شعری از بزرگمهر وزیری: عشق (اول قرنتیان فصل سیزدهم)
گر فرشته وار یا چون مرد و زن
با زبان رازها گویم سخن
من ، تهی از عشق ، چون طبلم تهی
کِی ز خوی عشق یابم آگهی؟
گر ببینم رازها را در نهان
یا بدانم جمله اسرار جهان
گر که ایمان چنان محکم بُوَد
کوه در پیشم ز سنگی کم بُوَد
یا که کوه از جای خود جنبان شود
پیش ایمانم ، زمین رقصان شود
هیچ باشم گر تهی باشم ز عشق
هیچ مانم گر تهی مانم ز عشق
گر ببخشم هرچه دارم بی ریا
َوربسوزانم تنم در شعله ها
هیچ باشم گر تهی باشم ز عشق
هیچ مانم گر تهی مانم ز عشق
مهربان است و شکیبنده است عشق
چشمه مهراست و جوشنده است عشق
از حسد دور است و خودبین کِی بُوَد
کژ ره و خودخواه و بدبین کِی بُوَد
زودخشمی در طریق عشق نیست
کینه توزی با شفیق عشق نیست
ازبدی این عشق نالان می شود
از حقیقت عشق شادان می شود
حافظت عشق است و او خود یاور است
پرامید است و همه خوش باور است
بی شکست است عشق، پیروزی ازاوست
آن که پایانی ندارد اوست اوست
هر رهی جز عشق پایان می رسد
هرتنی جز عشق بر جان می رسد
آن که بیند رازها را در نهان
کِی دگر بیند به جز چشم عیان
آن زبانی که پر از گفتار بود
خامُش است اکنون و کِی در کار بود
چون هر آن چیزی که ما دانسته ایم
یا بِدان خو کرده و دل بسته ایم
پر زعیب است و کمالش کار نیست
چون کمال آید در آنجا بار نیست
من به خُردی همچو خُردان بوده ام
آنچه گفتم ، همچو آنان گفته ام
فکر من چون طفل خُرداندیش بود
منطقم از کودکان کِی بیش بود؟
چون به مَردی در شدم ، برتر شدم
زان چه بودم نیک و افزون تر شدم
این جهان چون آینه زنگاری است
انچه بینی وَهم و خودانگاری است
بازتاب تیره ای در پیش روست
روز دیگر آنچه بینی رو به روست
آنچه می دانیم خود ناکامل است
روز دیگر آنچه خواهی حاصل است
معرفت کل است و کل ، خود معرفت
من چه گویم شرح آن کل را صفت ؟
ماندنی ایمان و عشق است و امید
عشق آمد ار همه برتر پدید.
شعری از بزرگمهر وزیری
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |