فصل پنجم: عامل نازیسم-عامل مهم سرخوردگی مسیحیت از الاهیات اجتماعی و سیاست مسیحی،ظهور نازیسم و رایش سوم
فصل پنجم: عامل نازیسم-عامل مهم سرخوردگی مسیحیت از الاهیات اجتماعی و سیاست مسیحی،ظهور نازیسم و رایش سوم
ششمین عامل، نازیسم و جنگ جهانی دوم بوده است. این جنگ خانمانسوز خوشبینیهای موجود نسبت به فعالیتهای سیاسی را از بین برد. کسانی که فکر میکردند یا مارکسیسم بهزودی بهشت را بر زمین برقرار خواهند کرد، با وقوع جنگ جهانی اول ودوم، دیدن آن همه خونریزی و شرارت به این نتیجه رسیدند که وضع انسان خرابتر از آن است که بتوان با تغییرات اجتماعی و سیاسی، آن را عوض نمود. امید به تغییر با توسل به فعالیتهای اجتماعی و سیاسی در جهانی که در آن انسان، چنین فجایعی را سبب میگردد، امید واهی است. پس در میان مسیحیان به ویژه اوانجلیک نوعی بدبینی و سرخوردگی نسبت به هر گونه تغییر و اصلاح اجتماعی پدید آمد و تلاش برای تغییر وضع جامعه، تلاشی عبث تلقی می شد. بعد از جنگ جهانی سر خوردگی عجیبیی در جامعه مسیحی بخصوص در اروپا و آلمان و ایتالیا ایجاد شد که منجر به پیدایش رایش سوم یعنی نازیسم و موسولینی گردید و بخش بزرگی از این مسیحیت از قدرت نازیسم حمایت کردند که به طور مفصل ریشه های تاریخی آن تحلیل خواهد شد.
نقش واقعی مسیحیت در مبارزه با ایدئولوژی نازیسم و رایش سوم
کشور آلمان در دهه هاي ١٩٢٠ تا ١٩٤٠ میلادي شاهد شکل گیري، به قدرت رسیدن، تمامیت خواهي و افول قدرتی فریبکار، پوپولیست و خون ریز در اروپا بود. حزب سوسیالیست ملي آلمان معروف به حزب نازي به سرکردگي هیتلر در زمانهاي آشفته سربرآورد و با ایدئولوژي خود دست بر نقاط حساس رواني و اعتقادي یک ملت گذاشت و با شرارتهاي بسیار قدرت را قبضه کرد. این رژیم بخش عظیمي از ملت و نهادهاي آلمان را با خود همراه کرد و یکي از بزرگ ترین جنگهاي تاریخ بشر را برافروخت. این رخداد عظیم را ميتوان با روش های مختلف بررسي کرد. عملکرد مسیحیان و کلیساهاي پروتستان آلمان در برابر رژیم نازي یکي از بخش های مهم این رویداد است که به طور خاص برای پژوهشگران حوزۀ الاهیات و کلیسای مسیحی اهمیت و جذابیت دارد.
هدف بررسی بیشتر عملکرد کلیساهاي پروتستان آلمان در برابر رژیم نازي است و کلیساي کاتولیک از میدان این مطالعه بیرون نهاده شده است. کاتولیکها بیش از سي درصد جمعیت آلمان را تشکیل ميدادند که با توجه به مرجعیت مرکزي و ساختار متشکل شان و نیز بافت کاتولیک کشورهاي تحت اشغال و متحد با آلمان، ظرفیت زیادي در مقابله با رژیم نازي داشتند، لیکن در عمل چنین انتظاري برآورده نشد. پس از به قدرت رسیدن حزب نازي، واتیکان اولین نهاد رسمي خارجي بود که معاهدهاي با این رژیم تنظیم کرد. این توافق که از همان آغاز بارها توسط هیتلر زیر پا نهاده شد، رسماً در سال ١٩٣٧ از سوي او لغو شد. بدین ترتیب کلیساي کاتولیک درعمل عملکرد خود را در سالهاي استقرار رژیم نازي سخت محدود کرد. در این دوره و پس از آن نیز هرچند شاهد واکنش های شجاعانه کشیشان کاتولیک بودیم، اقدامات دستگاه پاپ و نهادهایي رسمي مانند یسوعیان سؤالهاي فراواني را برانگیخت؛ بنابراین جریان مقاومتهای کلیسای کاتولیک سیری نسبتاً متفاوت از مقاومت کلیساهای پروتستان طی کرد.
سؤال مطرح این است که مسیحیان و تشکیلات کلیسایي پروتستان آلمان در زمان به قدرت رسیدن و تفوق نازيها در آلمان و اروپا چه کردند؟ کنشها و واکنش هاي آن ها چه بود؟ ضعفها و قوت هایشان کدام بود؟ آیا عملکرد آن ها تحت تأثیر ریشه هاي تاریخي شان بود یا بر اثر ضعف اراده و ایمان؟
اهمیت موضوع
به قدرت رسیدن و افول حزب نازي به سرکردگي هیتلر در خلال سالهاي ١٩٣٣ تا ١٩٤٥ در آلمان تأثیر بسیار زیادي بر همۀ جهانیان گذاشت. سیاستهاي جنجالي این حزب در داخل و خارج از آلمان، سبب وقوع آزار، شکنجه، نسل کشي و جنگ شد و به باور برخي، تاکنون شاهد پیامدهاي سیاست نازيها هستیم: سیطرۀ شوروي بر بخش شرقي اروپا، استعمارزدایي از کشورهاي آسیایي و آفریقایي از این جمله اند .
بررسي عملکرد کلیساي مسیحي و نقش آن در وقایع این دوره ميتواند براي پژوهشگر حوزۀ مسیحیت موضوعي درخور توجه باشد؛ زیرا این بررسی نشان می دهد کلیساهای پروتستان در برابر یک رژیم سیاسی هولناک، تا چه حد منطبق بر مدعیات و باورهای اخلاقی، اجتماعی و انسانی مسیحیت عمل کردند.
نگاهی به وضعیت آلمان در آستانه ظهور سوسیالیسم ملی
هر نگاهي به جنگ جهاني دوم و آلمان نازي بدون در نظر گرفتن شرایط پیشین کشور و مردم آلمان بي تردید نگاهي صائب نخواهد بود. آلمان در خلال سالهاي ١٩١٤ تا ١٩١٨ درگیر جنگ جهاني اول بود و عملاً در این نبرد شکست خورد. امپراتوري اعلام برکناري کرد و دولت جمهوري، معروف به جمهوري وایمار روي کار آمد. در سال ١٩١٩ مجلس جمهوري وایمار زیر تهدید حمله به آلمان، پیمان ورساي را پذیرفت. این پیمان غرامتی سنگین و شرایطي بسیار تحقیرآمیز را بر مردم آلمان تحمیل ميکرد. به این ترتیب، ننگ این پیمان بر دامن احزاب باقي ماند. سوسیالیستها و دموکراتها که نقش پررنگي در جمهوري وایمار داشتند، به طور دائم از سوي گروههاي ملي گرا از جمله حزب سوسیالیست ملي به سرکردگي هیتلر، متهم به خیانت به میهن ميشدند. گرچه دولت توانست تورم آغاز دهۀ ٢٠ را تا اندازه اي مهار کند، رکود اقتصادي ١٩٢٩ آمریکا بر اقتصاد شکنندۀ جامعۀ آلمان تأثیر نهاد و باعث ورشکستگي سرمایه داران، بدهکاري کشاورزان و بیکاري گسترده در آن کشور شد.
محافظه کاران کاسه صبرشان از حمایتِ به زعم آنها تبعیض آمیز حکومت از کارگران، فمینیست ها و یهودیان لبریز شده بود. بسیاري از شش میلیون نفری که بیکار شدند، به رژیمي که آن را مسئول بدبختي هاي خود ميدانستند، پشت کردند. از سال ١٩٣٠ دولت در برابر شرایط دشوار، روشی استبدادي در پیش گرفت. ارتش هم پیوسته در سیاست دخالت ميکرد. دموکراسي مدتها پیش از به قدرت رسیدن هیتلر متزلزل شده بود.
با آغاز دهه ١٩٣٠، آلمان صحنۀ بی پایان درگیريهاي خیاباني بین راست و چپ و رقابت هاي انتخاباتي همراه با زدوبند شدید بین احزاب مختلف مخالف دولت بود.
دست راستي ها قدرت گرفتند و هیتلر که در سال ١٩٢٣ کودتایي نافرجام کرده بود و در دورۀ کمتر از یک سالۀ زندان پس از آن، نبرد من را نوشته بود ـ اینک در ژانویۀ ١٩٣٣ در دولت رئیس جمهور هیندنبورگ به صدارت اعظمي رسید. این، شروع تقلاهاي هیتلر و حزب نازي براي قبضۀ قدرت بود. وعده های انتخاباتی هیتلر عبارت بودند از: اشتغال و رونق تازه، احیاي عظمت آلمان، گرفتن انتقام عهدنامۀ ورساي، جنگ تا سرحد مرگ با لیبرالها، کمونیستها، سوسیالیستها و یهودیان، قانون و نظم، انضباط شدید، اخلاق اجتماعي منضبط و البته احیای مجدد یک آلمان مسیحي با توجه به شرایط وخیمي که بیش از یک دهه گریبانگیر آلمان شده بود، این شعارها برای هر آلماني جذابیت فراوانی داشت.
برخورد هیتلر با مسیحیت پیچیده تر از حاکمان سابق آلمان و به خصوص بیسمارك بود. بیسمارك در دهۀ ١٨٧٠ نبردي فرهنگي را با کلیساي کاتولیک به راه انداخت؛ با این حال هیتلر به آن ها میدان داد، اما آن گونه که خود ميخواست. به علاوه، عقاید دیني نازيها کار را براي کشیشان و ایمانداران مسیحي دشوار ميکرد.
رژیم نازي در برنامه ١٩٢٠ خود اعلام کرد که از یک مسیحیت مثبت بدون محدود کردن آن به یک کلیساي خاص حمایت خواهد کرد. منظور از مسیحیت مثبت ایدۀ آلفرد رزنبر نظریه پرداز نازي که متعقد بود مسیحیت بدون ریشههاي یهودي می تواند مسیحیت مقتدر و مغرور باشد و غایت و هدف آن به فعل رساندن توانمندیهای مردم آلمان در تحقق ظرفیت ها و سیطره بر دیگران باشد.
کلیساهای پروتستان و رژیم نازی
تأثیري که ظهور نازيها و به قدرت رسیدنشان بر حیات و الاهیات مسیحي در آلمان وارد کرد، داراي بخشهای مختلفي است؛ ظهور این رژیم در سطوح عملي و نظري، یعني الاهیاتي، تأثیراتي برجاي نهاد که هرکدام شایستۀ بررسي است.
کلیساي پروتستان آلمان در برابر رژیم نازي متشکلترین مخالفت و مقاومت و البته همزمان بزرگترین و متشکلترین حمایت را رقم زد. دو جنبشي که حمایت و مقاومت مذکور از آن ها سر زد به ترتیب عبارت بودند از: جنبش مسیحیان ژرمن و کلیساي معترف. شکل گیري این دو جریان و مواجههشان با رژیم نازي و البته با یکدیگر، مهمترین قسمت از مواجهه کلیساي پروتستان با رژیم هیتلر است.
مسیحیان ژرمن
ریشه شکلگیري جنبش مسیحیان ژرمن به دهه ١٩٢٠ برميگردد، در این دوره که پیش تر وصف شد، روحیه ملي گرایي و نیاز به وحدت، آن هم براساس آموزه های خاصِ مسیحیان آلماني، در بعضی از روحانیون پروتستان رشد کرده بود. با ظهور هیتلر و طرح وعده هاي پرشورش، بسیاري از مردم آلمان از جمله مسیحیان در او سیماي یک ناجي را دیدند.
جنبش مسیحیان ژرمن در ماه مه ١٩٣٢ به طور رسمی اعلام موجودیت کرد.
مؤسسان اولیه این جنبش که از اعضاي حزب نازي بودند، از سازوکار این حزب به خوبي مطلع بودند و ميخواستند سایه اي سازماني براي حزب تدارك ببینند. هدف آن ها تشکیل کلیسایي ملي، همسو با حزب نازي بود که یک نفر در صدر آن باشد. اهداف عالی این جریان که متأثر از فلسفه رُزنبرگ نظریه پرداز حزب نازي بود، احیای به اصطلاح روحیۀ لوتريِ آلماني در کلیسا، مبارزه با مارکسیسم، تأکید بر نژاد آریایي و تصفیه آن، پیوند نازیسم و مسیحیت و درنهایت یک خدا، یک ملت و یک کلیسا بودند . در بین مسیحیان ژرمن، »ژرمن بودن« مهم تر از »مسیحي بودن« بود. با گذشت یک سال، هیتلر لودویگ مولر را به ریاست این جنبش منسوب کرد و امیدوار بود او اسقف ملي شود و به این وسیله تسلط حزب نازي بر مسیحیان انجیلي را تأمین کند.
به رغم تردیدها دربارۀ مدعیات الاهیاتي حزب نازی، در مارس ١٩٣٤ با صدور بیانیه هاي جدید این تردیدها رفع شد. مسیح مقدمه اي براي ظهور هیتلر دانسته ميشد، و هیتلر راه روح القدس براي ورود مردم آلمان به کلیساي مسیح بود. حکومت بازوي بیروني خداوند و کلیسا بازوي دروني خداوند براي برخاستن مردم آلمان تلقي ميشدند. در کنار این مدعیات، دخالتهاي یهودستیزانه در امور الاهیاتي نتایج دیگري نیز داشت: حذف عناصر یهودي از مسیحیت، طرد پولس، کنار نهادن عهد عتیق، تصفیه کتاب مقدس از عناصر یهودي، حذف مسیحیان یهودي الاصل و سیاهان از کلیسا که همه از ثمرات مسیحیت مثبت بود. همچنین تأکید بر اینکه مسیحیان ژرمن دیگر پیروان مهربان و فروتن مسیح مصیبت زده نیستند، بلکه هواداران پرغرور مسیح ظفرمند و پیشوا هستند.
کلیسای معترف و چگونگی شکل گیری آن
عده اي از اعضاي کلیساي پروتستان در برابر مسیحیان ژرمن دست به اعتراض زدند.
جذبه نداي پرشور حزب نازي، بسیاري را از تباهي دیدگاههاي نژادپرستانۀ آنها غافل کرد. اما آرام آرام صداهایي مخالف نیز به گوش رسید.
این اعتراضات در نهایت منجر به شکل گیري جنبش کلیساي معترف شد. مخالفان در آغاز با مسیحیان ژرمن اختلاف نظر الاهیاتي داشتند و جز معدودي با رژیم نازي دارای مشکل نبودند. اما کار به مخالفت سرسختانۀ عدهاي با رژیم نازي کشید.
اولین مخالفت سازمان یافتۀ پروتستانها در برابر مسیحیان ژرمن، شکل گیری«جنبش اصلاحات نوپا» بود که در ماه مه ١٩٣٣ مواضع خود را اعلام کرد و در اولین انتخابات اسقف ملي آلمان، در برابر لودویگ مولر نامزد مسیحیان ژرمن، نامزد خود رامعرفي کرد. نام کلیساي معترف براي اولین بار در این انتخابات بر زبان آورده شد:
کلیسایي که باید از نو بیاموزد چگونه در برابر خداوند مصلوب مان اعتراف کند.
با این حال، حزب نازي در انتخابات دست برد و نتیجه به نفع مولر برگشت.
روحانیون معترض دریافتند کار آنها نزاع در این سطح سیاسي نیست و باید از جایي دیگر آغاز کنند؛ بنابراین دو ماه بعد از آن«انجمن اضطراري شبانان» با تلاش مارتین نیمولر تشکیل شد. عمدۀ اعتراض آن ها متوجه ستم به اقلیت و تفوق قهرآمیز بر کلیسا بود، که اوجش در «مادۀ آریایي» به چشم ميخورد. مادۀ آریایي بخشي از بیانیۀ حکومت بود و در آن اخراج تمامی یهودي تبارها از کلیسا الزامي شمرده شد.
اعضاي اصلي انجمن اضطراري حول نیمولر گرد آمدند و سنگ بناي حرکتي براي احیای کلیسا را نهادند. این جمع کوچک برخاسته از انجمن اضطراري، نام خود را«شوراي برادران» نهادند، که به مدت دوازده سال از گزندها محفوظ ماند و چراغ مقاومت را روشن نگه داشت. بسیاري از اعضای این شورا در این راه جان باختند و شهید شدند.
تا پایان سال ١٩٣٣ انجمن اضطراري بیش از یک سوم کشیشان پروتستان را در خود جاي
داده بود. مولر بر فعالیت هاي معطوف بر پیوند کلیسا و دولت ادامه داد و شاخۀ جوانان کلیساهاي انجیلي را با شاخۀ جوانان حکومت یکي کرد؛ بنابراین بر شدت مقاومت افزوده شد و اولین شوراي کلیسایي آزاد)در حالي در اوایل ١٩٣٤ در بارمنِ تشکیل شد که کارل بارت در رأس آن قرار داشت. در این شورا کلیساي معترف به طور رسمی اعلام حضور کرد. کلیساي معترف در ماه مه همان سال دوباره در بارمن شورایي تشکیل داد که بیانیۀ معروف بارمن حاصل آن است.
بیانیۀ بارمن را حاصل اندیشۀ کارل بارت ميدانند. او در دورهاي از جنگ جهاني تا جنگ ویتنام و در زمانۀ تلاشهاي جنبشهاي چپ براي عدالت، زیست. معروف است که در یک دستش کتاب مقدس بود و در دست دیگرش روزنامه. بارت بر الاهیات مکاشفهاي تأکید بسیاري داشت و به الاهیات طبیعي «نه!» محکمي گفت. مقاله اي که بارت در پاسخ به طرفداري برونر از الاهیات طبیعي نوشت. به نظر ميرسد این مخالفت قاطع علاوه بر دلایل الاهیاتي از مشاهداتش از تحرکات نازيها در حوزۀ الاهیات و کلیسا نیز متأثر بود.
بیانیۀ بارمن متشکل از شش بند بود؛ نخست، وجود هرگونه مکاشفۀ خداوند غیر ازمکاشفۀ او در عیسي مسیح مردود است؛ دوم، قلمرو و ساحتي از زندگي وجود ندارد که تحت سیطرۀ مسیح نباشد؛ سوم، کلیسا نميتواند شکل پیام و تشکیلات خود را مطابق برخي اعتقادات ایدئولوژیک و سیاسي غالب تغییر دهد؛ چهارم، کلیسا در تعیین مناصب خود در رده هاي مختلف، از نظام حکومتي تبعیت نخواهد کرد؛ پنجم، حکومت نباید خود را یگانه نظم حاکم بر کل حیات بشري بداند و وظایف کلیسا را در دست بگیرد؛ ششم، رسالت کلیسا نميتواند مطیع اهداف دنیوي شود.
آن ها این بیانیه را براي جلوگیري از تحریفهاي مسیحیان ژرمن در الاهیات و کلیساي مسیحي تنظیم کردند.
سرنوشت کلیساي معترف
پس از این بیانیه، فشارها بر کلیساي معترف آغاز شد. سال ١٩٣٥ فشارهاي پلیسي بر اعضاي این گروه افزایش یافت و حدود هفتصد نفر بازداشت شدند. سومین جلسۀ شورا در دفاع از همین افراد برگزار شد. تنگناهاي مالي بر اعضا فشار ميآورد. در واقع تقسیم بندي بخشهاي کلیسایي در آلمان با بخشهاي سیاسي یکي بود.
مالیات هاي کلیسایي توسط حکومت از افرادي که طالب خدمات کلیسایي بودند دریافت ميشد و در ازاي خدمات کلیسایي و خدمات اجتماعي به اصحاب کلیسا داده ميشد. به این ترتیب، شریان اقتصادي کلیسا در دست دولت بود و رژیم نازي به راحتي از این ابزار استفاده ميکرد.
از همین دوره انشقاق هایي در کلیساي معترف ایجاد شد. یکي از موارد اختلاف، تشکیل وزارت امور کلیسایي در دولت نازي که جایگزین اسقف مولر شد و جایگاهی اجرایي نداشت و اختلاف نظرها در این باره بود؛ گروهي موافق همکاري با رژیم نازي بودند و گروه دیگر مخالف آن، که این امر درنهایت سبب وارد آمدن فشارهایي بر گروه دوم شد.
وضعیت داخلي کلیساي معترف از آغاز سال ١٩٣٦ دچار بحران شد. در فوریۀ ١٩٣٧چهارمین شوراي کلیساي معترف تشکیل شد که موافقان رایش تصمیم به جدایي از این کلیسا گرفتند, درواقع شروع کار جنبش، اعتراض به دخالتهاي نابهنجار مسیحیان ژرمن در امور کلیسایي و الاهیاتي بود، در حالي که در آن دوره اقدامات و دیدگاه هاي رژیم نازي به طور کلي از محبوبیتي عام برخوردار بود. اما به مرور ریشۀ این تحریف هاي الاهیاتي و ماهیت زیاده خواهي هاي رژیم نازي بر همگان روشن شد؛ بنابراین فعالیت ها رنگ و بوي سیاسي یافت و عدهاي راه خود را جدا کردند.
از این پس کلیساي معترف متحمل فشارهاي شدیدي شد. رهبران کلیساي معترف نامه اي به هیتلر نوشتند و در آن به «مسیحیت زدایي» از آلمان، سیاستهاي نژادپرستانه، اقدامات خودسرانۀ گشتاپو، فشار بر مدارس دیني اعتراض کردند، اما نویسندگان نامه دستگیر و فشارها بیشتر شد. هیتلر در ماه اوت ١٩٣٧ مدارس دیني و هیأت هاي آزمون کلیسایي را منحل کرد. از سال ١٩٣٨ با جدي شدن خطر جنگ، فشارها سخت تر شد و همکاري محدودی هم که بین کلیساي معترف و رژیم وجود داشت، به واسطۀ آزارها از بین رفت. تا پایان ١٩٣٩ چاپخانه هاي کلیسا تعطیل و حتي چاپ کتاب مقدس ممنوع شد و کتاب نبرد من جاي آن را گرفت.
گشتاپو در سال ١٩٤٠ خواستار ترك مناصب دیني از سوي اعضاي کلیساي معترف شد.
رفته رفته کلیساي معترف بدل به جنبشي زیرزمیني و پناهگاه مخالفان سیاسي شد، هرچند در آغاز چنین ادعایي نداشت. در این میان افرادي مانند بونهوفر در طرح سوءقصد به جان هیتلر و رسیدن به توافق با متفقین دست داشتند که به انجام نرسید.
بررسی عملکرد کلیساهای پروتستان
در کلیساي پروتستان شاهد طیفي از واکنشها بودیم که البته به مرور تا پایان جنگ از حجم اعتراضات کاسته شد. در یک سو، طیف مسیحیان ژرمن حضور داشتند و در سوي دیگر، کلیساي معترف. البته در میان مخالفانِ مسیحیان ژرمن هم اندیشه ها و روحیات متفاوت بود؛ برخي صرفاً ایرادهایي الاهیاتي به مسیحیان ژرمن داشتند. همین ها هم وقتی فهمیدند مخالفت با این جریان مخالفت با رژیم نازي و هیتلر است، از کلیساي معترف جدا شدند. نحوۀ مخالفت آن هایی که باقي ماندند هم یکسان نبود.
پروتستانها و روحیۀ تبعیت از حکومت
در کلیساي پروتستان نوعي وفاداري مطیعانه نسبت به دولت وجود داشت که بسیاري آن را از ریشه هاي ناکامي کلیساي معترف عليرغم رشادتهاي برخي از اعضا ميدانند.
درواقع زمینۀ الاهیاتي کلیساي پروتستان مساعد تبعیت بود، تا جایي که برخي گفته اند حتي در پایان دورۀ نازي با چیزي بیش از «مقاومتي همراه با دودلي» روبه رو نبودیم. کلیسا برای مبارزه نیازمند زمینه ای الاهیاتي بود، حال آنکه آموزه های الاهیاتی موجودش مانع از فعالیتهای مبارزاتی بود.
ریشۀ این نگرش کلیسا را میتوان در نگاه لوتر به حکومت یافت. لوتر در برابر قدرت طلبي کلیساي کاتولیک زمانۀ خود، معتقد بود کلیسا باید از دخالت در امور دنیوي دست بردارد و دامن حوزۀ معنوي را به مسائل مادي و دنیوي نیالاید. لوتر به دو حاکمیت معنوي و دنیوي قائل بود، اولي برآمده از کلام خدا و هدایت روح القدس و دومي حاکمیت دنیوي خداوند بود که به پادشاهان و شاهزادگان محول شده بود.«امور مربوط به قیصر را باید به قیصر و امور مربوط به خدا را به خدا وانهاد.»
لوتر براي این مدعاي خود به رومیان ۱۳، و اول پطرس، ارجاع مي داد. این نگرش لوتر ،این زمینۀ الاهیاتي، هم دلیل اعتراض اولیۀ پروتستانها به دخالت مسیحیان ژرمن در مسائل داخلي کلیسا و هم دلیل همکاري نکردن آن ها با کلیساي معترف در مقاومت علیه حکومت مي تواند باشد.
لوتر به دو اخلاق فردي و جمعي اعتقاد داشت که اولي مربوط به حوزۀ فردي مؤمن مسیحي، بر مبناي موعظۀ فراز کوه و در پاسخ به فیض خداوند است؛ و دومي بر زور و اجبار قرار دارد و شهروند از ترس پیامدهاي قصور در انجام وظایف بدان گردن مي نهد؛ بنابراین فرمانروا حق دارد که از شمشیر استفاده کند چون بشر طبیعتاً خیره سر و گنهکار است. لوتر با دخالت مسیحیان در کار دولت مخالف بود. موضعگیري او دربارۀ شورش دهقان ها و سرکوبشان به دست اشراف آلمان در دهۀ ١٥٢٠ نقطۀ روشني در کارنامۀ او نیست. مک گراث اخلاق اجتماعي لوتر را اخلاقي نومیدانه ميخواند که مسیحیان را به پذیرش یا لااقل مخالفت نکردن با ساختارهاي ناعادلانۀ اجتماعي ميخواند.
بارمن، تلاشی برای اصلاح
بیانیۀ بارمن را ميتوان تلاشي در جهت اصلاح این زمینۀ الاهیاتي دانست، زیرا تأکیدش بر سروري مسیح بر کلیسا و حکومت بود. همچنین این بیانیه با زیاده خواهي حکومت در بدل شدن به یگانه قدرت دخیل در زندگي انسان مخالفت مي کرد. تلاش صورت گرفته در این بیانیه براي اعلام تفوق مسیح بر همۀ عرصه هاي حیات آدمي را ميتوان تلاشي براي مقابله با جدا کردن خلقت و نجات دانست. درواقع این امکان وجود داشت که با تکیه بر آموزه های مسیحیت مثبت، فیض را نه ویرانگر طبیعت آریایي بلکه کمال بخش و تحقق بخش آن دانست، که براي لوتريها تأیید این دیدگاه دشوار نبود. براي کاتولیکها هم دشوار نبود، چرا که به این دیدگاه توماس تکیه ميکردند که «فیض طبیعت را الغا نمي کند، بلکه آن را کمال مي بخشد.»
اما در اعلامیۀ بارمن شاهد تلاشي براي پیوند بین خلقت و نجات به نحوي مسیح شناختي هستیم. برخي انشقاقها در کلیساي معترف بین مخالفان و مصالحِه گران به دلیل نو بودن همین دیدگاه بود.
آوردن این دیدگاه نو، کارِ بارت بود. او اساساً بر این باور بود که اشتغال جدي به الاهیات، گرچه غیرمستقیم ارتباطی با حوزۀ سیاست خواهد داشت. در مبارزات کلیسایي در برابر حزب نازي برخي طرفدار اعتقادات قرن شانزدهمي کلیسا بودند، اما بارت طرفدار کلیسایي بود که از نو زنده شود و به اصول ایمان از نو اعتراف کند، نه آن که پايبند جزئیاتي کهن باشد؛ او به کلیساي معترف اعتقاد داشت نه اعترافي.
بارت در مقدمۀ مجموعۀ سیزده جلدي اصول اعتقادي کلیسا از این مسأله شکایت دارد که به دلیل فقدان آموزههای الاهیاتی مناسب، بسیاري از دین داران و مبلغان خود را به آغوش ایدئولوژي هاي مبتني بر نژاد و پیشواي سیاسي ميافتند.
بارت معتقد بود اگر کلیسا اعلامیۀ بارمن را جدي ميگرفت، ميتوانست از زیر فشار هرگونه الاهیات طبیعي از جمله ایدئولوژي نازي ها خلاص شود. او از همکارانش در کلیساي معترف ناراضي بود، چرا که درعین تأیید این بیانیه با نازيها موافق بودند. بارت که در این رفتار آن ها تناقض ميدید، در جایي گفته است که کلیساي معترف به حکم همان بیانیۀ بارمنِ خود محکوم است. البته او برخي ایرادها را به کلیساي معترف روا و برخي را ناروا ميداند. وی آن دسته از ایرادها را روا میدانست که بنابر آن ها یک کلیساي مسیحي قوي نباید صرفاً در جبهه هاي کوچک باقي مي ماند و ضروري بود از موضع تدافعي بیرون آید. سرزنشهاي دیگری هم بر عملکرد این کلیسا در جبهه هاي کوچک وارد شد که بارت آن ها را روا نميدانست. او معتقد بود ممکن است کلیسا نسبت به رسالتش کم کاري کرده و از این جهت شرمسار باشد، اما در مقایسه با سایر مؤسسات و گروهها مانند دانشگاهها، اصناف، حقوقدانان، تئاتريها و اهل هنر، ارتش و تجار دلیلي براي شرمندگي اش نیست,
خلاصه آنکه اعلامیۀ بارمن ميتوانست برخي از خلأهاي الاهیاتي را پر کند، اما چنانکه باید از آن استقبال نشد. با این حال، آن ها که بدان پایبند ماندند، شجاعانه ترین بخش از مقاومت کلیسا را رقم زدند. نکتۀ مهم دیگر آن است که جایگزینی دیدگاهي بدیل در کلیساي یک منطقه، امري است نیازمند زمان و نباید انتظار داشت که با گذشت یکي دو سال، شبان هایي که با نگرش الاهیاتي خاصی خو کرده اند، بتوانند به یک باره آن را کنار نهند یا اصلاح کنند.
کلیساي پروتستان و یهودستیزی
بنا بر مطالعات کلیساي جهاني پس از جنگ، کلیساي معترف هرچند کوشید در برابر مادۀ آریایي و فشار حزب نازي در پاكسازي کلیسا از افراد و عناصر یهودي مقاومت و از اعضاي یهودي الاصل خود حمایت کند، اما در مسألۀ دفاع از یهودیانِ تحت آزارِ نازيها وارد نشد در سال ١٩٤٣ و در بحبوحۀ کشتار یهودیان در شرق اروپا شاخۀ پروسي کلیساي معترف بیانیه اي عمومي در اعتراض به آزار یهودیان صادر کرد، اما کلیساي معترف حمایتي از آن نکرد. البته واکنشهاي فردي برخي از اعضای این کلیسا از جمله بارت و بونهوفر مثال زدني بود. در این میان مارتین نیمولر، رهبر شجاع کلیساي معترف که از ١٩٣٧ تا پایان جنگ در اردوگاههاي کار اجباري رژیم نازي به سر برد و او را زنداني مخصوص هیتلر ميخواندند، روحیاتي ضد یهودي داشت، البته نمیتوان آن را صددر صد تأیید کردگرچه با تصفیۀ کلیسا از عناصر غیرآریایي سخت مخالفت کرد.
ریشۀ تاریخي باورهاي ضدیهودي مسیحیان امري پوشیده نیست، که متضمن نفرت از یهودیان بود. لوتر در ابتدا چنین نگرشی را نسبت به یهودیان رد کرد. او در ابتدا در رسالۀ عیسي مسیح، از یهودي ها دفاع کرد و طرفدار آن بود که باید آن ها را به مسیحیت درآورد. با گذر زمان و حصول این نتیجه که آن ها به مسیحیت نخواهند گروید، نظر او به کلي عوض شد. لوتر در دورههاي بعدي حیاتش رساله هایي نوشت و توصیه هایي خشن دربارۀ یهودیان به دین داران مسیحي کرد. او درنهایت به خواننده گوشزد ميکند که اگر نميتواند جلوي آن ها را بگیرد، لااقل از آن ها بخواهد که به سرزمین خود اورشلیم روند و در آنجا به شرارت،دروغ، رباخواري و غیره ادامه دهند. بدیهي بود که مسیحیان ژرمن خود را ادامه دهندۀ راه لوتر بدانند.
علاوه بر این سنت سفت و سخت لوتري، وارد نشدن غالب اعضاي کلیساي معترف به مسائل سیاسي نیز از دلایل بي توجهي آن ها به مسألۀ یهودیان بود. آنها خود را متأله ميدانستند نه سیاستمدار؛ بنابراین به رغم تلاشهاي بارت و نیمولر براي ورود آنها به مقاومت علیه رژیم نازي، از این کار سر باز زدند. حتي در بیانیۀ مهم بارمن هم نامي از یهودیان برده نشد. با این حال، برخي معتقدند با توجه به اهمیت مسیح در این اعلامیه و اشتراك همگي انسانها، اعم از مسیحي و غیر آن، در شخص او، بیانیۀ بارمن ظرفیتهایي داشت که به تحقق نرسید.
بارت بعداً خود اعتراف کرد که مسألۀ یهودیان چندان مورد توجه خود او نبود و از این جهت احساس تقصیر ميکند. او در نامهأي نوشت: «من خود دیرزماني است که از محوریت ندادن به مسألۀ یهودیان، لااقل در دو بیانیۀ بارمن که خود نوشتم احساس تقصیر ميکنم. بي تردید اگر وضعیت ذهني معترفان به ایمان در آن دوره را بررسي کنید، درخواهید یافت که هر متني که در آن کلمه اي در این باره وجود داشت، تأییدي عام از دو شوراي کلیسایي بارمن نميگرفت. اینکه جریان امور مرا به سویي دیگر کشاند، نميتواند عذري باشد بر اینکه در اینباره مبارزهاي چنانکه باید، نکردم.» در همان جا او اعتراف ميکند که بونهوفر تنها کسي بود که در اینباره دوراندیشي داشت.
مقامها و گروههاي مختلف کلیساي پروتستان آلمان، بلافاصله پس از جنگ بیانیه هاي مختلفي حاکي از اعتراف به تقصیر و پشیماني از کوتاهي در مبارزه علیه بي عدالتي هاي نازيها، اعم از آزار یهودیان، صادر کردند. در بیانیۀ اشتوتگارت که در اکتبر ١٩٤٥ صادر شد، آمده است:
«با تأثر بسیار ميگوییم که از طریق ما رنجي بي انتهابه بسیاري از مردم و ملتها وارد شد… سالها به نام عیسي مسیح علیه شرارتي مبارزه کردیم که بیان دهشتناك خود را در حزب نازي یافت. با این حال، خود را متهم ميدانیم که با شجاعتي بیش از این اعتراف نکردیم، با ایماني بیش از این دعا نکردیم، با شوقي بیشتر اعتقاد نورزیدیم و با شور و حرارتي فزون تر محبت نداشتیم.اینک باید شروعي تازه در کلیساهایمان داشته باشیم.»
مواجهۀ دیتریش بونهوفر با مسألۀ یهودیان فراتر از سایر اعضاي کلیساي معترف بود. به نظر ميرسد او یکي از معدود افرادي است که تحت تأثیر محیط، ریشه هاي الاهیاتي و سایر عوامل بیروني قرار نگرفت و دغدغه هاي اخلاقي برآمده از اهمیت فراوان مسیح در الاهیاتش، راه به نبرد با بي عدالتي هاي رژیم نازي در هر شکلي برد. بونهوفر از ١٩٣٣ به کلیساي انجیلي آلمان اصرار کرد که آن ها نه تنها باید نسبت به تبعیض علیه یهودیان مسیحي کلیساي آلمان، بلکه نسبت به تبعیض علیه همۀ یهودیان و سایریني که این قانون باعث آزارشان ميشد، اقدام کنند.
بونهوفر در خلال سالهاي حاکمیت نازيها سخت درگیر فعالیتهایي در سطوح الاهیاتي و غیرالاهیاتي در مخالفت با آن ها بود، با این حال، نگراني اش دربارۀ یهودستیزي نازيها گاه مجال ظهور ميیافت. او در مقاله اي در سال ١٩٣٣ اعلام کرد که کلیسا نباید در برابر یهودستیزي حکومت نازي بيکار بنشیند. باید مرجعیت و مسئولیت هاي خود را به حکومت یادآوري کند، به قربانیان یاري رساند، و در این کار از خود مایه بگذارد. این درواقع همان کاري بود که بونهوفر خود در مواجهه با بي عدالتي هاي حکومت پیشه کرد و در راه آن جان باخت.
نکتۀ بسیار مهم در مبارزات انساندوستانۀ بونهوفر که خود وی هم در مقالۀ مذکور بدان متذکر ميشود، آن است که ورود او به این ساحت، از مدخلي الاهیاتي است، نه انسانگرایانه و لیبرال. او تأکید ميکند که هر کنش ما باید با این سؤال آغاز شود که «مسیح چه کسي بود؟» مسیح بابي گشوده در این عالم است، که براي همگان نجات به ارمغان آورده، راه رستگاري را بر آنها گشوده و اینک دعوتي پیش رويشان است؛ بنابراین بونهوفر مناسبات موجود بین خود و سایر انسانها را تحت تأثیر این نگرش ميبیند. از نظر او «دیگري»کسي است که همچون من بهره اي از مسیح برده و مورد خطاب وی است. بونهوفر در مقالۀ مذکور یادآوري ميکند که همۀ اقدامات ما در حمایت از یهودیان باید ذیل محبت مسیحي انجام شود و نه با انساندوستي لیبرال .
بارت و بونهوفر و وظیفه ای دوگانه
متألهانی مانند بارت و بونهوفر وظیفهاي دوگانه بر دوش خود ميدیدند: یکي ساخت و پرداخت الاهیاتي مبتني بر مسیح که خداوند خلقت و نجات، هر دو باشد و دیگري ایجاد و بسط الاهیاتي ناظر بر مقاومت سیاسي. سیر اندیشۀ بونهوفر در زمینۀ رابطۀ کلیسا و حکومت آموزنده است؛ وی در مقاله اي منتشرشده در سال ١٩٣٢، روایتی لوتری وسنتي از رابطۀ دولت و کلیسا ارائه میدهد که در آن سخني از مقاومت سیاسي در میان نیست. با وخیم شدن رابطۀ کلیسا و دولت، او تفکیک ساحت ها را کنار مي نهد و به تسلیم مطلق به مسیح در جامعۀ مسیحي روی ميآورد.
سپس در کتاب اخلاق گامي فراتر مينهد و آموزه اي دربارۀ سروري قطعی مسیح بر عالم ارائه ميدهد بونهوفر اساساً تفسیر موجود از آموزۀ دو قلمرو لوتر را اشتباه میداند و نه خود آموزه را.
آموزۀ محوریت مسیح بعداً در مرکز افکار بونهوفر قرار گرفت؛ به همین دلیل بر یک کلیساشناسي مسیح محور و شاگردي او در این عالم تأکید فراوان کرد. او به این باور رسید که مرجعیت حکومت، مرجعیتي در کنار کلیسا نیست، بلکه صورتي از مرجعیت مسیح است. کلیسا باید در برابر حاکمیت مسیح، سرور مشترك هر دوی آن ها شهادت دهد. لوتر بر آموزۀ دو قلمرو و قدرت یافتن حکومت از جانب خداوند متفاوت از این اندیشه بود، زیرا پیامدش این بود که کلیسا نباید دخالتي در کار حکومت کند. حال آن که دیدگاه بونهوفر حاکي از آن بود که حکومت ذیل مرجعیت مسیح دایر است و باید پاسخگو باشد. بنابراین کلیسا و فرد مسیحي باید در برابر حکومت به مسیح شهادت دهند که این میتواند به معناي مقاومت در برابر خطاها و شرارت هاي حکومت باشد.
مشارکت بونهوفر در مقاومت، پیامد منطقي الاهیات مسیح محور اوست. به قولي هرچه تأکید بر الوهیت عیسي مسیح بیشتر شود، گسترۀ وسیع تري از امور این عالم تحت استیلاي او دانسته ميشود.
بارت نیز بر ایدۀ دو قلمرو خط بطلان کشید و ارتباطي مسیح شناختي بین کلیسا و حکومت ایجاد کرد. درنتیجه به این باور رسید که کلیسا نباید در برابر اعمال شرورانۀ حکومت سکوت کند. او اعلام کرد حکومت از اساس متعلق به عیسي مسیح است. بارت که در زمان تفوق نازيها هم مقاومت در برابر حکومت را رد نکرده بود، پس از جنگ مقاله اي نوشت و حکومت و کلیسا را دو دایرۀ هم مرکز اعلام کرد و نه دو دایرۀ مجاور و این بدان معناست که کلیسا هرگز نباید در مسائل سیاسي بي تفاوت باشد.
برخی پیامدهاي ضمنی این مواجهه براي کلیساهاي پروتستان آلمان برآمدن رژیم نازي، تثبیت قدرت و تجاوزش به سایر کشورها توفانی سهمگین بود، خرابي هاي بسیار به بار آورد و تأثیرات فاجعه آمیز فراواني بر سرنوشت میلیونها انسان وارد کرد. از وجهي دیگر ميتوان آن را به چشم آزموني دید که بسیاري از مدعیات را به میدان عمل آورد و آزمود. کلیساي آلمان، ایمان داران و متولیان امور معنوي و اخلاقي در این نهاد، از مهمترین شرکت کنندگان این آزمون بودند. یکي از پیامدهاي برجستۀ این آزمون، تصفیۀ شکنجه و آزار کلیسا بود. با این حال، منهاي نتیجۀ قبولي یا رد براي دین داران و کلیسا، تحولات بسیاري تحت تأثیر این دوره در کلیسا و افراد مشاهده شد.
با ظهور ایدئولوژي نازي برخي بحثهاي پیشین در سراسر کلیسا از سکه افتاد و بحثهایي حیاتي تر به میان آمد. طرح این مباحث را حتي در میان مسیحیان ژرمن نیز شاهدیم. یکی از مورخان کلیسای پروتستان آلمان در مقطع رایش سوم به نام رابرتسون معتقد است موشکافيهاي الاهیاتي فراوان دربارۀ تفاوتهاي ظریف بین بیست ونه کلیساي ایالتي که غالباً با تعصب و غرض همراه بود، در قیاس با بازسازي یک آلمان مقتدر و معنوي نامربوط به نظر ميرسید. در این برهه الاهیات با مباحثي مثل حکومت، ملت، وحدت، مردم، اجتماع، همدلي، مبارزه و الحاد جدید پیوند خورد، هرچند گروهي رویکردي فاسد به این مباحث داشتند.
لازم بود کلیسا براي مواجهه با این مسائل اجتماعي و سیاسي، از بنیان الاهیاتي مناسبي برخوردار باشد که چنین نبود و کمبودهایي داشت. اما شرایط دشوار زمانه، کلیسا را بر آن داشت که با تکیه بر مفاهیم کتاب مقدس، بنیاني براي مقابله با بدعتهای برخاسته از قدرت طلبی و دنیاطلبی ایجاد کند و بیانیۀ بارمن به رغم نقصهایش چنین واکنشي بود. گرچه براي عده اي، هراس از آزارها منجر به فراموشي این بیانیه شد، اما براي برخي دیگر پایبندی به بیانیۀ بارمن راه به مبارزهاي سخت برد. بارمن نشان داد که یک بیانیه تا چه اندازه ميتواند براي کلیسا داراي اهمیت باشد. چرا که اعضاي آن را به هم نزدیک کرد و چکیدهاي از مفاد ایمان در اختیار دینداران قرار داد تا در آن زمانه بتوانند در برابر بدعتها و بياعتقادي ها بایستند.
به این ترتیب، در برخي از مباحث بنیادین الاهیات پروتستان تحولاتي رخ داد. آموزۀ دو قلمرو و تبعیت از حکومت نزد متألهان تضعیف شد. تفوق حقیقت و مسیح بر همۀ عرصههاي حیات آدمي جاي آن را گرفت و به دینداران امکان و رسالتي الاهیاتي داد که به خاطر تعهدي که به مسیح دارند، از خطاهاي حکومت انتقاد کنند. تحولات رخ داده دردیدگاههاي بارت و بونهوفر که پیش از این مورد اشاره قرار گرفتند، از این دست هستند. همچنین نگرشهاي ناسنجیدۀ یهودستیزانه در کلیسا، ولو با اندکي تأخیر مورد سنجش قرار گرفت. به این ترتیب، دیدگاهي غیرانساني در کلیساي مسیحي مورد بازنگري قرار گرفت و این امر الگویي شد براي هر قضاوت ناسنجیدۀ دیگري، البته اگر به کار گرفته شود.
کلیساي معترف آلمان تجربۀ گرانبهاي دوازده سال مبارزه با بيعدالتي را در برهههاي بعدي استفاده کرد. گرچه آن ها مهمترین وظیفۀ خود را پس از جنگ بازسازي اعلام کردند، با این حال آن ها که در مقابل هیتلر سکوت نکرده بودند، اینک حق خود ميدانستند به اعدامهاي بي رویۀ متفقین لب به اعتراض بگشایند. همچنین پایان جنگ جهاني دوم براي بسیاري از شبانها و کشیشهایی که در دوران حکومت نازيها درسهاي بسیار آموخته بودند، آغاز مبارزهاي در برابر نظام کمونیستي آلمان شرقي بود.
رابرتسون توجه دوباره به کتاب مقدس در آلمان و الگوبرداري از آن در برخي کشورهاي دیگر را از پیامدهاي وقایع این دوره ميداند. در اواخر سال ١٩٣٣ برخي شبانها به این باور رسیدند که تبلیغات رژیم نازي فشار زیادي بر جامعه وارد ميکند و باید دست به کاري زد. یکي از کارهاي انجام شده آن بود که جمعي کثیر از شبانان، قسمتي از قبل تعیین شده از کتاب مقدس را برميگرفتند و موعظۀ هفتگي خود را براساس آن تنظیم ميکردند. گروههایي از کشیشان به صورت محلي دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند یک روز را در هفته به مطالعۀ جمعي آن قسمت از کتاب مقدس اختصاص دهند. این برنامۀ مطالعۀ مشترك به مرور به برنامهاي سه قسمتي شامل مرور تفاسیر مختلف بدل شد، بحث دربارۀ مسائل مشترك شباني و در نهایت دربارۀ جهاني که در آن ميزیستند؛ بنابراین در این قسمتِ آخر مباحث مربوط به کتاب مقدس و مباحث مربوط به جهان معاصرشان در هم ميآمیخت.
پیامد این برنامه، پیوند کتاب مقدس و ابعاد مختلف زندگي بود. در پایان جنگ و پس از بمبارانهاي شدید متفقین، در زمانهای که جز ویرانهاي از آلمان باقي نمانده بود و وضعیت نابسامان اقتصادي بیداد ميکرد، تجربه و برنامۀ مذکور به کار گرفته شد. در هر کجا که امکانش بود مجامعي تشکیل شد و در آن ها جمعي از دین داران با راهنمایي یک کشیش دور هم گرد آمدند و پاسخ خود را در کتاب مقدس جستند. موضوعات آغازین این مطالعات تأثیر بازار سیاه بر کشاورزان وستفالیا، یا گرسنگي هزاران نفر در سال ١٩٤٧ در هامبورگ بود. همچنین جمعي از روزنامه نگاران آلمان هم با راهنمایي شبان کلیساي معترف، هانس لیلیه، جلساتي با محوریت کتاب مقدس به منظور یافتن اصول راهنمای نگارش گزارش در شرایط آزادِ جدید، برگزار کردند. اینها از ثمرات دوازده سال زیستن با کتاب مقدس درکوران وقایع سخت بود.
جنگ باعث تحولات ایماني و اخلاقي فردي در بسیاري از ایمانداران شد. در درون بسیاري از دین داران گفتگو یا نزاعي بین اصول اخلاقي و معنوي دروني و بیروني در جریان بود. این شرور بیروني محکي بود که باعث ایجاد جهشي در آنها شد. جاناتان گلاور در بخش انتهایي کتاب انسانیت به برخي از اعتراضات و مقاومتهاي برخاسته از اصول دیني اشاره ميکند و ميگوید در صورت زوال مسیحیت، زوال این مقاومتهای مبتنی بر پایبندي اخلاقي، خسراني بزرگ خواهد بود.آن گاه این اندیشۀ نگران کنندۀ یونگ چانگ که اگر خدایي نداشته باشي، قوانین اخلاقي تو همان قوانین اخلاقي جامعه هستند ممکن است تحقق یابد
بي تردید در این جا مجال سخن گفتن از موارد فردي نیست و فقط ميشود از کلیت این مسأله به عنوان یک پیامد سخن گفت. با این حال، نامۀ هلموت جیمز گراف فنُ مولتکه به همسرش در آخرین مراحل دوران بازداشت و محاکمه که به اعدامش انجامید در این میان مثال زدني است. او در این نامه توضیح ميدهد که خداوند چگونه در پس رخدادهاي مختلف دستگیري و محاکمه منظور دیگري داشت و درنهایت او را به سوي خود خواند؛ «تنها به این فکر کن که خداوند به چه نحو شگفتي این موجود بيارزش را وسیلهاي قرار داد»
جاناتان گلاور در کتاب انسانیت پس ازبررسي رخدادهاي فاجعه آمیز قرن بیستم، نکته اي دربارۀ تصمیم گیري فردي ميگویدکه از قضا از درسهاي آموختۀ کلیساي آلمان و همگان از دورۀ تفوق نازيهاست: «وقتي رویمان را [از شرارتي که با آن مواجهیم] برميگردانیم، دیگر شرّ عظیمي را که باید فوراً متوقف کنیم چندان احساس نمي کنیم.»
نخستین گام این است که رویمان را برنگردانیم.
نتیجه گیری
کلیساهاي آلمان در شرایطي ویژه و دشوار با رژیم نازي مواجه شدند که هم امیدهایی هم نگرانيهایي در آن ها ایجاد شد. در کلیساي پروتستان، مسیحیان ژرمن کوشیدند با تکیه بر مسیحیت مثبت، حمایت نظام مندي از حکومت نازيها به عمل آورند. آن ها بااین هدف، دخالتهایي در کلیساي پروتستان کردند که مقاومتهایي را برانگیخت. مهمترین این مقاومتها شکل گیري کلیساي معترف بود.
کلیساي معترف سیري پر فراز و فرود را در مقابله با رژیم نازي پیمود. ریشه هاي تاریخي الاهیات پروتستان، اختلاف نظر درمسایل الاهیاتي، فشارهاي اقتصادي وامنیتي و بي میلي ورود به مسائل سیاسي و خطرات این راه در مبارزات این کلیسا مؤثر بود و بسیاري از شبان ها را پایبند تبعیت از حکومت کرد. با این حال، کلیسا از مبارزات خود کارنامه اي برجاي نهاد که بیانیۀ بارمنِ یکي از بخشهاي مهم آن است. این بیانیه داراي ظرفیتهایي بود و تاحدي توانست برخي خلاءها را پر کند، با این حال، کمبودهاي فراواني در مواجهۀ کلیساي پروتستان با رژیم نازي به چشم مي خورد. یکي از این کمبودها، سکوت کلیساي معترف در برابر کشتار یهودیان بود.
تلاش و مبارزۀ اصحاب کلیسا در این دوره، پیامدهایي براي کلیسا و الاهیات مسیحي با خود داشت. متألهاني مانند بونهوفر و بارت در این دوره هم در عرصۀ عمل و هم در عرصۀ نظر تلاشهایي کردند و کوشیدند آموزههای الاهیاتي را سامان دهند که فرد دیندار و کلیسا را بر آن دارد تا با تکیه بر عیسي مسیح در برابر کژيهاي حکومت خاموش ننشینند. تلاشها برای تعدیل تفسیرهای موجود از آموزۀ دو قلمرو و گشودن جا برای آموزۀ مسیح در عرصه های سیاسی و اجتماعی و تأکید بر تعهد اخلاقی از این دست است.
در این دوره بحثهایي عمیق تر و أساسي تر از قبل در کلیساها جریان یافت و مدعیات اخلاقي و اعتقادي افراد محکي جدي خورد. درنتیجه هم نزاعهای اخلاقی و ایمانیِ درونی افراد در مواجهه با شرور بیرونی آشکارتر شد و کلیسا هم به بعضی از رویکردها و بی توجهی های اشتباه خود در زمینۀ نظر و عمل واقف شد. همچنین بهره گیري از کتاب مقدس در حین مبارزه به بسیاري از دین داران درسي آموخت که پس از جنگ از آن بهره بردند. رشادتها و ترسهاي فردي و جمعي دینداران و روحانیون و کمبودها و نقصهایي که کلیسا از خود در این دوره نشان داد، این دوره را بدل به مدرسهاي بزرگ و ارزشمند براي کلیساها و دین داران آلماني کرد. پیوند بین کتاب مقدس و ابعاد مختلف زندگی از پیامدهای مهم این دوره در بین ایمانداران است.
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |