معرفی عهد جدید: رسالات اول و دوم و سوم یوحنا- زمینه (فصل بیستم)
فصل بیستم
رسالات اول و دوم و سوم یوحنا
زمینه
اگر لغات مورد استفاده و سبک نگارش، معیار اصلی برای تعیین نویسنده باشد، میتوان گفت که نویسندۀ این سه رسالۀ کوتاه همان شخصی است که انجیل چهارم را نوشته است. این چهار نوشته احتمالاً در یک زمان و در یک محل نوشته شدهاند. رسالۀ اول با این مقدمه شروع میشود: «آنچه از ابتدا بود و آنچه شنیدهایم و به چشم خود دیده، آنچه بر آن نگریستیم و دستهای ما لمس کرد دربارۀ کلمۀ حیات» (۱یوحنا ۱:۱) که مقدمهای برای معرفی حقیقت است. محتوا و لغات آیه فوقالذکر نشان میدهد که نویسنده وجود انجیل چهارم را بدیهی میدید و در تمام رساله شباهتهای زیادی مشاهده میشود. هدف رساله که در این آیه بیان شده: «این را نوشتم به شما که به اسم پسر خدا ایمان آورید تا بدانید که حیات جاودانی دارید…» (۱۳:۵) خواننده را یک قدم فراتر از انجیل میبرد که میگوید: «اینقدر نوشته شد تا ایمان آورید که عیسی، مسیح و پسر خداست و تا ایمان آورده به اسم او حیات یابید» (یوحنا ۳۱:۲۰). انجیل برای این نوشته شد که ایمان بیاورند و رساله برای این نوشته شد تا اطمینان به وجود آید.
به نظر عدهای از علما، رسالات دوم و سوم به عنوان نامههای توضیحی نوشته شد خطاب به کلیسا با لقب «خاتون برگزیده» (۲یوحنا ۱) و دیگری به غایس که شبان کلیسا بود (۳یوحنا ۱). این دو نامۀ شخصی حاوی نصایح و درود است در حالی که تعالیم اصلی در انجیل و رسالۀ اول وجود دارد.
تاریخ و محل دقیق نگارش را نمیتوان تعیین کرد ولی نظر مورد قبول این است که توسط یوحنا در نیمۀ ثلث آخر قرن اول میلادی برای کلیساهای آسیای صغیر نوشته شدهاند. در این موقع جدایی کلیسا و کنیسه انجام شده بود. مناقشه در مورد عادل شدن به وسیلۀ ایمان یا بهوسیلۀ اعمال شریعت خاتمه یافته و ورود غیر یهودیان به کلیسا همراه با میراث عقاید فلسفی تأثیر خود را بر تعالیم مسیحی شروع کرده بود. آنها علاقمند بودند شخصیت مسیح را بشناسند و بدانند که او کیست. اگر خدا بود چطور میتوانست بمیرد؟ اگر جان داد چطور میتوانست خدا باشد؟ در جواب این معما راه حلهای زیادی پیشنهاد میشد و مباحثه در مورد شخصیت مسیح افکار رهبران مسیحی و شورهای کلیسایی را تا قرن پنجم میلادی به خود مشغول ساخته بود. در واقع این بحث هنوز هم ادامه دارد.
بدعتی که رسالۀ اول یوحنا با آن مبارزه میکند از قرار معلوم نوعی عقاید اولیۀ ناستیکی بود و این بدعتی است که تا پایان قرن دوم، دشمن سرسخت کلیسا محسوب میشد. مکتب ناستیکی یک اعتقاد ساده نبود بلکه فلسفۀ مذهبی. مکتب ناستیک معتقد بود که روح پاک و ماده ناپاک است و این دو نمیتوانند با هم سازگار باشند. نجات مستلزم فرار از جهان مادی به جهان روحانی است. برای این فرار راههای متعددی وجود دارد. مهمترین وسیله عبارت است از معرفت که بهوسیلۀ آن انسان میتواند از جهان مادی به جهان روحانی ارتقاء یابد و به حقایق آسمانی دسترسی پیدا کند. این معرفت فقط برای کسانی حاصل میشود که از اسرار نهایی گروههای ناستیکی باخبر باشند. با وجودی که ناستیکها دارای تشکیلات نبودند ولی به وسیلۀ مراسم و عقاید با یکدیگر اشتراک داشتند.
تضاد مکتب فلسفۀ ناستیکی با نصیحت مخصوصاً در مورد شخصیت مسیح به نهایت شدت میرسید. ناستیکها میپرسیدند: خدا که روح نامحدود و پاک است چگونه میتواند با بدن مادی رابطه داشته باشد؟ اتحاد واقعی و کامل روح و جسم از نظر آنها محال بود. آنها دو راه حل پیشنهاد میکردند: یا مسیح واقعاً انسان نشده بود بلکه ظاهراً انسان به نظر میآمد و یا اینکه روح مسیح در عیسی که انسان بود تا موقع تعمید حلول نکرد و قبل از مصلوب شدن هم روح مسیح بدن عیسی را ترک نمود. نظریۀ اول دوستیزم نامیده میشود که از ریشۀ یونانی dokes به معنی به «نظر آمدن» است .نظریۀ دوم سرینتیانیزم نام دارد زیرا مدافع اصلی آن در قرن اول سرینتوس نام داشت.
هر دو نظریه برای مسیحیت خطر داشت زیرا تفسیر صحیح انجیل نبود. دوسیتزم، عیسای مسیح را که انسان کامل بود به یک روح که فقط ظاهراً انسان به نظر میآمد تبدیل میکرد که در واقع وجود نداشت. عقیدۀ سرینیوس برای عیسی یک شخصیت متضاد ایجاد میکرد: انسان نمیتوانست مطمئن باشد که با عیسی که فقط انسان است سر و کار دارد یا با مسیحِ روح مانند. این عقیده شبیه تصویری است که در داستان مشهور دکتر جکیل و آقای هاید وجود دارد. احتمالاً این دو نظریه در زبان یوحنا به طور کامل تعریف و تشریح نشده بود ولی از محتوای کلام رسالۀ اول یوحنا میتوان فهمید که در آن زمان یک نوع اعتقاد ناستیکی وجود داشته است.
یوحنا تأکید مینمود که مسیح را که او دربارۀ وی موعظه میکند شنیده و دیده و لمس کرده است (۱یوحنا ۱:۱). او اعلام میکند که هر کس پدر و پسر را انکار کند دجال است (۲۲:۲) و اضافه میکند: “هر روحی که عیسای مسیح مجسم شده را انکار کند از خدا نیست” (۲:۴و۳). از قرار معلوم مخالفان یوحنا دارای عقایدی شبیه ناستیکی دوستیستی بودند.
دو رسالۀ کوتاه همین مسئله را مطرح میکنند ولی با آن از نظر روش اداره و انضباط کلیسایی برخورد مینمایند. رسالۀ اول یوحنا میگوید که آنها یعنی پیروان عقاید بدعتی «از ما بیرون شدند لکن از ما نبودند زیرا اگر از ما میبودند با ما میماندند» (۱۹:۲). در بعضی از کلیساها تفرقههایی به وجود آمده بود و بدعتکاران از کلیسا جدا شده و برای خود گروههایی تشکیل داده بودند. ولی بعضی از آنها در همه جا مسافرت میکردند و بدعت خود را در کلیساهای کوچک که رشد کافی نداشتند اشاعه میدادند. رسالۀ دوم شامل هشدارهایی علیه آنهاست: «زیرا گمراهکنندگان بسیار به دنیا بیرون شدند که عیسی مسیح ظاهر شده در جسم را اقرار نمیکنند» (۲یوحنا ۷).
به کلیسا هشدار داده میشود که اینگونه معلمین پذیرفته نشوند «زیرا هر که او را تحیّت گوید در کارهای قبیحش شریک گردد» (۲یوحنا ۱۰و۱۱).
رسالۀ سوم دارای یکی دو اشارۀ جالب در مورد حیات کلیسا در این دوره است. از قرار معلوم قالب خدمات کلیسایی توسط واعظان بسیاری انجام میشد که در حال مسافرت بودند و با هر گروه مدتی میماندند و خانهها جلسات چند روزه تشکیل میدادند. این روش این خطر را داشت که توسط کلاهبردان مذهبی جهت منافع مادی مورد سوءاستفاده قرار گیرد. یوحنا از غایس تشکر میکند که معلمین واقعی را میپذیرد زیر آنها برای خدمات خود از امتها چیزی نمیگرفتند (۳یوحنا ۵و۸).
ظهور دیکتاتورهای کلیسایی در اشاره به دیوترفیس عیان میگردد. وی از پذیرفتن برادران در کلیسا جلوگیری میکرد و کسانی که این مهمانان را میپذیرفتند از کلیسا اخراج مینمود. اعتراض یوحنا در این مورد و اینکه میفرماید وقتی به آنجا برود کارهای دیوترفیس را فاش خواهد کرد، نشان میدهد که حتی در کلیسای قرن اول اشکالات اداری وجود داشت.
پس رسالات یوحنا برای کلیسایی نوشته شد که مکتبهای فلسفی جدید سعی میکردند آن را در خود حل نمایند و بدین طریق مسیحیت را نابود سازند و در چنین وضعی کلیسا سعی مینمود پیام اصلی خود را در مقابل گناه و فساد حفظ نماید.
برگرفته از کتاب معرفی عهدجدید (انتشارات حیات ابدی)
نوشتۀ مریل سی تنی
ترجمۀ ط. میکائیلیان
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |