیاسی وتشکیلاتی خود را با کمک مسیحیان تصحیح کنند.
از آنجا که در گذشته و حال، مسیحیان ایرانی تجربه سیاسی و مدنی زیادی نداشته اند، و از کمبود یک الاهیات منجسم و سیستماتیک در این امر، رنج می بردند، به ناچار حوزه روحانی را بر عملکرد اجتماعی ترجیج میدهند و در نتیجه در حل بحران های سیاسی و اجتماعی، خود را ناتوان می بینند.
باید اعتراف کرد اکثر آنها در ابهام و سردرگمی خاصی بسر می برند و نمیدانند چه کاری باید انجام دهند، و چگونه باید وارد عرصه سیاست شوند، که در نهایت بین ایمان مسیحی و حرکت سیاسی تلفیق و هماهنگی ایجاد شود. تردید و ابهام آنها دراین است که در چه عرصهای از سیاست باید وارد شد؟ و چه نوع سیاستی را بایستی از مسیحیت جدا کرد؟و تا کجا می توانند سیاسی باشند؟ ومرز روحانیت و سیاست برای آنها در کجا قرار گرفته است؟
البته باید اذعان نمود که در سالهای اخیر شماری از فعالین و رهبران کلیساهای ایران باورمندان مسیحی را به شرکت در فعالیتهای سیاسی تشویق نموده و آنالیزهای عمیق وجامعی در قالب مقاله های کوتاه و بلند و حتی بصورت سمعی وبصری به جامعه مسیحی عرضه داشته اند. این خود تا حدی امیدوارکننده است، ولی کافی نیست و کمبودی که در این تحلیلها می توان مشاهده کرد، مشخص نمی کند، چه نوع سیاستی را باید تجویز کرد؟
آیا مسیحیان ایرانی باید از مدل های سیاسی رایج پیروی کنند ویا پلنوم های سیاسی احزاب خداناباور یا خداباور را اجرا نمایند؟ یا باید دنباله رو سیاست های پوپولیستی گروه های جمهوری خواه یا مونارشی باشند؟ متاسفانه هیچ پاسخ عملی وکاربردی، که با کلام خدا ارتباط داشته باشد، در این وضعیت دیده نمی شود.
این فقدان الاهیاتی، باعث شده که باورمند مسیحی به دنبال شعارهایی برود که با معیارهای کتاب مقدس مغایر است.
زیرا سیاستی که نفی کننده کلام الهامی خدا باشد، قابل اجرا نیست و بطور یقین بایستی مسیحیت و کلیسا از انجامش خودداری نمایند.
قطعا پیروی از چنین سیاست هایی، ما را به اهداف پادشاهی خدا نزدیک نمی کند. این ریسک وجود دارد که کلیسا و مسیحیت مانند اسلام به سوی یک دین صرفا سیاسی سوق دادهشود.
نوشته استاد آلیک
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |