مقایسۀ جایگاه زن در مسیحیت و اسلام
مقایسۀ جایگاه زن در مسیحیت و اسلام
فصل اول
جایگاه زن در مسیحیت
” آنگاه خداوند آدم را به خواب عميقی فرو برد و يكی از دندههايش را برداشت و جای آن را با گوشت پُر كرد، و از آن دنده، زنی سرشت و او را پيش آدم آورد. آدم گفت: «اين است استخوانی از استخوانهايم و گوشتی از گوشتم. نام او ”نسا“ باشد، چون از انسان گرفته شد.» به اين سبب است كه مرد از پدر و مادر خود جدا میشود و به همسر خود میپيوندد، و از آن پس، آن دو يكی میشوند.” (پيدايش 2: 21-24)
هر بار که این کتاب مبارک از کتاب مقدس را خوانده و می خوانم، در مورد این آیات باشکوه تأمل می کنم، و بعد به ابتدای داستان یعنی به فصل اول کتاب مراجعه می کنم و از حکمت، عشق و دانایی او غافلگیر می شوم. همۀ کسانی که کتاب مقدس را مطالعه می کنند، می دانند که همه چیز را خدا در ابتدا با یک فرمان آفریده است و وقتی دید که همه چیز نیکو است، آن را کامل کرده و برکت می دهد. اگر با دقت بیشتر آیات فوق را بخوانیم، متوجه خواهیم شد که خدا پس از خلقت آدم، از این مخلوق، مخلوق دیگری را نیز خلق نموده است. چیزی که از آن چیز دیگری ساخته شده و نیز مشاهده می کنیم که علی رغم ارادۀ خدا، این کار به یک عملیات ویژه تری نیز نیاز داشته. عملیاتی خاص با روالی ویژه که برای تولید این مخلوق ثانویه نیاز بر این بوده تا مخلوق اولی از کار بیفتد. برای اینکه خالق بتواند کارش را بدرستی انجام دهد، مجبور بوده خواب عمیقی به آدم القاء کند و وی را بیهوش سازد و او را از فعالیت باز دارد. می توانیم چنین تصور کنیم که خدا بخشی از یکی از موجوداتش را استفاده می کند تا مواد لازم برای همسر و شریک آینده زندگیش، از وی بسازد. و با حکمت خود تصمیم می گیرد که یکی از دندههای آدم را بردارد و او را غیرفعال سازد.
در اینجا شخص می تواند چنین سؤالی را مطرح کند که: “چرا دنده؟ چرا انگشت یا مثلاً دندان نه؟” شاید به این دلیل که اگر او انگشت یا پا را قطع می کرد یا دندان یا چشم را از جایش خارج می کرد، آن شخص هنوز می توانسته زنده و دراز کشیده باشد. اما، کسی نمی تواند دندهای را از بدن من خارج کند، بدون اینکه ابتدا سینهام را بشکافد که این منجر به مرگ من خواهد شد!!
توجه داشته باشید که خدا در اینجا تنها یک دنده مان را برداشته است، نه بیشتر و نه کمتر بلکه تنها در حد لزوم. که این نشانی از تقدس و بزرگی منحصربفرد وی است. و بعد می رسیم به عبارت “ساختن” به جای دستور به “بودن … و شدن” که در مورد سایر مخلوقات چنین صدق می کرد. عمل ساختن، مقدمات معماری، طراحی، مطالعه و آزمایش برای مشخص کردن تناسب اندام و اهداف را می طلبد و وقتی یک سازه تمام می شود، سازنده می تواند به آن افتخار نماید. به علاوه، ساختن یک ساختمان نیاز به تلاش و هزینۀ سازندۀ آن دارد و پس از آن سزاوار استراحت است. بعد چه؟ من خودم را شگفتزده از دقت و کمال خدا در کار دستش می یابم. بعد از اینکه او حوا را ساخت، خودش او را برای آدم آورد! ما همه با این عرف اجتماعی غرب آشنا هستیم که پدر عروس، عروس را به جایگاه عقد عروس و داماد میآورد و او را با دست خود به دست داماد می سپارد. و پس از این است که جدّ ما – آدم درک می کند که آن زن “گوشتی از جنس گوشت او دارد و استخوانی از جنس استخوان او” و از این پس آن دو تبدیل به چیز دیگری می شوند، یک بدن واحد، “تا زمانی که مرگ آنها را از هم جدا سازد”.
شباهت خدا
ما چنین باور داریم که هیچ کس خدا را ندیده و او نور آسمانها و زمین است. در کتاب مقدس چنین تعلیم داده شده که وقتی موسی خواست به چهرۀ خدا بنگرد، ناکام ماند و نتوانست. و تمام کوه بالای سر او به شدت لرزید. خدا بسیار قدرتمند است و ما قادر به دیدن شکوه و عظمت او به صورت آشکار نیستیم و اگر او را ببینیم، خواهیم مُرد چون او از حد توان ما فراتر است.
اما خدا روش های بسیار شگفت انگیزی دارد. وقتی بخواهد می تواند خود را به نوعی که برای ما قابل درک باشد، خود را به ما نشان دهد و آنچه از ظرفیت و تحمل ما خارج باشد، بر ما تحمیل نکند. و نکته همین جاست که خدا ما را دوست دارد و زیبایی و قدرت خود را بر ما از راه مناسبی مکشوف ساخته. بنابراین او ما را با هدف تحقیر یا توهین، از گرد و غبار زمین به وجود نیاورده، بلکه خواسته به ما نشان دهد که وجود ما ارتباط ویژهای با خاک دارد. و پس از این بدن خاکی، جان ما بدن غیرقابل فساد دیگری را به خود خواهد گرفت که دیگر هرگز نخواهد مرد. و به این ترتیب است که به خواست خدا، تعادل در خلقت ما از ابتدا برقرار شده است. گویی که خدا بهشت را در یک کف دست و جهان مادی را بر کف دست دیگر خود نگه داشته که با وجود اینکه از خاک سرشته شدیم، بتوانیم از شباهت خدا نیز برخوردار شویم! آیا می شود ترکیبی از جلال ربانی و بدن خاکی را متصور شد؟ این حقیقتاً یک رمز و راز است!
اما خدا در کتاب پیدایش، در همان فصل قبلی به وضوح می فرماید: “انسان را شبيه خود بسازيم، تا بر حيوانات زمين و ماهيان دريا و پرندگان آسمان فرمانروايی كند.” (پيدايش 1: 26)
زن و مرد در نتیجۀ حکمت خدا پدید آمدند. او نه تنها آدم را شبیه به خود خلق کرد بلکه حوا را نیز. او را می بینیم که به هر دوی آنها به یک اندازه افتخار بخشید، به زن نیز همانند مرد، و او را نیز به شباهت خود آفرید و وقتی به هردوی آنها این شکوه و عظمت برابر را می بخشد، به تفاوت های جنسی و توانایی های متفاوت آنها توجهی ندارد، که متأسفانه آنها را به خاطر خودخواهی خود، از دست دادند که این موضوع را می توان در این آیه نیز مشاهده نمود که خطاب به آنها فرمود: “بارور و زياد شويد، زمين را پُر سازيد، بر آن تسلط يابيد، و بر ماهيان دريا و پرندگان آسمان و همهٔ حيوانات فرمانروايی كنيد.” (پيدايش 1: 28)
دستور برای هر دوی آنها مشترک بود. این تنها آدم نیست که خدا برای اقتدار و مدیریت مورد خطاب قرار می دهد بلکه حوا نیز جزئی از این فرمان است. او در همۀ این کارها شریک و در کنار آدم خواهد بود. بنابراین کاملاً واضح است که از ابتدا زن واجد حقوق یکسان و برابر بر روی کره زمین بوده و به او نیز این مقام عالی و افتخار فرمانروایی عطا شده است. هرچند، من واقعاً وقتی گفتههای محمد را در مورد زنان می خوانم بسیار متعجب می شوم که چطور این توانایی ها را از او گرفته و به شکل غافلگیرکنندهای آن را تقلیل بخشیده، که این امری کاملاً غیرمنصفانه است. الترمذی در مجموعه خود از سخنان پیامبر چنین میآورد: “اگر زنی وارد شود، به شکل شیطان در میآید” … سپس در جایی دیگر منصوب به صحیح البخاری می خوانیم: “زن فقط دندهایست کج، که اگر آن را صاف کنی می شکند، و اگر سعی در خوشحال کردنش داشته باشید، طعمش مبهم است!”
ما می دانیم که محمد از ادیان روزگار خود آگاهی درخوری داشته و با دانش به اینکه شاگرد دانشمندی چون ورقة بن نوفل بوده، از تعالیم کتاب مقدس نیز بهره مند بوده است. با این حال، به نظر می رسد جامعه بستهای که درآن زندگی می کرده، این دیدگاه غیرمعمول نسبت به جایگاه زنان را به وی القاء نموده. به کدام یک باید ایمان آورد؟ این مسئله اغلب مرا متعجب می سازد. کسی که گفته حوا را شبیه به خود آفریده یا کسی که او را تنها از یک دندۀ کج و معوج آفریده یا کسی که او را یک شیطان ترسناک خوانده؟ مطمئناً مقدس آن است که هم وضع خود من و هم زنی که همنوع من است، مستحق افتخار دانسته. برادران و خواهران من آیا شما اینطور فکر نمی کنید؟
پس نقش زن بطور کلی در این میان چیست؟ آیا او تنها برای خدمت به مرد و پسران و دخترانش بوجود آمده تا هر چه شکم مرد می خواهد برایش فراهم کند؟ البته که نه!
کتاب مقدس چنین می فرماید که خدا، پس از آفرینش آدم، او را در عدن به همۀ موجودات معرفی نمود. به ما چنین گفته می شود که از وی خواسته می شود که ایشان را نام گذاری نماید و آدم هم به آن عمل می کند. اما در بین موجودات، کسی را مانند خود نمی یابد. و حتماً این مسئله او را متأسف و متأثر ساخت. او تمایل عمیقی برای داشتن شریکی همسان داشته – تا او را به عنوان همدم خود در عدن برگزیند. خدا آنچه در قلب او بوده، می دانسته و به یاری او می شتابد و زیباترین هدیه را برای او فراهم می کند: یعنی حوا را! پس نقش زن در اینجا به عنوان برآورنده یک نیاز اساسی درونی برای آدم و نیز به عنوان یک نیاز عمیق مطرح می شود. درغیر این صورت می توان چنین تصور نمود که به آدم با وجود ثروت های نامتناهی و نعمت های گوناگون در عدن، احساس افسردگی غیرقابل تحمل و عدم رضایت و تنهایی دست می داد. شاید، حکمت الهی از ابتدای امر این بوده که آدم را از قصد، تنها بیافریند، تا اشتیاق عجیبی در او برای وجودی دیگر پدید آورد که زندگی خود را با او به اشتراک بگذارد. آدم پیش از انتظار و تجربۀ تنهایی، حوا را بدست نمیآورد، تا وقتی که به او می رسد، او را بخشش خدا بداند و مورد محبت و لطف خدا قرار گیرد، و اینجاست که خدا زن را از بدن وی گرفت تا همانند او باشد و طبیعت خود وی را داشته، توانایی ایجاد ارتباط با او را داشته باشد. به کلامی دیگر، او یک “یار و یاور” می بود.
پس این مسئولیت زن است که مرد را کامل کند و تا آخر با او قدم بزند و همراه او باشد. در واقع موارد عملی مانند آشپزی، شستن لباس ها و تولید مثل، می بایست جهت ارتقاء توانائی ها و زنانگی او باشد تا انحطاط او. این ها به وی زیبایی خاصی می بخشند، چرا که همسر و مادر بودن شخصیت او را مُهر می زند که با احساس عمیق و لطیف مهربانی و ملایمت که در او نهفته است هماهنگی کامل دارد و مطمئناً این خواست خدا برای زندگی وی می باشد. همۀ شما به خوبی از این امر آگاهید که ما در عصری زندگی می کنیم که مرد بیشتر کارهای خانه را که به عهدۀ همسرش می باشد، انجام می دهد چون پیشرفت و مطالبات زندگی مدرن باعث شده که زن بتواند خود را بیشتر در محیط کار بیابد و به همسر خود کمک کند تا با هم خانه را بسازند و نگاه دارند. پس به راستی مردی که همسرش می تواند شانه به شانه، مسئولیت بیرون از خانه را نیز در ضمن داشتن مسئولیت خانه، همسر و فرزندان، به عهده بگیرد باید خوشحال باشد. ولی افسوس که این مورد، امری نادر است.
پس رئیس خانه کیست؟
اینجا یک جنگ بزرگ داریم که شعلۀ آن تنها با ایمان خاموش می شود. کدام بر دیگری حکمرانی می کند؟ زن بر مرد یا مرد بر زن؟ هر یک از این دو، سلاح خاص خود را دارد و بدون ایمان به خدا، هیچ یک از گزند دیگری در امان نخواهد ماند. مردان به طور طبیعی دوست دارند سلطه داشته باشند و دوست ندارند زن روی حرفشان حرفی بزند، و نیز دوست دارند امور آنطور که باب میل آنهاست پیش برود. پس هنگام اختلاف در خانه چه کسی برنده است و چه کسی بازنده؟
بنظر من اولین اختلاف بین زن و مرد در باغ عدن نمودار می شود وقتی حوا صدای مار را شنید و آن را جالب توجه پنداشت و از آن پیروی کرد. و این اولین قدم در خروج آن دو از ایمان بود. و بعد وقتی توانست آدم را متقاعد سازد که از میوۀ درخت بخورد، او نیز محکوم به جزای خشم خالق شد. وی در پاسخ به خدا برای توجیه کار خویش، همسرش را سرزنش کرد تا از این طریق به خدای خود نیز پاسخ داده باشد. او در پیدایش 3: 12 چنین می گوید: “اين زن كه يار من ساختی، از آن ميوه به من داد و من هم خوردم.”
قابل درک است که چرا آدم در اینجا می خواهد گناه را از گردن خود باز نماید. او از مجازات هراس دارد. و حوا نیز، از آنجا که کس دیگری نیست که تقصیر را به گردن وی بیاندازد، مار را مقصر می شمارد و می گوید: “مار مرا فریب داد، و من هم خوردم.” با این حال هیچ یک از این بهانهها سودی ندارد. غضب و عدالت خدا اجتناب ناپذیر است. و از آن روز تا کنون این درگیری همچنان ادامه دارد. چه کسی باید از دیگری اطاعت کند و آیا مرد باید در همۀ موارد از زنش تبعیت کند؟ به علاوه، این روزها “مار” کجاست؟ یا اینکه زن باید در هر صورت از شوهر خود پیروی کند؟
به نظر من این اوضاع با توافق و تعادل بین این دو قابل حل است. زن باید تا وقتی شوهرش تسلیم فرمان خدا است، از وی پیروی کند و مرد هم باید همسرش را شریک زندگی اش بداند و نه کارمند یا خدمتگزار خود. مهم تر از همه اینکه ایمان در خانواده، نقش مهمی را ایفاء می کند، چرا که در غیراین صورت، زندگی خانوادگی، واقعی و پایدار نخواهد بود. ما می دانیم که اگر در خانواده ایمان باشد، عشق به خدا و هدایت او نیز وجود خواهد داشت. پیش از نافرمانی آدم و حوا، این رابطه در میان آنها رایج بود. آنها کنترل همۀ حوزهها را در عدن داشتند تا اینکه به دام شیطان افتادند و تمام آنچه از خدا برایشان باقی ماند، تکه چرم هایی بود که برای پوشاندن عریانی شان به آنها بخشیده شد!! حالا چه فرقی کرده است؟ کتاب مقدس به زنان می فرماید تا شوهرانشان را اطاعت کنند و بگونه ای محترمانه تسلیم آنها باشند و به پیرزنان خداترس اشاره می کند که با تمام عزّت و افتخار مطیع مردانشان بودهاند. و شاهد پطرس هستیم که در اولین نامۀ خود در فصل سوم، می گوید:
” و اما شما ای زنان، مطيع شوهران خود باشيد تا چنانچه بعضی از ايشان نيز به انجيل ايمان نياورده باشند، با ديدن رفتار شما ايمان بياورند؛ زيرا رفتار خوب و توأم با احترام يک زن، بهتر از سخنان او دربارهٔ مسيح، در دل شوهر اثر میگذارد.” ( اول پطرس 3: 1-2)
سخنانی سرشار از زیبایی یک روح آرام و متین. چقدر این توضیحات زیباست ولی کاربرد آن سخت!! من خود با اندوه بسیار شاهد هستم که بسیاری از خانم ها فرمایشات این رسول عزیز را نمی پسندند. در عوض، آنها آنچه را که دنیا از راه سبک و مد ارائه می دهد، ترجیح می دهند. ولی من مطمئنم که افکار خدا، که به اندازۀ فاصله ای که میان غرب و شرق است از انسان معاصر فاصله دارند، همیشه به نفع ما بوده و هست. آنچه در اینجا به وضوح اهمیت دارد این است که مرد حق دارد از اطاعت همسرش بهره مند باشد. چنانکه زنی چون سارا، که می توان او را مادر مؤمنین نامید، شوهر خود را “آقا” خطاب می کند و تسلیم وی می باشد، و در عین حال در ساخت خانه با او همکاری می کند. جای تعجب نیست که این زن تا این حد شایسته بشود که خدا پس از سال ها نازایی به وی وعدۀ پسری به نام اسحاق را بدهد. همچنین از وی با احترام و افتخار در کتاب مقدس یاد می شود. چه می شد اگر برعکس این صحّت داشت؟ اگر ابراهیم به هرآنچه سارای محبوبش می گفت عمل می کرد؟ در حقیقت، این اتفاق در یک مورد حادث شد و او رضایت داد تا با کنیز خود هاجر ازدواج کند و از وی صاحب فرزندی زمینی بشود. و این کاملاً مخالف خواست خدا بود. اما ابراهیم در این مورد به جای خدا، از سارا پیروی نمود. و نتیجه چه شد؟
اگر اخبار خاورمیانه و اختلافات میان فلسطین و اسرائیل و سرنوشت مشترک و غیرمشترک بین آنها را دنبال کرده باشید، می توانید واقعیت آنچه را که اتفاق افتاده و همچنان ادامه دارد، درک کنید که در حقیقت سرمنشاء آن، اختلاف بین اسماعیل و اسحاق از نسل ابراهیم است. مسلمانان از یهودیان متنفرند و یهودیان از مسلمانان و هر دو از هم وحشت دارند. خدا را شکر که ما پیروان مسیح هستیم! هرچند اغلب در این مسائل، سنگ زیرین آسیاب هستیم اما مشتاقانه در انتظار ظهور ثانوی مسیح می باشیم تا دنیا را از مشکلات سیاسی، افتصادی و مذهبی رهایی بخشد. اما باید پیوسته خدا را شکر کنیم که با ما نه برحسب جسم بلکه مطابق با رحمت و فیض خویش عمل می کند.
برای خدا تفاوتی میان اسماعیلیان و اسحاقیون، صهیونیستها و عربها، آمریکاییان و آفریقایی ها وجود ندارد، بلکه هر آن کس که خدا را دوست بدارد مستحق این است که فرزند او و قوم برگزیدۀ او باشد. به عنوان مثال در رسالۀ غلاطیان، این آیۀ آسمانی را می خوانیم که: ” زيرا همگی ما در اثر ايمان به عيسی مسيح، فرزندان خدا میباشيم؛ و همهٔ ما كه تعميد گرفتهايم، جزئی از وجود مسيح شدهايم و مسيح را پوشيدهايم. ديگر فرقی نمیكند كه يهودی باشيم يا غيريهودی، غلام باشيم يا آزاد، مرد باشيم يا زن؛ زيرا همهٔ ما مسيحيان در عيسی مسيح يكی هستيم؛ و اكنون كه از آن مسيح شدهايم، فرزندان واقعی ابراهيم میباشيم و در نتيجه، تمام وعدههايی كه خدا به ابراهيم داد، به ما نيز تعلق میگيرد.” (غلاطيان 3: 26-29)
اما در بارۀ زن بطور کلی، اگر او گوش خود را به ندای خدا بسته باشد و مصمّم به انجام کاری شده باشد، وای بر شوهر او! اما تکرار می کنیم که ایمان، نقشی مؤثر در مهار احساساتی چون غرور و سلطه جویی در همسران ایفا می نماید. علاوه بر این، وظیفۀ زن این است که در هر حالی که مطیع است، اگر شوهرش در خطا یا اشتباه است، او را نصیحت کند و به او مشورت دهد. در واقع اگر شوهرش بی ایمان است، می بایست برای او دعا کند و از خدا بخواهد که او را به توبه هدایت کند. و شوهر نیز از دیگر سوی باید به نظرات همسرش گوش فرا دهد و در مورد آنها قادر به گفتگو و مشورت باشد. و نیز می بایست او را پرورش داده و احترام و افتخاری را که او شایسته آن است، به او تقدیم نماید. همان گونه که پطرس رسول در ادامۀ فصل سوم از رسالۀ خود می فرماید: “به همین سان، شما نیز ای شوهران، در زندگی با همسرانتان با ملاحظه باشید و با آنان چون جنس ظریف تر با احترام رفتار کنید، چرا که همپای شما وارث هدیۀ فیض آمیز حیاتند، تا دعاهایتان بازداشته نشود.” (اول پطرس 3: 7)
و برادر من، خواننده محترم، و خواهر من، فیضی که فراتر از هر فیض دیگری است و برکتی بی نظیر یعنی: محبت خدا و آرامش و خوشی روح القدس در مسیح محبوب، از آن شما باشد. آمین.
زنان مقدس…
اگر بخواهیم برای توصیف دیدگاه الهی از مقام زن و جایگاه او شاهدی بیاوریم، این را در می یابیم که تمام کتاب مقدس به این مسئله اختصاص یافته است. در کتاب استر تصویری از خِرَد و مهارت زنی در انجام برخی اقدامات شجاعانه مشاهده می کنیم. خدا او را در کمال خردمندی برای نجات ملت خود از نابودی ای که برای آن ها در نظر گرفته شده بود، برمی گزیند. و او روح و جان و جسم خود را برای نجات قومش از یک قتل عام و انقراض وقف می کند. و چه عشق و زیبایی خاصی از او در این کتاب به تصویر کشیده شده است! و پس از این ماجرا روت را در کتابی که به نام خودش در کتاب مقدس ثبت شده می بینیم، بیوه ای غیریهودی که از دید قوم اسرائیل، شخصی بی ارزش و بیگانه محسوب می شد و با خواندن این روایت درمی یابید که این زن صبورِ با ایمان، چگونه با وفاداری، فداکاری و وقف و تسلیم خود، نقشۀ پر از فیض خدا را در زندگی خود و نیز اهداف عجیب او را برای بشریت جامۀ عمل پوشانید. زنان کتاب مقدس این چنین بوده اند. زنان مقدس که با بهره گیری از حکمت بی حد و حصر الهی، صفحات مقدس کلام خدا را پر ساخته اند تا تاریخ بشریت را با حضور خود روشنایی بخشند. آنها با ایمانِ عمیق خود توانستند سپاه مؤمنان را به پیروزی رسانده، و دشمنان خدا را مغلوب سازند. دَبورِه را از آن میان بنگرید، که در اسرائیل، داور بود (کتاب داوران فصل چهارم) و سپاه خدا را از نابودی رهانید و یا راحاب اهل اریحا را که از نگاه جامعهاش بدکارهای منفور بود اما با این حال به پیامبران و مردان خدا پناه داده، آنها را خوراک داد و برایشان راه فراری تدارک دید و بعد ماجرای بيوه زن صرفه را داریم که نبی معجزات یعنی ایلیاء را با خوراک پروراند (کتاب اول پادشاهان فصل 17) و باز در مورد خواهر موسی یعنی مریم می خوانیم که یک رهبر و نبیه بود. در عهد جدید نیز زنان بسیاری را داریم که کلیسای اولیه را خدمت می کردند و در انتشار پیام انجیل سهیم بودند. از دید من این نمونه ها بیان گر مقام والایی است که خدا برای زنان قائل است.
حتی چنانچه تمام این نمونه ها را به کناری بگذارم و تنها به کسی اشاره کنم که کتاب مقدس برای او والاترین عزّت و افتخار را قائل است، این خود به تنهایی می تواند جای بسی ارج و قُرب برای جنس زن باشد. حدس شما درست است. منظورم مریم، مادر عیسای مسیح است. خدای قادر مطلق او را پیش از آفرینش جهان برگزید تا حامل بهترین خبر خوش برای جهان باشد. او می بایست ظرفی می بود که عشق بی نهایت خدا را برای بشریت حمل کند. خدا مریم باکره یعنی آن دختر کاملاً تسلیم شده را انتخاب کرد و این لطف و مرحمت را شامل حال او کرد که به پسر قدوس خدا توسط روح القدس آبستن شده و حامل او باشد. این پسر مجسم خدا، انسان شد تا جانشین ما شده، با مرگ خویش بر روی صلیب، ما را رهایی بخشد و بدین طریق عدالت خدا را برقرار نموده، فیض بی کران او را ظاهر سازد. زنان محترم که این نوشته را می خوانید، توجه داشته باشید که از دید خدا چه مقام والایی را صاحب هستید؟ آیا قلب خود را به روی وی که شما را این چنین محبت نموده نمی گشایید تا با خشوع و خضوع این دعا را با من بکنید: “خداوندا اکنون بیا و مرا نجات ده تا جان من نیز در تو شادی کند، ای استاد، بیا و زندگی مرا با نور خود مملو ساز تا از این پس چیزی جز تو نجویم، هیچ کس غیر از تو این چنین به من احترام نگذاشته و به من ارج ننهاده است. بنابراین تمام عمر خود را وقف خدمت تو خواهم نمود. آمین.”
نهایتاً، این بخش را با دعوت شما به خواندن صفحات بعدی با ذهنی باز به پایان می رسانم. و تنها امید من این است که هرگونه تعصب و تفکر و گرایش افراطی را ترک نموده، تنها به ندای الهی در درون خود گوش فرا دهید. وجدان خود را قاضی کنید و هر گونه فکر تاریک را از ذهن خود دور نمائید. من نه از آن سوی ماوراء چیزی برایتان آوردهام و نه از جیب پدربزرگم، بلکه با منابعی آمدهام که همگی آنها معتبر می باشند. بنابراین از شما استدعا دارم که این متن را با وجدانی خیرخواهانه بخوانید، همان گونه که من نیز این متن را با وجدانی نیکو در پیشگاه خدا و خود نگاشته ام و خدا برتر از همه و عالِم به همۀ اسرار است.
“با وجود این، در خداوند، نه زن از مرد بی نیاز است، نه مرد از زن.” (اول قرنتیان 11: 11)
فصل دوم
جایگاه زن در اسلام
“همسران بازیچۀ شما هستند، پس یکی را به انتخاب خود برگزینید” منصوب به پیامبر، به نقل از الحاکم، منصوب به عمر.
اکنون اجازه دهید در مورد این موضوع به آرامی به بحث بپردازیم:
وقتی کسی به مطالعۀ قرآن می پردازد و آن را به عنوان اصول حقوقی جاری میان مسلمانان می پذیرد، درمی یابد که تفاوت های زیادی میان یک سوره و سورۀ دیگر که موضوعات حساس مرتبط با ساختار اجتماعی را در بر می گیرند، وجود دارد. هدف ما در اینجا بحث در مورد ساختار و ترکیب قرآن نیست بلکه از دید مطالعه و تحقیق در مورد زنان به آن می پردازیم که هدف ما در این مقاله است.
در این فصل، به بحث در مورد موضوعات مهمی چون شرایط ازدواج، طلاق، و رفتار زن با شوهر مسلمان، بر اساس شریعت اسلام می پردازیم و نیز به ارزیابی کلی معیارهای قانون اسلامی در بحث زنان را مورد مطالعه و بررسی قرار می دهیم که برخی از آن ها ممکن است برای خود زنان مسلمان نیز ناآشنا باشند.
آغاز کار ما با طرح این سؤال اساسی خواهد بود: ازدواج چیست؟
برداشت عمومی بر این است که ازدواج یک رابطۀ خانوادگی است – یک رابطۀ مقدس، که هدف از آن ایجاد یک هستۀ زنده در جامعه ای زنده و پویا است. به سخنی دیگر، زندگی مانند خیمه ایست که دیوارهای آن زن و مرد هستند – یک زن و یک مرد، که به یکدیگر تعلق دارند. این رابطه ای حیوانی نیست، بلکه یک زندگی کامل و با احترام است که با قدردانی و احساسات متقابل آمیخته است.
همانطور که دیدیم خدا اول آدم را آفرید، و حوا را نیز از دنده او آفرید و اینجاست که این حکمت الهی کاملاً به وضوح مشخص است. حوا نه از گرد و غبار زمین آفریده شد و نه از برگ درختان و نه از دیگر مصالح که در دستان خدا بودند. مشاهده کردیم که خدا چگونه پس از اینکه آدم را به خوابی عمیق فرو برد، یکی از دندههای او را برداشت و حوا را از آن ساخت. بنابراین زن در اینجا از مرد مشتق می شود. به عبارت دیگر، او و همسرش با هم یک بدن کامل را تشکیل می دهند (مراجعه کنید به پیدایش 2: 24).
قرآن در این مورد چه آموزهای دارد؟
“و اگر بترسید که مبادا دربارۀ یتیمان (ازدواج با دختران یتیم) مراعات عدل نکنید پس آن کس از زنان را به نکاح خود درآرید که شما را نیکو (و مناسب با عدالت) است: دو یا سه یا چهار (نه بیشتر) و اگر بترسید که (چون زنان متعدّد گیرید) راه عدالت نپیموده و به آنها ستم می کنید پس تنها یک زن اختیار کنید و یا چنانچه کنیزی دارید به آن اکتفا کنید، که این نزدیک تر به عدالت و ترک ستمکاری است.” (سورۀ نساء آیۀ 3)
بعداً به موضوع برخورد منصفانه با همسران خواهیم پرداخت. اما این جا، اگر بیشتر به فرم این متن نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد که نویسندۀ آن از یک عدد کامل به یک عدد تقریبی می رسد. و همان گونه که انتظار می رود به عربی نمی گوید اثنتین، و ثلاث و اربع. همچنین از کلمۀ “واحده” نیز استفاده نمی شود تا متن متناسب بشود. در حقیقت این فرم در خود ابهام دارد و این تصور را ایجاد می کند که در اینجا محمد به مرد اجازه می دهد درصورت جسارت داشتن با بیشتر از چهار زن هم ازدواج نماید. چه بسا در حقیقت مقصود هم همین بوده باشد، چرا که در زمان نزول این آیه، وی خود قانوناً با نُه همسر ازدواج کرده بود. اما این “عدالت” که در این آیه مدنظر قرآن است چیست؟ قرآن در اینجا مرد را با دو زن یا بیشتر رها می کند تا جایی که بتواند با آنها عادلانه برخورد نماید. و این یعنی باید حقوقی را به هر یک بدهد و با هر کدام طوری رفتار کند که انگار او تنها زن اوست. اگر او وقت خود را با یکی سپری می کند باید با دیگران نیز همان گونه رفتار کند. اگر برای یکی لباس می خرد نباید از دیگران آن را دریغ نماید. در واقع این عشق و علاقۀ او باید عادلانه و با همۀ جزئیاتش بین همۀ زنانش تقسیم شود. آورده اند که روزی عربی نزد محمد آمد و گفت: “رسول خدا، من ده همسر دارم و همۀ آنها نزد من بسیار عزیز هستند”. پیامبر در جواب وی می گوید: از شش تای آنها خلاص شو. آن عرب همچنان اصرار می ورزید که همۀ آن ها را نگه دارد و پیامبر نمی پذیرفت و می گفت باید از دست بعضی از آن ها خلاص شود تا این که وی در انتها از شش زن خود طلاق گرفت. من نمی دانم آیا آن عرب توانسته با بقیۀ زنان خود واقعاً عادلانه رفتار کند یا خیر؟ من فقط از موضع پیامبر در مقابل وی در شگفتم چون همانطور که بعداً خواهیم دید خود او در اینجا از دستور قرآن پیروی ننموده است. چرا؟ در ادامه به علت آن خواهیم پرداخت.
اول از همه اینکه خود محمد 9 همسر داشته، که پس از اولین زنش یعنی خدیجه که مسیحی زاده بود، با آنها ازدواج می کند. پیامبر برای طبقه بندی همسران خود از روش خاصی استفاده می کرده: – زنان صمیمی (مقریبه) و زنان غیرصمیمی (غیرمقریبه). در صدر لیست زنان صمیمی اش عایشه، سپس اُم سلمه، حفصه و زینب قرار داشته اند. حلقۀ بیرونی (یا غیر صمیمی): اُم حبیبه، میمونه، و سوده. و بعد نوبت به جویریه و صوفیه می رسد.
اینها همسران قانونی محمد بودهاند و ما در اینجا حق حسادت به او را به خود نمی دهیم و خدای ناکرده به او اتهام نامناسبی هم نمی دهیم! تمام حرف ما این است که چطور شده که وی که والاترین نمونه برای هر مسلمانی محسوب می شود، خود تابع قوانینی که برای دیگران وضع کرده، نبوده. در اینجا چه اتفاقی افتاده؟ این مورد، سؤالاتی پیش میآورد که به آن ها خواهیم پرداخت.
آیا قوانین خدا تبصره دارند؟ آیا خدا به او اجازه داده کارهایی که برای دیگران غیرقانونی هستند به خود روا دارد؟ خدا نکند! آنچه ما در اینجا شاهد هستیم این است که غریزۀ جنسی یا تمایل محمد به داشتن فرزند و یا عواملی از این دست، نقش مهمی در بازی زناشویی وی با همسرانش ایفا می نموده. احساس او ورای تطبیق با قوانین قرآنی است. اما قضیه اینجا تمام نمی شود و ایشان با خیال راحت پا را از این محدودیت ها فراتر گذاشته و مجوز ازدواج با هر زنی را که به نظرش خوشایند آید، از خدا می گیرد. و این زن می بایست به خاطر ارضای جنسی پیامبر بَردۀ او شود. در این مورد در قرآن آمده:
“ای مردان با ایمان، هر گاه زنان مؤمنه را به عقد خود در آورده و پیش از آن که با آنها نزدیکی کنید طلاقشان دادید در این صورت از شما نگه داشتن عدّه بر آنها واجب نیست، پس آنها را به چیزی بهره مند و به نیکی رها سازید.” (سورۀ الآحزاب آیۀ 49)
بنابراین در اینجا شاهد هستیم که محمد به خود این اجازه را می دهد که هر زنی را حتی اگر قانوناً متعلق به مرد دیگری باشد، به انحصار خود درآورد.
به عنوان نمونه، اتفاقی است که برای زینب می افتد. بار دیگر لازم می دانم به خواننده یادآور شوم که اصل مورد بحث قرآن، رعایت انصاف میان همسران است. ولی همانطور که می بینیم قرآن این قانون خاص را بدون اینکه نظر زن را نیز در این مورد بخواهد، به نفع مرد وضع می کند. زن قرار است مانند برهای، قربانی هوی و هوس آقایش بشود و اگر شوهرش خیال زنی را بکند، می تواند با اختیاراتی که دارد او را تصاحب نماید و هر لذتی را که بخواهد از او ببرد و سپس در مورد او تصمیم بگیرد که از ترس این که عدالت را در حقش بجا نیاورد، او را رها کند یا به حلقه درونی زنان خویش راه دهد!
در همین سوره آیۀ 50 می گوید:
“ای پیغمبر (گرامی) ما زنانی را که مهرشان ادا کردی بر تو حلال کردیم و نیز کنیزانی را که به غنیمت خدا تو را نصیب کرد و ملک تو شد و نیز دختران عمو و دختران عمّهها و دختران دایی و دختران خالههایت را آنها که با تو از وطن خود هجرت کردند و نیز زن مؤمنهای را که خود را به رسول (بیشرط و مهر) ببخشد و رسول هم به نکاحش مایل باشد، که این حکم (هبه و بخشیدن زن و حلال شدن او) مخصوص توست و شامل مابقی مؤمنان نیست، که ما حکم زنان عقدی و کنیزان ملکی مؤمنان را (که پیشتر با شرایط و عدد و حقوق آنها بر شوهر همه را بیان کردیم) میدانیم که چه مقرر کردهایم. (این زنان همه را که بر تو حلال کردیم و تو را مانند مؤمنان امّتت به احکام نکاح مقیّد نکردیم) بدین سبب است که بر وجود (عزیز) تو در امر نکاح هیچ حرج و زحمتی نباشد. و خدا را (بر بندگان، خصوص بر تو) مغفرت و رحمت بسیار است.”
ابن سعد به نقل از منیر ابن عبدالله دادعاولی نقل می کند که: «این که مادر شارک الدوسی خود را به پیامبر پیشنهاد داد و او زیبا بود. و پیامبر او را پذیرفت. و واکنش عایشه در این خصوص این بوده: “خدا، هرچه را شما می طلبید به سرعت به شما می بخشد”. و سپس ناخنش را بر سرش کشید.»
ما نمی خواهیم در اینجا خیلی به این مسئله بپردازیم و از موضوع اصلی که زن بودن است دور شویم. کافیست توجه داشته باشیم که هنگام صحبت از ارزش و جایگاه زن، تضادهای بسیاری در قرآن وجود دارد. به وضوح روشن است که قرآن در بحث ازدواج، از مرد، بیش از زن جانبداری می کند. به عبارتی دیگر، کاملاً درگیر احساسات و نیازهای مرد می شود، و احساسات و حقوق زن کلاً نادیده گرفته می شوند. در مقابل، کتاب مقدس به ما میآموزد که مردِ متأهل چگونه باید در فکر خوشحال کردن زنش باشد، و زنش در مقابل در اندیشۀ خوشحال کردن او.
کتاب مقدس همچنین به ما میآموزد درحالی که مرد تسلطی بر بدن خود ندارد، بلکه همسرش و زن نیز بر بدن خویش تسلطی ندارد، بلکه شوهرش:
” زن و مرد بايد وظايف زناشويی خود را نسبت به يكديگر انجام دهند. دختری كه ازدواج میكند، ديگر اختيار كامل بدن خود را ندارد، بلكه شوهرش نيز بر آن حقی دارد. همچنين شوهر بر بدن خود اختيار كامل ندارد، زيرا همسرش نيز بر آن حقی دارد.”(اول قرنتیان 7: 3-4)
به این ترتیب، یک برابری و تکامل در ایمان مسیحی جریان دارد. بله هماهنگی و تطابقی که در نتیجۀ حکم مقرر خدا معنا می شود. آنها با هم یک می شوند و یک بدن واحد را تشکیل می دهند.
و وقتی زنی به شوهرش حقوقی از جمله احترام، عزّت، عشق و بدن خود را می دهد، شوهر نیز در مقابل به او دقیقاً همین را می کند و نه کمتر. این نیست که شوهر بخواهد وی را با کلماتی دیپلماتیک فریب دهد، و وقتی از زنش کامروا شد، او را از خود دور نماید.
در این جا می توان نمونهای از واقعهای در زندگی محمد، مثال آورد که پیامبر اجازه داد همسرش حفصه به ملاقات پدرش برود. و از سوی دیگر از این فرصت استفاده کرد و ماریای قبطی (که صیغۀ او بود و همسر قانونیش نبود) را دعوت کند و با وی در خانه و رختخواب حفصه هم خواب شود…. در همین حال بود که حفصه به یاد آورد که چیزی را فراموش کرده و به خانه برگشت. سپس آن دو را با هم در رختخوابش دید و ترسید که وارد بشود. و نشست و به تلخی گریست چون کار دیگری از وی برنمی آمد که بکند. پیامبر در این لحظه بیرون آمد و از او خواست گریه نکند و قول داد که از این پس از مقاربت با ماریا خودداری نماید. ولی وعدۀ خود را شکست، و عمل خود را با آیهای از قرآن توجیه نمود، این بار با تحریم:
“اى پيامبر چرا براى خشنودى همسرانت آنچه را خدا براى تو حلال گردانيده حرام مى كنى خدا[ست كه] آمرزندۀ مهربان است.” (سورۀ التحریم آیۀ 1)
و بنابراین، با وجود آیۀ 2 سورۀ النساء، مشاهده می کنیم که در ازدواج نوع چندهمسری، جایی برای عدالت یا هماهنگی وجود نخواهد داشت و هیچ جای تعجب نیست که خدا به واسطۀ حکمت واسعش به مسیحی واقعی تصریح می دارد که جهت رعایت انصاف و سلامت خود: “یک مرد، یک زن را بس است”، تا قادر باشند واقعاً یک بدن یک پارچه، مقدس و عاری از آلودگی را تشکیل دهند. و این نهاد را ازدواج نام نهاد.
ازدواج موقت (ازدواج لذت)
هر شخصی می تواند از این متن چنین نتیجه بگیرد که قرآن توصیه می کند که اگر شوهر نمی تواند عادل بماند، باید با یک زن ازدواج نماید. ولی با اندکی توجه در این موضوع، جنبۀ مهمی را کشف می کنیم که برای هر مردی که احساس می کند راضی نمی شود جذاب خواهد بود.
اگر این عبارت را جدا درنظر بگیریم: «يا به آنچه [از كنيزان] مالك شده ايد [اكتفا كنيد]»، متوجه این نکته می شویم که این حق به مرد داده شده که از گزینهای ویژه معروف به “ازدواج موقت” برخوردار باشد. این موضوعی است که صراحتاً خود به تنهایی جهت بررسی، همّتی برابر یک کتاب کامل را می طلبد و در ضمن بسیار پیچیده بوده و در فرقههای مختلف اسلام تفاوت های گستردهای در این باره وجود دارد. ولی درحالی که قرآن آن را تحریم می کند، محمد نه تنها با آن موافق است بلکه این نوع ارتباط را خود نیز تجربه می کند و بعداً وقتی مکه را فتح کرد و به زمان مرگش نزدیک شد، دیدگاه های خویش را در این مورد تغییر داد، به طوری که وقتی عُمَر خلیفه شد، این موضوع بین پیروان و جانشینان آن ها بسیار بحث برانگیز شد، و مجبور به منع کام “ازدواج موقت” شدند. این ممنوعیت در مکه و مدینه همین طور باقی ماند تا اینکه علی یعنی جانشین عثمان به خلافت رسید. او این ممنوعیت را برداشت و ازدواج موقت، مجدداً رواج یافت به گونه ای که خود مسلمانان، شیعه را فرقۀ “ازدواج موقت” می نامند. اما اهل تسنن علیرغم پذیرش صحت آن در قرآن، به این کار مبادرت نمی ورزند.
{تصحیح: خواننده مسلمانی خاطر نشان کرد که بند فوق شامل یک خطا است. عبارت قرآنی “ يا به آنچه [از كنيزان] مالك شده ايد [اكتفا كنيد]” (که به متعه معروف است) به ازدواج موقت اشاره ندارد، بلکه منظور، به همسری یا صیغه بردن یک برده است، که شامل بردههایی می شود که برده دار مسلمان قانوناً خریداری کرده یا زنانی که خود به بردگی و اسارت برده است. مثلاً قربانیان و اسرای جنگی. از آنجا که ما دیگر امکان ارتباط با نویسندۀ این کتاب را نداریم تا از وی بخواهیم در این مورد تجدید نظر کند، من در عوض با اضافه کردن این یادداشت، این تصحیح را انجام می دهم.
ازدواج موقت چیست؟
این نوع ازدواج مانند یک توافق یا قرارداد شخصی میان زن و مرد است، که می توانند آشنا یا غریبه باشند. در این نوع ازدواج، مرد مبلغی را برای مدت خاصِ مقرّر شده جهت تأمین مسکن و سایر ملزومات آن اعم از خوراک، پوشاک و غیره، به عهده می گیرد. در عوض، زن موافقت می کند که خواستههای جنسی مرد را در هر زمان که بخواهد، بدون هیچ مانعی برآورده سازد و می بایست در طول مدت قراردادِ منعقد شده، منحصراً تنها با وی در ارتباط باقی بماند. پس از طی مدت (قرآن در این مورد، دورۀ خاصی را مشخصاً ذکر نمی کند، و این دوره می تواند از یک ماه تا یکسالِ کامل باشد). طرف اول، یعنی مرد مقید است که مبلغ تعیین شده را به زن بپردازد و او را آزاد کند یا این که توافق خود را برای یک دورۀ دیگر تمدید نماید. این امر در گذشته میان مردانی که به جنگ می رفتند و همسران خود را پشت سر رها می کردند مرسوم بوده و در محل اقامت جدید، زنان دیگری با آنها موقتاً ازدواج می کردند. این مسئله در میان مردان تاجر یا بازرگان نیز متداول بوده، زیرا ایشان نیز دائماً در سفر و در حرکت بودهاند و برای برآوردن نیازهای جنسی خود نیاز به همسرانی داشتند تا جانشین زنان سابقشان بشوند.
دلیل اینکه عُمَر این رسم را در میان مسلمانان ممنوع اعلام کرد، این بوده که بسیاری از زنان می خواستند قراردادهای خود را تمدید نمایند و به هر وسیله ای که می توانستند شوهر موقت خود را پایبند نگاه میداشتند. و غالباً برای این کار مجبور میشدند علائم اولیۀ حاملگی خویش را پنهان نگاه دارند تا در ملاقات مجددشان، مردان دریابند که آنها مادر فرزندانشان شدهاند و این تنها شرط ممنوعیت رها کردن آن ها بود. این امر منجر به مشکلات بسیار بدی می شد، مخصوصاً در حالتی که مرد، در زمان ملاقات مجدد، چهار همسر قانونی داشته باشد. دانشمندان مسلمان درصددِ یافتن راه حلی برای این مورد برمی آیند و به سیستم همبستری متوسل می شوند. زنی که همبستر می شد، زنی بود که پیشتر خدمتکار یا همسر موقتی خانه ای بوده و بعد که فرزندی به دنیا آورده، در نتیجۀ همبستری با مرد خانه، مادر می شود. مرد، قانوناً ملزم به نگاهداری و مراقبت از فرزندش می شود. با این حال، وی در یک درجۀ پائین تر از همسر قانونی همچنان باقی می ماند و در عمل، اغلب نقش کمکِ خانم اصلی خانه را بازی می کند.
ازدواج در سنین نوجوانی
دین اسلام ازدواج در سنین نوجوانی را توصیه می کند و چنین وانمود می کند که این توصیۀ خوب و سالمی است. این توصیه ظاهراً به جوان بالغ که توانایی برآمدن از عهدۀ آن را دارد، این امکان را می دهد که بتواند با دختر رؤیاهایش ازدواج کند و سفر زندگی را به شیوهای سالم ادامه دهد. کتاب مقدس نیز به جوانان توصیه می کند که بهتر است ازدواج کنند تا اینکه در آتش شهوات خود بسوزند.
اما اسلام در این موضوع پا را فراتر از توصیه به ازدواج زودهنگام می گذارد و ازدواج با افراد زیر سن را قانونی و حتی مناسب نیز می داند. این امر برای قبایل عرب بسیار عجیب بوده زیرا آنها به دختران زیر سن بلوغ، اجازۀ ازدواج نمی دادند. والدین ایشان معمولاً باید قبل از پذیرش پیشنهاد ازدواج، منتظر می ماندند تا دختر به سن بلوغ برسد.
در صدر اسلام نمونههای روشنی از اقدام به ازدواج زیرِ سن مشاهده می شود. بهعنوان مثال خودِ محمد دختر دوازده سالۀ خود، فاطمه را به ازدواج پسرعمویش علی بن ابیطالب درمیآورد. این درست است که از لحاظ فکری شاید او تا حدودی به بلوغ رسیده بود، طوری که گفته شده در حالی که جو و گندم خورد می کرده در دست دیگرش قرآن بوده و آن را می خوانده! با این وجود سن او در ردۀ خردسالی یا کودکی و در حال رسیدن به نوجوانی بوده.
حتی اگر به سختی پذیرای بالغ بودن فاطمه باشیم، در مورد عایشه، دختر ابوبکر معروف به صدیق که از دوستان صمیمی پیامبر و مسئول کتابت قرآن بود، این امر به هیچ وجه صادق نیست. وقتی که سن او تنها 8 سال بوده، به عنوان همسر مشروع، به عقد محمد در آمد، تا جایی که ابوبکر به شوخی می گوید: “درست است او هشت سال دارد، ولی قابل اعتماد است!” (أر. هي ثمان، و الأحد ضمن). مشکل دیگری نیز در این جا عود می کند، و آن این امر غیر مترقبه است که بدانیم در این هنگام پیامبر پنجاه و سه سال داشته و اختلاف سنی بین این دو چهل و پنج سال بوده!!!؟؟؟
اما با این وجود، محمد، در ازدواج با عایشه اصرار می ورزد. و حتی از سال ها قبل برای آن نقشه کشیده بود یعنی از زمانی که وی تنها پنج سال داشته و با او بازی می کرده و او را در دامان خود می نشانده و به محض اینکه به سن هشت سالگی می رسد دیگر طاقت نمی آورد و با او ازدواج می کند.
و در اینجا ای خواهر و ای برادر مسلمانم، مایلم این سؤال را از شما بپرسم: “آیا شما حاضرید دخترک خردسالتان را به عقد یک پیرمرد در سن پدربزرگش در آورید؟ … حتی اگر دخترکتان زشت ترین موجود روی زمین باشد تا جایی که او را اصلاً دوست نداشته باشید؟ و دخترکتان را به مردی هبه کنید و برایتان تفاوتی نداشته باشد که آن شخص چه کسی باشد و او را از دامن مادرش بگیرید؟ آیا اجازه می دهید دختر کوچکتان زمانی ازدواج کند که خوب می دانید او هنوز خیلی برای این کار بچه است و معنا و مفهوم ازدواج را نمی داند؟ بیایید واقع بین باشیم و با هم کمی دقت کنیم: آیا احساس شما نیز این را نمی گوید که چنین عملی خیانت و جُرم است و مستحق مجازات از جانب خدا و جامعۀ بشری است؟ شما را نمی دانم، اما خود من این را جنایتی بزرگ به حساب می آورم. …
در مورد عایشه، او هنوز کودکی خردسال است و نابالغ که از زندگی زناشویی چیزی نمی داند! شاهد اینکه: در عصر یک روز، پیامبر که در حال بحثی عمیق با ابوبکر بوده، عایشه را می بیند که وارد اتاق می شود. همان طور که محمد به بحث ادامه می دهد و بحث به درازا می کشد، حوصله عایشه سر می رود و سخن محمد را با این کلام قطع می کند: “سخن کوتاه کن.” و در همین هنگام است که پدرش با سیلی به صورت وی می زند، به نوعی که از دهان او خون جاری می شود. و به ما چنین گفته شده که پیامبر از این امر بسیار ناراحت شد… این نشان می دهد که عایشه هنوز کودکی بیش نبوده که سوگُلی محمد بوده. او به خوبی واقف بوده که عایشه هنوز کودکی خردسال و نابالغ بیش نیست و به همین خاطر مزاحمت او را جدی نگرفت. همچنین به او اجازه می داد که جسارت کرده و با او به بحث و مجادله بپردازد چون عایشه محبوب ترین در میان زنانش بود. درک این که چطور محمد او را پیش از هجده سالگی رها کرد و راه خود را پیش گرفت، امری بسیار دشوار است. او نه تنها با عایشه این کار را کرد بلکه سایر همسران سابقش را نیز پس از وداع خویش، از ازدواج منع نمود! تاریخ چیز زیادی در مورد عایشۀ پس از محمد به ما نمی گوید، جز اینکه در می یابیم که عایشه پس از محمد، منشاء بروز اختلافات و تفرقه های بسیار در بین مسلمانان میشود تا جایی که پدرش از خلافت کناره گیری می کند. عایشه حتی با خلیفۀ جدید، علی بن ابوطالب، پسر عموی محمد، هرگز به توافق نرسید.
من خود هرگز این حادثۀ بسیار تأسف بار را که برای خواهر دوست مهربانم در بخش جنوبی کشور ما رُخ داد، فراموش نمی کنم. این دوست من خواهری داشت که سیزده سال داشت. از آنجا که آنها در سایۀ یک قانون قبیله ای سخت اسلامی زندگی می کردند، و سینههای این دختر شروع به برجسته شدن کرده بودند، مجبور به ترک تحصیل و ازدواج زود هنگام شد. وقتی بدنبال جوانی می گشتند که با او ازدواج کند، کسی را پیدا نکردند. هیچ کس به وی علاقه نشان نمی داد تا اینکه مردی، پا پیش گذاشته و به وی پیشنهاد ازدواج داد. این مرد، چهل و پنج ساله بود و دارای دو همسر و هفت نوه!!! وی پس از مشورت با شیخ قبیله که خود را حافظ کتاب خدا می دانست، مطابق شرع اسلام با این دختر ازدواج کرد. در شب زفاف، دختر که وحشت زده شده بود، در می یابد که این تنها یک بازیِ صِرف، آن گونه که خاله ها و مادرش برایش تعریف کرده بودند، نبوده! … این مرد که از او بسیار بزرگتر بود، از او چیزی طلب می کرد که در درکِ این دخترک نمی گنجید، و آن مرد در آن شب برای اثبات مردانگی خویش به زور به دخترک تجاوز کرد. نتیجه این بود که دختر در همان شب جانش را از دست داد! من هنوز هم اشک های دوستم را که از چهره اش جاری می شد و این مصیبت را برای من تعریف می کرد، به خاطر دارم. هنوز پس از گذر سال ها وقتی به یاد این داستان میافتم، قلبم گریه می کند. ولی با این حال امیدی غیرقابل وصف را با خود حمل می کنم که روزی فرا خواهد رسید که خدا آسمان را شکافته و ذهنها را روشن خواهد ساخت و حجابِ جَهل و نادانی را از همۀ قلبها برخواهد داشت تا خورشید مهر و محبت خود را به تمام عالم بشریت بتاباند.
ازدواج با اهل کتاب
زنان با سرپناه و زنان بی سر پناه
قرآن در جاهای مختلف، گاه در مقام نقد، و گاه در مقام موافقت، از عبارت “اهل کتاب” استفاده می کند. که بحث در این مورد از حوصلۀ این مقاله خارج است. اما آنچه در اینجا مورد بحث ما است، تعاملی است که میان مسلمانان و اهل کتاب وجود داشته که در آیۀ 4 سورۀ المائده از آن بحث به میان آمده و طبق این آیه، مسلمانان بهطور کلی مجوز بهره مندی از “ظرافت ها”، لذایذ خاص و غذاهای اهل کتاب را دریافت می کنند. در این حال این امکان نیز به اهل کتاب (یعنی مسیحیان و یهودیان) داده می شود که از غذاهای مسلمانان، بدون حق استفاده از دیگر لذایذ آنها، تناول کنند. سپس با اشاره به این نکته که مسلمانان اجازه دارند همسر خود را از میان اهل کتاب انتخاب نمایند، مشروط به اینکه بتوانند مهریۀ وی را به صورت کامل پرداخت نمایند. با این وجود، در متن این آیه دراین سوره، اشارهای به این موضوع نمی شود که آیا مردان از اهل کتاب نیز اجازه دارند همسری از زنان مسلمان برگزینند یا خیر؟ حال می توان این سؤال را نیز مطرح کرد که: آیا زن مسلمان نیز این حق را دارد که به همسری یک مسیحی یا یهودی دربیاید یا خیر؟ البته که چنین نیست! این امر از سوی خدا، پیامبر و صاحبان قدرت، از مسلمانان کاملاً منع شده است. این دستور، یک باور عمومی و غیرمکتوب است.
بدین ترتیب متن را چنین می خوانیم:
“امروز هر چه پاکیزه است شما را حلال شد و طعام اهل کتاب برای شما و طعام شما برای آنها حلال است. و نیز حلال شد نکاح زنان پاکدامن مؤمنه و زنان پاکدامن اهل کتاب در صورتی که شما اُجرت و مِهرِ آنان را بدهید و پاکدامن باشید نه زناکار و رفیقباز. و هر کس به ایمان (دین اسلام) کافر شود عمل او تباه شده و در آخرت از زیان کاران خواهد بود.” (۵)
ولی با در نظر گرفتن این که قرآن، غذاهای ما، ظرافت ها و زنان ما را برای مسلمانان حلال می شمارد، هنوز از جانب مسلمانان اصرار بر اصل دوری گزیدن از اهل کتاب به ویژه مسیحیان وجود دارد. برخی فرقههای اسلامی از نوشیدن آب از ظروف مسیحیان و یا لمس دست مسیحیان، منع شده اند. در بخش جنوبی محل مسیحی نشینی که من از آنجا می آیم، حتی رسم بر این است که یک مسیحی را نجس خطاب می کنند. اما واقعیت این است که اگر فرض بر این باشد که پاکیزگی ظاهری برای قیاس ملاک است، همۀ این خانوادههای مسیحی در هر جای این منطقه که پراکنده باشند، به نظر بسیار پاکیزه تر و آراسته تر و تحصیل کرده تر از بقیه هستند.
حال اگر به متن قرآن برگردیم، درمی یابیم که واژۀ “پاکدامن” (محصنات) بار دیگر در این آیه آمده، یک بار به معنی زنان “با ایمان”، یعنی مسلمان که حق مردان مسلمان هستند و بار دوم دربارۀ زنان مسیحی و یهودی که در اختیار مردان مسلمان قرار گیرند. راستی چرا قرآن در این جا، هنگام تشریح موارد افراد واجد شرایط، بین این دو گروه تمایز قائل شده؟ چرا مثلاً زنان با ایمان مسلمان و اهل کتاب را در یک جمله یک جا نیاورده؟ کسانی که در رتبۀ اول در ردۀ “پاکدامنان” قرار می گیرند در مقایسه با کسانی که در رتبۀ دوم قرار دارند، یقیناً با یکدیگر تفاوت فاحشی دارند. و من چنین باور دارم که واقعاً تفاوت های قابل توجهی نیز در این میان وجود دارند!
یکی از مراجع زبان عربی، محمد بن أبی بكر بن عبد القادر الرازی، در یکی از کتاب هایش یعنی مختار الصحاح للرازی، چنین ذکر کرده:
“مرد وقتی ازدواج کند، پناهی می یابد و زن زمانی سر پناه دارد که پرهیزکار باشد، و شوهرش برای او سر پناه ساخته باشد. سپس به اظهارات ثعلب ارجاع می دهد که: “هر زن پرهیزکاری سر پناه دارد.”
از این رو چنین نتیجه گیری می شود که در این جا یک وجه تمایز وجود دارد: اولاً “زنان با سر پناه” همان گونه که از ابتدا اشاره به زنان مسلمان می باشد تا در حالی که از حمایت مردم و قبیله شان برخوردارند از پشتیبانی کامل شوهرشان نیز لذت می برند. و در مرحلۀ دوم به زنانی نسبت داده می شود که پاکیزه هستند و دارای شوهرانی هستند که در قید حیات هستند. بنابراین نیمۀ اول این متن به زنان مسلمان مجرد، بیوه یا مطلقه اشاره دارد. این ها همه واجد شرایط برای ازدواج با یک مرد مسلمان می باشند، با این شرط که قادر به پرداخت مهریه شان باشد. در نیمۀ دوم متن مذکور، به زنان اهل کتاب، صرف نظر از اینکه ازدواج کرده باشند یا نه، اشاره دارد. این زنان تحت مواردی خاص، اعم از آدم ربایی، اسارت، خریداری شدن جهت بردگی و امثال این ها در اختیار مرد مسلمان قرار می گیرند. و از ابوسطید این گونه متوجه می شویم که: ” ما با زنان خارجی روبرو شدیم که همسر داشتند و چون همسرشان هنوز زنده بود، اکراه داشتیم که ایشان را لمس کنیم. بنابر این از پیامبر در این مورد سؤال کردیم و ایشان پاسخ دادند: “… کنیزان با ایمان را که دست راست شما تصاحب کرده، از آن خود سازید…” و ما از سخن ایشان چنین برداشت کردیم که در حالی که خدا آنها را به ما سپرده … ما آن ها را رد می کردیم.” از گزارش این شخص چنین نتیجه گیری می شود که او یک فرماندۀ جنگی می باشد که چند خانوادۀ مسیحی را اسیر کرده بود و همان گونه که مرسوم بود مردان را از زنان جدا نموده بود. و سربازان وسوسه شده بودند که زنان را تصاحب کنند اما چون آن ها شوهر داشتند، از این عمل خودداری کرده بودند. با این وجود، پس از صلاح مصلحت با پیامبر، که فرمانده و رهبر ملت بود، و کسب اجازه از وی، با ایشان به شهوت رانی پرداختند. در واقع به نظر می آید که مانعی برای تصاحب این زنان که “سر پناه” داشتند و شوهرانشان زنده و در کنارشان قرار داشتند، وجود نداشت و مسئله چنین توجیه می شد که آنها از سورۀ قرآنی النساء آیۀ 23 پیروی می نمودند.
حال با این دانش که یک مسلمان، مجاز به ازدواج با یک زن از اهل کتاب است، چند سؤال برای ما مطرح می شود: سرنوشت خانوادهای که در آن اعتقادات دو دین هم زمان جریان دارد، چیست؟ فرزندان، پیرو کدام می شوند؟ آیا امورات میان همسران در این خانواده، ساده و هموار خواهد بود؟ در واقع، اسلام این گونه مقرر می کند که همسر اهل کتاب مجبور به پذیرش دینِ شوهرش نیست. و می تواند ایمان پدران خود را حفظ نماید. از سوی دیگر، فرزندان او باید مسلمان شوند تا از ارث، سهمی داشته باشند. با این وجود مادر باید آنها را به گونه ای پرورش دهد که با آموزههای دین مبین اسلام آشنا شوند! من خودم نمونههای بسیاری از این دست را سراغ دارم. من همسایهای داشتم که زنی از خویشاوندانش با مرد مسلمانی ازدواج کرد و عمری طولانی را با وی گذراند و پسران و دختران بسیاری برایش آورد و طبیعتاً بچهها باید مسلمان می شدند. هر وقت مادرشان آن ها را برای دید و بازدید از خانوادهاش به همراه خود می برد، آن ها به همراه وی به کلیسا می رفتند. و من متوجه این نکته شدم که بچهها حالتی دارند که به مادر و کلیسا تعلق بیشتری احساس می کردند تا پدرشان و اسلام. و هر کس به راحتی می توانست از چشمان ایشان ناامنی و سردرگمی خاص را متوجه شود. وقتی در این باره از همسایه ام سؤال کردم، تأیید کرد که وی نیز از اینکه بچهها را در این مخمصه می بیند ناراحت است. آنها واقعاً نمی دانند کجا قرار دارند. پدرشان آنها را جمعه به مسجد می بُرد و آئین های اسلامی را به ایشان میآموخت، اما وقتی با مادر خود نزد ما میآمدند، آنها را با خود به کلیسا می بردیم و آنها را در عبادات خود شریک می کردیم. و این خود، رفته رفته باعث نگرانی و احساس ناامنی بیشتر در آنها شد.
شاید وقتی عشق و فداکاری بین زوج وجود داشته باشد، روحیۀ هماهنگی و مدارا بتواند حداقل برای مدتی در چنین خانهای غالب باشد. اما آیا این وضعیت بیشتر شبیه به آرامش پیش از طوفان نیست؟
من خود در زمان تحصیلات دانشگاهی، تجربه ای بسیار نادر از سر گذراندهام. با یک جوان عرب مسلمان دوست شدم به نوعی که دوستی ما پیش رفت و عمیق شد. فهمیدم که او با یک زن کاتولیک فلیپینی ازدواج کرده. آنها عمیقاً عاشق یکدیگر شده بودند و این دوست من توانسته بود دختر را متقاعد سازد که دین خود را انکار نماید تا خانواده اش، دختر مورد نظر را بپذیرند. در ابتدا دختر طفره رفته و گفته بود که از کودکی تعمید مسیحی یافته و عیسی او را نجات داده است و همچنان باید از خدای مسیحیت پیروی نماید. پسر با تلاش فراوان، دختر را متقاعد می سازد که این انکارِ دختر جدی نخواهد بود و در انجام تمام احکام و مناسک اسلامی اجباری در کار نخواهد بود و تنها کافیست دو جمله را برای اقرار به مسلمان شدن به زبان آورد و پس از آن می تواند در صلح و آرامش، به زندگی عادی خود ادامه دهد. بالآخره دختر پذیرای امر می شود. پسر او را به فلسطین می برد و در آنجا رئیس شیوخ، توصیفاتی عربی را به زبان میآورد و دختر بدون این که معنای آن کلمات را بداند، آن ها را تکرار می کند. سپس دختر به عنوان زنی مسلمان معرفی می شود و ازدواج مبارک ایشان توسط شیخ برکت داده می شود!!! اما وقتی من از پسر سؤال کردم که آیا همسرش در قرائت قرآن کماکان ادامه می دهد، خندید و پاسخ داد: “او حتی نمی داند که قرآن چیست و از کجا آمده. تنها چیزی که می داند این است که اکنون مسلمان شده و من هنوز شوهر وی هستم!!”.
حقوق زنان در اسلام
برخی این عادت اعراب پیش از اسلام را شنیده اند که فرزندان دخترِ تازه به دنیا آمده را زنده به گور می کرده اند. و این در میان اعراب شرم آور بوده که همسر یکی از آن ها برایش فرزند دختر به دنیا بیاورد. و با آمدن اسلام، این کشتار کودکان بی گناه کاملاً ممنوع شد. این حکم اسلام تمایز بسیار زیادی را برای دین جدید به همراه می آورد و محمد را در نگاه پیروانش بسیار محبوب می گرداند. ولی در این جا لازم است بدانیم که این کار در واقع در میان اعراب، یک عرف همه گیر نبوده بلکه فقط در میان قبایلی که فرهنگ بسیار بی ثباتی داشتند وبقای آنها بیشتر به نبرد و حمله به دیگر قبایل وابسته بوده، وجود داشته. بنابراین بعد از اینکه این قبایل به اسلام گرویدند، رسوم قدیمی خود را رها کردند. با این حال هنوز هم احساسات کلی نسبت به زنان در کل منطقه همچنان منفی بوده.
ضمن این که احترام عمیقی نسبت به محمد در رابطه با نقشی که در ممنوعیت قتل نوزادن بی گناه داشته، دارم ولی ای کاش او حقوقی بیشتر از اعطای حق زندگی برای زنان به ارمغان آورده بود. بدیهی است که به زن هیچ حقی برای حفاظت از خود و داشتن ارزش و احترام از دیدگاه جامعه اسلامی داده نشده است. پیشتر نیز در بحث خود مشاهده کردیم که اسلام چگونه جایگاه زن را در جامعه پایین می آورد. حتی خود پیامبر اظهار می دارد که زن از نظر فکری و مذهبی موجودی ناقص است.
از نظر فکری، تا آنجا پیش می رود که فقه اسلامی شهادت یک زن در دادگاه را پذیرا نیست، به حدی که در صورت لزوم، شهادت دو زن با شهادت یک مرد برابری می کند:
“پس ولىّ او بايد با (رعايت) عدالت، املا نمايد. و دو شاهد از مردانتان را به شهادت طلبيد، پس اگر دو مرد نبودند، مردى را با دو زن، از ميان گواهانى كه (به عدالت آنان) رضايت داريد (گواه بگيريد)، تا (اگر) يكى از آن دو (زن) فراموش كرد، (زنِ) ديگر، وى را يادآورى كند. و چون گواهان احضار شوند، نبايد خوددارى ورزند.” (سورۀ بقره آیه۲۸۲)
از نظر مذهبی نیز، زنان به خاطر دوران عادت ماهیانه شان ناقص به حساب می آیند و از نظر روحانی در موقعیت غیرمتعادل محسوب می شوند. بنابر این از اقامۀ نماز و داشتن روزه مرتباً معاف می باشند. اگرچه دوران قاعدگی او از نظر بیولوژیک در باروری وی در آینده کمک می کند و وسیله ای است برای بقای گونه ها، اما مزاحم ارتباط روحانی او می شود. با این حال چنین برداشت می شود که او پس از گذر از این دوران همچنان در زندگی روزمره یک زن می باشد و نیز مؤثر … تا اینکه با این سخن پیامبر به نقل از البخاری برمی خوریم که می گوید:
«اي گروه زنان! صدقه دهيد زيرا شما را بيشترينِ اهل دوزخ ديدم».
پرسيدند: چرا؟ ای رسول خدا – صلى الله عليه وسلم -! پيامبر اكرم – صلى الله عليه وسلم – فرمود: «بخاطر اينكه شما به كثرت نفرين می كنيد و از شوهرانتان نافرمانی نموده و ناسپاسی مي كنيد و هيچ ناقص عقل و دينی نمي تواند مانند شما، مردان عاقل را فريب دهد.»
عرض كردند: ای رسول خدا – صلى الله عليه وسلم! نقصان عقل و دين ما چيست؟
فرمود: «مگر نه اين است كه گواهی يك زن، نصف گواهی مرد به حساب می آید»؟ گفتند: بلی.
رسول خدا – صلى الله عليه وسلم – فرمود: «اين خود، نشانگر نقص عقل شما است.»
آن حضرت – صلى الله عليه وسلم – باز فرمود: «مگر نه اينكه در ايام حيض و قاعدگی، نماز نمی خوانيد و روزه نمی گيريد»؟
عرض كردند: بلی. رسول الله – صلى الله عليه وسلم – فرمود: «اين هم دليل بر نقص دين شماست.»
صحيح البخاري (1/ 68)
و از این جهت که زنان دارای نقایص زیادی می باشند، الزاماً می بایست آنها را از بالا هدایت کرد و وقتی سرکشی می کنند باید آنها را سرکوب نمود، و می بایست بدون کمترین اعتراضی، اطاعت کامل را از آنان توقع داشته باشید و مانند بره هرکجا که پدر، برادر و بعداً شوهرشان می خواهند به دنبال آنان روانه شوند. در اینجا ممکن است این سؤال پیش بیاید که: “آیا واقعاً زنان از هیچ حقوقی برخوردار نیستند؟” و شاید شما پاسخ بدهید: ” البته!” اما این کار ما نیست که تصمیم بگیریم حق زنان در کجای کار رعایت می شود.
هنگامی که از پیامبر در این باره سؤال می شود که : “زن برگردن مرد چه حقی دارد؟” او پاسخ می دهد: اگر مرد خوارک می خورد، به او نیز بدهد، و وقتی او لباس می پوشد، برای زنش نیز لباس فراهم کند، و از برهم زدن قیافه او و ضرب و شتم بیش از حدّش یا ترک کردنش، مگر در خانه بپرهیزد.”
پس اینها حقوق او هستند: کتک زدنش تا جایی که قیافه اش بهم نریزد (ولو اینکه صدمه روحی و روانی ببیند) و اینکه فقط در خانه ترک شود – یعنی زمانی که در بیشترین نیازش به تنها شوهرش قرار دارد، از هم خوابگی با او محروم شود. به خاطر دارید که او حق ازدواج با چهار مرد را ندارد … و اینکه او برابر با هر عضو دیگری از خانواده شوهرش، از خوراک و پوشاک برخوردار می شود و نه چیز دیگری. به او ارزشی بالاتر از این داده نشده! (سورۀ نساء آیه ۳۳ را مشاهده فرمایید) تا حقوق مرد و زن از چیزهای ممکن تا غیرممکن را در یابید. زن باید به هر بهایی که شده شوهرش را راضی نگه دارد. این برای او همه چیز می باشد. باید برای او احترام قائل باشد و او را تا درجات والای روحانی ارج نهد. پیامبر در اینجا خاطرنشان می سازد که: اگر به عنوان جزئی از عبادت چنین مقرر شده بود که زن می بایست غیر از خدا نزد کسی زانو بزند، این حکم را می داد که زنان در مقابل شوهرانشان زانو بزنند! زنان همچنین مؤظف هستند که هر ساعت از شب یا روز برای تأمین نیازهای جنسی شوهر خود، صرف نظر از اینکه در چه شرایطی می باشند، حتی در هنگام بیماری آماده باشند … این به ابوهریره در ” الطيالسی “نسبت داده شده که پیامبر به وی گفت: “مرد حق دارد حتی در زمان قاعدگی هم با وی نزدیکی نماید!”
تا این حد زیاد در باره مسائل جنسی در اسلام اشاره شده! اما راستی در باره امور اجتماعی چطور؟
همانطور که پیشتر هم اشاره شد، شهادت هیچ زنی در دادگاه پذیرفته نیست. در مورد سایر معاملات حقوقی نیز این موضوع صادق است. با زنان بسیار فرومایه تر از مردان برخورد می شود. به عنوان مثال، به زنان به اندازۀ مردان ارث تعلق نمی گیرد و مردان دارای سهم بسیار بیشتری هستند، چون در مذهب و شعور کامل هستند! و با توجه به اینکه زنان چنین نیستند، پس یک سوم ارث را صاحب می شوند. در سورۀ نساء چنین می خوانیم که سهم مردان دو برابر سهم زنان است و غیره که در آن فهرستی از حقوق مدنی زنان در جامعه اسلامی نیز وجود دارد.
حجاب چیست و چرا لازم است که یک زن مسلمان آن را بپوشد؟
ایامی را بیاد می آورم که هنوز در وطن خود بودم و بسیاری از برادران مسلمان را می شناختم که زن مسیحی را فاسد و هرزه می دانستند چون لباس های باز می پوشید و جذابیت های بدنی خود را نمایان می ساخت و با همین وضع بیرون می رفت… و هرچند که این توصیف را می توان تنها به بعضی از آن ها نسبت داد ولی تمایل خاصی به موافقت با آنها دارم. با این وجود قاطعانه مخالف این هستم که برچسب «مسیحی» یا «ایماندار» به آنها چسبانده شود. در واقع، مسیحیت ربطی به چنین اشخاصی ندارد. من با چنین باوری به مذهبم ایمان دارم که شکی وجود ندارد که دین مقدسات و عفاف است و وقتی زندگی و قلب کسی را دربر می گیرد، وی را مسحور خود می سازد و طاهر می گرداند و او را فراتر از هر نوع ناپاکی قرار می دهد. به همین دلیل است که شخص مسیحی مطابق فرموده کتاب مقدس تبدیل به «خلقتی نو» می گردد. اما این مسئله در مورد کسانی که دین خود را از جامعه یا اجداد خود به ارث برده اند، صدق نمی کند. چون در میان آنها کسانی یافت می شوند که به احکام آن آیین پایبند نیستند. درست مانند میلیونها پیرو اسلام که در این میان، همۀ زنان آن ها حجاب را رعایت نمی کنند و یا از احکام بنیادین دینشان پیروی نمی کنند و یا بهتر است بگوییم اصلاً پیروی نمی کنند. نظر شما چیست؟ آیا آنها مسلمان هستند یا خیر؟
این مسیحیان اسمی که فقط نام مسیح را به یدک می کشند، چه زن و چه مرد، بخاطر سبک زندگی خود، به مسیح بی حرمتی می کنند و مسیح را دوباره مصلوب می کنند. اما زنی که مسیحی حقیقی است، با حضور خدا در زندگی اش، خود را زینت می بخشد. ظاهری مرتب دارد و مراقب آنچه می پوشد هست، و لباس هایی با حُجب و حَیا انتخاب می نماید تا باعث وسوسه مردان دیگر نشود و دارای شخصیتی آرام و روحی حلیم و فروتن است که با روح کتاب مقدس هماهنگی دارد. در ضمن، به این مسئله نیز توجه دارد که باعث رضایت شوهرش شود و چه از نظر جسمی و چه روحی، تسلیم وی باشد (رجوع کنید به اول پطرس فصل ۳). از دیدگاه خدا، چنین زنی، زن مسیحی به شمار می آید. زنی که نه با پیروی از سنّتی کورکورانه و جاهلانه بلکه هر روزه با دعا، روزه و خداترسی که به همراه شناخت آگاهانه از خداست در طلب رضایت و خشنودی او است. وقتی او در کلیسا حضور می یابد، در تلاش است تا کلام خدا را در دل خویش چون گنجینه ای نگاه دارد و آن را حفظ کند و با احترام و ترس مقدس، خدا را عبادت کند. او سرش را به خاطر فرشتگان و نیز به سبب احترام به حضور خدا که آن مکان را پر کرده می پوشاند و با لباسی کمتر از یک لباس با حیا، وارد کلیسا نمی شود. آنچه در این مورد مرا واقعاْ آزار می دهد این است که برخی از زنان به ظاهر مدرن، علی رغم وجود این همه نکات روشن و واضح در کتاب مقدس، نسبت به این روش زندگی که بیان کردم، معترضند و معتقدند این محدودیت ها برای زمان های باستان بوده و ما که اکنون در اوایل قرن بیست و یکم قرار داریم و توسعه، سعادت و کامیابی و فرهنگ از نشانه های بارز آن است. و بعضی از آنها این گونه استدلال می کنند که مطمئناً دیگر لازم نیست که بانوان سر خود را در حضور خدا بپوشانند. ولی من معتقدم که این اعتقاد کاملاً اشتباه است. کسی که این فرمان را صادر کرده خدای ابدی است که تغییر و دگرگونی در ذاتش راه ندارد. او خدای دیروز، امروز و فردا است یعنی همان خدای قرن اول، خدای قرن بیست و یکم نیز می باشد و نیز سرور و خداوندگار همه هست. این مسئله بسیار واضح و روشن است و اگر کسی می خواهد احکام خدا را هرطور که خود مایل است انجام دهد، آزاد است که آنها را بدون اینکه به خدا نسبت دهد، روا دارد. ما رسالۀ پولس عزیز را خطاب به شهروندان قرنتس در اختیار داریم که این موضوع الهی را تشریح می نماید و جایی برای هیچ گونه تردید باقی نمی گذارد. در فصل یازدهم و در آغاز آیه پنجم از آن است که می خوانیم:
” و هر زنی که سر نپوشیده دعا یا نبوّت کند، سر خود را بیحرمت کرده است؛ این کار او درست مانند این است که سر خود را تراشیده باشد. اگر زنی سر خود را نمیپوشاند، پس اصلاً موهای خود را کوتاه کند؛ و اگر برای زن شرمآور است که موهایش را کوتاه کند یا بتراشد، پس باید سر خود را بپوشاند.” (اول قرنتیان 5: 6-11)
بنابر این شاهد این مطلب هستیم که پولس رسول انتخابی برای ما باقی نگذاشت. یا سر باید تراشیده شود و یا پوشیده باشد. پولس در اینجا به تراشیدن سر اشاره می کند چون زنان در فرهنگ آن زمان، از آنانی که سرشان را می تراشیدند کراهت داشتند به خاطر اینکه این روش زندگی روسپی ها بود. توجه داشته باشید که در اینجا او هیچ فضایی را برای انتخاب شخص نمی گذارد؛ یا یک زن پیرو مسیح است، یا پیرو شیطان. اگر او به مسیح تعلق دارد، می بایست فرامین او را با جان و دل پیروی کند و نه آنچه دنیا با روش مُدهای غیراخلاقی مدرن و یا آرایش موهایی که وجود دارند به او دیکته می کنند. پس به این نتیجه رسیدیم که وقتی زن در کلیسا شرکت می کند می بایست سر خود را بپوشاند.
حال که موضع مسیحی ما روشن است، اجازه دهید درباره این موضوع حساس در دین اسلام بحث کنیم. منشاء حجاب اسلامی چیست؟ در میان زنان قریش و در عنفوان ظهور دین اسلام، حجاب امری ناشناخته بود و لباس و زینت ظاهری، به سبک سنتی عربی رایج بود. هنگامی که این دین جدید از مکّه به مدینه منتقل شد، محمد شروع به برداشتن قدم های انقلابی خود نمود و قوانینی برای ساکنین این شهر تصویب نمود. همچنین سوره های مختلف قرآنی با سرعت بیشتری نازل می شدند و حقوق و وظایف مردم در جامعۀ نوین تحت لوای آنها تنظیم می شدند. وقتی محمد شروع به ازدواج با همسرانش، یکی پس از دیگری نمود، موجبات حسادت پیروانی که از او دور بودند نسبت به همسرانش به وجود آمد. رشد این حسادت ها در حالی که مردی این تعداد همسر اختیار کند و نتواند وقت زیادی را با آنها صرف کند، غیرمعمول نیست … ما پیشتر به این واقعیت اشاره کردیم که محمد، اکثر اوقات خود را در خانۀ اصلی خود و با همسر مورد علاقه اش عایشه می گذراند، بنابرین باید راهی می یافت که از سایر همسرانش محافظت نماید و به همین دلیل به آنها اجازه نمی داد که بدون رضایت وی به هیچ وجه با بیرون ارتباط برقرار کنند. روزی، شخصی که طلحه نام داشت و از خویشان محمد و نیز پیرو او بود، در حال ملاقات با یکی از همسران پیامبر دیده شد و این مسئله پیامبر را بسیار عصبانی کرد و به این سبب به وی امر می کند که دیگر بار در آنجا دیده نشود. طلحه در پاسخ به محمد می گوید: «او عموزادۀ من است و به خدا قسم چیزی بین ما رخ نداده!» که پیامبر در پاسخ به ایشان می گوید که «هیچ کس از خدا باغیرت تر نیست و از من نیز ایضاً» این احساسات برخاسته از غیرت مردانه در رویدادی دیگر و این بار به نوعی واضح تر نیز تکرار می شود و پس از آن است که وی پیروان خود را از ورود بدون اجازۀ او، به خانه اش منع می نماید. لازم به یادآوری است که اَنَس یکی از انصار و پیروان محترم پیامبر بوده که در صورت ضرورت، نزد پیامبر وارد می شد و نیاز خود را مطرح می نمود. محمد در یک واقعه از او می خواهد که نادم شود و وی را از ورود به منزلش منع می نماید. و این چیزی است که در این مورد در سوره آمده است: “اى كسانى كه ايمان آورده ايد داخل اتاق هاى پيامبر مشويد مگر آنكه براى [خوردن] طعامى به شما اجازه داده شود [آن هم] بی آنكه در انتظار پخته شدن آن باشيد ولى هنگامى كه دعوت شديد داخل گرديد و وقتى غذا خورديد پراكنده شويد بی آنكه سرگرم سخنى گرديد اين [رفتار] شما پيامبر را مى رنجاند و[لى] از شما شرم مى دارد و حال آنكه خدا از حق[گويى] شرم نمى كند و چون از زنان [پيامبر] چيزى خواستيد از پشت پرده از آنان بخواهيد اين براى دلهاى شما و دلهاى آنان پاكيزه تر است و شما حق نداريد رسول خدا را برنجانيد و مطلقاً [نبايد] زنانش را پس از [مرگ] او به نكاح خود درآوريد چرا كه اين [كار] نزد خدا همواره [گناهى] بزرگ است.” (سوره الاحزاب آیۀ 53)
حقیقت این است که مهم نیست که یک زن چند لایه لباس باید بپوشد تا بدن او کاملاً پوشیده باشد، یا اینکه حتی اگر لباس او ضخیم باشد به چه اندازه می تواند بدن یک زن را از نظر شهوت آلود بیننده بپوشاند بلکه مشکل، خودِ زن است که باعث نگاه شهوت آلود دیگران می گردد. چه بسیار بانوان نیکو از همه فرقه ها وجود دارند که خسته شده اند و به پنهان کاری روی آورده اند. اگر زنی از خدا نمی ترسد و حضور وی را در زندگی خویش به همراه ندارد، نه حجاب و نه هیچ در و قُفلی نمی تواند از کاری که می خواهد بکند، مانع شود. در این خصوص نمونه ها به وفور یافت می شوند!
اما اگر قلب یک زن به فیض خدا با ترس او و از نور شگفت انگیز خدا پر شده، هر کس می تواند این زن با ایمان را حتی بارها ملاقات نماید و او را تهدیدی برای خویش نشمارد و حضور خدا را در زندگی اش تشخیص دهد و او را محترم شمارد. او است که همیشه به عنوان بانویی محترم و شایسته چه در خانه و چه در خارج از خانه، ظاهر می شود و تا پایان عمرش، خود را با حُجب و حَیای خداوند مقدسش آراسته و نسبت به خانواده اش وفادار می ماند.
(توضیح: ترجمه بقیه این مقاله به زودی درج خواهد شد.)
نوشته: سلمان حسن جبّار
منبع مقاله به زبان انگلیسی:
//www.answering-islam.org/Women/place.html
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |