پاسخ به اسلام

پیشگویی های اشتباه محمد پیامبر اسلام: در خصوص ظهور دجال و پایان جهان

رای بدهید

در خصوص ظهور دجال و پایان جهان
محمد ادعا میکند که دجال اندکی پس از فتح قسطنطنیه توسط مسلمانان ظهور میکند. روایات زیر به نقل از ابو داود از اهل سنت آورده شده است:
کتاب 37، شماره 4281:
به نقل از محدث بن جبل:
پیامبر (ص) فرمودند: بیت المقدس زمانی به شکوفایی خواهد رسید که یثرب به ویرانی کشیده شده باشد، یثرب وقتی به ویرانی کشیده خواهد شد که زمان جنگ بزرگ فرا برسد، شروع جنگ بزرگ پس از فتح قسطنطنیه و فتح قسطنطنیه وقتی خواهد بود که دجال خروج نماید. در این حال در حالیکه پیامبربا دست برروی شانه یا ران خود میزد فرمودند: این به همان اندازه که تو الآن اینجا نشستی، صحت دارد (منظورش محدث بن جبل بوده).  
کتاب 37، شماره 4282:
به نقل از محدث بن جبل:
پیامبر (ص) فرمودند: جنگ بزرگ، فتح قسطنطنیه، خروج دجال، همه ظرف مدت هفت ماه به پایان خواهند رسید. 
کتاب 37، شماره 4283:
به نقل از عبدالله بن بصر:
پیامبر (ص): زمان بین جنگ بزرگ و فتح این شهر (قسطنطنیه) شش سال خواهد بود و دجال در هفتمین سال خروج خواهد کرد.

بر این اساس، مسلمانان در سال 636 میلادی اورشلیم را فتح کردند، و قسطنطنیه در ماه مه سال 1453 میلادی به دست مسلمانان فتح شد. با این حال، پیشگویی ویران شدن مدینه و خروج دجال پس از 7 ماه از فتح قسطنطنیه تحقق نمیابد.
براساس این روایات، دجال باید در نوامبر 1453 خروج میکرده. 
برخی چنین استدلال می آورند که این وقایع در آینده واقع خواهند شد. مثلاً ممکن است در اینجا برخی چنین استدلال کنند که قسطنطنیه مترادف با امپراتوری روم در اینجا استفاده شده. بنابراین چنین برآورد میشود که مسلمانان پیش از ظهور دجال، روم را فتح خواهند نمود. 
مشکل این مساله اینجاست که اگر محمد منظورش روم بوده، میتوانسته بسادگی از کلمه رومی‌ها (به عربی الروم)  استفاده نماید. که نام سوره 30 قرآن نیز الروم یا همان روم است. این که روم را قسطنطنیه یا حتی بیزانس بنامیم، کلاً تحریف محسوب میشود. نگاهی به بالا بیندازید. 
از این رو، با توجه به چیزی که تا اینجا ذکر شد، به اجبار نتیجه میگیریم که پیش‌بینی‌های محمد در این مورد تحقق نیافته، پس در مورد این ادعا صلاحیت وی مردود است. 
محمد همچنین معتقد بوده که زمین بسیار جوان و مدتی کوتاه پس از به پیامبری رسیدن وی به پایان خواهد رسید. نقل قولهای زیر برگرفته از تاریخ طبری، جلد 1، مقدمه عمومی از آفرینش تا سیل (ترجمه فرانس روزنتال، انتشارات دانشگاه ایالتی نیویورک، آلبانی 1989) آورده شده و همه تاکیدهای درون متن توسط خود ما صورت گرفته:
"به گفته ابن حمید – یحیی بن یعقوب – حمد – سعید بن جوبیر – ابن عباس: این دنیا عمرش به اندازه یک هفته از هفته ‌های آخرت است – که عمرش هفتاد هزار سال است. شش هزار و دویست سال آن گذشته. (این دنیا) مطمئناً صد سال دیگر را نیز تجربه خواهد کرد، و پس از آن هیچ مومنی نخواهد زیست که به وحدانیات الهی ایمان داشته باشد."

"به گفته هند بن الساری و ابو هشام الریفاعی، ابوبکر بن عیاش، ابو حسین، ابو صالح، ابو هوریره: رسول خدا فرمودند: وقتی فرستاده شدم (برای آوردن پیام الهی)، من و آخر الزمان مانند این دو بودیم، و به انگشت اشاره و میانه اشاره کرد."
(تاریخ طبری، ص 176، تاکید توسط ما، همچنین صفحات 175 – 181)
روایات مشابه با این همچنین در صحیح مسلم نیز یافت میشود:
کتاب 41، شماره 7044:
این حدیث توسط سهل بن سعد نقل شده است: که از پیامیر خدا (ص) شنیده است که فرمودند: من و آخر الزمان (به هم نزدیک هستیم) مانند این (و او برای توضیح بیشتر) انگشت اشاره را به انگشت میانی نزدیک کرد.
کتاب 41، شماره 7046:
شعبه نقل کرده است: من از قطاده و ابوطیب شنیدم که هر دو از اناس شنیدند که رسول خدا (ص) فرمودند: من و آخر الزمان مانند این فرستاده شده‌ایم، و شعبه انگشت اشاره و انگشت میانی را به هم نزدیک کرد تا بهم رسیدند.
کتاب 41، شماره 7049:
اناس از رسول خدا (ص) نقل میکند: من و آخر الزمان مانند این فرستاده شده‌ایم و در همین حین انگشت اشاره خود را به میانی نزدیک میکرد.
طبری در خصوص معنای نزدیک بودن آخرالزمان به محمد مانند انگشتهای اشاره و میانی وی اظهار میدارد:
"بنابر شواهد موجود میتوان چنین نتیجه گیری نمود که: چنانکه آغاز روز با طلوع خورشید است و پایان آن با غروب خورشید، صحت این حدیث از نبوت پیامبر نیز صحیح میباشد. چنانچه پیشتر نیز ذکر شد، وی پس از دعای نماز عصر فرمود: آنچه از این جهان باقی مانده در مقایسه با آنچه از آن گذشته است، درست مانند آنچه از امروز باقیمانده و آنچه از آن گذشته است. و همچنین فرمودند: از وقتی که من فرستاده شدم، من و آخر الزمان مانند این دو یوده‌ایم – در حالیکه دو انگشت اشاره و میانی را نزدیک هم نگه داشته بود، من چنان از این پیشترم که این، انگشت میانی، از آن پیشتر است، اشاره به انگشت اشاره." زمان تقریبی مجاز برای ادای نماز عصر، از وقتی است که سایه هرچیز دوبرابر آن است، با بهترین تقریب (الا اطهری) تا غروب خورشید، که میشود کمی بیشتر از نیمی از یک هفتم یک روز کامل. به همین ترتیب، درازای اندازه میان انگشت میانی نسبت به انگشت اشاره نیز چیزی نزدیک به همین اندازه است. همچنین حدیث متواتر دیگری از پیامبر خدا نیز وجود دارد که احمد بن عبدالرحمان بن وحب عموی پدری عبدالله بن وحب معاویه بن صالح عبدالرحمان بن جبیر بن نفیر، از یار پیامبر، ابو زالب الخوشانی برای من نقل کرده است: پیامبر خدا فرمودند: به راستی، خداوند نمیخواهد که این قوم را ظرف نیم روز از میان بردارد – در اینجا از روز اشاره به هزار سال است.
با کنار هم قرار دادن همه این گزاره ها به این نتیجه میرسیم که از دو نقل قولی که من از ابن عباس و کعب در مورد طول عمر جهان، آوردم یکی باید صحت داشته باشد. آن که تردید کمتری در صحت آن وجود دارد نقل ابن عباس است: جهان به طول یکی از هفته های آن جهان – هفت هزار سال عمر میکند.
در نتیجه، چون این گونه گزارشی از سوی پیامبر خدا به ما رسیده، پس صحیح است – که طبق آن پیامبر به ما اطلاع میدهد که آنچه از عمر این جهان باقی مانده نیمی از روز است، یا به عبارتی پانصد سال، چرا که پانصد سال نیمی از یکی از روزهایی است، که یک روز از آن بعبارتی هزار سال است، و نتیجتاً طول عمر این جهان در زمان بیان این اطلاعات توسط پیامبر طبق آنچه از ابوطالب کوشانی از پیامبر نقل شده، 6500 سال یا تقریباً 6500 سال است. که خدا آن را بهتر میداند!" (طبری، ص 182 / 183، تاکیدها در متن توسط خود ما صورت گرفته)
از این روی، مطابق با این روایات، محمد اعتقاد داشته، که جهان نه تنها کمتر از 7000 سال قدمت دارد، بلکه باید در روز هفتم یا همان سال هفت هزارم از زمان خلقت آن پایان یاید. براین اساس طبق گفته محمد جهان باید حدوداً بین سالهای 1070 – 1132 میلادی یعنی تقریباً 500 سال پس از تولد و وفات محمد به پایان میرسیده. این امر براساس این واقعیت استوار است که طبق گفته‌های طبری و دیگران، ظهور محمد تقریباً مصادف با 6500 سال پس از زمان خلقت بوده. که این بوضوح نشان از یک نبوت کذب دارد.
از این گذشته این تاریخ با تاریخی که ابوداوود در حدیث خود آورده در تقابل است. در آنجا خواندیم که دجال هفت ماه پس از فتح قسطنطنیه ظهور میکند، رویدادی که در سال 1453 باید روی میداده. در این مورد، چطور محمد میتوانسته در جایی ادعا کند که جهان 500 سال پس از وی پایان میابد؟ از این بدتر، روایات اسلامی ادعا میکنند که دجال در واقع در زمان خود وی نیز وجود داشته است. در حقیقت، مطابق با روایات، دجال مردی بنام ابن صیاد بوده:
صحیح بخاری، دوره 2، کتاب 23، شماره 437:
روایت از این عمر:
"عمر به همراه پیامبر (ص) و جمعی از یارانش در حال عبور از جایی بودند که به ابن صیاد برخورد میکنند و وی را مشغول بازی با کودکان در نزدیکی تپه‌های بنی مغنیه میابند. ابن صیاد در آن زمان سنی حول و حوش سن بلوغ داشته و متوجه ایشان نمیشود، تا اینکه پیامبر او را با دست نوازش کرده و به وی میگوید: آیا شهادت میدهی که من رسول خدا هستم؟ ابن صیاد به ایشان نگاه کرده و گفت: بله من شهادت میدهم که شما پیامبر امی هستید. سپس ابن صیاد از رسول خدا میپرسد: آیا شما شهادت میدهد که من رسول خدا هستم؟ پیامبر انکار کرده و میگوید: من تنها به خدا و رسولان او ایمان دارم. سپس رو به ابن صیاد ادامه میدهد: نظرت چیست؟ ابن صیاد پاسخ میدهد: صالحان و ناراستان به من وارد میشوند. پیامبر میفرماید: تو در این خصوص دچار سردرگمی شده ای. سپس پیامبر رو به وی ادامه دادند: من چیزی در ذهنم در مورد تو دارم، (میشود سعی کنی آنرا حدس بزنی؟ ) ابن صیاد میگوید: آن دود است. (2) سپس پیامبر به او فرمودند: پس در جهالت بمان. تو نمیتوانی از حد خودت فراتر روی. سپس عمر میپرسد، ای رسول خدا! اجازه بدهید سرش را از تنش جدا کنم. پیامبر فرمودند، اگر او خودش (دجال) باشد، تو نخواهی توانست بر او فشار بیاوری، و اگر نباشد، نیازی نیست که به قتل برسد. (ابن عمر میافزاید): پیشتر رسول خدا، بار دیگر و اینبار بهمراه اوبی ابن کعب به سمت نخلستانی میروند که ابن صیاد در آن سکونت داشته. پیامبر تمایل داشتند پیش از اینکه ابن صیاد وی را ببیند صدای او را بشنود، و وی را در حالی میابند که با برگ پوشانده شده بوده و زوزه میکشد. مادرش در حالی که خود را در پشت نخلها پنهان نموده بود پیامبر را میبیند و خطاب به این صیاد میگوید، ای صف! (این نام کودکی ابن صیاد بوده) محمد اینجاست!  و آنجا بود که ابن صیاد برمیخیزد، پیامبر میفرماید، اگر این زن او را هوشیار نکرده بود، و مزاحمش نمیشد، ابن صیاد حقیقت خود را فاش مینمود."
و روایات اینطور ادامه میابند که ابن صیاد را در مقام ضدمسیح شناسایی میکنند:
صحیح بخاری دوره 9، جلد 92، شماره 453:
 روایت محمد بن المنقذیر:
جابربن عبدالله را دیدم که به خدا سوگند میخورد و تصدیق میکرد که ابن صیاد دجال است. من به وی گفتم چطور میتوانی در این مورد به خداوند سوگند بخوری؟ پاسخ داد: "من شنیده‌ام که عمر در اینباره در حضور پیامبر به خدا سوگند خورد و پیامبر نیز در این مورد مخالفتی نفرمودند." 
سنن ابو داوود، کتاب 37، شماره 4317: 
به روایت جابربن عبدالله: 
محمدبن المنکدیر گفت که جابربن عبدالله را دید که به خدا سوگند میخورد که ابن اصیاد دجال بوده. من تعجب کرده و گفتم: آیا به خدا قسم میخوری؟ گفت: من شنیدم عمر در حضور رسول خدا (ص) قسم میخورد، و رسول خدا (ص) نیز در این مورد هیچ اعتراضی نداشتند. 
با این حال، این احادیث با احادیث زیر مغایرت دارند که دجال را اینطور توصیف میکنند که یک چشم است و به زنجیر کشیده شده: 
صحیح بخاری، دوره 4، کتاب 55، شماره 553:
به روایت ابن عمر: 
رسول خدا درحالیکه در بین مردم ایستاده بود، خداوند را سپاس نمود و سپس از دجال سخن گفت و فرمود، "من به شما در خصوص وی (یعنی دجال) هشدار میدهم و هیچ پیامبری نبوده که ملت خویش را در این مورد هشدار نداده باشد. بدون شک نوح نیز علیه او به مردمش هشدار داده، اما من میخوام چیزی را اکنون با شما در میان بگذارم که پیامبری قبل از من آنرا به ملت خود نگفته. باید بدانید که او یک چشم دارد و بدانید که خداوند یک چشم نیست."
سنن ابوداوود، کتاب 37، شماره 4306:
به روایت اوبادا ابن السمیت: پیامبر (ص) فرمودند: من آنقدر در مورد دجال به شما گفته‌ام که میترسم از درک شما خارج باشد. دجال کوتاه موی، با پاهای پرانتزی، با موهای فرفری، و یک چشم سفید است که نه بیرون زده نه فرو رفته. اگر در مورد او گیج شده اید، تنها بدانید که پروردگار شما یک چشم نیست. 
سنن ابو داوود، کتاب 37، شماره 4311:
به روایت فاطمه، دختر قیس:
رسول خدا (ص) یک بار نماز جماعت عشا را به تاخیر انداختند. سپس بیرون آمده فرمودند: صحبتهای تمیم الداری آمدن مرا  به تعویق انداخت. او مرا از محلی در جزایر دریایی باخبر کرد که مردی در آن زندگی میکرد. که در آنجا ناگهان زنی را پیدا کرده که موهایش را مچرخانده. او از وی پرسیده: شما که هستید؟ 
زن گفت: من جساها هستم. به آن قلعه برو. پس وی به آنجا رفته و مردی را یافته که داشته موهایش را میبسته، در حالیکه به قلاده‌های آهنین زنجیر شده بوده، و در میان بهشت و زمین جهش میکرده. 
پرسیده: شما که هستید؟ جواب داد: من دجال هستم. آیا هنوز پیامبر مستضعفان ظهور کرده نکرده؟ جواب داده: چرا. گفته: آیا از او پیروی کرده‌اند یا سرپیچی؟ گفته: نه، آنها از وی اطاعت کرده‌اند. گفت: این برای آنها بهتر است. 
ممکن است شخصی دراینجا چنین ادعا کند که در روایاتی نیز آورده شده که  30 ضدمسیح به این جهان پای خواهند گذاشت:
سنن ابوداوود، کتاب 37، شماره 4319:
به نقل از حریره: 
پیامبر (ص) فرمودند: قبل از آخرالزمان سی دجال ظهور میکنند، و همه تصور میکنند که آنها فرستادگان خداوند هستند.
(همچنین به صحیح بخاری، جلد 9، کتاب 88، شماره 237 مراجعه نمائید.)
و این یعنی ابن صیاد فقط یکی از آن سی ضد مسیح است و نه دجالی که درست قبل از آخرالزمان ظهور میکند.
در این ادعا نیز مشکلات بسیاری وجود دارد. اول اینکه، در هیچ یک از این احادیث چنین مطرح نشده که ابن صیاد یکی از این سی ضد مسیح است. بلکه، روایات حاکی از آن است که او دجال یا ضدمسیح است. دوم، اینکه اگر هر کدام از این تاریخهای ذکر شده در تاریخ طبری یا ابوداوود را در نظر بگیریم، چنین برمی‌آید که سی دجال میبایست پیش از 1070-1132 یا 1453 میلادی ظاهرشده باشند. و سرانجام اینکه، مطابق با عهد جدید،  محمد در واقع یکی از این دجالها محسوب میشود:
18بچه‌ها، این ساعتِ آخر است و چنانکه شنیده‌اید ’ضدّمسیح‘ می‌آید، هم‌اکنون نیز ضدّمسیحانِ بسیار ظهور کرده‌اند، و از همین در‌می‌یابیم که ساعت آخر است. 19آنها از میان ما بیرون رفتند، امّا از ما نبودند؛ چه اگر از ما بودند، با ما می‌ماندند. ولی رفتنشان نشان داد که هیچ‌یک از ایشان از ما نبودند.
20امّا شما مسحی از آن قدّوس یافته‌اید و همگی دارای معرفت هستید. 21من اینها را به شما می‌نویسم، نه از آن رو که حقیقت را نمی‌دانید، بلکه از آن رو که آن را می‌دانید، و نیز می‌دانید که هیچ دروغی از حقیقت پدید نمی‌آید. 22دروغگو کیست، جز آن که مسیح بودنِ‏2‏:22 این را که عیسی، همان پادشاه و نجات‌دهندۀ موعود اسرائیل است؛ همچنین در ‏5‏:1. عیسی را انکار می‌کند. چنین کسی همان ’ضدّمسیح‘ است که هم پدر و هم پسر را انکار می‌کند. 23هر که پسر را انکار کند، پدر را هم ندارد و هر که پسر را اقرار کند، پدر را نیز دارد.
پس از آنجا که محمد تکذیب کرده که عیسی پسر خداوند است، بنابر آنچه در یوحنا آورده شده یکی از ضدمسیحها خواهد بود.
بنظر میرسد که موارد قبلی به اندازه کافی تاثیرگذار نیستند، پس حالا دیگر احادیث نبوی که پیش‌بینی میکنند کسی در دوران زندگی پیروان وی ظهور میکند را می‌آوریم:
صحیح مسلم، کتاب 41، شماره 7050:
"عایشه نقل میکند که وقتی اعراب بیابانی به نزد پیامبر خدا (ص) آمدند، در مورد آخر الزمان از وی سئوال کردند که چه هنگام زمان آن میرسد. در این هنگام او به جوانترین آنها نگاه کرد و گفت: اگر این زنده بماند، از دنیا نمیرود که ببیند آخر الزمان هنگامش فرا میرسد و میبیند که شما در حال مرگ هستید."
صحیح مسلم، کتاب 41، شماره 7051:
انس نقل میکند که شخصی از رسول خدا (ص) پرسید که آخرالزمان چه هنگام فرا میرسد. در آن جمع محمد پسر کوچک انصار نیز حضور داشت. رسول خدا (ص) فرمود: اگر این جوان زنده بماند، ممکن است از دنیا نرود تا آخر الزمان اتفاق بیفتد.  
صحیح میلم، کتاب 41، شماره 7052:
انس بن مالک نقل میکند که شخصی از رسول خدا (ص) سوال کرده: آخر الزمان کی فرا میرسد؟ پس از آن رسوا خدا (ص) مدتی را ساکت ماند و سپس به یک پسر جوان در آن جمع که از قبیله آزد شانیلوا بود نگاه کرد و فرمود: اگر این پسر زنده بماند، از دنیا نمیرود تا آخرالزمان را ببیند. انس میگوید: این جوان در آن ایام همسن ما بود. 
صحیح مسلم، کتاب 41، شماره 7053:
انس نقل میکند: پسر جوانی از مغیره بن شعب در زمان پیامبر درگذشت و هم سن من بود. پس از آن، رسول خدا (ص) فرمودند: اگر عمر طولانی داشت، از دنیا نمیرفت، تا آخرالزمان اتفاق بیفند. 
محمد بوضوح میگوید که پسر جوان قبل از اتفاق افتادن آخرالزمان خیلی زیاد از سنش نخواهد گذشت. حالا بگذارید منصف باشیم و تصور کنیم که پسر جوان ده ساله بوده و صد و ده سال میتوانسته عمر کند، با این اوصاف آخرالزمان باید 100 سال پس از اینکه محمد این اظهارات را بیان کرده اتفاق میفتاده. با این وجود قرنها گذشته و آخرالزمانی هنوز اتفاق نیفتاده. اما صبر کنید، باز هم هست. طبق روایات البخاری، محمد اعلام داشته که همه طی صد سال از بین خواهند رفت:
صحیح بخاری، دوره 1، کتاب 3، شماره 116:
به نقل از عبدالله بن عمر:
وقتی که پیامبر ما را در آخرین روزهای زندگی خود در یک نماز عشاء نصیحت میکرد، پس از اتمام نماز از باب تعلیم فرمودند: "آیا شما این شب (با اهمیت) را درک میکنید؟ صد سال دیگر همچین شبی هیچکس روی زمین وجود نخواهند داشت."
صحیح البخاری، دوره 1، کتاب 10، شماره 539:
عبدالله روایت میکند:
یک شب رسول خدا ما را بعد از نماز عشاء نصیحت کرد و این نماز را به الاتما میشناسند . پس از اتمام نماز، ما را دید و گفت: "آیا اهمیت این شب را میدانید؟ صد سال دیگر هیچ کس در چنین روزی بر روی زمین زنده نخواهد بود." (حدیث شماره 575 را ببینید).
از آن موقع نزدیک به 14 صده گذشته و همچنان در سرتاسر زمین انسانها زنده هستند! این حدیث برای پیروان محمد چنان نگران کننده بوده که بعدها توضیحاتی بر آن با این مضمون که منظورش این بوده که هیچ یک از هم‌نسلان خودش تا صد سال دیگر باقی نخواهد ماند، اضافه شده است.
صحیح بخاری، دوره 1، کتاب 10، شماره 575:
به روایت عبدالله بن عمر:
پیامبر در آخرین روزهای زندگی خود پس از یکی از نمازهای عشاء که با تسلیم تمام شد، ایستاد و گفت: "آیا شما این شب را درک میکنید (از باب اهمیت)؟ در همچین شبی پس از گذشت صد سال از امشب دیگر هیچ کس بر روی زمین زنده نخواهد بود." 
مردم در درک معنای این جمله از رسول خدا، دچار اشتباه شده و آنچه را که در اینباره راویان گفته‌اند را به افراط فهمیده و نقل کرده‌اند. تا جائیکه برخی گفته‌اند که روز رستاخیز بعد از صد سال واقع خواهد شد. اما پیامبر فرمودند: "پس از صد سال از آن شب هیچ کس در زمین زنده نخواهد ماند"، که منظور ایشان این بوده: "وقتی میرسد که مردم نسل حاضر همه از بین خواهند رفت." 
در مورد این توضیح چندین نکته وجود دارد: اول اینکه، به تایید راوی، اکثریت مسلمانان از سخنان محمد چنین درک کرده‌اند که جهان در صد سال آینده به پایان خواهد رسید. این یعنی شواهد همه تایید میکنند که معنای واضح سخن محمد این بوده که آخر الزمان طی صد سال اتفاق خواهد افتاد.
دوم اینکه، توجه دارید که توضیح به چه میزان غیرمنطقی است؟ مفسر حدیث واقعاً انتظار دارد که مخاطبانش باور کنند که منظور محمد این بوده که هیچ کس از همنسلان وی در طی صدسال زنده نخواهد ماند؟ چه چیز شگفت انگیزی در این ادعا وجود دارد؟ این ادعا که نسلی در طی صد سال از بین خواهند رفت، به دانش ماوراءطبیعه نیازی ندارد. تنها چیزی که برای چنین ادعایی لازم است،  کمی عقل سلیم است چراکه امید به زندگی در آن دوران خیلی زیاد نبوده. به این معنی که کسی به سختی به فراتر از سن صد سال میرسیده. اگر قرا بود حدیث ("نبوت") در مورد امید به زندگی افرادی بوده باشد که در اطراف وی زندگی میکردند، که بسیار بی اهمیت بوده. نکته در اینجا واقعاً چه بوده؟ 
هرچند اگر هم بی اهمیت بوده، ولی اشتباه هم بوده. محمد گفته: "روی زمین"، که یک منطقه بسیار وسیع را دربرمیگیرد. اگرچه صدساله‌ها کمیاب هستند، ولی احتمالاً همیشه بوده‌اند. حتی در زمان محمد نیز یکی از این دست بوده. نقل شده که ابو افک تا سن 120 سالگی نیز زیست کرده است: 
ساریه سلیم بن عمیر
و بعد معانده میان سلیم بن عمیر الامری و ابوافک، یهودی، در شوال و در ابتدای ماه بیستم حجری رخ داد. ابو افک، که از بنوعمر بن عوف بود و پیرمردی بود که به سن صد و بیست سال رسید. او یهودی بود و عادت داشت که مردم را علیه رسول خدا تحریک نماید، باشد که خداوند او را بیامرزد (با طعنه)، سلیم بن عمیر که یکی از قاریان بزرگ بود و در جنگ بدر شرکت داشت، در خصوص وی گفت: من عهد میکنم که یا ابوسفک را بکشم یا پیش از وی بمیرم. او منتظر این فرصت ماند تا اینکه در یک شب داغ تابستانی که ابوعفک در مکان روباز خوابیده بود. سلیم بن عمیر این را فهمید و بسراغش رفت و شمشیرش را روی جگر او گذاشت و فشرد تا اینکه شمشیر فرو رفت و به رختخواب وی رسید. دشمن الله فریاد زد و مردم که از پیروان او بودند به سوی وی شتافتند، او را به خانه بردند و مشغول عزای وی شدند. (کتاب الطبقات الکبیر ابن سعد، ترجمه انگلیسی توسط دکتر معین الحق، با همکاری استاد ه، ک، غضنفر (بازرگانی کتاب باوان، 1784 کلان محل، داریاگنج، دهلی نو – 110 002 هند). جلد دوم، صفحه 31، تاکیده شده توسط خود ما ) 
آیا واقعاً محمد میخواسته بگوید: در صد سال پس از این، دیگر افراد از سن صد سال بیشتر نخواهند رفت؟ و دوباره: نکته این نبوت در چیست؟ و چه ارتباطی میان آن و پیام اسلام وجود داشته؟ 
بعلاوه، محمد کلام خود را اینطور آغاز میکند: "آیا اهمیت این شب را درک میکنید؟" به همین دلیل، تفسیر اضافه شده توسط مفسر مفهوم خاصی نمیتواند داشته باشد. از این گذشته، درک این که زمانی خواهد رسید که کسی پیرتر از صدسال نخواهد شد چرا باید برای مسلمانان یا اسلام مهم  باشد؟ به این صرفاً چیزی غیر از بی ربط نمیتوان تلقی کرد و اینکه بی ربط دقیقاً نقطه متضاد مهم یعنی بی‌اهمیت است. 
از دیگر سوی، اعلام روز رستاخیز و داوری خداوند بر همه مردم است که جزءی اصلی از اسلام محسوب میشود. اگر این در نماز به محمد وحی شده باشد که جهان دقیقاً طی صد سال آینده به پایان خواهد رسید، این نبوت باید بی شک توسط نمازگزاران بسیار مهم تلقی میشده. فقط این تفسیر است که میتوانسته به این نبوت معنای واقعی بدهد. هرچند مشکل این است که تنها تفسیر معنادار از این نبوت منتج به این میشود که محمد نبوتی نادرست کرده. مسلمانان سعی کرده‌اند جمله‌ای کاملاً بی‌اهمیت، بی‌ربط، – و در عین حال هنوز هم نادرست – در دهان محمد قرار دهند. 
و در آخر، باید این را در نظر داشت که امام البخاری این روایات را تقریباً 250 سال پس از هجرت (حدود 622 و 623 میلادی) جمع‌آوری کرده، مدتها پس از زمانی که محمد نبوت کرده جهان به پایان خواهد رسید. با توجه به این، تعجب‌آور نیست که او یا شخص دیگری توضیحی را در این مورد ارائه دهد تا از این جلوگیری کند که نبوت محمد در این مورد که تا صدسال دیگر از روزگار وی رستاخیز فرا خواهد رسید، دروغین پنداشته شود. بنابراین، مهم نیست که از چه زاویه‌ای به این موضوع نگاه میکنیم، فقط اینکه ما هنوز هم با تناقضات غیرقابل پیشگیری و نبوتهای دروغین بسیاری از سوی محمد مواجه هستیم که میماند برای بعد.
نتیجه‌گیری
ما هم قرآن و هم احادیث اسلامی را بررسی کردیم و دریافتیم که هر دو منبع شامل نبوتهای دروغین هستند. با توجه به معیارهای پیامبران که خداوند در تثنیه 18 آورده است، فهمیدیم که محمد در این آزمایش مثل بسیاری از دیگر آزمایشات در رابطه با پیامبر بودن شکست میخورد. این بدان معناست که محمد نه واقعاً پیامبر بوده و نه پیامبری شبیه به موسی.
در خدمت خدای بزرگ و نجات دهنده، عیسی مسیح، پروردگار رستاخیز تا ابدالآباد. 
آمین. بیا ای پروردگار ما عیسی. که همیشه در قلب مایی و تو را عاشقانه میپرستیم.

نوشته سام شامون

برگرفته از وب سایت: www.answering-islam.org

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO