پاسخ به اسلام

نبوتها یا پیشگوییهای دروغین وکاذب پیامبر اسلام

رای بدهید

پیشگوییهای محمد که غلط از آب درآمدند

کتاب مقدس برای تشخیص پیامبر راستین از پیامبر کاذب یک فرمول به ما ارائه می دهد:

20امّا اگر نبی ‌ای جرأت کند به نام من سخن بگوید، هنگامی‌ که من به او فرمان نداده باشم، او باید برای این کار بمیرد و همچنین هر نبی ‌ای که به نام خدایان دیگر سخن بگوید.

21«شما ممکن است از خود بپرسید، چگونه می‌توان فهمید که پیام نبی از طرف خداوند نیست. 22اگر نبی‌ای به نام خداوند سخن بگوید و آنچه گفته است به حقیقت نپیوندد، آن پیام از خداوند نیست. آن نبی از طرف خودش سخن گفته است و شما نباید از او بترسید.

تثنیه 18: 20-22

با توجه به آنچه خدا در این آیات فرموده، در اینجا ما به بررسی چند پیش‌ گویی از محمد می پردازیم که در قرآن و روایات اسلامی آورده شده تا ببینیم آیا او از این امتحان ما سربلند بیرون می‌آید یا خیر:

 

در مورد فتح پارس توسط رومیان

"روميان شكست‏ خوردند" (سوره 30: 2).

"در نزديكترين سرزمين و[لى] بعد از شكستشان در ظرف چند سالى به زودى پيروز خواهند گرديد" (سوره 30: 3).

"[فرجام] كار در گذشته و آينده از آن خداست و در آن روز است كه مؤمنان از يارى خدا شاد مى‏ گردند" (سوره 30: 4).

همان گونه که پیشگویی اینجا ادعا می کند، بیزانسیان در این جنگ بر ایرانیان پیروز خواهند شد در حالیکه پیشتر از ایشان شکست خورده‌اند. اما در این پیشگویی با مشکلات مهمی برخورد می کنیم:

به گفته یوسف علی کلمه عربی معادل "چند سال"، معنای دوره‌ای از سه تا نه سال را در خود دارد، در حالیکه تاریخ به ما نشان می دهد این پیروزی تا 14 سال بعد واقع نمی شود. ایرانیان، بیزانس را شکست می دهند و اورشلیم را در 614 یا 615 پس از میلاد تصرف می کنند. و مقابله بیزانس تا 622 پس از میلاد مسیح واقع نمی شود و ایرانیان تا 628 پس از میلاد مغلوب نمی شوند که این یعنی سیزده تا چهارده سال و نه "چند سال" که به آن در قرآن اشاره شده است.

مورخ مشهور و مفسر مسلمان، الطبری، غلبه روم را در سال 628 بعد از میلاد مسیح (سال 6 هجری) ذکر می کند، درست کمی پس از امضای معاهده صلح حدیبیه:

بنا به اظهار ابن حمید سلامه محمدبن اسحاق بن شهاب الزوهری ابی الدوله بن عبدالله بن اوتبه بن مسعود عبدالله بن عباس ابو سفیان بن هارب که می گوید: ما قومی تاجر بودیم. جنگ بین ما و رسول خدا مانع ادامه سفر ما شده بود، به طوری که بیم از دست رفتن ثروت ما میرفت. بعد از آتش بس حدیبیه بین ما و رسول خدا بود که هنوز هم بیم عدم وجود امنیت بین ما باقی بود. که ما در مقام گروهی از بازرگانان قریش راهی سوریه شدیم. مقصد نهایی ما غزه بود که وقتی به آنجا رسیدیم هراکلیوس بر پارسیانی که هنوز در وطنش بودند پیروز شده و ایشان را ازآنجا اخراج نمود و صلیب بزرگ خود را از ایشان باز پس گرفت. او این کارانجام داد و چنین  شایع شد که صلیب وی از دست ایشان در امان مانده (در حالیکه قصد اقامت در حمص سوریه را داشت)، که به جهت شکرگذاری بخاطر بازپس گرفتن آن، با پای پیاده قصد اورشلیم را نمود تا در آنجا شکرگزاری نماید. برای وی فرشها پهن شد و با گیاهان معطر عطرآگین شد. وقتی او به اورشلیم رسید و عبادت کرد، فرماندهان نظامی و اشراف روم نیز با وی همراه بودند، یکی از روزها در صبحدم با مشکلی مواجه شد و نگاهش را به سوی آسمان دوخت… (تاریخ طبری: پیروزی اسلام، ترجمه مایکل فیسبن ]انتشارات دانشگاه ایالتی نیویورک، آلبانی 1997[، جلد هشتم صفحات 100 – 101، متن پررنگ شده بالا از ماست)

در پاورقی مترجم می خوانیم:

436. "در سال 627 هراکلیوس به امپراطوری پارس حمله ور شد و در دسامبر همان سال پیروزی بسیار چشمگیری در محل نینوای باستان کسب کرد، اما اندکی پس از آن مجبور به عقب‌نشینی شد. در فوریه سال 628، امپراتور پارس ترور شد و پسر وی جانشینش گشت و توانست صلح را برقرار سازد. تا حدود مارس 628 هراکلیوس که تا آن زمان میتوانست خود را برنده جنگ بداند، با مذاکرات مربوط به تخلیه نظامی بیزانس با پارسیان مواجه شد که تا ژوئن 629 نیز به پایان نرسید. در سپتامبر 629، هراکلیوس بعنوان پیروز جنگ وارد قسطنطنیه شد و در مارس 630 توانست صلیب مقدس را به اورشلیم بازگرداند. (وات، محمد در مدینه، 113 – 114)." همچنین نگاهی بیندازید به تاریخچه ایالت بیزانس، 4-103 نوشته اوسترگورسکی. (همان کتاب، زیر متن توسط خود ما خط کشیده شده)

در مجموعه حدیث البخاری تأکید بیشتری روی دیدار ابوسفیان با هراکلیوس پس از امضای معاهده صلح حدیبیه شده است:

روایت عبدالله بن عباس:

این ابوسفیان بن هارب بود که به او خبر داد که هراکلیوس او و اعضای کاروان قریش را که برای تجارت با شام رفته بودند، فراخوانده و این در دورانی بود که رسول خدا با ابوسفیان و کفار قریش معاهده صلح منعقد کرده بود. (صحیح البخاری، جلد 4، کتاب 53، صفحه 533).

وات پیروزی کامل روم را در 630 پس از میلاد ذکر می کند، پانزده سال پس از پیش‌بینی موجود در قرآن! در متن اصلی قرآن، هیچ اِعرابی وجود نداشته. بنابراین، کلمه عربی "سَيَغلبون"، به معنی آنها شکست خواهند خورد، می توانسته تنها با تغییر دو مصوت، بصورت سَیُغلَبون، به معنی "آنها یعنی رومیان پیروز خواهند شد." در بیاید. از آنجا که این اِعراب گذاری پس از مدتها به آن قرآن اضافه نشده، کاملاً محتمل می باشد که در مورد یک آیه دستکاری صورت بگیرد، تا آنکه به صورت یک پیشگویی نشان داده یا ادعا شود."

این واقعیت توسط مفسر مسلمان البیضاوی نیز تأیید شده است. کارل گوتلیب فیندر، در مورد انواع قرائتهای موجود پیرامون این موضوع اظهار می دارد که:

"ولی البیضاوی با اذعان به امکان وجود قرائت های گوناگون از این آیات در سوره روم، کل استدلال مسلمین را زیر سئوال می برد. او چنین می گوید که برخی بجای غَلِبَتِ ، غَلَبَتِ می خوانند، و سَيُغْلَبُونَ را به جای سَيَغْلُبُونَ. پس آیه به این صورت درمی آید: "بیزانسیان نزدیکترین بخش از این سرزمین را فتح کرده و اندکی بعد پیروز خواهند شد." اگر این طرز خواندن را درست فرض کنیم، تمام داستان در مورد شرط ابوبکر با اوبی افسانه‌ای بیش نبوده، چراکه اوبی سالها پیش از غلبه مسلمانان بر بیزانسیان حتی پیش از غلبه هراکلیوس بر پارسیان مرده بوده. این خود نشان می دهد که این پیشگویی ها به چه میزان می توانند غیرقابل اعتماد باشند.

توضیحی که البیضاوی می دهد این است که بیزانسیان فاتح "سرزمین خوش آب سوریه" (علی ریف آلْشام) می شوند و اینکه این آیات تصریحشان بر این است که مسلمانان بزودی بر آنها غلبه خواهند کرد. اگر این معنی را بپذیریم، روایتی که "نزول" این آیات را شش سال پیش از هجرت ثبت می کنند، باید اشتباه بوده باشد و باید در اصل متعلق به سال 6 بعد از هجرت بوده باشند. این کاملاً مشخص است که از آنجا که اِعراب‌ گذاری در زمان نگارش قرآن رعایت نشده و نگارش با حروف کوفی انجام شده، کسی نمی تواند مطمئن باشد که کدام یک از این دو قرائت را می توان قرائت صحیح برشمرد.

ما دیدیم که در مورد (1) تاریخی که آیه ها "نازل شده"، (2) قرائت صحیح، و (3) معنای آیات، عدم اطمینان زیادی وجود دارد و اطلاق پیشگویی به آن کاملاً نادرست است. از این روی نمی توان آنرا به منزله اثبات مستند پیامبر بودن محمد پذیرفت (کارل گوتلیب فیندر، میزان الحق، تعادل در حقیقت، نسخه اصلاحی و مبسوط توسط ویلیام سه‌نت کلیر تیسدال، ]چراغ زندگی[ صفحات 279 – 280، تأکید بر مطالب توسط خود ما)"

با این وجود، ادعای یک مسلمان در خصوص اطلاع از نحوه قرائت صحیح این آیات را نمی توان پذیرفت و مسلمانی نیست که بتواند در خصوص اینکه این آیه در ابتدای پیروزی بیزانس بر پارسیان نازل شده یا بالعکس، تضمینی بدهد. با تمام این احوال، ما می مانیم و نبوت یا پیشگویی ای دروغین و کاذب در قرآن…

و نیز به همین ترتیب  این مسئله ما را متعجب ساخته که آیا واقعاً این نبوت یا پیشگویی از جانب خدای محمد است، چرا که زمان دقیق پیروزی مشخص نیست. آیا خدای محمد به همه چیز آگاه و بر همه چیز دانا نبوده، و از ابتدا پایان را نمی دانسته.

وقتی خدا یک محدوده زمانی را بعنوان یک بخش مهمی از نبوت یا پیشگویی، مشخص می سازد، انتظار و توقع منطقی ما این خواهد بود که پیشگویی می بایست دقیق باشد و نه فقط حدسی مبهم! آیا اینکه این خدا حدس بزند که بیزانسی ها در یک محدوده زمانی به پیروزی خواهند رسید و نتواند سال دقیق آنرا مشخص نماید، مغایر با متعالی و خدای دانا و حاضر مطلق بودن وی نیست؟ از این رو می توان به این نتیجه رسید که غیرمحتمل است که خدای حقیقی بانی چنین پیشگویی باشد… قابل توجه است که عبارت "چند سال" بنظر می رسد بیشتر مایه بی اعتبار شدن بیشتر این نبوت یا پیشگویی شده.

ابوبکر معتقد بوده که اصطلاح "چند سال" به این معنی بوده که بیزانسی ها تا سه سال دیگر به پیروزی خواهند رسید! این آیه اشاره به شکست بیزانسیان در سوریه توسط پارسیان به رهبری خسرو پرویز دارد. (615 پس از میلاد – 6 سال پیش از هجرت). با این حال، در اندک سالی شکست ایرانیان رقم می خورد. با توجه به این پیش‌ گویی، ابوبکر با اوبی بن خلف شرط بندی می کند که این طی سه سال محقق خواهد شد، که محمد آنرا تصحیح می کند و اظهار می دارد "طی چند سال" که بین سه تا نه خواهد بود (بیضاوی).

مسلمانان به ما چنین می گویند که بیزانسی‌ها طی هفت سال بر دشمنانشان غالب خواهند شد. واقعیت این است که بیزانسیان درسال 628 پس از میلاد بر ایران غالب می شوند. (تفسیر البیضاوی). این یعنی دوازده سال پس از وقتی که محمد نبوت کرده بود. در نتیجه این را نمی توان به عنوان نبوت یا پیشگویی پذیرفت، به ویژه اینکه زمان بین نبوت و تحقق آن، مدت زیادی نبوده، و در ضمن باید توجه داشت که این نبوت به راحتی قابل پیش‌ بینی بوده." (گرهارد نیلز، مسیحیان از مسلمانان میپرسند ]چالش زندگی، سیم اینرتنشنال، آفریقا، 1992[ صفحه 70-71. 

در مورد ورود به مکّه

سوره 48: 27 چنین به مسلمانان قول می دهد:

"حقا خدا رؤياى پيامبر خود را تحقق بخشيد [كه ديده بود] شما بدون شك به خواست‏ خدا در حالى كه سر تراشيده و موى [و ناخن] كوتاه كرده‏ ايد با خاطرى آسوده در مسجد الحرام درخواهيد آمد خدا آنچه را كه نمى‏ دانستيد دانست و غير از اين پيروزى نزديكى [براى شما] قرار داد" (سوره 48: 27).

 

در این آیه در رابطه با عدم موفقیت مسلمانان در فتح مکه و طواف گفته شده (آیینی که در طول مناسک حج بین دو کوه انجام می شود و آئینی است که برای بزرگداشت اقدام هاجر در بردن آب برای اسماعیل توسط مسلمانان انجام می شود) … .

مسلمانان در راه رسیدن به خانه کعبه، با یک هیأت نمایندگی از سوی کفار مکه به سرکردگی سهیل بن عمرو ملاقات می کنند که وی مسلمانان را از ادامه سفر به مکه باز می دارد و این ملاقات در نهایت به امضای پیمان صلح حدیبیه می انجامد.

چندین ایراد بر نقل کل این رویداد از سوی قرآن وارد است. اول اینکه، در پیمان صلح حدیبیه، محمد با مشرکین مکه برسر این به توافق می رسند که گروندگان به اسلام از قریش را به ایشان بازپس دهد. در عین حال محمد همچنین به خواسته ایشان مبنی بر تغییر امضای خویش از "محمد، رسول خدا" به "محمد، فرزند عبدالله" تن در می دهد، تا در مقابل، اجازه یابد در سال بعد از آن به زیارت کعبه نائل شود. متن زیر از صحیح بخاری، جلد 3، کتاب 50، شماره 891 برگرفته شده است:

"وقتی سهیل بن عمرو" نزد پیامبر آمد، پیامبر به وی گفت: اکنون دیگر مشکل آسان شد. سهیل در جواب می گوید: لطفاً با ما پیمان صلحی منعقد نمائید. سپس پیامبر به منشی امر می کند: بنویس: بنام خداوند بخشنده مهربان، سهیل می گوید: من معنی بخشنده را اینجا برای الله نمی فهمم. پس طوری بنویسید که قبلاً هم گفته‌اید بنویسند، همان بنام خدا. مسلمانان می گویند که به خدا سوگند غیر از بنام خداوند بخشنده مهربان نخواهیم نوشت. پیامبر می فرماید: بنویس بنام خدا. و در ادامه چنین دیکته می کند  که، این معاهده صلحی است که رسول خدا می پذیرد، اینجا سهیل می گوید، به خدا اگر باور داشتیم که شما رسول خدا هستید مانع طواف شما به دور کعبه نمی شدیم و با شما نمی جنگیدیم. پس باید بنویسید محمدبن عبدالله. پیامبر در اینجا می فرماید، به خدا من رسول خدا هستم هرچند اگر شما مردم مرا به این عنوان قبول نداشته باشید. پس فرمان می دهد بنویسند محمدبن عبدالله. (در این مورد الزهری می گوید، پیامبر همه شرایط مشرکین را می پذیرد، چراکه پیشتر گفته بوده که بخاطر احترام به آئین خداوند هر آنچه باشد به آن تن در خواهم داد.(که یعنی به شرطیکه وی و پیروانش اجازه زیارت خانه خدا (عمره) را پیدا کنند) پیامبر به سهیل می گوید: به شرطی که به ما اجازه زیارت خانه خدا و طواف به دور آنرا بدهید.) سهیل می گوید، به خدا سوگند، ما امسال چنین اجازه‌ای نخواهیم داد تا اعراب نگویند که ما تسلیم شما شده‌ایم، بلکه از سال دیگر شما این اجازه را خواهید داشت. و پیامبر فرمان مرقوم کردن آنرا نیز می دهد.

سپس سهیل می گوید: ما همچنین تصریح می کنیم که هر کس از ما که بطرف شما آمد باید به ما بازگردانیدش حتی اگر به دین شما درآمده باشد. مسلمانان اینجا در جوابش می گویند: سبحان الله، چطور می شود که کسی که مسلمان شده را به شما برگردانیم؟ (متن توسط ما پررنگ شده)

یکی از کسانی که مجبور به بازگشت نزد مشرکین می شود ابوجندل بوده، ابن اسحاق در کتاب سیره رسول الله (زندگی محمد، ترجمه آلفرد گیوم، انتشارات آکسفورد) صفحه 505 چنین گفته:

"وقتی که سهیل (نماینده مشرکان مکه و از طرفین پیمان) ابوجندل را می بیند، برخاسته و محکم به صورت او سیلی می زند و یقه او را گرفته می گوید: محمد، این مرد پیش از اینکه ما این معاهده را منعقد کنیم نزد تو آمده. او پاسخ می دهد، آری حق با توست. و سهیل وی را کشان کشان از یقه به نزد قریش بازمی گرداند، در حالیکه ابوجندل فریاد کنان می گوید: آیا من به مشرکانی برگردم که مرا بخاطر دینم آزار خواهند نمود؟ و این باعث همهمه بین مسلمین می شود. (متن توسط ما پررنگ شده است)

و:

"و در همین اثنی، ابوجندل با دستانی بسته و تلو تلو خوران از وادی مکه به میان مسلمانان آورده و پرت شد. سهیل می گوید: ای محمد! این اولین بند از معاهده است که توسط تو اجرا می شود، یعنی، تو باید ابوجندل را به من برگردانی. پیامبر می گوید: پیمانی هنوز منعقد نشده است، سهیل پاسخ می دهد، من هرگز اجازه نخواهم داد که او را نگه دارید. پیامبر می گوید: بله، اجازه می دهید. سهیل پاسخ می دهد: امکان ندارد، نمی گذارم پیش شما بماند. ابوجندل می گوید، وای بر شما مسلمانان! من نزد مشرکان برگردم در حالیکه مسلمان شده ام؟ نمی بینید چه رنجی کشیده ام؟

و این در حالیست که ابوجندل پیش از این بخاطر الله  بارها مورد شکنجه واقع شده بوده (صحیح البخاری، جلد 3، کتاب 50، شماره 891).

اینجاست که باید از خودمان بپرسیم که آیا موسی هم اینچنین حاضر می شد که یک تغییر مذهب داده را خصوصاً اگر مصری بوده باشد به فرعون بت پرست بازگرداند تا به آنچه می خواسته برسد؟ آیا عیسی شده که با فریسیان بر سر برگرداندن همه پیروان غیریهودیش به توافق برسد تا او را در شورای حکام بپذیرند؟ آیا موسی یا عیسی می توانسته اند تا جایی که امکان داشت رسالت خود را انکار نمایند و به خواست مشرکان تن در دهند؟ آیا اینان حاضر شده اند مانند محمد از شکوه و جلال آفریدگار بگذرند و آنرا انکار نمایند و در عوض خشنودی مشرکان را بدست آورند؟

همانطور که انتظار می رود مسلمانان در اینجا بسیار خشمگین می شوند بویژه عمربن الخطاب که سخن به سرزنش محمد می گشاید:

"من نزد حضرتش رفته و عرض کردم: آیا شما واقعاً رسول خدا نیستید؟ پیامبر پاسخ می دهد: آری هستم. من پرسیدم: آیا ما برحق نیستیم و دشمن ناحق؟ پاسخ شنیدم: آری. عرض کردم: پس چرا باید چنین فروتنانه بر دین خود پای بگذاریم؟ پیامبر فرمود: من رسول خدا هستم، از وی نافرمانی نمی کنم، و در نهایت من هستم که پیروز می شوم" (صحیح البخاری، جلد 3، متاب 50، شماره 891).

تحمل چنین عصبانیتی از جانب مسلمانان وقتی ارزش دارد که محمد وعده بدهد رفتن به مکه برای پیروانش در همان سال ممکن می شود. ولی وقتی حتی این اتفاق نیز نمی‌افتد، محمد سعی می کند اینطور توجیه نماید که "آیا من به شما گفتم امسال به کعبه خواهیم رفت؟" (همان منبع قبل)

به بیان دیگر، از آنجا که او دقیقاً مشخص نمی کند که آنها چه زمانی وارد مکه می شوند، می گوید که این را نمی توان یک پیشگویی غلط محسوب نمود! این کاملاً غلط است، چون مسلمانان در راه مکه بوده‌اند که اعراب بت‌ پرست جلوی ایشان را سد میکنند. در حقیقت، یکی از خواسته‌های محمد در زمان عقد معاهده این بوده که مشرکان به مسلمانان اجازه ورود به مکه و طواف بدهند. که سهیل این درخواست محمد را نپذیرفته و  در عوض قول سال بعد را به ایشان می دهد. ابن کثیر بعداً در تفسیر خود در مورد آیه 48: 27 می نویسد:

"در خواب، رسول خدا خود را می بیند که وارد خانه خدا می شود و در اطراف خانه خدا طواف می کند. او وقتی هنوز در مدینه است این خواب را با اصحابش در میان می گذارد. و وقتی در سال تبعید قصد رفتن به مکه می کنند، هیچ یک از آنها هیچ گونه شکی در دل ندارند که خواب پیامبر در آن سال واقع خواهد شد. و وقتی معاهده صلح بسته می شود و مجبور می شوند به مکه برگردند، و دیدند که لاجرم مجازند سال بعد به مکه بروند، برخی از آنچه پیش آمده بود راضی نیستند. عمربن الخطاب در این جا از پیامبر می پرسد: مگر تو به ما نگفتی که به خانه خدا برویم و طوافش کنیم؟ (تفسیر ابن خطاب، جلد 9، سوره جاثیه تا پایان سوره منافقین، تلخیص توسط گروهی از محققین زیر نظر شیخ صفی-رحمان المبارکپوری ]انتشارات و توزیع دارالسلام، ریاض، هیوستون، نیویورک، لندن، لاهور، چاپ اول، سپتامبر 2000[، صفحه 171، متن توسط ما پررنگ شده)

الطبری می نویسد:

"در حالیکه رسول خدا مشغول نوشتن معاهده با سهیل بن عمر بودند، ناگهان ابو جندل پسر وی، در حالی که با قدمهای کوتاه با پابند گام برمی داشت، و به رسول خدا پناه آورده بود. اصحاب پیامبر که در صحت رؤیای پیامبر تردیدی نداشتند، مطمئن بودند پیروز می شوند. پس وقتی می بینند که چه اتفاقی رخ داده، و صلح، عقب‌نشینی و معاهده و وعده‌های رسول خدا که زیربارشان می رود را می بینند، بسیار ناراحت می شوند و حتی تا مرز نامیدی پیش می روند. وقتی سهیل ابوجندل را می بیند، به طرف او می رود، و به صورت او کوبیده، یقه‌اش را می چسبد و رو به محمد می گوید: آیا معاهده پیش از پیوستن این شخص به شما واقع شد؟ و پاسخ می شنود: بله حق با توست. سهیل اقدام به بردن پسرش ابوجندل بصورت کشان کشان می کند تا وی را به قریش برگرداند. ابوجندل فریاد می زند که: آیا من را رها می کنید تا نزد مشرکان برده شوم، تا آنها مرا به خاطر دین جدیدم عذاب بدهند؟ و این باعث برآشفته شدن بیشتر مردم می شود. رسول خدا در این هنگام می فرماید: ابوجندل، براستی که این پاداشی از جانب الله برای توست، زیرا که خداوند تو و سایر مظلومان را تسکین بخشیده و خواهد رهانید.  ما بین خود و ایشان صلح می نماییم، ما به آنها قولهایی می دهیم و آنها نیز قولهایی می دهند و هیچ یک خیانت نخواهد نمود. تاریخ الطبری، پیروزی اسلام، جلد هشتم صفحات 86 – 87. متن توسط خود ما پررنگ شده."

این شواهد حاکی از آن است که محمد در واقع ایمان داشته که به مکه وارد می شود، طرحی که هرگز تحقق نمی یابد. و برای حفظ آبرو، مجبور می شود انکار نماید  که گفته مسلمانان در همان سال وارد مکه خواهند شد.

و نکته دوم، که شرایط حاضر را بدتر می کند این بوده که، بعدها محمد از برگرداندن یک تازه مسلمان تغییر مذهب داده دیگر به قریش  امتناع می ورزد. این امتناع، نقض آشکار همان سندی محسوب می شده که محمد به آن تعهد داشته و این یکی از شرایط آن بوده:

أم كلثوم بنت عقبة در این مدت به سوی رسول خدا پناه می برد. دو برادرش، عمار و ولید پسران عقبه از رسول خدا می خواهند که طبق توافق او با قبیله قریش در حدیبیه، وی را به نزد ایشان باز گرداند، ولی وی از این کار طفره می رود. که توسط خداوند قابل بخشش نمی باشد. "(سیره رسول‌الله، ص 509، متن توسط خود ما پررنگ شده)

از این روی محمد، با این ادعا که خواست خدا بر این واقع شده که وی نزد آنها بماند عهدشکنی خود را توجیه می کند. متأسفانه برای مسلمانان، باید اینجا این به اثبات برسد که خدای کتاب محمد، مقدس نبوده و راضی به امر قبیح شکستن عهد است. (بنا به آیه‌های 30: 1- 2)

با توجه به همه این ملاحظات، ما ناچار به پرسیدن این سؤالات خواهیم بود:

آیا موسی در برابر خواست فرعون در خارج کردن اسرائیل از مصر سر فرود آورد؟ آیا عیسی  برای دسترسی به معبد، مسیح بودن خویش را انکار نمود؟ آیا هیچ پیامبر واقعی خدا، برای تحقق خواست خدایش با کافران سازش نمود؟ آیا مردان واقعی خدا برای برتری نسبت به کافران، پیمان شکنی نموده‌اند؟

و یک ایراد نهایی اینکه با همه این احوالات هنوز مسلمانان ادعا می کنند که هر کلمه‌ای از قرآن از جانب خدا به‌طور مستقیم و از طریق جبرائیل به محمد نازل شده است. اگر این فرض را بپذیریم، مسلمانان معتقدند که کسی نمی تواند سخنان محمد را در میان سخنان خدا در قرآن پیدا کند و قرآن تماماً کلام خدا است. پس مسلمانان  چطور خواهند توانست این واقعیت را توضیح دهند که در سوره 48: 27 الله خود می گوید انشالله یعنی "اگر خدا بخواهد"؟ آیا خدا خودش نمی دانسته چه می خواهد؟ اگر اینطور بوده، آیا مطمئن نبوده که هدفش به نتیجه خواهد رسید یا خیر که ملزم به اظهارنظر با عبارت "انشاالله" شده؟

در اینجا براحتی قابل پذیرش است که چگونه انسان جایزالخطا که از هدف خدا بی خبر است می تواند اظهارات مشکوک خود را با بیان "اگر خدا بخواهد" واجد شرایط کند (بنا بر آیه‌های یعقوب 4: 13-15). اما چنین اقدامی از سوی خود خدا بسیار غیرمنطقی می نماید.

بعلاوه، اگر واقعاً این خدا است که صحبت می کند، وقتی می گوید: "اگر خدا بخواهد" به چه کسی اشاره دارد؟ آیا او خودش را خطاب قرار می دهد یا شخص دیگری را؟ اگر به شخص دیگری اشاره دارد، از این تعداد خدایان چند تای دیگر وجود دارند؟ یا شاید الله یک موجود چند شخصیتی است و چند شخص هستند که با هم ذات الله را تشکیل می دهند. این ما را به این نتیجه می رساند که نه تنها پیش ‌بینی محمد نتوانسته محقق شود بلکه انگیزه وی تنها جعل وحی در راه کسب قدرت، پول و شهرت بوده. این آیه همچنین ثابت می کند که خدای ما نمی توانسته مؤلف قرآن محمد باشد.

در خصوص ظهور دجال و پایان جهان

محمد ادعا می کند که دجال اندکی پس از فتح قسطنطنیه توسط مسلمانان ظهور می کند. روایات زیر از سوی ابو داود از اهل سنت آورده شده است:

کتاب 37، شماره 4281:

به نقل از محدث بن جبل:

پیامبر (ص) فرمودند: بیت المقدس زمانی به شکوفایی خواهد رسید که یثرب به ویرانی کشیده شده باشد، یثرب وقتی به ویرانی کشیده خواهد شد که زمان جنگ بزرگ فرا برسد، شروع جنگ بزرگ پس از فتح قسطنطنیه و فتح قسطنطنیه وقتی خواهد بود که دجال خروج نماید. در این حال پیامبربا دست برروی شانه یا ران خود کوبیده می فرماید: این به همان اندازه که شما الآن اینجا نشسته‌اید صادق است (منظورش محدث بن جبل بوده). 

کتاب 37، شماره 4282:

به نقل از محدث بن جبل:

پیامبر (ص) فرمودند: جنگ بزرگ، فتح قسطنطنیه، خروج دجال، همه ظرف مدت هفت ماه به فرجام خواهند رسید.

کتاب 37، شماره 4283:

به نقل از عبدالله بن بصر:

پیامبر (ص): زمان بین جنگ بزرگ و فتح این شهر (قسطنطنیه) شش سال خواهد بود و دجال در هفتمین سال خروج خواهد کرد.

بر این اساس، مسلمانان در سال 636 میلادی اورشلیم را فتح می کنند، و قسطنطنیه در ماه مه سال 1453 میلادی به دست مسلمانان فتح می شود. با این حال، پیشگویی ویران شدن مدینه و خروج دجال پس از 7 ماه از فتح قسطنطنیه تحقق نمی یابد.

براساس این روایات، دجال می بایست در نوامبر 1453 میلادی خروج می کرده.

برخی چنین استدلال می آورند که این وقایع در آینده واقع خواهند شد. مثلاً ممکن است در اینجا برخی چنین استدلال کنند که قسطنطنیه مترادف با امپراتوری روم در اینجا استفاده شده. بنابراین چنین برآورد می شود که مسلمانان پیش از ظهور دجال، روم را فتح خواهند نمود.

مشکل این مسئله اینجاست که اگر محمد منظورش روم بوده، می توانسته به سادگی از کلمه رومی‌ها (به عربی الروم)  استفاده نماید. که نام سوره 30 قرآن نیز الروم یا همان روم است. این که روم را قسطنطنیه یا حتی بیزانس بنامیم، کلاً تحریف محسوب می شود. نگاهی به بالا بیاندازید.

از این رو، با توجه به چیزی که تا اینجا ذکر شد، به اجبار نتیجه می گیریم که پیش‌بینی‌های محمد در این مورد تحقق نیافته، پس در مورد این ادعا صلاحیت وی مردود است.

محمد همچنین معتقد بوده که زمین بسیار جوان و مدتی کوتاه پس از به پیامبری رسیدن وی به پایان خواهد رسید. نقل قولهای زیر برگرفته از تاریخ طبری، جلد 1، مقدمه عمومی از آفرینش تا سیل (ترجمه فرانس روزنتال، انتشارات دانشگاه ایالتی نیویورک، آلبانی 1989) آورده شده و همه برجسته شده‌های متن توسط خود ما صورت گرفته:

"به گفته ابن حمید – یحیی بن یعقوب – حمد – سعید بن جوبیر – ابن عباس: این دنیا عمرش به اندازه یک هفته از هفته ‌های جهان آخرت – هفتاد هزار سال است. شش هزار و دویست سال آن گذشته. (این دنیا) مطمئناً صد سالی را تجربه خواهد کرد، که در آن هیچ مؤمنی به وحدانیت الهی در آن زیست نخواهد کرد. "

 

"به گفته هاندابن الساری و ابو هشام الریفاعی، ابوبکر بن عیاش، ابو حسین، ابو صالح، ابو هوریره: رسول خدا فرمودند: وقتی فرستاده شدم (برای آوردن پیام الهی)، من و آخر الزمان مانند این دو بودیم، و به انگشت اشاره و میانه اشاره کرد."

(تاریخ طبری، ص 176، تاکید توسط ما، همچنین صفحات 175 – 181)

روایات مشابه این گفته در صحیح مسلم نیز یافت می شود:

کتاب 41، شماره 7044:

این حدیث توسط سهل بن سعد نقل شده است: که از پیامیر خدا (ص) شنیده است که فرمودند: من و آخر الزمان (به هم نزدیک هستیم) مانند این (و او برای توضیح بیشتر) انگشت اشاره را به انگشت میانی نزدیک کرد.

کتاب 41، شماره 7046:

شعبه نقل کرده است: من از قتاده و ابوطیب شنیدم که هر دو از اناس شنیدند که رسول خدا (ص) فرمودند: من و آخر الزمان مانند این فرستده شده‌ایم، و شعبه انگشت اشاره و انگشت میانی را به هم نزدیک کرد تا بهم رسیدند.

کتاب 41، شماره 7049:

اناس از رسول خدا (ص) نقل می کند: من و آخرالزمان مانند این فرستاده شده‌ایم و در همین حین انگشت اشاره خود را به میانی نزدیک می کرد.

طبری در خصوص معنای نزدیک بودن زمان به محمد مانند انگشتهای اشاره و میانی وی اینگونه اظهار می دارد:

"بنابر شواهد موجود می توان چنین نتیجه گیری نمود که: چنانکه آغاز روز با طلوع خورشید است و پایان آن با غروب خورشید، صحت این حدیث از نبوت پیامبر نیز صحیح می باشد. "

ترجمه این مقاله ادامه دارد. لطفاً این مقاله را پیگیر باشید.

نوشته: سام شامون

برگرفته از وب سایت: www.answering-islam.org

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO