شعر جلیل قزاق ایروانی در بارۀ یکی از شاگردان خود
شعر جلیل قزاق ایروانی در بارۀ یکی از شاگردان خود
جوانی بس حسن نامش …. بود چو گل زیبنده باغ و چمن بود
نه دهقان زاده …. لقب داشت نهادی پاک و خوئی بوالعجب داشت
بخوردی در حقیر آمد بدیدار و لیک آثار رشد از وی پدیدار
باستادش سپردند آن پسر را کند تعلیم تا علم و هنر را
به مکتب خانه اعزامش نمودند بهر ساعت باکرامش فزودند
زدانش پایه ها یک یک گذر کرد به نیکی نام خود هر جا سمر کرد
ز فن نظم و نثر و نکته سنجی مسلم گشت او را طرفه گنجی
هر آن درسی که از استاد آموخت به جز درس محبت هر چه بد سوخت
چون آن دوران به صورت اسپری گشت به راه خدمت حق رهبری گشت
مر او را خواهم از دل پایداری در این خدمتگذاری استواری
چو عاقل دیدم و صاحب تمیزش چو فرزندان خود دارم عزیزش
فرود آید گهی در منزل من زداید ظلمت غم از دل من
زمن هر نکته گرچه بیش داند مرا آموزگار خویش خواند
کسی را گوهر ار پاک است و بنیاد نباید غیر نیکوئیت از او یاد
چو بودش در طبیعت حق گذاری فرستادم مرا او را یادگاری
ز بعد مرگم ار صد سال گردد ز آئین وفاداری نگردد
چو از ایام دیرین آورد یاد روانم از درود خود کند شاد
خداوندا نگهدارش ز اشرار ز خوی زشت و ارواح سیه کار
جوانی این چنین باهوش و فرهنگ مباد از گردش ایام دلتنگ
برگرفته از کتاب چون محزون ولی شادمان
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |