غزل غزلهای سلیمان (ترجمۀ احمد شاملو)
غزل غزلهای سلیمان از عهد عتیق (ترجمۀ احمد شاملو): سرود دوم
غزل غزلهای سلیمان از عهد عتیق (ترجمۀ احمد شاملو): سرود دوم
- «من گل ِ سرخ ِ شارون
نرگس ِ خندان و سوسن ِ درهام.» - «چون سوسن ِ دره در ميان ِ خاربُنان،
دلارام ِ من در صف ِ باكرهگان
هم از آنگونه است.» - «چون درخت ِ سيبى ميان ِ درختان ِ جنگلى،
دلدار ِ من در صف ِ همگنان، هم از آنگونه است.
دوست مىدارم به سايهاش بنشينم
و ميوهاش در كام ِ من چه دلانگيز است!دلدار ِ من مرا به خانهى سرمستى رهنمون شده
و درفش ِ او
بر سر ِ من
محبت است.
آه! اينك يكى منم از عشق نالان و درمانده…
نيروهاى مرا به گردههاى كشمشدار مايه دهيد
و جان ِ مرا به سيب ِ عطر آگين تازه كنيد كه من بيمار ِ عشقام.اينك نوجوان ِ جميلى كه مناش دوست مىدارم!
دست ِ چپاش زير ِ سر ِ من است
و بازوى راستاش مرا تنگ در بر مىفشارد.» - اى دختران اورشليم!
من سيه چردهام اما جميله مىخوانندم
همچون خيمههاى قيدار و شادروان سليمان.
در من به شگفتى مبينيد كه سيه چردهام، كه مرا آفتاب بريان كرده است، ازين دست كه مىبينيد.
پسران ِ مادرم آرى به من بر آشفتند
و مرا، در تف ِ آفتاب به نگهبانى ِ تاكستانهاى خويش گماشتند
و بدينگونه، دريغا! از تاكستان ِ خويش مراقبت نتوانستم…» - «با من بگوى، اى كه جان ِ منات دوست مىدارد!
به هنگام ِ خواب ِ نيمروزى كجا بودى؟
با ماده غزالان صحرايى ِ خويش كجا آراميده بودى
و تا به كِى آوارهى آغلهاى همراهان ِ تو بايدم بود؟» - «اى ميان ِ تمامى ِ باكرهگان به زيبايى سر!
راستى را ياراى دريافتنات نيست، يا مگر خود سر ِ دانستن ندارى؟
يا مگر خود از اين مايه بىغش و ساده دلى؟- :
رمهى گوسپندان را پى بگير و بزغالهگانات را به چراگاهها بران
كه از مسكنهاى شبانان دور نيست…
تو خود اين همه را مىدانى – اى دلارام ِ من اى ماديان ِ سركش ِ من، ميان ِ ارابههاى فرعون! –
كه مرا دلفريبندهئى، به واسطهى دو رُخانت، با آرايهها و پيرايههاشان
و به واسطهى گلوگاهات، با آويزهها و سينهريزهايش…هم امشب از براى تو خواهم آورد اين بازو بندكان را كه از زر ِ سرخ به دستان خود ساختهام به راى تو،
و اين زينتهاى قلمكار را كه از زر ِ سپيد است.» - «دلدار ِ شاهوار ِ من بر مُخّدهى خويش از ضيافت ِ عشق ِ ما سرمست مىشود و از محبوبهى خويش عطر ِ محرم ِ صحرا را مىبويد.
از براى من او طبلهى مُرى است كه ميان ِ دو پستانم مىآرامد.
محبوب من مرا خوشهى عطر افشان ِ سنبل است
خرمنى از گلهاى حناست
خوشهئى از انگور ِ شيرين ِ بان است در تاكستانهائى كه از چشمهساران جدى سيراب مىشود.» - «چه زيبائى تو! اى يار، چه زيبائى!
و چشمانت دو كبوترند.
چه نيكويى تو اى دلدار، و از حلاوت چه سرشارى!
نگاه كن كه سرسبزى ِ چمن چهگونه به آراميدنمان مىخواند!
آنك چمن: كه زفاف ِ ما را بستر خواهد شد؛
و درختان ِ سدر: سايبان و بامى كه پناهمان دهد،
و اين سروها كه به چشم زيباست ستونهاى خانهى ما خواهد شد.»
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |