غزل غزلهای سلیمان (ترجمۀ احمد شاملو)

غزل غزلهای سلیمان از عهد عتیق (ترجمۀ احمد شاملو): سرود سوم

رای بدهید

غزل غزلهای سلیمان از عهد عتیق (ترجمۀ احمد شاملو): سرود سوم

  • «شب همه شب تنها در فرش ِ خواب ِ خويش
    بى‌خود از خويش هواى زيبارويى را به سر داشتم كه جانم از او سوزان است.
    اما او را نيافتم.پس خانه را وانهاده سرگشته‌ى سوق‌ها و گذرها در شهر پريشان شدم.
    به هواى آن كه جانم از او سوزان است.
    به هر جائى جُستم‌اش، به هر جائى پرسيدم‌اش
    اما بازش نيافتم، بازش نيافتم.

    چون در گروه ِ گزمگان درآمدم كه گشت ِ شبانه را گِرد ِ شهر مى‌گشتند با ايشان گفتم:

  • اى مردان نيكدل! آيا آن را كه دلم از او بى‌خويش است نديده‌ايد؟»
    ليكن ايشان راه خود گرفتند و مرا پاسخى نگفتند.
    «بارى. هنوز از ايشان‌چندان بر نگذشته بودم كه آن‌را كه دلم از او بى‌خويش است باز يافتم
    و او را گرفته رهانكردم، تا به خانه‌ى مادر ِ خود بردم‌اش،
    به حجله‌ى پنهان ِ زنى كه مرا در سينه‌ى خويش حمل كرده است. –
    و او مرا شد
    و من او را شدم به‌تمامى.»
  • «اى دختران اورشليم! شما را
    به غزالان و ماده آهوان ِ دشت‌ها سوگند مى‌دهم
    دلارام ِ مرا كه سخت خوش آراميده است بيدار مكنيد
    و جز به ساعتى كه خود خواسته از خواب‌اش بر نه انگيزيد!»
  • «به غريو و هلهله‌ى عبور ِ اين موكب از حاشيه‌ى بيابان از خواب برآمده‌ام.
    راستى را اين موكب از آن ِ كيست؟
    مانا ستونى از دود است، از عطر مُر و بخور آكنده
    چنان كه گوئى همه كالاى سوق ِ عطاران را يك جا بر آتش نهاده‌اند.
    اينك تخت ِ روان ِ شاه سليمان است با شصت جنگاور ِ گزيده از تمامى ِ يلان ِ اسرائيل به گرد اندرش.
    نگه‌بانانى نبرد آزموده با شمشيرهاى بلند
    كه گام برمى‌دارند و سلاح‌ها بر گرده‌هاى زره‌بند ِ ايشان صدا مى‌كند.
    و در برابر ِ دام‌هاى ظلمت، پا تا به سر غرقه در سلاح‌اند.آرى، هودج زرينى است اين
    كه به راى شاه سليمان طرح افكنده‌اند از براى او.

    از چوب مضاعف سدر ِ لبنان است.
    ستون‌هايش يكپارچه از سيم ِ فشرده است، كرسى‌اش از ارغوان.
    ميان‌اش مُعَرق ِ لعل‌گون است و آسترش از شور ِ عشق به سرانگشت ِ دختران ِ اورشليم چشمه‌دوزى شده است.

    هان، شتاب كنيد اى دختران ِ صهيون شتاب كنيد!
    شتابان از خانه‌هاى خويش به در آئيد!
    آه! به تحسين و تماشا آييد، نه شاه سليمان را و كبكبه‌اش را
    بل آن را كه بسى نيكوتر از سليمان است: پادشاه ِ محبت را به تماشا آييد، آراسته به تاجى كه مادرش به روز ِ همايون ِ عروسى ِ ما بر سرِ او نهاد.

    اى روز ِ زفاف، روز ِ شكوفائى ِ دل‌ها!…»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
Shield Security