غزل غزلهای سلیمان (ترجمۀ احمد شاملو)

غزل غزلهای سلیمان از عهد عتیق (ترجمۀ احمد شاملو): سرود پنجم

رای بدهید

غزل غزلهای سلیمان از عهد عتیق (ترجمۀ احمد شاملو): سرود پنجم

  • «چرا دل ِ من، هنگامى كه به خواب اندرم پريشان و ناآرام بيدارى مى‌كشد؟سرانجام آواز ِ دهان ِ خوبروئى را كه دوست مى‌دارم به گوش مى‌شنوم:
    اوست اينك كه بر در مى‌كوبد!»
  • «در باز كن دلارام ِ من، خواهر ِ من،
    در باز كن كبوتر ِ من اى يگانه‌ى من!
    در باز كن اى بى‌آهوى من!
    در ژاله بار شبانگاهى به سوى تو آمده‌ام و زلفان ِ مرا باد برآشفته است.»
  • «تا بر عاشق ِ خويش در بگشايم فرش ِ خواب را شتابان ترك مى‌گويم اگر چند همه عريان باشم.
    از باز آلودن ِ پايكان پاكيزه‌ى خويش پروا ندارم
    اما دلم از شوق مى‌تپد و تمامى ِ جانم در برم مى‌لرزد.
    به دستان ِ نكرده كار ِ خويش
    آلوده‌ى روغن مُر و حنا
    كلون از در برمى‌گيرم و در بر دلدار مى‌گشايم.اما محبوب ِ خود را بازنيافتم، باز نيافتم
    جان‌ام از تن برفت و چنان چون مرده‌گان ِ موت از پاى در افتادم.

    پس به جست و جوى دلدار ِ خويش شتافتم
    و شحنه كه گشت ِ شبانه را به شهر اندر مى‌گشت مرا بديد.
    و با من عتاب كرد و تندى آغاز نهاد
    چرا كه پاى تا به سر عريان بودم و هيأتى بس غم‌انگيز داشتم.

    خدا را اى دختران اورشليم!
    شما را به جان‌تان و به جان ِ چشمان‌تان سوگند
    چون محبوب ِ مرا ببينيد از جانب ِ من با او به سخن درآييد
    و با او بگوئيد كه من از درد ِ عشق در آستانه‌ى مرگم!»

  • «مگر دلدار ِ تو كيست
    و بر دلداران ِ ديگرش چه فضيلت است اى خوبروى‌ترين باكره گان كه از اين دست سوگندمان مى‌دهى؟
    بگوى تا بدانيم و آن‌گاه پيغام ِ عشق ِ تو بگذاريم.»
  • «محبوب ِ من سپيدروى و سرخ‌گونه است
    از ده هزار نوجوان بازش توان شناخت.
    سرش از زر ِ ابريزى نيكوتر است
    مويش به نرمى چون شاخسار ِ نو رُسته‌ى نخل است
    و به سياهى پَر ِ غُراب را مانَد.
    چشمانش دو جوجه قمرى را مانَد
    كه در جامى پُر شير
    شست‌وشو كنند
    يا دو كبوتر ِ چاهى بر كناره‌ى كاريز
    يا خود دو گوهر ِ سنگين بها
    برنشانده به يكى قوطى ِ عاج.
    رُخان‌اش چنان است كه از بوته‌ى‌ياسمن چيده باشند.
    لبانش دو گلبرگ ِ ارغوان است كه از آن مُر ِ صافى همى‌تراود
    و بَرَش دستكارى زرين است.
    دستان‌اش را به چرخ ِ تراش برآورده‌اند
    و ناخن‌هاى‌اش
    ميناى تُرسيسى‌ست.
    شكم‌اش از عاج ِ بى‌نقص است.
    ران‌هايش دو ستون ِ رُخام است
    استوار بر دو پايه‌ى زرين.
    درون ِ دهان‌اش دكه‌ى شكر ريزان است
    و او خود – اگرش ببينيد!- خدنگ، همچون يكى نهال ِ جوان ِ سدر است و
    نيكو چون سراسر ِ خطه‌ى لبنان است
    و سراپا چيزى دلكش است،
    سازه‌ئى در نهايت ِ دلفريبى.دلدار ِ من، از اين‌گونه است،
    دلدار ِ من
    اى تمامى ِ دختران ِ اورشليم!
    چنين است.»
  • «اكنون اى خواهر، فرمان ِ تو بر سر ِ ما و بر ديده‌گان ِ ماست.
    تنها با ما بگوى
    اى زيباتر از تمامى ِ زيبايان!
    دلدار ِ تو از كدامين سوى رفته است.»
  • اما چه‌گونه پاسخ توانم گفت اى جميله‌گان؟
    دلدار ِ من، همچون عطر ِ فرو ريخته پريده است
    به هنگامى كه رمه‌ى بوسه‌هايش را در سوسن‌زاران ِ من همى‌چرانيد.كنار ِ خرمن ِ سوسن‌اش بجوئيد!
    در بر ِ ياسمن‌اش بجوئيد اى خواهران من!
    همه آن‌چه با شما در ميان توانستمى نهاد همين است
    در باب ِ نوجوانى كه شادى ِ جان ِ من است.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
Shield Security