فصل دوم: ادعای پیامبری محمد
نگاهی به محمد
همانطور که بارها شنیدهایم، مسلمانان معتقدند که «محمد» آخرین پیامبر خدا و آورنده مکاشفه کامل خدا برای انسان است. ادعای قرآن مبنی بر اینکه خود آخرین کلام و مکاشفه خدا برای انسان و جانشین تمامی مکاشفات و ادیان ماقبل خود است و نیز ادعای محمد دال بر اینکه وی آخرین فرستاده خدا (خاتمالانبیاء) است و این واقعیت که چنین باورهایی مورد قبول تقریباً یکپنجم جمعیت جهان است ما را به بررسی دقیق و منصفانه این مسائل وامیدارد.
ادعای پیامبری محمد
ماهیت پیامبر
برای بررسی دقیق ادعای محمد مبنی بر اینکه پیامبر خدا است، قبل از هر چیز باید ببینیم منظور از پیامبر چیست. در زبان عربی از دو واژه برای توصیف پیامبران خدا استفاده میشود. یکی «رسول» به معنی «فرستادهشده» و دیگری «نبی» به معنی «حامل علم الهی و گوینده پیام خدا» و همین اصطلاح در زبان عبری نیز با همین تلفط و معنی بکار میرود.[1]
نبی یا رسول شخصیتی انسانی اما بیعیب و نقص (معصوم) است، به این معنی که باید یا بیگناه یا حداقل کاملاً مبری از هر گناه بزرگ باشد.[2] نص صریح قرآن در سوره نحل 36 در مورد پیامبران چنین است: «همانا در میان هر امتی پیغمبری فرستادیم تا به خلق ابلاغ کند که خدای یکتا را بپرستید و از بتان و فرعونیان دوری کنید» (همچنین رجوع کنید مؤمن 15).
در حالی که تمامی انبیا پیام یکسانی داشتهاند و آن اطاعت و پیروی از اراده خدا بوده است، با این وجود پیام محمد از این نظر که میگوید پیام او آخرین و ختم کلام خدا برای انسان است و به صورت نوشتهای کامل و بدون خطا حفظ شده، از سایر انبیا متمایز است. در واقع، محمد خود را «خاتمالانبیا» (احزاب40) میدانست.
در حدیثی مشهور محمد منحصربهفرد بودن خود را اینگونه بیان کرده است: «به واسطه هیبت پیامبری، پیروزی در مسافتی به اندازه یک سفر یکماهه به من داده شده و اجازه یافتهام که شفیع مردمان نزد خدا باشم. من برای تمام انسانها فرستاده شدهام و نبوت در خانه من خاتمه یافته است».[3]
البته این ادعای بیسابقه در مورد مکاشفه نهایی خدا از طرف محمد، وی را ملزم میسازد که شواهد و مدارکی دال بر تفوق او بر ابراهیم، موسی، عیسی و دیگر انبیای خدا ارائه دهد. مسلمانان در دفاع از برتری محمد نسبت به انبیای پیشین به اقامه برخی دلایل پرداختهاند که مهمترین آنها از این قرار هستند:
(1) نبوتهای روشنی در مورد او، هم در عهد عتیق و هم در عهد جدید آمده است؛ (2) چگونگی دعوت محمد به پیامبری معجزهآسا است؛ (3) زبان قرآن و تعلیمات آن بینظیر هستند و از این رو قرآن به تنهایی دلیل کافی بر حقانیت ادعاهای محمد است؛ (4) معجزات محمد مهر تأیید خدای تعالی بر گفتههای او است؛ (5) زندگی و شخصیت محمد ثابت میکند که او آخرین و بزرگترین انبیا است.
حال اجمالاً به بررسی هر یک از موارد فوق میپردازیم.[4] (در فصل بعد به برخی نکات دیگر در مورد شواهد ماوراءالطبیعی در اثبات اسلام مانند گسترش سریع و تأییدات علمی خواهیم پرداخت).
بررسی ادعای اسلام مبنی بر تأییدیه کتابمقدس
شکی نیست که محمد بر این باور بود که خدا او را دعوت کرده و همچنین اطمینان داشت که خدا از طریق جبرئیل فرشته به او مکاشفاتی داده است. البته همانطور که تمام انسانهای اهل فکر و منطق میدانند نه تجربه ذهنی و نه خلوص ایمان، هیچ کدام به خودی خود نمیتواند دلیل اعتبار آن تجربه باشد.
منتقدان به یکایک دلایلی که در اثبات بینظیر بودن محمد و نبوت او ارائه شده پاسخ دادهاند. آنان به نکاتی اشاره کردهاند که هر انسان متفکری، چه مسلمان و چه غیرمسلمان باید قبل از هرگونه نتیجهگیری در این خصوص به آنها توجه کند.
عبدالاحد داود، نویسنده مسلمان در کتاب بسیار مشهور خود به نام «محمد در کتابمقدس» ادعا میکند که کتابمقدس آمدن حضرت محمد را پیشگویی کرده است: «هدف و منظور واقعی عهد خدا محمد است و تمامی نبوتهای عهد عتیق، تنها و تنها در او واقعاً و عملاً به تحقق رسیدهاند».[5] وی همچنین در خصوص عهد جدید میگوید: «رسیدن به حقیقت و دین حقیقی از طریق اناجیل غیرممکن است مگر اینکه آنها را از دیدگاه اسلامی و توحیدی خواند و درک نمود».[6] نویسنده سپس با بررسی عهد جدید، به جای مسیح، محمد را به عنوان نبی موعود معرفی میکند. اجازه دهید متونی را که عبدالاحد داود و دیگر مسلمانان در اثبات ادعاهای خود میآورند، بررسی کنیم.
کتاب تثنیه 15:18-15. خدا به موسی وعده میدهد: «من نبیرا را برای ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هرآنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت» (آیه 18). مسلمانان براین باورند که این نبوت در محمد تحقق یافت، همانطور که قرآن نیز به «رسول و پیغمبرانی که در تورات و انجیلی که در دست آنها است، نگاشته شده است» (اعراف 157) اشاره میکند. در هر حال، این نبوت کتاب تثنیه را به چند دلیل نمیتوان به محمد و پیامبری او دانست.
اول، بدیهی است که کلمه «برادران» اشاره به یهودیان است و با خواندن کل این باب از کتاب تثنیه، در این خصوص جای هیچ تردیدی باقی نمیماند. به عنوان مثال در آیه 2 همین باب در مورد لاویان که یکی از دوازده قبیله قوم یهود بودند، میخوانیم: «پس ایشان در میان برادران خود نصیب نخواهند داشت».
دوم، از آنجا که منظور از «برادران» اشاره به بنیاسرائیل است و نه اعراب دشمن آنها، چگونه برای بنیاسرائیل نبیای را از میان دشمنانشان مبعوث میکند؟
سوم، در جاهای دیگری از همین کتاب تثنیه، کلمه «برادران» به معنی بنیاسرائیل است و نه بیگانگان. خدا به یهودیان گفت نه «مردی بیگانه» بلکه «از میان برادران خود» پادشاهی برای خویش انتخاب کنند (تثنیه 15:17) و همانطور که به یقین میدانیم، بنیاسرائیل هرگز پادشاهی غیریهودی برای خود انتخاب نکرد.
چهارم، به تصدیق خود مسلمانان، محمد از نسل اسماعیل است ولی تمامی یهودیان از جمله انبیای عهد عتیق از نسل اسحاق بودند. طبق روایات تورات، وقتی ابراهیم از خدا درخواست نمود که «کاش اسماعیل در حضور تو زیست کند» (پیدایش 18:17) خدا در جواب وی با تأکید میگوید: «در خصوص اسماعیل، تو را اجابت فرمودم. اینک او را برکت داده… امتی عظیم از وی به وجود آورم، لکن عهد خود را با اسحاق استوار خواهم ساخت» (پیدایش 20:17-21).
پنجم، خود قرآن اذعان دارد که سلسله نبوت، نه از اسماعیل بلکه از اسحاق میآید: «و ما اسحاق و یعقوب را به او عطا کردیم و در خانهاش مقام نبوت را و کتاب آسمانی را برقرار کردیم» (عنکبوت 27). یوسف علی، نویسنده مسلمان، کلمه «ایراهیم» را طوری به این آیه اضافه میکند که معنی آن را کاملاً تغییر دهد: «ما اسحاق و یعقوب را به ابراهیم عطا کردیم و نبوت و مکاشفه را در میان فرزندان او قرار دادیم». وی با افزودن ابراهیم، پدر اسماعیل، میخواهد محمد را که از اعقاب اسماعیل بوده، در سلسله انبیا قرار دهد ولی حقیقت این است که نام ابراهیم در متن عربی آیه فوق وجود ندارد که افرادی نظیر یوسف علی آن را دلیلی بر ادعای خود بدانند. به علاوه، از مسلمانانی که این همه در مورد محفوظ بودن قرآن دادِ سخن میدهند، انتظار نمیرود که به منظور اثبات ادعاهایشان، با دست خود آن را تغییر دهند.
ششم، براساس مدارک و منابع معتبر قدیمی* نه محمد بلکه عیسی کاملکننده و تحققبخش این آیات از کتاب تثنیه بوده است، چراکه وی از میان برادران یهودی خود برخاست (رجوع کنید غلاطیان 4:4). عیسی بود که نبوت کتاب تثنیه را به طور کامل تحقق بخشید: «هرآنچه به او امر نمایم به ایشان خواهد گفت». عیسی فرمود: «از خود کاری نمیکنم بلکه به آنچه پدرم مرا تعلیم داد، تکلم میکنم» (یوحنا 28:8) و نیز «من از خود نگفتم، لکن پدری که مرا فرستاد به من فرمان داد که چه بگویم و به چه چیز تکلم کنم» (یوحنا 49:12). عیسی خود را «نبی» مینامید (لوقا 33:13) و مردم نیز او را «نبی» میدانستند (متی 11:21؛ لوقا 16:7؛ یوحنا 19:4؛ 14:6؛ 40:7؛ 17:9).
عیسی در عین حال که «پسر خدا» است، «نبی» (پیامآور خدا برای مردم)، «کاهن» (عبرانیان 10:7، شفیع مردمان نزد خدا) و «پادشاه» نیز هست (فرمانروایی بر مردمان از جانب خدا، مکاشفه 20:19).
و بالاخره، «نبی» موعود دارای ویژگیهای دیگری نیز بود که نه در محمد، بلکه تنها در عیسی مسیح به ظهور رسید، از جمله سخن گرفتن رودررو با خدا و انجام آیات و معجزات که محمد به اذعان خود هیچ کدام را نداشت.
کتاب تثنیه 2:33. بسیاری از نظریهپردازان مسلمان معتقدند که این آیه پیشگویی سه دیدار جداگانه خدا است: نخست «بر کوه سینا» با موسی، دوم در «سعیر» با عیسی و سوم در «فاران» (عربستان) با محمد که همراه با سپاهی مرکب از «کرورها» (ده هزار) نفر به مکه آمد!
بهرحال این ادعا را به سادگی میتوان با نگاهی به نقشه جغرافیا پاسخ داد. فاران و سعیر نزدیک مصر و در شبه جزیره سینا قرار دارند (رجوع کنید به پیدایش 6:14؛ اعداد 12:10؛ 16:12؛ 30:13؛ تثنیه 1:1)، نه در فلسطین که محل زندگی و در رسالت عیسی بود. فاران نه در نزدیکی مکه، بلکه صدها مایل دورتر از آن در جنوب فلسطین و شمال سینا قرار دارد.
به علاوه در این آیه سخن از آمدن «خداوند» است و نه محمد. خداوند با «کرورهای مقدسین» میآید نه با کرورها سرباز، آنچنان که محمد آمد. در این متن هیچ پایهای برای حقانیت ادعای مسلمانان مبنی بر پیشگویی در مورد محمد وجود ندارد.
بالاخره، در آیه قبل از این نبوت میخوانیم: «این برکتی است که موسی، مرد خدا، قبل از وفاتش به بنیاسرائیل برکت داد» (تثنیه 33:1). اگر این نبوت در مورد اسلام و اعراب که همواره دشمنان بنیاسرائیل بودهاند گفته میشود، به سختی میتوان آن را «برکت» برای اسرائیل خواند. در حقیقت، این باب از کتاب تثنیه، وعده برکت خدا به تکتک قبایل اسرائیل است، خدایی که «دشمن را اخراج کرده است» (تثنیه 27:33).
کتاب تثنیه 10:34. «نبیای مثل موسی تا بحال در اسرائیل برنخاسته است که خداوند او را روبرو شناخته باشد». مسلمانان میگویند این آیه ثابت میکند که نبی موعود نمیتواند «اسرائیلی» باشد بلکه منظور محمد است. در پاسخ این ادعا لازم است به چند مورد اشاره کرد.
اول، «تابحال» یعنی از زمان مرگ موسی تا پایان کتاب تثنیه که احتمالاً توسط «یوشع» نبی نوشته شده است.* حتی اگر به اعتقاد پارهای از منتقدان، سفر تثنیه خیلی دیرتر نوشته شده باشد بازهم قرنها قبل از آمدن مسیح نوشته شده و از این رو هیچ ارتباطی با محمد نخواهد داشت.
دوم، مسیح تحقق کامل این پیشگویی درباره نبی موعود و نه محمد (به توضیحات مربوط به تثنیه 15:18-18 رجوع کنید).
سوم، این آیه نمیتواند اشاره به محمد باشد زیرا گفته شده نبیای که خواهد آمد «در جمیع آیات و معجزاتی که خداوند او را فرستاد» (تثنیه 34:11) مانند موسی خواهد بود. محمد به اعتراف خود، آیات و معجزاتی نظیر آنچه موسی و عیسی انجام دادند، نکرد (بقره 118؛ آل عمران 183).
و در آخر، نبی موعود در کتاب تثنیه مانند موسی خواهد بود که با خدا «روبهرو» همکلام شد (تثنیه 10:34). محمد هرگز ادعا نکرد که مستقیماً با خدا همکلام شده باشد بلکه وحی خود را از طریق فرشته (جبرئیل) میگرفت (فرقان 32؛ بنیاسرائیل 105). اما عیسی از سوی دیگر مانند موسی شفیع بیواسطهای بود (اول تیموتائوس 5:2؛ عبرانیان 9:15) که با خدا روبرو صحبت میکرد (رجوع کنید به یوحنا 18:1؛ 49:12؛ 17). بنابراین پیشگویی مندرج در کتاب تثنیه برخلاف ادعای بسیاری از مسلمانان، هیچ ارتباطی با محمد ندارد.
کتاب حبقوق نبی 3:3. در این متن میخوانیم: «خدا از تیمان آمد و قدوس از جبل فاران، جلال او آسمانها را پوشانید و زمین از تسبیح او مملو گردید». بعضی از محققان مسلمان بر این باورند که این آیه اشاره به محمد است که از «فاران» (عربستان) میآید و آن را در ارتباط با تثنیه 32:2 بکار میبرند. همانطور که قبلاً اشاره شد، کوه فاران نه در نزدیکی مکه، محل آمدن محمد، بلکه صدها مایل دورتر از مکه قرار دارد. به علاوه، این متن از آمدن «خدا» سخن میگوید نه از محمد که ادعای خدایی نداشت.
بالاخره اینکه کلمه «تسبیح» (حمد) نمیتواند اشاره به محمد (به معنی «حمدشده») باشد زیراکه هم «تسبیح» و هم «جلال» در مورد خدا است و مسلمانان خود اولین کسانی هستند که میدانند محمد خدا نیست و نباید مثل خدا حمد و تسبیح گفته شود.
مزمور 3:45-5. این آیات از کسی سخن میگویند که با «شمشیر» میآید تا دشمنان را سرکوب نماید و آنان را مطیع خود سازد. مسلمانان گاهی این آیات را به عنوان پیشگویی داود در مورد پیامبر خود محمد نقل میکنند، کسی که به نام «پیامبر شمشیر» شناخته شده است. آنان اصرار دارند که منظور داود نمیتواند عیسی باشد، چراکه او با شمشیر نیامد و همچنین استفاده از شمشیر را رد کرده بود (متی 52:26). این ادعا نیز به چند دلیل فاقد اعتبار است:
اول اینکه، در آیه بعدی (آیه 6) همین مزمور، شخصی که از او صحبت شده «خدا» خطاب میشود و عهد جدید بیانگر الوهیت عیسی مسیح از زبان خود او است (یوحنا 58:8؛ 30:10)، اما محمد خود بارها و بارها منکر الوهیت خود گردید و خود را تنها پیامبری مانند سایر مردمان معرفی میکرد.
به علاوه، اگرچه عیسی در آمدن اولش به این جهان با شمشیر نیامد ولی کتابمقدس اعلام میکند که وی در بازگشت پرجلالش با «لشکرهای آسمانی» خواهد آمد (مکاشفه 11:19-16). بار اول آمد تا بمیرد (مرقس 45:10؛ یوحنا 10:10-11) اما بار دوم «از آسمان با فرشتگان قوت خود ظهور خواهد نمود، در آتش مشتعل و انتقام خواهد کشید» (دوم تسالونیکیان 7:1-8). بنابراین در اینجا هیچ نشانهای از پیشگویی در مورد محمد مشاهده نمیشود. در حقیقت، عهد جدید صراحتاً در این خصوص به نام مسیح اشاره میکند (عبرانیان 8:1).
اشعیای نبی 7:21. اشعیا در رؤیای خود «فوج سواران جفتجفت و فوج الاغان و فوج شتران» را دید. عدهای از مفسرین مسلمان میگویند منظور از سوار بر «الاغان»، عیسی و سوار بر «شتران»، محمد است که به باور آنها از دیدگاه نبوت جانشین عیسی شد، ولی این تفکر، کاملاً بیپایه بوده و از این متن اشعیا به هیچوجه نمیتوان به چنین نتیجهگیری رسید.
حتی با نگاهی مختصر به این متن مشخص میشود که این نبوت درباره سقوط بابل است. در آیه نهم همین باب میخوانیم: «بابل افتاد، افتاده است». در این متن هیچ اشارهای به «مسیح» یا «محمد» نیست. اشاره به اسبان و الاغان و شتران، بیانگر انتشار خبر سقوط بابل به طرق مختلف بوده و مطلقاً هیچ نکتهای مربوط به محمد در آن نیست.
انجیل متی 11:3. طبق ادعای عبدالاحمد، این پیشگویی یحیی تعمیددهنده نمیتواند در مورد مسیح باشد، بلکه در مورد محمد است.[7] یحیی گفت: «او که بعد از من میآید از من تواناتر است که لایق برداشتن نعلین او نیستم؛ او شما را به روحالقدس و آتش تعمید خواهد داد».
داود میگوید «همین عبارت "بعد از" که در این آیه آمده، عیسی را از شمول مفاد این متن خارج میکند زیرا آن دو معاصر هم بودند و در یک سال متولد شدند و علاوه بر این، شخص موردنظر یحیی نمیتوانسته عیسی باشد زیرا در غیر این صورت، یحیی میبایست چون شاگردی از عیسی پیروی و متابعت مینمود.
به علاوه اگر عیسی واقعاً همان شخص موردنظر پیشگویی یحیی بود… هیچ لزومی یا مفهومی نداشت که وی به دست شخصی مادون خود و مانند یک یهودی توبهکار معمولی در رود اردن تعمید یابد. در واقع خود یحیی نمیدانست عطای رسالت به عیسی داده شده تا اینکه در زندان خبر معجزات او را شنید»
و بالاخره اینکه چون شخص موردنظر پیشگویی یحیی میبایست اورشلیم و معبد آن را جلال بیشتری بخشد (حجی 8:2-9) پس نمیتوان در اشاره به مسیح باشد، چراکه در غیر این صورت «اعتراف به شکست کامل در کل رسالت» است.[8]
در پاسخ باید گفت که مأموریت عیسی مسیح دقیقاً همانطور که یحیی گفته بود «بعد از» رسالت وی شروع شد. طبق همین انجیل متی، رسالت یحیی از آیه 1:3 آغاز شد و عیسی مدتی بعد، یعنی پس از تعمید گرفتن «به دست یحیی» (متی 16:3-17) و تجربه شدن به دست شیطان در بیابان (متی 1:4-11) مأموریت خود را شروع نمود. یحیی چنان احترامی برای عیسی قائل بود که گفت او بزرگتر از من است به حدی که لیاقت برداشتن کفشهای او را ندارم (متی 11:3).
در واقع، در ادامه متن میخوانیم که وقتی عیسی برای گرفتن تعمید آمد، «یحیی او را منع نموده گفت: من احتیاج دارم که از تو تعمید یابم و تو نزد من میآیی؟» (متی 14:3). عیسی دلیل خود برای گرفتن تعمید را اینگونه بیان نمود که اینکار لازم است «تا تمام عدالت را به کمال رسانیم» (متی 15:3) چون او نیامده بود تا شریعت را باطل کند، بلکه تا تمام کند (متی 17:5) میبایست خود را با الزامات شریعت وفق دهد. در غیر این صورت چنان که باید و شاید، نمیتوانست عادل به تمام معنی باشد (رومیان 1:8-15).
یحیی وقتی عیسی را تعمید میداد به خوبی میدانست که او «مسیح» است زیرا گفت «اینک بره خداوند که گناه جهان را برمیدارد» (یوحنا 29:1) و او هم مانند انبوه مردم «روح خدا» را دید که بر عیسی آمد و «صدایی از آسمان» شنید که میگفت: «این است پسر حبیب من که از او خشنودم» (متی 17:3). چندی بعد که یحیی دچار تردید شد و از عیسی پرسید: «آیا تو همان مسیح موعود هستی؟» مسیح فوراً با معجزات خود پاسخ او را داد و او را مطمئن ساخت» (متی 3:11-5) که او همان «مسیح موعود» اشعیای نبی است (اشعیا 5:35-6)؛ (3:40).
در آخر باید گفت که تمام پیشگوییهای عهد عتیق در مورد «مسیح» در اولین آمدن وی به این جهان تحقق نیافت و برخی از آنها موکول به بازگشت او است. عیسی خود به صراحت اعلام کرد که ملکوت خود را تا «زمان آخر» و بعد از «نشانههای آمدنش» برقرار نخواهد کرد (متی 3:24)، آن هنگام که «… پسر انسان را ببینند که بر ابرهای آسمان با قوت و جلال عظیم میآید» (متی 30:24). تنها آن هنگام خواهد بود که «پسر انسان بر کرسی جلال خود مینشیند و ]رسولانش[ نیز به دوازده کرسی نشسته و بر دوازده سبط اسرائیل داوری خواهند نمود» (متی 28:19).
حال به روشنی پیدا است که چرا میگوییم پیشگوییهای یحیی در اشاره به «مسیح» بودهاند. او به خوبی میدانست که اینها در اشاره به مسیح هستند و به همین خاطر بود که او را به عنوان «بره خدا که گناه جهان را برمیدارد» معرفی نمود (یوحنا 29:1). صدای پدر از آسمان به هنگام تعمید عیسی، یحیی و بسیاری دیگر را مطمئن ساخت که عیسی همان «مسیح» موعود و «پسر خدا» است.
دلیل یحیی برای امتناع از تعمید دادن عیسی و کوشش وی برای گرفتن تعمید از دست عیسی (متی 14:3) این بود که عیسی را برتر و بزرگتر از خود میدانست. از سوی دیگر، اعتراف یحیی به اینکه حتی لایق برداشتن کفشهای عیسی نیست، بیانگر احترام فراوان او به عیسی به عنوان «مسیح» بود.
بعدها عیسی از طریق معجزاتش مجدداً به یحیی که در زندان بود اطمینان خاطر داد که او همان «مسیح» موعود است و یحیی به خوبی این را درک نمود که مجدداً او را «مسیح» مینامد (متی 2:11-5). معاصران، شاهدان عینی و شاگردان عیسی، او را همان کسی میدانستند که در عهد عتیق پیشگویی شده بود، چراکه اینان در نوشتههای خود، پیشگوییهای ملاکی نبی (1:3) و اشعای نبی (3:40) را در توصیف او بکار میبردند (رجوع کنید متی 1:3-3؛ مرقس 1:1-3؛ لوقا 4:3-6). بنابراین بدون هیچ شک و تردیدی به روشنی پیدا است که موعود انبیای عهد عتیق و یحیی تعمیددهنده، نه محمد بلکه عیسی است.
یوحنا 16:14. «من از پدر سؤال میکنم و او تسلیدهنده دیگری به شما عطا خواهد کرد تا همیشه با شما بماند». مسلمانان ادعا میکنند که منظور مسیح از اشاره به آمدن «تسلیدهنده» موعود (در زبان یونانی Paraclete) محمد است و دلیل ادعای خود را هم آیه 6 از سوره صف میدانند که در آن محمد به نام «احمد» (Periclytos) نامیده شده و آن را تلفظ صحیح واژه یونانی Paraclete تصور میکنند.
طبق این آیه از قرآن، «عیسی، پسر مریم به بنیاسرائیل گفت: من همانا رسول خدا به سوی شما هستم… و اکنون شما را مژده میدهم که بعد از من رسول بزرگواری که نامش احمد است بیاید…» ولی در اینجا نیز چنانچه انجیل یوحنا 16:14 را در زمینه اصلی آن بخوانیم، هیچ پایهای برای این نوع ادعاها به دست نمیآید.
در بیشتر از 5366 نسخه دستنویس یونانی از عهد جدید،[9] مطلقاً حتی یک نسخه دستنویس وجود ندارد که کلمه Periclytos (شخص ستودهشده) به آن مفهومی که مسلمانان ادعا میکنند آمده باشد، بلکه در تمام نسخهها واژه Paraclete (تسلیدهنده یا مدافع) نوشته شده است. در همین آیه از انجیل، عیسی مسیح به روشنی بیان میکند که منظور وی از «مدافع» نه محمد یا هر شخص دیگر، بلکه روحالقدس است.
عیسی فرمود: «لیکن تسلیدهنده یعنی روحالقدس که پدر او را به اسم من میفرستد، او همه چیز را به شما تعلیم خواهد داد و آنچه به شما گفتم به یاد شما خواهد آورد» (یوحنا 26:14). این روح مدافع به شاگردان عیسی داده شد («شما» آیه 16)، یعنی کسانی که «شاهدان او» خواهند بود…
زیرا از ابتدا با او بودهاند (یوحنا 27:15؛ رجوع کنید، اعمال 22:1؛ لوقا 1:1-2). ولی همانطور که همه قبول دارند، محمد یکی از حواریون عیسی نبود و از این رو نمیتوانسته همان کسی باشد که عیسی او را با عنوان «تسلیدهنده» (Paraclete) معرفی میکند.
مدافع (تسلیدهندهای) که عیسی وعده داده بود میبایست «همیشه» با آنها بماند (آیه 16) ولی اکنون سیزده قرن است که محمد برای همیشه چشم از جهان فرو بسته است! بنابراین او به هیچوجه ویژگیهای خاص این تسلیدهنده را نداشت. عیسی به شاگردانش گفت: «… شما او (تسلیدهنده) را میشناسید…» (آیه 17) ولی حواریون عیسی، محمد را نمیشناختند و نمیتوانستند بشناسند زیرا او 6 قرن بعد به دنیا آمد.
عیسی همچنین به حواریونش گفت که تسلیدهنده «در شما» خواهد بود (آیه 17). محمد نمیتوانست «در» حواریون عیسی مسیح باشد زیرا آنان 600 سال قبل از او میزیستند و اطلاعی از او نداشتند. همچنین تعالیم آنان مطابقتی با تعلیمات محمد نداشت، بنابراین او نمیتوانست حتی به مفهوم روحانی یا تعلیمی «در» عیسی مسیح یا شاگردان او باشد.
عیسی به صراحت تأکید نمود که آن تسلیدهنده «به نام من» یعنی به نام عیسی فرستاده خواهد شد (یوحنا 26:14) ولی هیچ مسلمانی این را قبول ندارد که محمد توسط عیسی و به نام عیسی فرستاده شده باشد. «تسلیدهندهای» که عیسی وعده فرستادن او را داد «از خود» سخن نمیگوید (یوحنا 13:16) ولی محمد بارها در قرآن به خود شهادت داده است.
به عنوان مثال در سوره احزاب آیه 40، محمد در مورد خود میگوید: «محمد، رسولاللّه و خاتمالانبیا». یکی از رسالتهای تسلیدهنده این است که عیسی مسیح را جلال بدهد (یوحنا 14:16). اما اگر اسلام درست میگوید و محمد، برتر از عیسی و آخرین پیامبران و به قول معروف «خاتمالانبیا» است، در این صورت او عیسی را که پیش از او آمده و به عبارت دیگر در مرتبه پایینتری قرار دارد، جلال نمیدهد.
سرانجام اینکه عیسی مسیح به صراحت بیان کرد که تسلیدهنده بعد از «اندک ایامی» خواهد آمد (اعمال 5:1) در حالی که تا 600 سال بعد خبری از آمدن محمد نبود. به هر حال «تسلیدهنده» که کسی غیر از «روحالقدس» نیست (یوحنا 26:14) بعد از مدت کوتاهی، یعنی درست چند روز بعد در روز «پنطیکاست» آمد (اعمال 5:1 و باب 2). بنابراین بار دیگر به روشنی پیدا است که ادعای مسلمانان مبنی بر اینکه کتابمقدس ظهور محمد را پیشگویی کرده هیچ پایه و اساسی ندارد.
سوءاستفاده مسلمانان از کتابمقدس
با بررسی و نگاه دقیق به این آیات در جایگاه واقعیشان، به راحتی میتوان پی برد که نویسندگان و مفسرین مسلمان چگونه آنها را از یک متن بزرگ جدا میکنند و با تفسیر نابجای آنها در صدد هستند تا در کتب مقدس یهودیان و مسیحیان شاید مطلبی بیابند که برتری اسلام را بر این دو آیین نشان دهد.
مسلمانان از تلاش محققان مسیحی به جهت تفسیر قرآن به خاطر دفاع از مسیحیت ناراحت میشوند ولی خودشان همین کار را آن هم به بدترین شکل ممکن انجام میدهند. به علاوه استفاده مسلمانان از کتابمقدس غالباً دلخواهانه و بدون توجه به قوانین نقد است. هرچند محققان مسلمان به صراحت و بیدرنگ ادعا میکنند که کتابمقدس تحریف شده است (رجوع کنید به فصل 4)، با این وجود وقتی به متنی میرسند که آن را مطابق میل خود میپندارند هیچ مشکلی در صحت آن نمیبینند.
اینگونه برخورد با کتابمقدس بدون توجه به شواهد و نسخ خطی موجود که بیانگر صحت و اعتبار کتابمقدس هستند و مربوط به دوران پیش از اسلام میباشند، صورت میگیرد. کوتاه اینکه، نظر آنان مبنی بر اینکه کدام قسمت از کتابمقدس معتبر یا تحریفشده است، دلخواهانه و از روی منافع شخصی میباشد.
[1] Badru D. Kateregga and David W. Shenk, Islam and Christianity (Grand Rapids: William B. Eerdmans Publishing Co., 1981), 34; and Muhammad Abdul Rauf, Islam Creed and Worship (Washington, D. C., Islam Center, 1974), 5.
[2] Hammudah Abdalati, Islam in Focus (Indiana: American Trust Publications, 1975), 27. Also see Muhammad Abdul Rauf, Islam Creed and Worship (Washington, D. C., : Islam Center, 1974), 5.
[3] Annemarie Schimmel, ‘The Prophet Muhammad as a Centre of Muslim Life and Thought,’ in We Believe in One God, ed. Annemarie Schimmel and Abdoljavad Falaturi (New York: The Seabury Press, 1979). 62.
[4] See C. G. Pfander, The Mizanu’l Haqq (Villach, Austria: Light of Life, 1986), 225-26.
[5] Abdul-Ahad Dawud, Muhammad in the Bible (Pustaka, Antara: Kuala Lumpur, 1979), 11.
[6] Ibid., 156.
* در مورد اینکه روایتهای عهد جدید، اسناد و مدارک معتبر قرن اول هستند به فصل چهارم رجوع کنید.
* شاید خود موسی به واسطه نبوت و علم الهی توانسته باشد درباره مرگ خود پیشبینی کند، زیرا مکاشفه و پیشگویی دقیق جزئیات آینده تنها در قدرت خدا است (رجوع کنید به کتاب دانیال بابهای 2ف 7، 9، 11). با این وجود لزومی ندارد نتیجهگیری کنیم که او در اینجا زمان مرگ خود را پیشگویی کرده است، بلکه احتمالاً این باب آخر از کتاب موسی را شخص دیگری و به احتمال قوی یوشع نبی، به عنوان نتیچهگیری مناسبی از زندگی موسی، مرد خدا، افزوده است. این کار به هیچوجه غیرعادی نیست که شخصی شرح وفات انسانی بزرگ را در آخر اثر وی بیاورد، همانطور که امروزه نیز افرادی بر کتابهای دیگران مقدمه یا مؤخره مینویسند.
[7] See Dawud 157.
[8] Ibid., 158-60, 162.
[9] N. L. Geisler and W. E. Nix, General Introduction to the Bible (Chicago: Moody Press, 1968), chapter 22, esp. 387.
نویسندگان: نورمن گایسلر و عبدالصلیب
کتاب پاسخ به اتهام
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |