فصل هشتم: رابطه سیاست با مسیحیت و نسبت این رابطه
فصل هشتم: رابطه سیاست با مسیحیت و نسبت این رابطه
یکی از پرسشهای مهم در باب سیاست، پیوند و نسبت آن با مسیحیت است.
در دو قرن اخیر باوری انحرافی در جهان شکل گرفته، مبنی بر اینکه در جهان آزاد شکوفایی اقتصادی و دموکراسی های زیادی رخ داده است و این بیشتر بخاطر این بوده که قدرت کلیسا از نظر سیاسی واجتماعی کم شده و باعث پیشرفت اقتصادی و علمی مغرب زمین گردیده است.
متفکران لیبرال این طور استدلال میکنند که در پی انقلاب فرانسه جهانِ غرب سکولار شد و همه بندها را از دست و پای اندیشه های دینی و مسیحی باز کرد و توانست با سکولاریسم و لائیسیته به آزادی نسبی دست یابد و جهان در اوج ترقی قرار گرفت. بسیاری از مردم حتی مسیحیان هم، این نواندیشی را باور کردند و به قدرت اجتماعی کتاب مقدس، شک نمودند.
این گزارهها گر چه حاوی پارهای حقایق هستند، اما همه واقعیت را توضیح نمیدهند. مبنای استدلال کسانی که چنین ادعایی کرده اند نوعاً تجربههای تاریخی یک بعدی است و ابعاد دیگر را انکار میکنند و بر این نکته پای میفشارند که رشد اروپا از آنجا آغاز شد که کلیسا به حاشیه رانده شد.
مشکل این استدلال، بسیار بزرگ است و تنها کافی است پرسیده شود اگر کنار کشیدن مسیحیت از مسایل سیاسی و اجتماعی سبب شکوفایی و پیشرفت جامعه شده و با جدا کردن آن با سیاست، رفاه و عدالت اجتماعی حاصل شده، چگونه میتوان این همه بحران های سیاسی و اجتماعی امروز را توضیح داد.
روشن است که از مجادلههای تاریخی نمی توان نتیجهای بدست آورد و حقایق را با بحث های شفاهی بدون سند و مدرک پوشاند.این نسبت درکتاب «دین و سیاست در اندیشه مدرن» نوشته موریس باربیه از منظر رابطه سیاست و مسیحیت بررسی شده است. تاریخ و مبانی اندیشه سیاسی از قرن ۱۶ میلادی تا اوایل قرن بیستم و پیوندهای فکری فیلسوفان سیاسی با انگارههای مسیحیت و رابطه مسیحیت و سیاست را از چهار منظر می توان بررسی کرد. نخست به دورانی از تاریخ معاصر جهان می پردازیم که مسیحیت بر سیاست تفوق دارد. این دوره مربوط به آرای متفکران مسیحی از مارتین لوتر و جان کالون دو چهره برجسته کلیسا در قرون ۱۶ و ۱۵ میلادی گرفته تا ژان بُدَن و ژاک بوسوئه و ژوزف دومستر متفکران مسیحی را نشان میدهد. مطابق تفسیر باربیه از آرای این متفکران، لوتر قدرت و سیاست را از کلیسای رسمی جدا میداند و جدا میخواهد اما قائل به جدایی دین از سیاست نیست. لوتر اساساً سیاست را در چارچوب جامعه دینی یعنی جامعه مسیحی قابل فهم میداند و معتقد است همه قدرتها از جمله قدرت سیاسی و دنیوی از قدرت خداوند نشات میگیرد. لوتر با تاکید بر منشاء الهی قدرت دنیوی، دو قلمرو با دو ماهیت متفاوت و کاملاً منفک را متمایز میکند. در واقع او مردمان را به دو دسته تقسیم میکند: یک دسته آنان که به قلمرو خداوند تعلق دارند، یعنی «آنان که به مسیح اعتقاد دارند و از او تبعیت میکنند»؛ و دسته دیگر آنها که به قلمرو دنیا تعلق دارند، یعنی «همه کسانی که مسیحی نیستند». قلمرو اول، قلمرو ایمان است که در آن شریعت ضروری نیست، و قلمرو دوم، قلمرو شریعت است که در آن ایمان غایب است.
کالون نیز همانند لوتر اصلاحگر دینی است. او معتقد است مردم یعنی جامعه مسیحیان، و حکومت مسیحی و یا حکومت ملهم از مسیحیت و حافظ جامعه مسیحی یکی هستند. کالون با تعابیری مشابه آنچه بعدها توماس هابز مطرح کرد، میگوید انسانها بدون حضور قدرت سیاسی، دارای خصلت حیوانی میشوند و همین خصیصه انسانها توجیه کننده وجوب قدرت سیاسی است. قدرت بیش از هر چیز با شرارت آدمها توجیه میشود که خود معلول گناه نخستین است. قدرت به منزله علاج تباهی سرشت انسان، که مانعی برای حیات اجتماعی است، به حساب میآید. بدون قدرت، آدمها در روابط متقابل بدتر از حیوانات وحشیاند، زیرا «آدمی اگر اداره نشود در وحشیگری از همه حیوانات وحشی بسیار جلوتر میرود». بنابراین قدرت مدنی ضرورتی است که بر همگان، مسیحیان و غیرمسیحیان تحمیل میشود. ژان بُدَن و ژاک بوسوئه و ژوزف دومستر نیز با تحلیلهایی مشابه از پیوند دین و سیاست سخن میگویند. بُدَن متفکری تحولیابنده بود و در هر مقطعی از حیات فکریاش به گونهای متفاوت سخن میگفت، اما این مسلم است که با وجود عبور از دالان کاتولیسیسم و کالونیسم و یهودیت و سرانجام خداپرستی فلسفی یا دین طبیعی، هرگز در وجود خداوند شک نکرد و طبعاً انگارههای فلسفه سیاست او بر خداباوری استوار بود. اما نتیجهای که در نهایت میگیرد جدایی دین و دولت است با این تذکر و تاکید که خداوند هم منشأ و هم غایت سیاست است و دین در جامعه و دولت نقش اساسی دارد. بوسوئه نیز اعتقاد داشت، اولاً بدون مسیحیت امکان تشکیل دولت وجود ندارد.
در دومین قسمت، اندیشههای گروهی از فیلسوفان سیاسی قرار دارد. مولف کتاب معتقد است دین را در خدمت قدرت سیاسی میدانند. ماکیاولی، منتسکیو، هابز، اسپینوزا و روسو متفکرانی هستند که آرای ایشان در این بخش بررسی شده است. ماکیاولی رابطه دین و سیاست را به معنای رایج در قرون وسطی، وارونه میکند. مسیحیت رایج در قرون وسطی سیاست را کاملاً تابع دستورات دین و اخلاق مسیحی میدانست. اما ماکیاولی که میخواهد به دولت استقلال تام بدهد و آن را فینفسه هدف سازد، آن را از الزامهای اخلاقی و دینی آزاد میکند. البته ماکیاولی مطلقاً خواستار حذف دین از اجتماع و عرصه سیاست نبود بلکه آن را در خدمت قدرت سیاسی میپسندید. او که دلبسته روم باستان بود، میگوید «تاریخ روم نشان میدهد دین برای انضباط سپاه، اتحاد مردم، تقویت نیکوکاران و شرمنده ساختن بدهکاران چقدر مفید بوده است». گروه سوم متفکران که اندیشههای ایشان در بخش سوم کتاب بررسی شده قائل به تفکیک دین و سیاست هستند. این گروه برخلاف گروه اول، سیاست را تابع و مقهور دین نمیدانند و باز برخلاف گروه دوم معتقد به استفاده ابزاری از دین برای توجیه قدرت سیاسی نیستند. این متفکران یعنی جان لاک، بنجامین کنستان و لامنه معتقدند، دین گوهر شریف انسانی است که الهامبخش انسان است اما این الهامبخشی مربوط به ساحت فردی انسان است نه ساحت سیاسی او. این متفکران اساساً اندیشیدن بدون حضور دین را ناممکن میدانند و حتی برخی از آنها مانند آلکسی دو توکویل به جدایی دین و سیاست معتقدند
این تفکر طیف گوناگون سوسیالیستها از متفکران قبل از کارل مارکس تا متفکران قرن بیستمی را دربر میگیرد. این گروه همگن نیستند و دیدگاههایی متفاوت و بعضاً معارض دارند. مثلاً آگوست کنت از ضرورت کنار گذاشتن دین در همه اجزای جامعه و ایجاد دین انسانیت سخن میگوید اما چنددهه پس از او آنتونیو گرامشی، از کلیسا به عنوان روشنفکر ارگانیک یاد میکند. سوسیالیستها سرجمع منتقد حضور دین در سیاست هستند اما هر جا که در صحنه اجتماعی چنین نیازی احساس کردهاند به دین تمسک جستهاند.عبارت سیاست مسیحی را نمی توان با عبارت مسیحی سیاسی یکسان دانست . اگر قبول کنیم که نجات در کتاب مقدس در تمام ابعاد است این ابعاد می تواند نجات روحانی ، نجات سیاسی و نجات اقتصادی را شامل شود . باید تاکید کرد که نجات روحانی ریشه وشرط اصلی نجات انسان می باشد و نمی توان ان را با دو بعد دیگر نجات یعنی نجات سیاسی و اقتصادی یکی دانست ولی آنقدر مهم است که بتوان گفت خداوند به رنج مظلومان بی تفاوت نیست و ناله ستمدیدگان را می شنود و به مانند قوم بنی اسراییل در خروج، آنها را از ستم نظام فرعونی و نیز از سیستم برده داری نجات می بخشد.
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |