خانوادۀ مسیحیزندگی روزمره مسیحی

فصل شانزدهم اصول عیسی در روابط: اساس کار بر اعتماد است

رای بدهید

فصل شانزدهم اصول عیسی در روابط: اساس کار بر اعتماد است

اساس برقراری ارتباط همانا اعتماد است. عیسی در موعظۀ سر کوه خود فرمود: «پس بله شما همان بله باشد و نهِ شما نه، زیرا افزون بر این شیطانی است» (متی 5: 37). در واقع عیسی در این آیه به ما می گوید که باید منظور خود را واضح بگوییم و سر حرف خود بایستیم. بدون اعتمادی سطح بالا، برقراری ارتباط سطح بالا هم امکان ندارد. با کسب اعتماد عالی می توان ارتباطی عالی برقرار کرد. اگر به  آنچه می گویی نمی توانم اعتماد کنم، مهم نیست چقدر از کلمات عالی استفاده می کنی یا خواهش تو چقدر پرحرارت باشد. چه رابطۀ ما در مرحلۀ آغازین آن و چه در مرحلۀ تجدید بنای کانال های ارتباطی باشد، هر دوی آنها باید با اعتماد شروع شود.

وقتی در اردوی مدرسۀ پسرم لوک که در کلاس ششم  ابتدایی بود، شرکت کردم، مشاورین این اردوگاه بچه ها را مشغول بازی هایی می کردند تا با هم صحبت کنند. هدف یکی از این بازی ها به مسئلۀ اعتماد اشاره داشت: مشاور  که در وسط حلقۀ نوجوانان بود از آنها خواست «سه چیز در بارۀ خود بگویید که دو تا از آنها باید دروغ باشد و یکی از آنها حقیقت داشته باشد.»  فهمیدن این که این  دانش آموزان کلاس ششمی در این بازی چقدر آماتور بودند، امیدوارکننده بود. جواب آنها چیزهایی مثل این بود: «قدّ من سه متر است، وزن من 300 کیلو است، یا من بازی بسکتبال را دوست دارم.» باید اذعان داشت که متأسفانه بیشتر افراد بالغ از این نوجوانان بهتر می توانستند نقش ایفا کنند!

سؤالی که این بازی در ذهن من مطرح کرد این بود: «چند دروغ می تواند مانع اعتماد ما نسبت به کسی بشود؟» فقط یکی کافی است. کافی است در هر رابطه ای یک دروغ تزریق کنی و اعتماد فیمابین نابود شود. نمی توانیم بدون اعتماد سطح بالا، ارتباطی با کیفیت بالا داشته باشیم.

متخصصین ارتباطات به ما می گویند که کلماتی که به دیگران می گوییم می توانند شش پیغام  متفاوت تولید کنند:

  • آنچه می گویی منظور توست
  • آنچه در واقع می گویی
  • آنچه شخص مقابل می شنود
  • آنچه شخص مقابل فکر می کند که می شنود
  • آنچه شخص مقابل در بارۀ چیزی که گفته ای می گوید
  • آنچه تو فکر می کنی شخص مقابل در بارۀ آنچه تو گفته ای گفت

وقتی به تقلا یا کوششی مشکل در گفتمان خود کمی تقلب یا چند دروغ اضافه می کنی، چه اتفاقی رخ می دهد؟ تو برقراری ارتباط را به یک آش شله قلمکار تبدیل می کنی.

عیسی در نهایت سادگی به ما گوشزد می کند که مرکزیت اعتماد در این است که «بله شما بله باشد و نهِ شما نه». اعتماد بر محور دو کلمۀ ناچیز می چرخد یعنی بله و نه. وقتی انتخاب می کنیم که از این کلمه ها چطور استفاده کنیم تبدیل به کارخانه ای  می شود که اعتماد در آن انبار می شود.

هر پدر و مادری قدرت این دو کلمۀ ساده را به خوبی درک  می کند و اینکه چطور  آنها به اعتماد ما  اثر می  گذارند. پسر شش ساله ای را تصور کنید که وقتی پدرش به خانه می آید به طرفش می دود و می گوید: «بابا جان می تونیم امشب بریم پارک؟» و پدر در پاسخ می گوید: «البته پسرم». این  پسر کوچک یک بلۀ بلند و واضح  می شنود. اگر این بله کمی بعد تبدیل به نه بشود، هر اندازه که دلیل خوبی برای آن نه داشته باشید، اعتماد ضربه می خورد و ارتباط آسیب می بیند.

اگر برای کامل بودن حق انتخاب داشتم، تربیت فرزندانم را انتخاب می کردم. هر کلمه و هر عمل من بر فرزندانم اثر می گذارند و گاه در چیزهایی که نمی بینم یا متوجه آنها نیستم. اما همان طور که من والدین کاملی نداشته ام، فرزندان من هم والدین کاملی ندارند. چیزهای زیادی است که می توانند به خطا بروند، تصمیمات زیادی که باید گرفته شوند، لحظه های کوچک که می توانند تبدیل به خاطره های خوب شوند و لحظه هایی که متأسفانه باید نادیده گرفته شوند. وقتی از عیسی این فرمول ساده را برای استفاده از کلماتمان برای ایجاد اعتماد می شنویم که: مراقب طرز استفاده از واژه های بله و نهِ خودت باش، به ما طراوات خاصی می بخشد.

نابودی اعتماد

اغلب بدون آنکه انگیزۀ سوئی داشته باشیم از کلمات به نوعی استفاده می کنیم که اعتماد در رابطه هایمان نابود می شود. لحظه ای را صرف این سؤال از خود بکن تا ببینی آیا اعتماد را در یکی از این چهار روش آشنا، نابود می کنی یا خیر:

1- دروغ ها

دروغ ها اغلب وقتی اعتمادی وجود ندارد، گفته می شوند. دفعۀ بعد که یکی از بچه هایت را به چالش می کشی که راستش را می گویند یا خیر و آنها به چشمان تو خیره می شوند و به تو با چشمان گردشان چنین می فهمانند که: «حتماً فکر نمی کنی که من به تو دروغ می گم؟ اینطور نیست؟» تو چه پاسخی به آنها می دهی؟ «البته که نه، هرگز چنین چیزی در باره ات فکر نمی کنم؟»

جان  اُرتبرگ این پیشنهاد را می کند که شاید تو هم بخواهی چنین پاسخی در این شرایط بدهی: «آیا فکر می کنم که دروغ میگویی؟ البته که اینطور فکر می کنم. مطمئن باش که هم من و هم مادرت دروغ می گوییم. یکی از مشهورترین داستانها در بارۀ دروغ گفتن در تاریخ آمریکا داستان جرج واشنگتن هست که درخت گیلاسی را بریده بود. پدرش از او پرسید چه کسی این کار را کرده. توقع ما این است که جرج بگوید: «نمی تونم دروغ بگم؛ من این کار را کرده ام.» این را پارسون ویمز در یک شرح حال نوشته بود. او از خود چنین داستانی را بافته بود. مشهورترین داستان برای یاد دادن این که در آمریکا دروغی گفته نشود، خودش یک دروغ بوده.

هر کس که می گوید هرگز دروغ نمی گوید، عملاً دروغگوست. بیشتر اوقات فکر می کنم حقیقت را می گویی اما بی شک این را هم فکر می کنم که شاید دروغ گفته ای.»

2- تملّق و چاپلوسی

چاپلوسی دروغ مثبتی است که طوری طراحی شده که تو را در نظر شخص دیگر بهتر جلوه دهد. چون چاپلوسی از نیاز دیگران برای پذیرش بر ضد خودشان استفاده می کند و نوعی دروغ  بی رحمانۀ دستکاری شده است. البته در اینجا منظور ما دیدن چیزهای عالی در دیگران و یا یافتن راهی برای تشویق آنان نیست. اینها چاپلوسی نیست. چاپلوسی دروغ آشکاری در بارۀ مهارت ها یا کارهای اشخاص، با هدف کسب سود شخصی است. شاید بگویی: «یک چاپلوسی ناچیز چه اشکالی داره؟» خوب دقت کن: چاپلوسی نوعی دروغ است یعنی دروغی که به نفع توست اما به قیمت رنجش دیگران تمام می شود. چاپلوسی به شخص چیزی را در مورد خودش می قبولاند که حقیقت ندارد و اگر او آن را باور کند، زندگی او به راحتی به سوی مسیر اشتباهی دور خواهد زد. سلیمان چنین  اعلام کرد: «زبان دروغگو از مجروح شدگان خود نفرت دارد و دهان چاپلوس خرابی به بار می آورد.» (امثال سلیمان 26: 28 ترجمۀ معاصر) ویلیام پن چنین نوشت: «از افراد چاپلوس دوری گزین، چون آنها دزدانی در لباس مبدل هستند.» در بارۀ فیلسوف یونانی آنتی ستن (بنیان گذار مکتب کلبیون) گفته شده که چنین اظهار داشته: «افتادن بین لاشخورها بهتر است از افتادن بین چاپلوس ها؛ چون آنها اقلاً مرده ها را می خورند اما این ها زندگان را.»

3- بدقولی

من با دوست خود تام وِی که صاحب سابق یک کمپانی موسیقی مسیحی بود، در بارۀ چالش های بخصوصی که در کار کردن با مسیحیان وجود دارد، صحبت می کردم. وقتی از او شنیدم که بزرگترین چالش او بدقولی در میان همکارانش بوده، غافلگیر شدم. ایمانداران قراردادی را امضاء می کنند و سپس با گفتن چنین جمله ای از من می خواهند که قرارداد را لغو کنم: «خدا به من می گوید مسیر دیگری را پیش بگیرم.» واقعاً خیلی راحت است که از خدا به عنوان بهانه ای برای بدقولی خود استفاده کنیم. عیسی که خدا در جسم بود به ما یاد  داد که بله ما بله باشد. و در واقع این را هم گفت که وقتی قدمی فراتر از چنین تأئیدیه ای از حقیقت برمی داریم و به نفع خود در کلمات دستکاری می کنیم، توسط شریر اداره می شویم (به متی 5: 37 مراجعه کنید).

4- سکوت

سکوت روش دیگری برای  نابودی اعتماد است و این مسئله مطمئناً برای من جای بسی مبارزه دارد. در اوایل ازدواج من و همسرم، اینطور فکر می کردم که در برقراری ارتباط صحیح خیلی خوب هستم و سخت کوشش می کردم که گوش شنوای خوبی داشته باشم. یک روز شاندل به من گفت که در حالی که مهارت شنیدن من پیشرفت می کرد، اتفاقاً در ارتباطم با او بیشتر صحبت می کردم. این خبری تکان دهنده بود! در حالی که سکوت می کردم، او در این فکرها سیر می کرد که من به چه چیزی می اندیشم و در واقع این کار من اعتمادی ایجاد نمی کرد.

غیرممکن است بدون اعتماد سطح بالا، ارتباطی با کیفیت عالی داشته باشی. اگر دیگر اعتمادی باقی نمانده، چه باید کرد؟ وقتی دروغی گفته ای یا کلمات چاپلوسانه به کار برده ای یا بدقولی کرده ای یا پشت پردۀ سکوت خود را مخفی کرده ای، چطور می توانی اعتماد طرف مقابل را دوباره جلب کنی؟ برقراری دوبارۀ اعتماد نیاز به تلفیقی از حقیقت گویی و وقت دارد. ساختن بنیادی از اعتماد کار سختی است و برقراری دوبارۀ اعتمادِ از دست رفته کاری است سخت تر. سال ها پیش پدر و مادرزن من به سان فرانسیسکو رفتند تا خانه هایی که پایه های آنها در اثر زمین لرزه خراب شده بود، بسازند. در واقع خدمه مجبور بودند الوارهای عظیمی را زیر خانه ها قرار دهند و آنها را با جرثقیل بلند کنند و در حالی که خانه ها در هوا معلق بودند، پایه ها را بازسازی کنند و سپس آنها را بر روی یک پایه و بنیاد قوی و محکم بگذارند.

در حالی که این خطوط را می خوانی، امیدوارم تصمیم قطعی گرفته باشی که دوباره اعتماد دوست، پسر یا دختر و شوهر یا زنت را به خود جلب کنی. در حالی که چنین تصمیم مهمی را می گیری مقدار زیادی از صداقت سالم، تو را در روبرو شدن با آینده کمک می کند. این واقعیت را در نظر داشته باش که چنین کاری راحت نخواهد بود. وقت می طلبد. مثل خانه های سن فرانسیسکو، گاهی چنین احساس می کنی که وسط زمین و هوا بدون هرگونه پایه و بنیادی معلق هستی و در حالی که با چنین کار مهمی مشغول هستی، پیدا کردن یک شبان یا مشاور مسیحی در دادن بینشی خارج از گود برایت مفید خواهد بود تا از این فرایندِ سختِ تجدیدِ بنا عبور کنی. اما در تمام این مسیر این را بدان: وقتی رابطه ات را دوباره بر بنیاد اعتماد، برقرار و بنا کردی، اگرچه کار طاقت فرسایی است، قدر آن را خواهی دانست. برای نجات رابطه ارزش قائل شو.

در حالی که اعتماد را بنا یا تجدید بنا می کنی، این حقیقت ساده از کتاب مقدس را فراموش نکن که: «سخنان با محبت، داروی خوبی هستند.» (امثال سلیمان 15: 4 ترجمۀ انگلیسی کتاب مقدس CEV) سخنان محبت آمیز در وقت مناسب آن، دارای قدرت بی اندازه ای است!

فقط این را فکر کن که رابطه های ما با استفاده از این دو کلمۀ سادۀ بله و نه در مکالمات روزمرۀ ما بنا یا تجدید بنا می شود. استفاده از این دو کلمه تقریباً حد و حدود و پایانی ندارد:

  • بله عاشقتم.
  • نه، نشنیدم.
  • بله، بهت احترام می گذارم.
  • نه هرگز فکر نمی کردم اینقدر تو را ناراحت می کنم.
  • بله به قولم عمل می کنم و تو را به پارک می برم.
  • نه، عصبانیت تو باعث نمیشه که من تسلیم تو بشم. (این گفته را می توانی هم به یک بچۀ پنج ساله بگویی و هم پنجاه ساله!)
  • بله، از بودن با تو لذت می برم.
  • نه، نمی تونم کاری که می کنی قبول کنم.
  • بله، در این اتفاق با تو همراه هستم.

اساس ارتباط صحیح، بر اعتماد قرار دارد. و عیسی به ما تعلیم می دهد که اعتماد با روشی که از کلمه های بله و نه استفاده می کنیم، شروع می شود.

نکتۀ قابل تأمل: بدون اعتماد سطح بالا، ارتباط سطح بالا امکان ندارد.

آیۀ به یادماندنی: «پس بله شما همان بله باشد و نهِ شما نه، زیرا افزون بر این شیطانی است» (متی 5: 37).

از خود بپرس: آیا طرز استفادۀ من از کلمه ها، اعتماد را بنا می کند یا از بین می برد؟

درس آینده: ارتباط میان دهان و قلب!

نوشتۀ تام هولادِی

ترجمۀ کشیش ورژ باباخانیان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO