هنر و ادبیات

شعر: مسیح شهر عشق- شعر خدا

رای بدهید
چه شود که نازنینا ، رُخ خود به من نمائی به تبسّمی ، نگاهی ، گرهی ز دل گشائی
به کدام واژه جویم ، صفت لطیف عشقت که تو پاک تر آز آنی که درون واژه آئی
به کدام چشمه شویم ، دل پرگناه خود را که در آن شکفته گردد ، گل پاک بی ریائی
به حریم خود رهم ده ، که غریب شهر عشقم به رهم چراغ بَرنِه ، که نور رهنمائی
چه کنم ؟ کجا گریزم ؟ که به جر تو ره ندارم همه راه بسته بینم ، مگرم تو ره گشائی
من اگرچه کاه پستم ، تو عزیز کهربائی شَرَف محبتت بین ، که کسی چو من ربائی
تو مسیح شهر عشقی ، تو محبت تمامی تو طراوت بهاران ، تو گل امید مائی
به هوای وصلت ای دوست ، همه شب در این خیالم

که تو خود ، بزرگ مهری ، ز چه رو زمن جدائی

 

شعر خدا

ما با امید چهره ز ماتم زدوده ایم رخسار عشق را به دو عالم نموده ایم
ما با ستاره بستر خود فرش کرده ایم ما با سپیده در دل شب ها غنوده ایم
ما درد خویش را به تبسّم خریده ایم ما رنج دوست را به غنیمت شمرده ایم
ما ، در مسیح جلوۀ آن یار دیده ایم معشوق خویش را به تمنّا ستوده ایم
ما با مسیح همدل و همراز گشته ایم ما از مسیح رمز محبت شنوده ایم
ما با مسیح بر سر آن دار رفته ایم ما بر صلیب ، شعر خدا را سروده ایم
مِهر بزرگ در دل ما خانه کرده است از ما چه کم شود که به دریا فزوده ایم

 

شعری از بزرگمهر وزیری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO