کتاب مقدس

علت كشتار زنان شوهر دار و زنده نگاه داشتن دختران باكره در كتاب اعداد ٣١: ١٧-١٨ به عنوان غنيمت چيست؟

رای بدهید

در باره خشونتهایی که در کتاب مقدس به آنها اشاره شده، دو مقاله ای از وب سایت پرپاسخ  برایتان کپی کرده در زیر می فرستم که امیدوارم به اندازه کافی پاسخگوی سؤالتان خواهد بود:

خدا و فرمان قتل عام

در دهه‌های اخیر، با اوج‌گیری نهضت‌های تندروِ اسلامی که به نام این دین، دست به قتل عامل مردم و تجاوز به ناموس ایشان و غیره می‌زنند، این موضوع برای هموطنان مسیحی و غیرمسیحی ما مطرح می‌شود که مگر در عهدعتیق (تورات موسی)، خدا همین دستور را به موسی و قوم اسرائیل نداد. پس چه تفاوتی هست میان کتاب‌مقدس مسیحیان و دین اسلام؟ مگر خدا به قوم اسرائیل دستور نداد که ساکنان کنعان (همان فلسطین امروزی) را قتل عام کنند، از طفل شیرخواره گرفته تا حتی حیوانات؟ پس چطور می‌توانیم بگوییم که خدای کتاب‌مقدس، خدای «محبت» است؟ این سؤال در ظاهر درست و موجه به نظر می‌رسد، اما اگر آن را دقیق بررسی کنیم و به دستوری که خدا به موسی داد، خوب توجه کنیم، پی خواهیم برد که این دو دستور (در تورات و در اسلام) به‌کلی با هم تفاوت دارند. بنده در این مقالۀ کوتاه می‌کوشم نکات مهمی را در این زمینه یادآوری کنم.

 

چرا دستور قتل عام کنعانیان؟

مسیحیانی که کتاب‌مقدس را به شکلی سطحی خوانده‌اند، به یک نکتۀ بسیار مهم توجه نکرده‌اند. قتل عام کنعانیان باز می‌گردد به روزگار ابراهیم. در فصل پانزدهم کتاب پیدایش، خدا به ابراهیم آشکار می‌سازد که نسل او، یعنی همان قوم اسرائیل، چهارصد سال در مصر بندگی خواهند کرد. اما بعد نکتۀ بسیار مهمی را می‌فرماید که به‌واقع، کلید درک این دستور قتل عام است. در آیۀ ۱۶، خدا می‌افزاید: «سپس در پشت چهارم به اینجا باز خواهند گشت (یعنی قوم اسرائیل)، زیرا تقصرات اَموریان هنوز به کمال نرسیده است.» به عبارت آخرِ این آیه خوب توجه بفرمایید. اولاً منظور از «اموریان»، همان ساکنان سرزمین کنعان است. دوم اینکه ایشان دارای «تقصیراتی» بودند. و سوم اینکه این تقصیرات هنوز «به کمال نرسیده است». در خصوص صبر و بردباری خدا برای توبۀ کنعانیان، به کتاب تثنیه ۹:‏ ۴- ۶ نیز مراجعه بفرمایید. خوب، منظور چیست؟

مردمان سرزمین کنعان، مانند سایر اقوام روزگار باستان، بت‌پرست بودند. اما کمتر کسی هست که بداند منظور از این «بت‌پرستی» چیست. کودکانه است که تصور کنیم افرادی که بتی را به دست خود می‌ساختند، آن را «خدا» تلقی کنند. طبق شواهد بسیار، همۀ جوامع بت‌پرست، بتِ خود را صرفاً «مظهر فیزیکی» قدرتی می‌دانستند که در پس آن قرار داشت، همان چیزی که پولس رسول آن را «قدرتها، ریاستها، خداوندگاران این دنیای تاریک و فوجهای ارواح شریر در جایهای آسمانی» می‌نامد (افسسیان ۶:‏ ۱۲). بله، بت‌پرستان بسیار خوب می‌دانستند که آنچه خودشان ساخته‌اند، «خدا» نیست، بلکه مظهر قابل دیدن اوست. مردمان آن روزگار، برخلاف تصور ما، ابله نبودند. در ضمن، کاهنان این بتها و بتکده‌ها، با کمک «ارواح شریری» که در پس آنها بودند، کارهای خارق‌العاده انجام می‌دادند که باعث حیرت افراد و استحکام اعتقاد ایشان می‌شد. نمونۀ بارز این امر را در دربار فرعون مشاهده می‌کنیم. وقتی موسی عصای خود را به مار تبدیل کرد، جادوگران مصری نیز به کمک همان «ارواح شریر» درست همان کار را انجام دادند. اما در این موقعیت، خدای موسی ثابت کرد که از این «ارواح شریر» نیرومندتر است، چرا که مار موسی، مارهای آن جادوگران را بلعید. از این امر، نمونه‌های دیگری نیز هست که در این مقاله، مجال ذکر آنها نیست. پس بت‌پرستان کنعان آنقدر ابله نبودند که فقط ساختۀ دست خود را بپرستند، بلکه ایشان آن روح یا ارواح شریری را می‌پرستیدند که در پس آن بتها قرار داشتند.

اما این انتهای ماجرا نیست. طبق رسوم بت‌پرستان کنعانی که خوشبختانه توسط باستان‌شناسان در قرن بیستم کشف شده، یکی از روشهای جلب رضایت این به‌اصطلاح «خدا» (همان ارواح شریر)، قربانی کردن اطفال بود. ایشان کودکان خود را برای این «خدا» قربانی می‌کردند تا بلکه او به ایشان رحم کند و برایشان باران بفرستد. نام این خدای کنعانیان، «بَعل» بود.

واقعیت دیگری که کشف شده، این است که در این بتخانه‌ها، امری رایج بود که به «روسپیگری مذهبی» معروف است. زنانی به‌عنوان کاهن در این بتکده‌ها بودند که به‌عنوان مظهر باروری، با مردانی که برای عبادت به آنجا می‌رفتند، همبستر می‌شدند. خوانندگان کتاب‌مقدس اگر دقت کرده باشند، در نوشته‌های انبیا، بت‌پرستی قوم اسرائیل «زنا» نامیده می‌شود. چرا؟ چون وقتی اسرائیلیان فریب این بتخانه‌ها را می‌خوردند، مرتکب زنا نیز می‌شدند. این کار، قرن‌ها میان اسرائیلیانی که در کنعان که بعداً سرزمین اسرائیل نامیده شد، رواج داشت. گرچه خدا قرن‌ها انبیای خود را می‌فرستاد تا علیه این کار هشدار دهد، اما ایشان به «زنا کردن در عقب خدایان غیر» ادامه می‌دادند.

حال، باز بر می‌گردیم به پیدایش ۱۵: ۱۶. «اموریان» یعنی ساکنان کنعان، در روزگار ابراهیم نیز همۀ این رسوم فجیع را به‌عمل می‌آوردند. اما خدا می‌فرماید که «تقصیرات ایشان هنوز به کمال نرسیده است». یعنی چه؟ یعنی اینکه خدا آنقدر بردبار است که به ایشان فرصت می‌داد تا توبه کنند. اما سرانجام، زمانی فرا می‌رسد که ایشان می‌بایست مجازات می‌شدند. همین حقیقت را در عهدجدید نیز می‌یابیم. اگر کسی از فرصت‌های الاهی برای توبه کردن استفاده نکند، سرانجام مجازات خواهد شد. مگر یحیی همین را نفرمود: «ای افعی‌زادگان! چه کسی به شما هشدار داد تا از غضبی که در پیش است، بگریزید؟ پس ثمری شایستۀ توبه بیاورید… هم‌اکنون تیشه بر ریشۀ درختان نهاده شده است. هر درختی که میوۀ خوب ندهد، بریده و در آتش افکنده خواهد شد.» (متی ۳:‏ ۷- ۸ و ۱۰). صبر خدا زمانی دارد. در روزگار ابراهیم، خدا هنوز منتظر بود تا بلکه اموریان توبه کنند.

اما بالاخره، صبر خدا به سر رسید. چهارصد سال از روزگار ابراهیم می‌گذشت و اموریان هنوز به فجایع خود ادامه می‌دادند. اکنون زمان مجازات اموریان فرا رسیده بود. این مجازات می‌بایست به دست یکی از اقوام صورت می‌گرفت. در اینجا، این قوم همان بنی اسرائیل بود. اموریان می‌بایست یکبار برای همیشه از میان می‌رفتند. علت دستور قتل عام کنعانیان این بود.

در اینجا مناسب است پرانتزی باز کنیم و به یک نکتۀ جالب اشاره نماییم. آیا تا به حال از خود پرسیده بودید که چرا خدا از ابراهیم خواست تا پسر عزیز و موعود خود، یعنی اسحاق را قربانی کند؟ شاید الآن ماجرا کمی روشن شده باشد. گفتیم که کنعانیان این رسم را انجام می‌دادند و کودکان خود را برای خدایانشان قربانی می‌کردند. خدا گویی می‌خواست ابراهیم را آزمایش کند و ببیند که آیا او خدای واحد و متعال را همانقدر دوست دارد که کنعانیان خدایان دروغین خود را؟

تا اینجا شاید عده‌ای از خوانندگان این مقاله با نظر بنده موافق باشند، جز در یک مورد! و آن مورد این است که قتل عام بزرگسالان ممکن است قابل درک باشد، اما چرا شیرخوارگان نیز می‌بایست قتل عام گردند. اگر بخواهم صادق باشم، باید عرض کنم که جوابی ندارم که حتی خودم را قانع کند، چه برسد شما را! اما به یک نکته توجه کنیم. در آن روزگار، یتیم‌خانه و پرورشگاه وجود نداشت (طبیعتاً!). کسی هم در میان قوم اسرائیل حاضر نمی‌شد کودکان قومی بیگانه را به فرزندی بپذیرد. علت این امر بسیار واضح است. در میان قوم اسرائیل، طبق شریعت موسی، هر کسی از این قوم می‌بایست بتواند اصل و نسب خود را به حضرت یعقوب، یعنی همان اسرائیل، برساند. این یک امر حیاتی بود. حتی زمینهای سرزمین فلسطین می‌بایست طبق قاعده‌ای مشخص، میان قبیله‌های مشخص از نسل یعقوب تقسیم می‌شد. هیچ پسری که نمی‌توانست اصل و نسب اسرائیلی خود را ثابت کند، قادر نبود زمینی را از پدر خود به ارث ببرد. در این شرایط، خانواده‌های اسرائیلی مطلقاً حاضر نبودند کودکی از یک قوم بیگانه را وارد ارث و میراث خاندان خود سازند. پس شاید (و متأسفانه) مرگ برای این کودکان، صرفاً انتخابی میان بد و بدتر بود. اما همانطور که عرض کردم، شاید این جواب‌ها چندان قانع‌کننده نباشند. به هر حال، باید بپذیریم که ما در ۳۴۰۰ سال پیش زندگی نمی‌کنیم و از بسیاری از واقعیت‌های اجتماعی و فرهنگی آن زمان آگاهی نداریم.

اما اساساً چرا مجازات؟

بسیاری فکر می‌کنند که چرا خدا کنعانیان بت‌پرست را به راه راست هدایت نکرد. از کجا می‌دانید که نکرد؟ مگر در همان زمان ابراهیم، شخصی به نام مِلکیصِدِق، پادشاه اورشلیم، کاهن خدای متعال نیز نبود (ر.ک. پیدایش ۱۴: ۱۷- ۲۰). خدا قرن‌ها منتظر توبۀ ایشان بود. اما همانطور که یحیای تعمیددهنده فرمود، «تیشه بر ریشۀ درختان نهاده شده است». اما اجازه بدهید یک نکتۀ بسیار مهم را خدمتتان عرض کنم. تصور نکنید که مجازات کنعانیان تنها باری بود که خدا قومی را مجازات می‌کرد. مگر سرنوشت مردم شهرهای فاسد سدوم و عموره را در همان زمان حضرت ابراهیم فراموش کرده‌اید؟ مردمان این شهر بی‌نهایت فاسد بودند. مردان آنها همگی لواط‌کار بودند. ایشان هم فرصت توبه داشتند، اما از آن استفاده نکردند. تا اینکه خدا با باراندن آتش و گوگرد، تمام این منطقه را از میان برد، طوری که دیگر زمینهای اطراف آن، دیگر هرگز قابل کشت و زرع نبودند. باستان‌شناسان هنوز هم متحیر هستند که چه فاجعه‌ای بر سر این دو شهر فرو آمد.

چرا راه دور برویم؟ مگر خدا قرن‌ها شکیبایی پیشه نکرد که یهودیان از بت‌پرستی دست بکشند؟ آیا دست کشیدند؟ نه! سرانجام، خدا ایشان را به دست بابلی‌های گناهکار مجازات کرد. و بعد هم، بابلی‌ها را به دست کوروش کبیر! کسانی که با تاریخ جهان آشنایی دارند، با این برخاستن و افتادن‌های ملت‌ها به‌خوبی آشنا هستند. به همین ایران خودمان اشاره کنیم. کمتر کسی از ما ایرانیان هست که بداند سلسلۀ فاسد و ظالم ساسانیان، چهارصد سال خون مردمان فقیر و دهقان این سرزمین شریف را در شیشه کردند. ذکر فجایع این سلسله و کاهنان زرتشتی رعشه بر اندام انسان می‌اندازد. قتل عام‌های مسیحیان و مزدکیان را از یاد نبریم. انوشیروان به «دادگر» معروف است. اما می‌دانید به چه دلیل؟ به دلیل اینکه او به تحریک موبدان زرتشتی، هزاران هزار مزدکی را قتل عام کرد. بله، انوشیروان «دادگر» بود، اما فقط از نظر موبدان زرتشتی. ایشان هم فرصت توبه داشتند. قرن‌ها پیام مسیحیت را شنیده بودند، اما توبه نکردند. سرانجام، وقتی اعراب مسلمان، با پیام برابری و برادری به ایران حمله کردند، اکثریت مردم شریف این مملکت که دهقان بودند، و طبق نظام طبقاتی زرتشتیان (نظام «کاستی»، مانند آنچه هنوز هم در هندوستان رواح دارد)، قادر نبودند به طبقۀ بالاتر برسند، ایشان را با آغوش باز پذیرفتند. (البته، دیری نپایید که پی بردند اگر مسلمان نشوند، نه فقط باید جزیه بپردازند، بلکه تبدیل به شهروندانی فاقد حقوق اجتماعی شده‌اند.) اینها فقط چند نمونه بود. این مجازات باز هم اتفاق خواهد افتاد. همان کشورهایی که امروزه دم از حقوق بشر و دموکراسی می‌زنند، اما گروههایی را تا دندان مسلح می‌کنند تا به جان مردم بی‌گناه افغانستان و عراق و سوریه و فلسطین بیفتند، اینها هم روزی مجازات خواهند شد، اما شاید چند قرن دیگر! مگر همین دو-سه دهۀ پیش، همین اتفاق برای اتحاد شوروی نیفتاد؟ چه کسی فکر می‌کرد چنین هیولای شکست‌ناپذیری، یک روز اینطور از هم فرو بپاشد؟ نوبت بقیه هم خواهد رسید! البته، در خصوص اینها، هنوز خدا با شکیبایی منتظر توبۀ آنها است.

اما بنی اسرائیل اطاعت نکرد!

بله، زمان مقرر برای مجازات کنعانیان فرا رسیده بود. در ضمن، خدا می‌دانست که اگر کنعانیان قلع و قمع نشوند، بنی اسرائیل همیشه در وسوسۀ روی آوردن به بتخانه‌های آنان و شرکت در مراسم شهوانی ایشان قرار خواهند داشت. اما واقعیت تلخ این است که قوم اسرائیل، به‌جز چند مورد (نظیر نابودی کامل شهرهای اریحا و عای، و بعدها قوم عمالیقیان)، کنعانیان را «قتل عام» نکردند، بلکه در کنار ایشان به زندگی پرداختند. این دو قوم با دو مذهب مختلف، تا قرن‌های متمادی در کنار هم قرار داشتند. بارزترین نمونۀ این امر، شهر اورشلیم است. تا چهارصد سال پس از روزگار موسی و تصرف کنعان به رهبری یوشع، این شهر کماکان در دست کنعانیان بود. تا اینکه در دورۀ سلطنت داوود، یوآب که یکی از برجسته‌ترین سرداران او بود، با یک ترفند بسیار حیرت‌انگیز، توانست این شهر را به تصرف در آوَرَد. داوود نیز آن را پایتخت اسرائیل و محل قرارگیری خیمۀ اجتماع ساخت. پسر او نیز، یعنی سلیمان، «معبد بزرگ» را در آنجا بنا کرد.

به همین دلیل است که از زمان یوشع تا تبعید یهودیان به بابل، این قوم پیوسته بین پرستش خدای واحد و عبادتِ خدایان بت‌پرستان در نوسان بودند. و باز به همین دلیل است که خدا دائماً انبیایی می‌فرستاد تا ایشان را از این عمل منع کند. اما این کار فایده‌ای نداشت. قوم اسرائیل از دستور «قتل عام» کنعانیان اطاعت نکردند. سرانجامِ ایشان نیز بر همه روشن است. حدود ۶۰۰ سال پیش از میلاد، بابلی‌ها ایشان را به سرزمین خود (عراق امروزی) به اسارت بردند. در اینجا بود که یهودیان یکبار برای همیشه از بت‌پرستی توبه کردند و تبدیل شدند به یکتاپرست‌.

یک تفاوت عظیم!

دوستانی که می‌پرسند چه تفاوتی میان خدا در عهدعتیق و خدا در دین اسلام هست، به یک نکتۀ بسیار مهم و عظیم توجه نمی‌کنند، نکته‌ای که تفاوت اساسی را روشن می‌سازد. اگر خدا به موسی دستور داد که کنعانیان را «قتل عام» کنند، این دستور فقط و فقط برای «یک بار» بود، آن هم در آن موقعیت خاص، یعنی تصرف کنعان، و با هدفی خاص، یعنی مجازات کنعانیان و زدودن بت‌پرستی برای همیشه. دوستان ما توجه ندارند که در شریعت موسی، «هیچ‌وقت» دستور به کشورگشایی و انتشار دین یهود از طریق شمشیر داده نشده است. این دستور برای «قتل عام»، سیاست و خط مشی مذهب موسی نبود. آن فقط می‌بایست «یک بار» انجام می‌شد (که آن هم نشد، همانطور که دیدیم). برجسته‌ترین نشانۀ این امر، دورۀ طلایی سلطنت داوود و پسرش، سلیمان است. در این دوره، کشور اسرائیل در اوج قدرت به سر می‌بُرد، اما قوم اسرائیل هرگز به کشور دیگری تجاوز نکردند، هیچ‌گاه قومی را قتل عام نکردند، و هرگز برای اشاعۀ مذهب موسی، دست به شمشیر نبردند. آیا تا به حال به این نکته توجه کرده بودید؟ برخلاف برداشت بسیار سطحیِ بسیاری از ایمانداران، خدای عهدعتیق، خدای «قتل عام» نبود؛ خدایی «خشن» نبود. این امر با سیاست و خط مشی سایر ادیان که دین خود را با شمشیر اشاعه می‌دادند و گاه نیز دست به قتل عام می‌زدند، تفاوت فاحشی دارد. این امر با روش برخی از گروههای تندروِ اسلامی در چند دهۀ اخیر، از ریشه و بُن تفاوت دارد، و مطلقاً قابل مقایسه نیست. هر نوع تشبیهی میان این دو، واقعاً دور از انصاف و نیز دور از درک درست عهدعتیق است.

خدای عهدعتیق و خدای عهدجدید!

باز متأسفانه، بعضی از دوستان مسیحی ما تصور می‌کنند که خدا در عهدعتیق، خدایی «خشن» بوده، اما در عهدجدید ناگهان تبدیل به خدایی می‌شود که «همه چیز» و «همه کس» را می‌بخشد و مجازاتی هم در کار نیست. این تصور نیز به‌خاطر مطالعۀ سطحی کلام خدا است. بنده در این زمینه، مقالۀ دیگری نوشته‌ام که خوانندگان را به مطالعۀ آن در وبلاگ شخصی‌ام دعوت می‌کنم. نام این مقاله هست: «خدای عهدعتیق و خدای عهدجدید». در آنجا، با ذکر نمونه‌های فراوان، نشان داده‌ام که خدا در عهدعتیق همانقدر رحیم بوده که در عهدجدید است، و در عهدجدید نیز همانقدر سختگیر است که در عهدعتیق بود.

امیدوارم این مقالۀ کوتاه کمکی باشد برای درک درست مسألۀ «قتل عام» در عهدعتیق.

نویسنده مقاله: آرمان رشدی

و اما مقاله بعدی:

آیا اخلاقیات عهدعتیق عادلانه است؟

ایراد مهمی که بعضی بر علیه کتابمقدس دارند این است که عهد عتیق خدای خشن مردم خشنی را به تصویر می کشد و پر است از داستانهای وحشتناکی از وقایع بد که توسط مردمی بدنام که نقش اساسی را بازی می کنند، اتفاق می افتد. آیا عهدعتیق از نظر اخلاقی صحیح است؟ ذیلا اشاره خواهیم کرد که چرا اینچنین است: اولا" برای عیسی مسیح به انداره کافی اخلاقی بود. عیسی مسیح حقیقت و ارزش اخلاقی عهدعتیق را در زندگی، ماموریت و تعالیمش پذیرفت. گفته معروف او که: " شنیده اید گفته شده است… اما من به شما می گویم" (متی 6-7 را ببینید.) انتقادی از عهدعتیق یا ضدیت با آن نبود، بلکه احکام آن را معنای عمیقتر می بخشید یا گفته های تحریف شده معمول را اصلاح می کرد. در روزگار عیسی مسیح حکم : " همسایه ات را محبت نما" به معنای " از دشمنت نفرت داشته باش" شده بود، اگرچه عهدعتیق هیچگاه چنین چیزی نگفته بود.  عیسی به شنوندگانش یادآوری کرد که در همان فصل (لاویان 19) همچنین گفته شده است: " بیگانگان را مانند خود دوست داشته باشید." که آن را به " دشمنان خود را محبت نمایید" وسعت می بخشد. بنابرین عیسی اخلاقیات عهدعتیق را تائید و تقویت کرد. داستانها اشاره به این دارند که چه اتفاقی افتاد و الزاما" تائید آن واقعه نبود. گاهی اوقات ما اینچنین نتیجه گیری می کنیم که اگر داستانی در کتاب مقدس وجود دارد پس " خواست خدا اینچنین بوده است". اما واقعه نگاران کتاب مقدسی با دنیای واقعی روبرو بودند و آن را چنانکه بود با توجه به تمام فساد و ابهامات سقوط شده آن تشریح کردند. ما هیچ گاه نباید واقع گرایی را با تائیدات اخلاقی اشتباه بگیریم. داستانهای عهدعتیق اغلب ما را به تعجب وامی دارد که خدا چقدر پر از فیض و تحمل است تا هدفش را توسط قومی که از نظر اخلاقی سازش می کردند عملی سازد و از آنها می خواهد که با ارزیابی رفتارشان در قبال معیاری که عهدعتیق مهیا می کند، خود را اصلاح کنند. تسخیر کنعان می بایست خوب فهمیده و درک شود. این واقعه، به درستی، خواننده حساس را ناراحت می کند. ما نمی توانیم وحشت آن را انکار کنیم، اما باید در نظر داشته باشیم که چند دیدگاه ما را کمک خواهد کرد تا آن را از نظر اخلاقی ارزیابی کنیم. ·         این یک اتفاق محدود بود. داستانهای تسخیر کنعان،  قسمت کوچکی از تاریخ طولانی اسرائیل را شرح می دهند. بسیاری از جنگهای دیگر که در عهد عتیق اتفاق افتادند، منشاء الهی نداشتند و حتی بعضی از آنها واضحا" به عنوان اعمال تکبرآمیز و پر از طمع پادشاهان در حملات نظامی محکوم شده اند. ·         بایستی در نظر داشته باشیم که در آن زمان، در جنگ، اظهارات اغراق آمیز عادی بود. اسرائیل مانند بسیاری از ملتهای شرق نزدیک که سندهای آنها در اختیار ما است،  سخن شناسی مخصوصی از جنگ داشتند که گاهی از واقعیت به دور بود. ·         این جنگها، عمل عادلانه خدا در تنبیه جامعه ای بود که از نظر اخلاقی بسیار سقوط کرده بودند. این تسخیر نباید به عنوان یک قتل عام یا پاکسازی قومی تفسیر شود.  شرارت جامعه کنعانی قابل پیش بینی بود(پیدایش 15: 16) و در کلمات اخلاقی و اجتماعی تشریح شده اند (لاویان 18: 24؛ 20: 23؛ تثنیه 9: 5؛ 12: 29-31). این تفسیر در عهد جدید پذیرفته می باشد( برای مثال در عبرانیان 11: 31 از کنعانیان بعنوان " آنانیکه اطاعت نکردند" یاد شده است که دلالت دارد بر اینکه آنان با هشیاری انتخاب کردند که در گناه ادامه دهند- همانگونه که کتاب مقدس در باره همه بشریت آن را تائید می کند).  تفاوت فاحش اخلاقی بین وحشیگری اختیاری با میل و اشتیاق و وحشیگری  در چارچوب اخلاقی تنبیه وجود دارد(این مسئله چه در جامعه بشری و چه از دیدگاه الهی حقیقت دارد.) این توضیح مسئله را " زیباتر" نمی سازد ولی ارزیابی اخلاقی را بطرز چشمگیری تغییر می دهد. ·         خدا اسرائیل را نیز تهدید کرد که به همان سرنوشت دچار خواهد شد- و این کار را نیز کرد. در تسخیر کنعان، خدا از اسرائیل استفاده کرد تا بعنوان مامورین اجرای تنبیه بر کنعانیان استفاده شوند. خدا به اسرائیل اخطار داد که اگر مانند کنعانیان رفتار کنند، با آنان مانند دشمنان رفتار خواهد کرد و همان تنبیهی را که در قبال قومهای دیگر اجرا کرد برای قوم اسرائیل نیز خواهد کرد(لاویان 26: 17؛ تثنیه 28: 25-68). در دوران تاریخ طولانی قوم اسرائیل در زمان عهد عتیق، خدا مکررا" این کار را کرد و عدالت بین المللی خود را با تاکیدات اخلاقی اش اجرا کرد. اصلا" مسئله تبعیض وجود نداشت. اگر چیزی اسرائیل را به عنوان قوم برگزیده خدا چنانکه عهدعتیق می گوید بیشتر مورد داوری و تنبیه  تاریخی خدا قرار می داد، آنها بیشتر از کنعانیانی که تسخیر کنعان را تجربه کردند، تنبیه می شدند. همه آنانیکه انتخاب می کردند تا به عنوان دشمنان خدا زندگی کنند، نهایتا" با داوری خدا روبرو می شدند. ·         تسخیر کنعان، نمایش دهنده داوری نهایی بود. مانند داستانهای سدوم و غموره و طوفان نوح، داستان تسخیر کنعان به عنوان واقعه ای نمونه ای در عهدعتیق وجود دارد یا داستانی که سایه اتفاقاتی است که در آینده می بایست به وقوع بپیوندند. کتاب مقدس تائید می کند که نهایتا" ، در داوری آخر، شریران با واقعیت تلخ خشم خدا توسط محروم شدن، تنبیه و خرابی روبرو خواهند شد.اینجاست که عدالت اخلاقی خدا نهایتا" توجیه خواهد شد. اما در بعضی نقاط تاریخ، مانند دوران تسخیر کنعان، خدا قدرت داوری خود را به نمایش می گذارد. داستان راحاب که در وسط داستان تسخیر کنعان قرار دارد نشاندهنده قدرت توبه، ایمان و تمایل خدا در رهایی دشمنانش وقتی حاضر می شوند با قوم خدا متحد شوند، می باشد. اینجاست که راحاب وارد لیست افراد مشهور و با ایمان عهد جدید قرار می گیرد . ( عبرانیان 11: 31؛ یعقوب 2: 25) چشم به عوض چشم، بسیار انسان دوستانه است. متاسفانه این عبارت برای بسیاری خلاصه کننده همه شریعت عهدعتیق و اخلاقیات است. حتی در اینصورت آنها کاملا" اشتباه متوجه می شوند که این عبارت تقریبا" مطمئن هستیم که سمبلیک می باشد و نباید تحت اللفظی برداشت شود و مجوزی برای انتقام بی حد نبود بلکه کاملا" برعکس، این مسئله قاعده قانونی بنیادی نسبیت را برقرار ساخت، یعنی تنبیه نباید بیش از ضربه ای که خورده شده، باشد. بقیه شریعت عهدعتیق، وقتی با اصول قوانین جوامع قدیمی همزمان مقایسه می شود (برای مثال: بابل، آشور و حیتیان)، مخصوصا" برای طبقه ضعیف، فقیر  و منزوی (مثلث کلاسیک " بیوه ها، یتیمان و بیگانگان) اجتماع، توجه بشردوستانه زیادی را نشان می دهد. قوانین اسرائیل با اولویت قرار دادن زندگی بشری بر مالکیت مادی و نیازهای بشری در باره حقوق قانونی، انجام می شد. تعجب آور نیست که پس از آن عیسی مسیح (که دقیقا" همان اولویتها را قائل بود) تائید کرد که هیچ انگیزه ای برای از بین بردن شریعت و انبیاء ندارد و بالعکس می خواهد آن را به انجام رساند.  

نویسنده مقاله: کریستوفر رایت

مترجم: کشیش ورژ باباخانیان

موفق باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO