دلایل ضرورت سیاست مسیحی در جهان امروز
دلایل ضرورت سیاست مسیحی در جهان امروز:
«اول به سراغ یهودیها رفتند
من یهودی نبودم، اعتراضی نکردم
پس از آن به لهستانیها حمله بردند
من لهستانی نبودم و اعتراضی نکردم
آنگاه به لیبرالها فشار آوردند
من لیبرال نبودم، اعتراض نکردم
سپس نوبت به کمونیستها رسید
کمونیست نبودم، بنابراین اعتراضی نکردم
سرانجام به سراغ من آمدند
هر چه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراضی کند»
مارتین نیمولر کشیش مبارز آلمانی
مهمترین نقش مسیحیت در جهان امروز ایجاد تعادل و همدلی در بین تمامی اقشار جامعه بویژه سیاسیون و روشنفکران می باشد.
آیا تاکنون به نقش مسیحیت در تثبیت قدرت دولتها در جوامع و کارکرد آن در شکل گیری رابطه میان دولت و ملت اندیشیدهاید؟ ماکس وبر یکی از جامعه شناسانی است که این موضوع را به دقت بررسی کرده و در آثار ارزشمندی از کارکرد مسیحیت در جوامع سخن گفته است. ماکس وبر در تحلیلهای خود تأکید میکند که مسیحیت نه تنها یک نیروی معنوی است بلکه نیرویی بسیار تأثیرگذار در شکلدهی به ساختارهای قدرت، سازمانهای اجتماعی و فرایندهای اقتصادی و سیاسی است. در حقیقت، مسیحیت در نزد وبر ابزاری است که میتواند بهعنوان یکی از عوامل کلیدی در فهم تغییرات اجتماعی و تحولات تاریخی در نظر گرفته شود.
در دنیای امروز، مذاهب خود ساخته و دینهای سیاسی وعرفان های کاذب، جهان را بطرف سکولاریسم، افراط گرایی و عدم تعادل کشانده است. در تقابل با فهم سکولاریسم، مدرنیته و پست مدرنیسم، مسیحیت می تواند نقش مؤثر ایفا کند. امروز مسیحیت یک قدرتی باز دارنده در مقابل افراط گری، بنیادگرایی، تروریسم و دیکتاتوری می باشد و از آنجا که ما مسیحیان نتوانسته ایم به یک نظام معرفت شناسانه اجتماعی دست پیدا کرده و نیازهای الاهیات اجتماعی جامعه مدرن را تأمین کنیم.به ناچار خود را از حوزه اجتماعی کنار گذاشتهایم.
به عبارت دیگر الاهیات ما نتوانسته است با جهان مدرن و مسیحیت خلاق ارتباط مناسب داشته باشد. به اجبار نخستین شکاف میان اندیشههای کلیسا و عالم مدرن شکل گرفت. دومین شکاف تمدنی ما، شکافی است که میان عالم مدرن و جهان پست مدرنیته ظهور پیدا کرده است.
ساده تر بگویم که هنوز از سیلی مدرنیته در قرن ۱۸ گیج و منگ بودیم که سیلی دوم بر پیکر اندیشه و فرهنگ و الاهیات ما نواخته شد و آن ظهور پست مدرنیته بود و جریان جهانی شدن آن نیزمی باشد.
ما هنوز خودمان را با شرایط مدرن و دوران مدرن هماهنگ نکرده بودیم که با مسایل پسامدرن و دوران مدرنیته متأخر مواجه شدیم.
در واقع وارد دومین شکاف تمدنی خود شدیم. یعنی با فاصله افتادن میان مقولات دینی، فرهنگی و سنتی مان با واقعیت زندگی در جهان کنونی، این شکاف مضاعف شد.
البته نباید فراموش کرد که این اتفاق تنها برای جامعه ما روی نداد، بلکه مدرنیته همه جهان را با فناوری اینترنت یک کاسه کرد.
جهان تقریبا یک پارچه شد و به قول مک لوهان ما با یک دهکده جهانی روبرو شدیم. در این میان غرب فکر می کند از این بحران در امان است، در حالی که با بحران شدیدی در این حوزه دست و پنجه نرم می کند.
در واقع مدرنیته قرار بود آرمان های ما را محقق کند. یعنی فقر، خشونت و بی عدالتی اجتماعی ریشه کن شده و آزادی انسان، حقوق بشر و حقوق شهروندی را برای انسان ها به ارمغان بیاورد.
در حالی که شاهدیم مدرنیته در بسیاری از این آرمانها شکست خورد. غرب هم که تصور می کرد با اتکا به لائیسیته و سکولاریسم می تواند آزادی را تامین کند ولی نتوانست.
از طرفی ما مسیحیان نیز مقولات ذهنی مناسبی نداریم که بتوانیم در مورد وضعیت عینی خودمان در جهان به درستی بیندیشیم. باید بپذیریم که اینها ریشه های بحران فکری ماست.
ما می خواهیم تفکر مسیحی را در جامعه احیا کنیم، اما جامعه از تفکر دینی گریزان است. ما می خواهیم رابطه نسل جدید را با میراث های مسیحی را قوی تر کنیم، اما می بینیم راندمان تلاش مان مطلوب نیست.
از سویی دیگر ما می خواهیم در مسیحیت وارد عالم سیاست شویم، اما در جهت درستی قرار نگرفته ایم.
به عنوان نمونه در حرکت سیاسی خود، حزب تشکیل می دهیم، اساسنامه و مرامنامه تهیه می کنیم، اما از اصول و پرانسیب سیاست مسیحی (نه مسیحی سیاسی) اطلاعی نداریم و اساسا هیچ مانیفست و هیچ تئوری سیاسی که بتواند پرنسیب های اصول سیاسی ما را مشخص کند وجود ندارد. به این ترتیب دنباله رو احزاب سیاسی شده و شعارهای سکولار ولائیسیته را سر می دهیم، اما از محتوای آن در اروپا هیچ درکی نداریم و نمی دانیم که مقوله سکولاریسم و لائیسیته ریشه های مذهبی و مسیحی دارند و نه سیاسی.
در پی این شکاف های بحران زا به افرادی فوق العاده سیاست زده و سیاست زدا تبدیل شدهایم و این چالش و بحران ما را به سمت روزمرگی و خستگی سوق می دهد.
نوشته استاد آلیک
دریافت لینک کوتاه این نوشته:
کپی شد! |