هنر و ادبیات
شعر: گمشده
خدا رو ترک کردم ورفتم، صلیبم رو، کتابم رو، نمی دونم کجا…. گم کردم و رفتم…..
دعا کردن فراموشم شد و رفتم، یه لحظه لغزشی خوردم، که تا اوج خطا رفتم….
منم خوردم از اون میوه همون ممنوعه بهر من، خودم دیدم سقوطم رو چه محکم هم زمین خوردم.
نشسته گریه تو چشمام دیگه بغغم شکست راحت، چه تاریکه دیگه روزا، آره شیطان کلافم کرد.
نگاهی پشت سر کردم چه بیراهه غلط رفتم همون روزی که من راحت چشامو رو خدا بستم.
ولی یک شب تو تنهایی صدایی رو شنیدم من، همون حس حضورش رو که هر لحظه به یادم هست.
آره دیدم امیدی هست، خدای باوفایی هست، چرا موندن تو تاریکی، تو جایی که خدایی هست.
دیگه برگشتن آسون شد، دلم دلتنگ بابا شد، من و تاریکی و شیطان برایم درس عبرت شد.
شعری از پرستو
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |